بیگانگی ملی و خرد واژگونه سیاسی، و خطر جنگ
مقایسه رویاروئی دو دیدگاه
از نقش ژئوپولیتیک ایران در منطقه و جهان


رضا سیاوشی


• هدف اولیه این نوشته بررسی نیم قرن تقابل میان دو بینش یا دو برداشت از نقش منطقه ای، و دوستان و دشمنان ایران است، چراکه در پرتو شناخت این دو بینش می توان جریانهای سیاسی مطرح نیم قرن گذشته در ایران را از هم تفکیک، و منویات آنان را با معیار منافع ملی به نمایش گذاشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ آذر ۱٣۹۰ -  ۱٨ دسامبر ۲۰۱۱


یکم – طرح مسئله
هدف اولیه این نوشته بررسی نیم قرن تقابل میان دو بینش یا دو برداشت از نقش منطقه ای، و دوستان و دشمنان ایران است، چراکه در پرتو شناخت این دو بینش می توان جریانهای سیاسی مطرح نیم قرن گذشته در ایران را از هم تفکیک، و منویات آنان را با معیار منافع ملی به نمایش گذاشت.
اما هدف نهائی آنست که از این گذرگاه، روزنه ای بسمت درک و تبیین تحولی بزرگ تر و دگردیسی بنیادی تر، در سپهر اندیشه ورزی روشنفکران ایرانی گشوده شود. دگردیسی ای که نوید بینش نوینی از خرد سیاسی و کشور داری را بهمراه دارد. بینش نوینی که چندان هم نو نیست، بلکه بازآفرینی همان خرد ایرانشهری است که در انقلاب مشروطه بازیافته و پرداخته شده بود، در جنبش ملی شدن نفت به کمرنگی گرائید، با قیام ۱۵ خرداد ۴۲ طرد گردید، با انقلاب اسلامی از ذهن نخبگان سیاسی ما زدوده شد، اما با جنبش سبز دوباره به سپهر اندیشه ورزی سیاسی ایرانی بازمی گردد.
با قیام پانزده خرداد سال ۴۲ ، ما شاهد چرخش تدریجی روشنفکران سیاسی ایران بسمت نوعی بیگانگی ملی و مدرنیته ستیزی همراه با خرد واژگونه نسبت به منافع ملی ایران هستیم. این روند، با استقرار نظام جمهوری اسلامی به سرانجام منطقی و نقطه کمال خود دست یافت. اما پس از نزدیک نیم قرن تفوق پارادایم بیگانگی ملی بر اندیشه سیاسی روشنفکران ایران ، با عروج جنبش سبز، و ورود جوانان نسل سوم به صحنه سیاسی، شاهد برآمد یک خودآگاهی ملی ، و نوعی ایرانشهری همسو با جهانی شدن هستیم، که این خرد واژگونه را در همه حوزه ها به چالش کشیده است. بنا براین از آغاز جنبش سبز ، شاهد رویاروئی فزاینده این دو بینش در وقایع سرنوشت ساز کشورمان هستیم، که بتدریج بر گستره و عمق این رویاروئی افزوده می شود و در صورت تفوق بینش نو، این رویاروئی تا جابجائی مفاهیم سیاسی اجتماعی، و بازتعریف واژه هائی که ظرف نیم قرن گذشته دچار استحاله شده اند ادامه خواهد داشت.
با توجه به تباین ذاتی بینش سیاسی جدید و در حال رشد، با تفکرات رایج نیم قرن گدشته در میان روشنفکران ایرانی، رویاروئی حاملین این دو بینش متضاد در تک تک وقایع سرنوشت ساز میهنمان اجتناب نا پدیر است. هر یک از این تقابل ها فرصتی فراهم می آورند تا واکنش های این دو بینش را زیر ذره بین قرار دهیم و با یکدیگر مقایسه کنیم و در نهایت به واکاوی این دو جریان بپردازیم و در مجموع به معرفی دو بینش رقیب در سیاست خارجی ایران ، و تفاوت و ریشه ها ی حاملین این دو دیدگاه توجه کنیم . هدف نهائی این بخش ، استفاده از درس های حوزه خارجی برای گشودن روزنه ای بسمت شناخت «بیگانگی ملی و خرد واژگونه سیاسی» ای است که بمدت نیم قرن بسیاری از روشنفکران ما را مانند طلسمی به تسخیر خود در آورده است.   
آخرین مورد چنین تقابلی را می توان در برخورد به چهار ضلعی بهم پیوسته " بحران هسته ای، تحریم فزاینده، خطر جنگ، و مسئله حمایت خارجی "، که در بیانیه ها و نوشته های متفاوتی که پیرامون این مسائل از سوی دسته بندی های مختلف کنشگران سیاسی متعلق به آپوزیسیون و حاکمیت متجلی شده، مشاهده کرد.

دوم –   سیاست خارجی، روزنه ای بر سرشت دو بینش
یکی از ساده ترین راه های شناخت و تفکیک و دسته بندی نیروهای سیاسی ایران، بررسی دیدگاههای آنها در حوزه سیاست خارجی، به ویژه مقایسه نظرات آنها در باره نقش ایران در منطقه و جهان، و رابطه ایران با قدرت های جهانی، و چگونی برگزیدن دوستان و دشمنان ایران است. از این منظر می توان دو بینش کاملا" متضاد را در میان سیاسیون ایران تشخیص داد که دست کم در نیم قرن گذشته با یکدیگر رقابت و رویاروئی داشته اند. با شناخت این دو بینش ، می توان از آن شناخت بعنوان ابزار مفهومی در شناخت و دسته بندی نیروهای سیاسی ایران با میزان تعلق، نزدیکی و یا خط کشی آنها با این دو بینش، کمک گرفت.
در نیم قرن گذشته در میان نخبگان ایرانی دو برداشت متضاد از جایگاه ایران در منطقه و لیست دوستان و دشمنانش وجود داشته است. برداشت اول یا بینش اول «ایران محور» است که هدفش تامین حداکثر منافع ملی با تکیه بر جایگاه جغرافیائی و تاریخی ایران و روندها و صف بندی های منطقه ای و جهانی است. می توان گفت این دیدگاه از روزن ژئوپولیتیک به چگونکی تامین منافع ایران در حوزه خارجی می نگرد. در مقابل درک دومی هم از زمان جنگ سرد در میان بخشی از روشنفکران ایران فرموله شده که شاید بتوان آن را با تسامح «ایدئولوژی محور» نامید، که هدفش تامین منافع فرضی و یا واقعی دو جریان اسلامگرا و چپ آسیائی در ایران، و با استفاده از ایران، در منطقه و جهان است. در بینش دوم، نقش ایران در منطقه و جهان بر مبنای مقتضیات و منافع دو ایدئولوژی چپ آسیائی و اسلامگرائی باز تعریف می شود، و با توجه به این نقش جدید، دشمنان و دوستان جدید ایران تعیین می گردند، و سیاست خارجی ایران برای خدمت به دو جریان چپ و اسلامگرا، و حامیانشان تدوین می شود، حتی اگر بر خلاف منافع ملی ایران باشد. جمله معروف بازرگان به آقای خمینی که ما اسلام را برای ایران می خواهیم ولی شما ایران را برای اسلام می خواهید ، ناظر به تقابل این دو بینش است. چنانکه اتحاد تنگاتنگ سرخ و سیاه برای ساقط کردن دولت بازرگان، که آن را لیبرال آمریکائی می خواندند، نیز از همین منظر، یعنی از منظر رویاروئی نخبگان این دو بینش قابل فهم است. (استفاده از اصطلاح سرخ و سیاه برای تفکیک این دو جریان از چپ های غیر وابسته و اسلامگرایان میهن دوست اهمیت دارد) نمونه دیگر، کاندیدا کردن خلخالی برای ریاست جمهوری از طرف حزب توده و دیگر نیروهای سرخ به امید تقابل با بنی صدر ملی گرا بود، آنهم درست در هنگامی که خلخالی مشغول سلاخی جوانانی بود که اتفاقا" اکثرشان به چپ گرایش بافته بودند. این واقعه و مصداق های بی شمار دیگر نشان می دهند که نه اسلامگراها مسئله اشان اسلام بود، و نه سرخ ها مسئله اشان زحمتکشان و یا حتی دفاع از چپ بود[۱].
در این نوشته واژه ایدئولوژی برای جریانات سرخ و سیاه که بر سازنده بینش دوم هستند، همواره با تسامح بکار برده می شود، شاید «شبه ایدئولوژی» دقیق تر باشد. اما نباید فراموش کرد که همین شبه ایدئولوژی ها برای جریانات مزبور بسیار مهم اند و با هستی آنها عجین شده اند، زیرا همین شبه ایدئولوژی ها برای آنها هویت آفرین اند. هویتی فرا میهنی که ذهنیت لازم را برای آنها فراهم می آورد که بتوانند مستقل از مقتضیات ملی بیاندیشند. بیش از نیم قرن کارنامه این جریانات نشان می دهد که آنها با ظاهر ایدئولوژیک و ادعای آرمانگرائی وارد میدان می شوند، اما تنها هدفشان ایجاد شرایط بقای خود ، و از بین بردن شرایط زیست مخالفانشان است. از این روی، در حوزه خارجی، حامیان خارجی جریان خود را بعنوان حامیان ایران، و دشمنان یا رقبای حامیان خود را بعنوان دشمنان ایران به مردم تلقین می کنند، حتی اگر واقعیت برعکس آن باشد. در این راه اگر آشکار شود که منافع ملی ایران قربانی خواهد شد، ملالی نیست؛ دستگاه ورزیده تبلیغات و القائات براه می افتند و منافع ملی را وارونه تعریف میکنند. یا دست کم توجه مردم را از منافع ملی منحرف می سازند: «بعد از شاه نوبت آمریکا است» ، «گروگان گیری سفارت آمریکا» انقلاب دومی است که حتی از انقلاب اول هم مهمتر است! ...

سوم - جایگزین کردن جغرافیای ایدئولوژیک بجای جغرافیای سیاسی
نقطه شروع این جریانات محاسبات ژئوایدئولوژیک (جعرافیای ایدئولوژیک) است، نه ژئوپولیتیک( جعرافیای سیاسی).
«محل نزاع» دو بینش منافع ملی است. یا بهتر است بگویم، تضاد میان منافع ملی با منافع ایدئولوژیک است. سوال این است: آیا مبنای سیاست خارجی و سیاست منطقه ای ایران باید منافع ملی مردم ایران باشد یا منافع ایدئولوژیک گروهای چپ و اسلامگرا. از آنجا که بینش اول ایران محور است و از روزن مقتضیات سرزمین ایران یا ایران سرزمینی به منطقه و جهان می نگرد و منافع ملی ایران را مبنای تعیین دوستان و دشمنان ایران می داند، به همین دلیل آن را بینش طبیعی می نامیم. و آز آنجا که بینش دوم «ایدئولوژی محور» است که (در شکل خالص و غیر التقاطی خود) در ورای مقتضیات ایران سرزمینی و با هدف خدمت به جریانهای سرخ و سیاه تدوین گردیده است، بنا براین از منظر یک شهروند ایرانی یک بینش غیر طبیعی و برساخته (Constructed) است. اگر مبنای بینش اول محاسبات ژئوپولیتیک باشد، با وام گرفتن از همان واژه، می توان گفت مبنای بینش دوم ، محاسبات ژئوایدئولوژیک خواند؛ بدین معنی دیدگاه دوم ، جغرافیای ایدئولوژیک را جایگزین جغرافیای سیاسی می کند.
بهر روی، تفکیک این دو بینش از هم در ایران بسیار ساده و سر راست و رمز و رازی وجود ندارد. «محل نزاع» از نظر بینش دوم ، نه منافع ملی ایران، بلکه ستیز با آمریکا و اسرائیل است. این نقطه مستحکم تلاقی دو جریان سرخ و سیاه در حوزه خارجی ایران، و زمینه ساز همسوئی و حتی انطباق آندو جریان در حوزه خارجی ایران در چند دهه گذشته بوده است. دلیل این انطباق در ادامه توضیح داده می شود.
به کوتاهی، تفاوت دو بینش در برخورد به آمریکا و اسرائیل چنین است: در حالی که بینش اول، برای تامین منافع ملی ایران، دو کشور اسرائیل و آمریکا را، علی رغم همه نسبت های واقعی و یا دروغینی که به آنها داده می شود، و علی رغم ناخرسندی های تاریخی واقعی و دروغین که بخصوص در مورد رفتار آمریکا نسبت به ایران مطرح است، هنوز بینش اول، این دو کشور را متحدین ایران سرزمینی در برابر دیگر صف بندی های منطقه و جهان تبیین می کند (اینجا بد نیست برای هموطنانی که احساسات تند ضد اسرائیلی دارند، یادآوری شود که در مناسبات میان کشورها، دو مفهوم متحد و دوست، لزوما" یک معنی ندارند. مثلا" در جنگ دوم جهانی، دو کشور آمریکا و شوروی متحدین یکدیگر بر علیه آلمان بودند ولی دوست نبودند). اما برای بینش دوم، نه تنها کشورهای اسرائیل و آمریکا متحدین ایران نیستند، بلکه دشمنان اصلی ایران اند، از آن هم فراتر، دشمنی با آمریکا و اسرائیل رسالت ملی (یا امتی) ما است و هویت جدید ما را رقم می زند. نقش جدید منطقه ای ایران نیز به گرد همین ستیزه باز آفرینی می گردد؛ و از این به بعد محاسبات سود وزیان در سیاست خارجی جدید ما با ریاضیات همین ستیزه جمع و تفریق می شوند. و هر کجا منافع ملی ما در تناقض بااین ستیزه قرار گرفت، منافع ملی ما باید خرج این ستیزه گردد. نمونه های کوچک و بزرگ آن از نیم قرن پیش تا کنون بی شمارند، از موضعگیری حزب توده در مسئله نفت شمال، تا گروکانگیری سفارت آمریکا، . . . تا بحران هسته ای، و همه موضوعات فی مابین که گاهی هم خنده آور هستند؛ مانند فرار رئیس جمهور خاتمی به دستشویی از هراس روبرو شدن با رئیس جمهور وقت آمریکا ، بیل کلینتون، در سازمان ملل.

چهارم - بیگانگی ملی همراه با خرد واژگونه سیاسی
نیم قرن کارنامه بینش دوم که بیش از سه دهه آن بینش فائق در حاکمیت بوده است نشان می دهد که این بینش با سرشت ایران سرزمینی همخوانی ندارد. به همین دلیل در هر واقعه کوچک و بزرگ که منافع ملی ایران مطرح باشد، تضاد حاملین این بینش با منافع ملی ایران آشکار می شود. در نتیجه حاملین این بینش مجبورند بمناسبت هر واقعه ای که پیش می آید، به جنگ روانی برای توجیه اقدامات خود دست بزنند. برای این کار نیازمند آنند که مستمرا" منافع ملی ایران را واژگونه تعریف کنند. اما نیم قرن تداوم این شیوه وارونه انگاری، باعث بوجود آمدن یک پدیده عجیب در اندیشه های بخشی از روشنفکری ایرانی شده است؛ ظهور یک سیستم اندیشه ورزی، یا یک دستگاه فکری که همواره و بصورت سیستماتیک منافع ملی ایران را واژگونه و بر عکس می بیند. و بجای خودآگاهی ایرانی دچار یک بیگانگی ملی است. البته این واژگونگی خرد سیاسی و بیگانگی ملی برای میهن دوستان ایرانی ناشناخته نیست. و منحصر به اسلامگرایان و چپ ها هم نبوده است. و بیش از نیم قرن هم قدمت دارد. و تنها با عروج جنبش سبز و ورود جوانان نسل سوم به صحنه سیاسی ایران است که شاهد برآمد یک خودآگاهی ملی و ایرانشهری همسو با جهانی شدن هستیم که این بینش واژگونه را در همه سطوح به چالش کشیده است. به همین دلیل، سپهر روشنفکری ایران در هنگامه یک دگر دیسی است. اینکه بخشی از فرهیختگان ما، هنوز در طلسم واژگونگی های گذشته گرفتارند ، هم تراژدی است و هم فرصت. بدون این فرهیختگان که بر این طلسم پافشاری می کنند، چگونه ممکن است ریشه های عمیق این کج فهمی ها از اعماق بیش از نیم قرن توجیهات و استدلالات و «اندیشمندی ها» بیرون کشیده شده و بشناسیم و با آن خط کشی کنیم. خطر آن است که همان بینش ، این بار بصورت مستتر و پنهان به فرسایش ایران و ایرانیان و ایرانیت ادامه دهد.

پنجم - «توازن قوا با اسرائیل» یک نمونه از «خرد واژگونه»
مشکلی که در سالهای اخیر و بخصوص پس از ریاست جمهوری اوباما در آمریکا، برای بینش دوم بوجود آمده ، آن است که دیگر آمریکا ستیزی «ارزش» و «اعتبار» گذشته را در میان روشنفکران ایرانی ندارد. حتی اسرائیل ستیزی هم گرچه بعنوان یک «ارزش» هنوز به قوت خود باقی است، ولی برد سابق را ندارد. چاره چیست؟ به نظر می آید در ماه های اخیر، به مناسبت تشدید بحران هسته ای و تحریم ها و خطرجنگ ، این مشکل در حال مرتفع شدن است. اکنون مجالی فراهم شده تا آمریکا ستیزی و اسرائیل ستیزی فروخورده، دو باره غلیان کند. کافی است در توضیح بحران هسته ای «محل نزاع» را از منافع ملی ایران منحرف، و بسمت اسرائیل ستیزی هدایت کنیم. و دعوای مجازی خامنه ای برعلیه اسرائیل را به دعوای واقعی ایران و اسرائیل فرارویانیم، تا فرصت پیدا کنیم یک بار دیگر همان سخنان فروخورده قدیمی را که مدتی مجال ابرازش را از دست داده بودیم، آشکارا فریاد کنیم. یک نمونه معین، نوشته های اخیر اکبرگنجی در توضیح بحران هسته ای است. گنجی در نوشته ای بهمین مناسبت می نویسد: «طرفین اصلی نزاع اسرائیل و ایران اند» [۲] ، اگر از آقای گنجی بپرسید چرا؟ وی پاسخ می دهد: «دلیل این امر روش است، اسرائیل می خواهد که قدر قدرت منطقه باشد و به همه زور بگوید و نمی خواهد "توازن قوا" در منطقه ایجاد شود.»
تز «توازن قوا» که گنجی در این نقل قول مطرح می کند نادرست و بی پایه و ساخته ذهن اوست. حتی پیروان خامنه ای هم این تز را قبول ندارند. زیرا رقابت منطقه ای ایران با اسرائیل نیست، بلکه با ترکیه و عربستان و مصر است. این امر دانسته همه کسانی است که تا حدودی به صف بندی های خاورمیانه آشنائی داشته باشند. نادرستی تز «توازن قوا» گنجی را حتی از زبان پیروان جمهوری اسلامی هم می توان نشان داد . برای نمونه سایت عصر ایران که به کانون های اطلاعاتی سپاه نزدیک است، به مناسبت بحران سوریه ، تحلیلی با عنوان «اشتباه فاحش ترکیه در بحران سوریه، ورود آنکارا به بازی ایران و عربستان » منتشر کرده که در آن به رقابت های منطقه ای پرداخته، و در آنجا به روشنی نشان می دهد که رقابت و رویاروئی ایران در منطقه با ترکیه و عربستان است. بگذارید از قلم نویسنده بخوانیم. وی رویاروئی دو جبهه رقیب در منطقه را چنین معرفی می کند:
« یک جبهه با رهبری ایران به همراه دولت سوریه و حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی فلسطین است که به طور خلاصه تحت عنوان " محور مقاومت " از آن نام برده می شود. سخن مشترک این جبهه مبارزه با رژیم اسراییل و عدم پذیرش موجودیت رژیمی تحت این عنوان در منطقه خاورمیانه است ... .... .....اما جبهه دیگر این رویارویی به رهبری عربستان و برخی دیگر از کشورهای عربی منطقه و البته ترکیه است .. ... نا گفته پیداست که هدف غایی عربستان ... تضعیف موقعیت منطقه ای ایران است .»
از نقل قول بالا می فهمیم که بر خلاف اکبر گنجی، پیروان خامنه ای می دانند که اسرائیل عضو هیچ یک از دو جبهه ای که در خاورمیانه به رویاروئی با یکدیگر برخاسته اند نیست. البته آرزوی انهدام اسرائیل در یکی از دو جبهه بعنوان سوژه وجود دارد. اما خود کشور اسرائیل در این جبهه بندی ها نیست، عضو هیچکدام از دو جبهه نیست، جبهه سومی را هم در مقابل این دو جبهه تشکیل نمی دهد. اما پس از درک این مسئله ، ما با مشکل دیگری روبرو می شویم؛ از دید نویسنده طرفدار رژیم، در خاور میانه دو جبهه به رویاروئی در مقابل هم برخاسته اند. از این دو جبهه، جبهه اول به رهبری ایران هدفش تقلیل و محو اسرائیل است، اما جبهه دوم با شرکت عربستان و ترکیه هدفش چیست؟ درست حدث زدید: تقلیل موقعیت ایران است! توجه کنید که این یکی در چه خیال است و آن یکی در چه خیال! یعنی رژیم با آنکه خودش می داند رقبای منطقه ای ایران کدامند، اما از بغض اسرائیل رقابت های منطقه ای را رها کرده و با توهم انهدام اسرائیل مسخ گردیده است .
برای فهمیدن ذهنیت نظام در نقل قول بالا، یک صحنه فرضی از رویاروئی دو جبهه فوق را تصور کنید. در این تصویر، رژیم ایران از بغض اسرائیل و آمریکا، رو به اسرائیل و پشت به جبهه رقیب سنگر گرفته و مسحور پیدا کردن راهی برای نابودی اسرائیل است. اما در همین تصویر، رقبای ایران در جبهه دوم از این عمل نا بخردانه رژیم خامنه ای در دل بخنده افتاده اند، از غفلت وی استفاده کرده و برای اشغال موقعیت ایران می تازند. نمی دانم ما ایرانی ها باید بخندیم یا گریه کنیم. اما از دید خامنه ای در این تصویر هیچ چیز غیر منطقی وجود ندارد. چون او از روزن منافع اسلامگرایان نوع خودش به این صحنه نگاه می کند و نه منافع ملی ایران. ضرر ایران می تواند منفعت او باشد. این رمز بصیرت خفیه خامنه ای است.
به هر روی، تا همین جا از زبان پیروان همین نظام می توان فهمید که تز «توازن قوا میان ایران و اسرائیل» حتی در معادلات خامنه ای هم وجود ندارد. نفرت خامنه ای از اسرائیل و آرزوی نابودی اسرائیل از طرف وی، در یهودستیزی یا حداکثر ایدئولوژی محوری وی ریشه دارد و نه در معالات منطقه و محاسبات ژئوپولیتیک و توازن قوا. اما اگر از منظر منافع ملی به قضیه نگاه کنیم، و واقعیات ژئوپولیتیک را در نظر بگیریم و آمریکا ستیزی و اسرائیل ستیزی جریانات سرخ و سیاه را از محاسبات خود کنار بگذرایم، آنگاه صورت مسئله کاملا عوض می شود، خواهیم دید که واقعیت درست بر عکس این تلقین ها است. در آنصورت اسرائیل می تواند متحد ایران باشد. بحث توازن قوا برای یک متحد از زاویه متفاوتی مطرح می شود. حتی اگر اسرائیل متحد ایران هم نباشد، باز هم چون هم مرز ایران نیست، و تضاد بنیادی ژئوپولیتیک با ایران سرزمینی ندارد، دلایل اختلافش باایران از همه کشورهای منطقه کمتر است، بنا براین قوی شدنش می تواند بیشتر بخرج رقبای ایران باشد.
هیچ دلیلی وجود ندارد که ایران و اسرائیل دشمن خونی باشند. برای بررسی این موضوع به نقشه خاورمیانه نگاه کنید، اسرائیل جزو همسایگان مستقیم ایران نیست. با ایران مرز مشترک ندارد. تاریخ نیم قرن اخیر خاورمیانه، از روز تولد اسرائیل تا امروز را بررسی کنید؛ متوجه می شوید که نه تنها اسرائیل هیچگاه با ایران عناد و دشمنی نداشته [٣]، بلکه همواره متحد طبیعی ایران بوده است. از آنطرف، کارنامه وقایع نیم قرن گذشته خاورمیانه نشان می دهد که همه دشمنان اسرائیل ، به دشمنی با ایران نیز برخاسته اند . از عبدلناصر که گفته بود: صبحانه در تل اویو و ناهار در تهران، تا قذافی که برای سرنگونی رژیم ایران به مخالفین پول و آموزش می داد، تا صدام حسین که می گفت سه چیز را خدا اشتباه آفرید؛ مگس، ایرانیان و یهودیان. تا تلاش اعراب برای عوض کردن نام خلیج فارس به خلیج عربی که حتی سوریه و حماس هم تا همین امروز در این تلاش شرکت دارند. و البته شوروی سابق که حکایت دشمنی آن با ایران شایسته کتابهاست. مثالها بی شمارند و مجال کم. در تمام این منازعات.اسرائیل ، بخاطر منافع خود، متحد طبیعی ایران بوده است. دست کم آنکه وجود اسرائیل خود باعث می شده خشم این مدعیان کینه جو را از سوی ایران منحرف کند. حتی پس از انقلاب اسلامی و در دوران جنگ ایران و عراق هم، اسرائیل با فروش مخفیانه اسلحه و قطعات نادر به ایران کمک نظامی می کرد. و جمهوری اسلامی هم با ادا و اطفار، دماغش را بالا می گرفت، ولی این کمک ها را می پذیرفت . ماجرای ایران کانترا، و سفر مک فارلین به ایران دقیقا" در همین راستا بود که موجب شد بخشی از این قضایا از پرده بیرون افتند. این همسوئی منافع را می توان حتی در اعماق تاریخ باستان و اسطوره ها ریشه یابی کرد. در تورات کتاب مقدس بهودیان، از چند تن از پادشاهان هخامنشی با نیکی یاد شده و کورش هخامنشی نجات دهنده شناخته شده است. با تمام اینها باید پرسید، دلیل نفرت روشنفکران نسل انقلاب از اسرائیل چیست که تا این اواخر حتی حق حیات اسرائیل را به رسمیت نمی شناختند؟ [٣]
برای اسلامگرایان ایران، از جمله خمینی و خامنه ای و امثالهم، نفرت از اسرائیل ریشه مذهبی و یا ایدئولوژیک دارد و نه مسائلی مانند «توازن قوا» و موقعیت منطقه ای ایران . این رویکرد ارتباطی هم به رفتار اسرائیل نسبت به ایران ندارد و از این منظر مانند بهائی ستیزی نظام است. موضوعش رقابت برای هژمونی هم نیست. زیرا همه می دانیم که کشورهای خاورمیانه اسرائیل را از جنس خود نمی دانند و حتی حق حیات آن را برسمیت نمی شناسند، چه رسد به اینکه هژمونی آن را بپذیرند. طبق نوشته بالا از سایت عصر ایران، حتی جمهوری اسلامی هم می داند که صف مقابل ایران در خاورمیانه، ، عربستان و ترکیه است .

واگذاری توازن قوا با آرزوی صدمه زدن به اسرائیل و آمریکا
می توان پرسید: خامنه ای تا کجا حاضر است ایران را فدای ستیزه با آمریکا و اسرائیل کند. آیا خامنه ای حاضر است موقعیت ایران اسلامی را حتی در میان جهان اسلام و حتی در میان فلسطینیان به ترکیه لائیک واگذار کند، بشرطی که به آمریکا و اسرائیل صدمه بخورد!؟
البته ثابت کردن این امر آسان نیست، مگر بخاطر نوشته ای درسایت رجانیوز که در آن این رویکرد خامنه ای و رژیم ایران خواسته یا ناخواسته لو رفته است. عنوان مقاله «ترکیه رقیب ما نیست، فرصت اسلام گرائی منطقه از دست نرود» به قلم بقلم منصور حداد در ۲۱ فروردین امسال در سایت رجا نیوز منتشر شده است. و از متن و لحن آن آشکار است که مخاطبان اصلی اش معترضان خودی و درون جناحی هستند که به این رویکرد اعتراض دارند. هدف مقاله پاسخ و توجیه معترضانی است که برای آنها واگذار کردن موقعیت منطقه ای ایران اسلامی به ترکیه لائیک به بهانه ستیز با اسرائیل و آمریکا، قابل هضم نیست و بهمین دلیل مسئله دار شده اند. برای توجیه آنان، نویسنده ابتدا نظر معترضین را به روشنی مطرح می کند. و سپس در پاسخ از آنها می خواهد ظواهر را رها کنند، و بصیرت نهفته را دریابند. بصیرت نهفته آنستکه که بفهمیم پیروزی ترکیه لائیک بر ایران اسلامی در منطقه، حتی اگر بخرج منافع ملی ایران باشد، بشرطی که به آمریکا و اسرائیل صدمه بخورد اشکالی ندارد. چگونه؟ ... بهتر است از زبان خود نویسنده بخوانیم. نویسنده مقاله قبل از آنکه به پاسخ بپردازد، در ابتدا سخنان معترضان را با دقت بیان کرده و می نویسد:
«گاه و بیگاه در گوشه و کنار شنیده می شود که ترکیه در جهان اسلام، برای اشغال جایگاه ایران خیز برداشته است. یا اینکه آن جایگاه را به دست آورده است... ... ... برخی صاحب نظران معتقدند، ترکیه در رویای احیای امپراتوری عثمانی به راه افتاده و در این مسیر رقابت سرسختی با سیادت منطقه ای ایران خواهد داشت. ترکیه تلاش دارد تا در بحران فلسطین و اسرائیل، پرونده هسته ای ایران، اشغال عراق و مسائل داخلی لبنان که به صورت سنتی ایران در آنها جایگاه ممتاز و تعیین کننده ای دارد وارد شود و نقش آفرینی کند. بنا بر این دیدگاه، ترکیه رقیب جدی ایران در حوزه سیاست های منطقه‌ای اقتصادی و دیپلماتیک و... است. پس باید بر دستگاه سیاست خارجی نهیب زد تا از خواب بیدار شده و نسبت به این رقیب موضع تهاجمی و فعال تری تنظیم کند. به علاوه این دیدگاه می گوید ترکیه برخلاف تصور ایران، صرفا به دنبال منافع خود است»
تا این جا سخن معترضین بود. به جمله آخر هم که می گوید «ترکیه بر خلاف تصورایران صرفا به دنبال منافع خود است» توجه داشته باشید. اما در پاسخ به این نگرانی ها، نویسنده مقاله « ترکیه رقیب ما نیست، فرصت اسلام گرائی منطقه از دست نرود » پس از مقداری صغرا کبرا، سرانجام سخن نهائی را که قاعدتا" دیدگاه نظام است، و بصیرت خامنه ای در آن موج می زند را مطرح می کند. خلاصه آنکه همه این هزینه ها که ایران می پردازد، اگر به تقویت ترکیه و در نتیجه استقلال ترکیه از آمریکا بیانجامد، نتیجه اش تضعیف امریکا و اسرائیل است، پس به قیمتش می ارزد. نویسنده نقش جدید ترکیه را که در حال اشغال جایگاه ایران در منطقه است چنین توجیه می کند:
«اما نکته و توجهی که باید در این صحنه داشت: اضافه شدن یک دولت و بازیگر بین المللی ( یعنی ترکیه) با درجه ای از حساسیت‌های اسلامی انقلابی نه تنها جا را برای جمهوری اسلامی تنگ نخواهد کرد بلکه موجب خواهد شد تا این ادبیات و رویکرد، از دو جبهه مدیریت غرب و آمریکا را به چالش بکشد.»
مشروح این بررسی در فصل مصداق ها خواهد آمد. به کوتاهی، بصیرت خامنه ای آنست که تقویت ترکیه لائیک بخرج ایران می توان به قوی شدن ترکیه، و در نتیجه گردنگشی آن در مقابل آمریکا ، و در نتیجه تضعیف آمریکا بیانجامد، و ...
نا گفته نماند که از زمان انتشار نوشته فوق در فروردین ماه امسال، همه انتظارات رژیم خامنه ای نسبت به ترکیه واژگونه از آب در آمدند. در این مدت ترکیه نه تنها به ستیز با آمریکا و اسرائیل بر نخواست، بلکه توانست با استفاده از کارت ایران، سطح روابط استراتژیک خود را با آمریکا افزایش دهد. و سرانجام با پذیرفتن سپر موشکی آمریکا بر علیه ایران در خاک خود، و همراهی با غرب در بحران سوریه، عملا" بخرج روابط با ایران، روابط خود با آمریکا و غرب را در سطح بالاتری تثبیت کرده است. واکنش رژیم ایران به این تحولات چه بوده است؛ ابتدا ترکیه به جنگ تهدید می شود، سپس از تهدید به جنگ عذرخواهی می شود!

در این بخش چند نکته پی گیری شد .
۱ – رقبای منطقه ای ایران کشورهای ترکیه و عربستان و در آینده مصر هستند، و نه اسرائیل.
۲ – «توازن قوا با اسرائیل» تزی اختراعی، غیر واقعی و غیر منطقی است، که حتی خامنه ای و رژیم جمهوری اسلامی هم آنرا قبول ندارند. علت اختراع این تز چیزی نیست جز توجیه غلیان اسرائیل ستیزی و آمریکا ستیزی فروخورده التقاطیونی که می خواهند یک استدلال سکولار برای همان افکار ایدئولوژیک یا مذهبی سابق پیدا کنند.
٣ – اسرائیل ستیزی خامنه ای ریشه در مذهب و ایدئولوژی دارد و نه ژئوپولیتیک و رقابت های منطقه ای. حتی رژیم اسلامی برای ستیز با اسرائیل از تز «توازن قوا» استفاده نمی کند.
۴ – نمایش واژگونگی خرد سیاسی. این تز «توازن قوا میان ایران و اسرائیل» واژگونه کردن حقیقت است، و در نتیجه به تقلیل موقعیت ایران در منطقه می انجامد. چگونه؟ با این تز، قدرت منطقه ای ایران که باید صرف رقابت با ترکیه و عربستان شود، بسمت اسرائیل ستیزی منحرف و فرسوده میگردد.
خامنه ای ستیز با اسرائیل و آمریکا را ماورای محاسبات زمینی می داند. به همبن دلیل توازن قوا با رقبای ایران یعنی ترکیه و عربستان را خرج اسرائیل ستیزی خود کرده است. و این مسئله ضربات بنیادی به موقعیت منطقه ای ایران وارد کرده که از چشم هیچ کس پوشیده نسیت، و چنانکه دیدیم حتی بخشی از پیروان خودش را هم نیز بفریاد اورده است. از این رو، ارگانهای تبلیغاتی و دستگاه جنگ روانی خامنه ای به کار افتاده اند تا برای توجیه این رویکرد ، مسئله را واژگونه تعریف کنند تا همه تصور کنند که براستی انهدام اسرائیل مهمتر از رقابت های منطقه ای و جهانی ایران سرزمینی است. در این میان، بعضی از سوپرفرهیختگان خارج کشور هم بصورت نیابتی همان همان جنگ روانی رژیم را با اختراع تز «توازن قوا» در جبهه ای که خودش حضور ندارد پی گیری می کنند.
پنجم – چگونه ستیز با آمریکا و اسرائیل به کانون وحدت دو بینش سرخ و سیاه در ایران مبدل شد.
نزدیک به نیم قرن است که ستیزه با آمریکا و اسرائیل ، به اسم رمزی برای قربانی کردن منافع ملی ایران در پیشگاه جریانات سرخ و سیاه تبدیل شده است. اما این پرسش وجود دارد که چگونه ممکن است دو جریان با دو ایدئولوژی متضاد ، با فسلفه هائی که نافی هم هستند ، در ایران به این صورت مستحکم ، برای مدتهای طولانی، بر هم منطبق شوند. و چرا منافع این جریانات با منافع ملی ایران سرزمینی در تضاد است.
ابتدا باید توجه داشت که این انطباق عمدتا" در حوزه عمل سیاسی (اتحاد در عمل) بوده ، و انگیزه آنهم تضمین بقا و هستی این دو جریان بوده است. مروری بر کارنامه نیم قرن گذشته این جریانات ، انطباق و همسوئی این دو جریان برای قربانی کردن منافع ملی ایران در تعداد بی شماری نمونه و مصداق بروشنی دیده می شود. اما صرف نظر از این مصداق ها، توضیح و تبیین این همسوئی در حوزه خارجی، چندان مشکل نیست. زیرا چنانکه می دانیم، برای سرخ ها آمریکا ستیزی به یک آرمان فراروئیده بود. و برای اسلامگرایان هم اسرائیل ستیزی یک ارمان بود، زیرا علاوه بر مسئله اشغال فلسطین، و مسئله یهودی ستیزی ذاتی این جریانات، مسئله دیگر سرنوشت منطقه اورشلیم یا قدس است که امروز تحت حاکمیت دولت یهود قرار گرفته، و از نظر اسلامگرایان پذیرفتنی نیست. از سوی دیگر، آمریکا بزرگ ترین مدافع اسرائیل ، و شوروی در دوران جنگ سرد پشتیبان فلسطینی ها در مبارزه اشان بر علیه اسرائیل، و همچنین حامی نظام های عربی مانند عبدلناصر مصر، صدام عراق، حافظ اسد سوریه بوده، و منبع فروش اسلحه و هواپیما و موشک و .. به آنها در چند دوره جنگ میان آنها و اسرائیل بوده است. در این جنگها میگ های روسی ارتش های عربی در مقابل فانتوم های آمریکائی ارتش اسرائیل با هم رویاروئی داشتند. حاصل انکه زمینه های همسوئی جریانات سرخ سیاه در معادلات منطقه وجود داشته است. می ماند اینکه چگونه به ایران رسید و بدین صورت وسواس گونه برجسته شد تا هر چیز دیگر سیاست کشور ما را تحت تاثیر خود قرار دهد. چگونه کانون های ذینفع داخلی و خارجی فرصت یافتند تا به آسانی موضوع ستیزه با آمریکا و اسرائیل را به عنوان هدف اصلی انقلاب ۵۷ فرموله و به وسیله روشنفکر و روحانی به خورد مردم دهند. دست کم می توان به چند وافعه که در این تحول موثر بودند اشاره کرد.
کسانی که سن اشان به انقلاب می رسد بخاطر می آورند که پس از رفتن شاه و پیروزی انقلاب، به عوض شعار راه اندازی اقتصاد (که طی دو سال انقلاب صدمه دیده یود) و بازسازی کشور و یا مثلا" شعار انتخابات آزاد برای توسعه سیاسی و ثبات و دمکراسی، که در جهت منافع ملی بودند، حزب توده و دیگر نیروهای سرخ ، بسرعت شعار «بعد از شاه نوبت آمریکاست» را مطرح کردند. با این کار توانستند در فضای ملتهب آن روز، انرژی ازاد شده بوسیله انقلاب را به عوض سازندگی و توسعه ، بسمت غرب ستیزی که به نفع شوروی بود منحرف کنند. این روند ادامه یافت و با تلاش نیروهای سرخ و سیاه تشدید شد تا در نهایت به اشغال سفارت امریکا فرا روئید. یاد آوری می کنم که سفارت امریکا هم اول بار بوسیله سرخ ها اشغال شد که عکس و تفصیلات آن در روزنامه های آن زمان منتشر شد و امروز هم قابل دسترس است. مدتی بعد از آن بود که اسلامگرایانی که تازه متوجه شده بودند که چه میوه ارزانی در دسترس بوده و آنها از آن غافل بودند، به طمع افتادند و به تقلید سرخ ها ، به عمل زشت و ضد انسانی اشغال سفارت و گروگانگیری سفرا دست زدند. با الهام گرفتن از سرخ ها، این بار اسلامگرایانی که بعدها بنام خط امامی شناخته شدند، زیر چتر حمایت کانون های قدرت از دیوار سفارت بالا رفتند.
هنوز یک نکته تعجب آور باقی می ماند. چگونه است که بخشی از سرخ ها حتی پس از سقوط شوروی و بخشی از اسلامگرا ها ، حتی پس از دوم خرداد و رفرمیست شدن، هنوز بینش دوم را در سیاست خارجی رها نکرده اند. یعنی هنوز در طلسم آمریکا ستیزی و اسرائیل ستیزی باقی مانده اند. گرچه شاید امروز رویکردشان نسبت به گذشه رقیق تر و مواضع اشان التقاطی تر و فاقد انسجام گذشته باشد، اما روح همان بینش گذشته را هنوز با خود حمل میکنند.
دست کم بخشی از پاسخ به نقش ایدئولوژی در شکل دادن به هویت های فردی و اجتماعی انسانها ارتباط دارد. البته پس از عروج مدرنیته، قاعدتا" هویت ملی باید مهم ترین هویت سیاسی فرد مدرن باشد. و نیاز به هویت های ایدئولوژیک و هویت امتی (امت دینی) را کاهش دهد. اما در فقدان یا ضعف تعلق ملی، و برای آن بخش از کنشگران سیاسی که دچار بیگانگی ملی هستند، طبیعی است که شبه ایدئولوزی های سیاسی بدون روبرو شدن با هیچ مانع هویتی در عمق روح و روان فرد «سیاسی» رسوخ کرده و در نهایت به تنها هویت او بدل می شوند. چنین افرادی نمی توانند به آسانی هویت خود را عوض کنند، یا اگر هم عوض کنند، باز در مواقع بحرانی دوباره به هویت سابق خود پناه می برند.
دلیل دیگر در پاسخ به پرسش فوق، مسئله دانشی و شناخت شناسی و آموزش است. کسانی که سالها در فضای سرخ و سیاه می اندیشیده اند، طبیعی است که حتی پس از رهاکردن بینش قبلی، باز هم در موارد مشخص همان مواضع قدیم را اتخاذ کنند. زیرا با همان اطلاعات و داده های قبلی می اندیشند. مانند فردی هستند که یک عمر با زبان روسی فکر کرده و از منابع روسی تغذیه کرده و از آن روزن مسائل را تبیین نموده است، این شخص حتی اگر بخواهد باز هم نمی تواند به ناگهان به زبان منافع ملی فکر کند. حتی اگر کوشش نماید، باز هم مجبور است تا مدتی مانند کسانی که زبان جدید یادمی گیرند، در ذهن خود همه چیز را ترجمه کند، ملی گرائی را هم با لهجه روسی صحبت کند یا از این طرف با روایات اسلامگرایئ تبیین نماید. جامعه مدنی به مدینه النبی ترجمه می شود. ولی عجیب ترین گروه که تعدادشان هم در ایران هم کم نیست، اسلامگرایانی هستند که بزبان روسی می اندیشیده اند. و بررسی این گروه نیازمند کتابها است

نکته آخر در پاسخ به پرسش فوق، ضعف یا بهتر است بگویم خلاء ایران شناسی در این جریانات است. اکثریت قریب به اتفاق فرهیختگان چپ و اسلامگرای نسل انقلاب راجع به تاریخ شوروی و یا روایات اسلامی صدها بار بیشتر می دانند تا تاریخ و فرهنگ ایران. دانش این فرهیختگان از تاریخ ایران به گرد همان کلیشه معروف و محبوب « ۲۵۰۰ سال خیانت ، و ۲۵۰۰ سال جنایت» شکل گرفته است. و مشکل تنها با کسانی که در میان این جریانات کم مطالعه میکنند نیست، می توان نشان داد که فیلسوفان فرهیختگان آنها هم در مورد ایران اگنوستیک Agnostics   هستند.
ششم – نقطه پایان ؛ تنش، ماجراجوئی، بمب هسته ای
موضوع این نوشته تامین منافع ملی در حوزه خارجی ایران است و در این حوزه دو بینش را تشخیص و از هم تفکیک می کند. بینش اول را ایران محور و طبیعی خوانده، و بینش دوم را با تسامح ایدئولوژی محور و برساخته می خواند؛ برساخته از آنرو که بصورت مصنوعی بوسیله دو جریان سرخ و سیاه برای حفظ منافع خود و حامیانشان در تقابل با منافع ملی ایران ساخته شده است. اکنون بینش دوم پس از نیم قرن سابقه، که سه دهه آن در حاکمیت جمهوری اسلامی بوده است، به نقطه پایان خود رسیده است. کارنامه عملکرد آن در برابر همگان برای داوری باز است. هزینه سه دهه سیاست های جمهوری اسلامی در منطقه و جهان برای ملت و کشور ایران بقدری عظیم است که در محاسبه نمی گنجد. تنها یک قلم آن را می توانیم در گزارشی از سایت خبرآنلاین (منسوب به علی لاریجانی) بخوانیم که سخن از ضرر ۵۰ میلیارد دلار در سال ( یعنی معادل نصف درآمد کنونی نفت) است که ناشی از برداشت کشورهای کوچک همسایه مانند قطر از میدان های مشترک نفت و گاز آنان با ایران است. و ایران بدلیل تحریم ها ناتوان از برداشت سهم خود از این حوزه ها است. بعضی از این هزینه ها تاریخی ملی هستند، مانند سهم ایران در دریاچه خزر، که تا ابد گریبانگیر ملت ایران خواهد بود . اما در مقابل این هزینه های سنگین که خامنه ای به کشور و ملت ایران تحمیل کرده است، برای خود   نظام چه دستآوردی داشته است؟
یک محاسبه ساده نشان می دهد که در برابر آنهمه هزینه که به مردم ایران تحمیل کرده ، خود رژیم هم به کمترین حدی از اهداف ایدئولوژی محور خود نرسیده است. امروز رژیم ایران در جهان اسلام منزوی شده و کشورهائی مانند ترکیه و مالزی به الگوی کشورهای اسلامی تبدیل شده اند. بنا براین توهم ام القرای اسلام بودن برای نظام منتفی شده است. در مورد فلسطین نیز، امروز سران حکومت فلسطین به ویژه محمود عباس از رفتار نظام ایران نا خشنودند ، و با نظام ایران و شخص خامنه ای خط کشی دارند. در غزه هم به اذعان خود رژیم، امروز ترکیه محبوب تر از ایران است. حتی حماس امروز بر سر آینده سوریه با رژیم ایران زاویه پیدا کرده است. در سوریه نیز ، بشار اسد آینده ای ندارد، و رهبران جدید مبارزات مردم سوریه نیز علنا" بر ضد رژیم ایران موضع گرفته اند. بعید نیست حزب الله هم دیر یا زود راه خود را از رژیم ایران جدا کند، که نشانه های آن از هم اکنون قابل مشاهده است و از دید روزنامه های ایران هم مخفی نمانده است. چند هفته پیش برخی روزنامه های نظام با حیرت اعلام کردند که دولت مورد تائید حزب الله در لبنان ، در سازمان ملل به قطعنامه ای که در آن رژیم ایران متهم به اقدام برای ترور سفیر عربستان شده ، رای مثبت داده است. در همین رای گیری، حتی نماینده بشار اسد حاضر نشد به نفع ایران رای دهد، بلکه از جلسه خارج شد تا در رای گیری شرکت نکند. اینها نزدیک ترین دوستان دست در جیب نظام جمهوری اسلامی اند که از لحاظ مالی به شدت به جمهوری اسلامی وابسته اند؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
وقتی مرکز ثقل سیاست خارجی منافع ملی نباشد، و وسواس آمریکا و اسرائیل ستیزی مانند طلسمی نخبگان حاکمیت را به تسخیر خود در آورده باشد، دیر یا زود چنین سیاستی دچار تناقض شده و فرومی پاشد. و کارگزاران چنین سیاست هائی پس از تحمیل هزینه های جانکاه به مردم کشور، با آشکار شدن شکست قطعی و قاطع و مطلق سیاست هایشان چه راهی برایشان می ماند؛ بجز فرار به جلو؛ تنش؛ ماجراجوئی؛ بمب هسته ای.

هفتم – خرد واژگونه نسبت به خطر جنگ
بزرگ ترین شکست بینش اول جدا شدن فوج فوج پیروانش است. اما از درون آنهائی که از این بینش جدا شده اند، گروه اندکی هنوز روح همان بینش را در سیاست خارجی با خود حمل می کنند. این مسئله در واکنش به خطر جنگ قابل رویت است. در میان آپوزیسیون، در واکنش به خطر جنگ سه گروه را می توان از هم تفکیک کرد:
گروه مخالف جنگ، که تقریبا همه کنشگران سیاسی اجتماعی بجز چند استثناء را در بر می گیرد.
گروه موافق جنگ، که تقریبا" وجود خارجی ندارد، مگر بصورت غلیانهای عاطفی، مقطعی و لحضه ای
و گروهی که هر دو گروه فوق را جنگ طلب می خوانند، این گروه سوم همان حاملین باقی مانده خرد واژگونه هستند. اگر خوب دقت کنید، ناخرسندی آنان هم نسبت به دو گروه فوق، آن است که چرا ستیز با آمریکا و اسر ائیل را در برخورد به جنگ فراموش کرده اند.
در اینجا بی فایده نیست اشاره کنم که مخالفان جنگ نیز دوگروه می شوند. یک گروه که مخالفت آنها با جنگ ریشه در پاسیفیسم فلسفی یا دینی دارد. و گروه دوم که از روزن منافع ملی و واقع گرائی سیاسی به خطر جنگ می نگرند، و بدنبال ریشه یابی خطر کنونی و متمرکز کردن فعالیت های خود بر روی علت واقعی این خطر است. این گروه به محکوم کردن جنگ بسنده نمی کنند، بلکه در حد توان خود در جستجوی راه حل برای کاهش خطر جنگ ، و مهم تر از آن، آفرینش شرایط صلح دائمی در منطقه هستند، و خود را مخالفین فعال جنگ می نامند.
مهمترین واقعیت در صورت مسئله پیش رو آنستکه هنوز خامنه ای می تواند با متوقف کردن غنی سازی، در یک چشم بهم زدن خطر جنگ را منتفی ، تحریم ها را لغو ، و علاوه بر آن جایزه هم بگیرد، همان جایزه هائی که از طرف سه وزیر خارجه اروپائی – ترویکا - چند سال پیش به ایران در مقابل توقف یا حتی محدود کردن غنی سازی پیشنهاد شد و علی لاریجانی با نادانی اعلام کرد می خواهند جواهر را بگیرند و خروس قندی بدهند ! علاوه بر لغو تحریم ها، این جایزه ها طیف وسیعی لز نیازهای ایران را می پوشاند، از تکنولوژی و سرمایه گذاری برای بازسازی صنایع فرسوده نفت کشور ، که شیشه عمر خود این نظام هم به آن بستگی دارد، تا اینترنت پر سرعت و بسیاری چیزهای دیگر فی مابین، که نیاز امروز کشور ما است. اینکه علی لاریجانی همه این ها را خروس قندی و غنی سازی را بالاترین جواهر می خواند، با هر معیاری شگفت انگیز است. هیچ کس نیست از این رئیس مجلس بپرسید، چگونه است که این بالاترین جواهر را چرا هیچ کدام از کشورهائی که با سرعت در حال پیشرفت هستنند، مانند کره جنوبی، تایوان، ترکیه و مالزی، .... نمی خواهند، اما در عوض تنها رژِم هائی مانند کره شمالی و صدام حسین و قذافی که کشورشان را به روز سیاه انداختند طلب میکنند . این بیگانگی ملی و خرد واژگونه سیاسی نیست!؟


=-=-=
زیر نویس
[۱] در واقع تنها راه شکل گیری چپ واقعی در ایران که به منافع ملی صدمه نزند، و به حال مردم ایران سودمند باشد، از مسیر نقد بنیادی و گسست جدی و عبور از جریانات سرخ است، و تنها راه شکل گیری احزاب و گرایشات اسلامی مدرن (مدل ترکیه و تونس) در ایران نیز، از مسیر خط کشی و عبور از اسلامگرائی و خمینیسم و برآمدهای التقاطی آن است.
[۲] اکبر گنجی ، عنوان مقاله «همراهی با اسرائیل؟!» ۱۱ ابان ۹۰
[٣] دلیل نفرت روشنفکران نسل انقلاب از اسرائیل تا سالهای اخیر، ارتباطی به رفتار اسرائیل نسبت به ایران نداشته است، بلکه بر عکس، نفرت نخبگان ایرانی از اسرائیل ظرف سالهای طولانی، باعث عوض شدن رفتار اسرائیل نسبت به ایران در سالهای اخیر شده است. یعنی نفرت «نخبگان» سیاسی نسل انقلاب از اسرائیل در چهارچوب خفظ منافع دو جریان سرخ و سیاه در ایران، تا حد عدم پذیرفتن حق حیات اسرائیل، در نهایت به روایت جمهوری اسلامی از رابطه ایران و اسرائیل انجامید. امروز تهدید مستمر به انهدام اسرائیل از طرف رژیم ایران، به امر روزمره تبدیل شده است. تهدیدهای آشکار و نهان به انهدام اتمی اسرائیل که برای مردم اسرائیل یاد آور خاطره هولوکاست است، حتی از زبان معقول ترین و «معتدل» ترین سران این نظام مانند هاشمی رفسنجانی از ترییون نماز جمعه بیان شده است. و هیاهوهای احمدی نژاد در مجامعه بین المللی در انکار هولوکاست و نفی حق حیات اسرائیل و غیره ...، خواهی نخواهی بر روانشناسی مردم اسرائیل تاثیر می گذارد و طبعا موجب واکنش آنها می شود که یک نتیجه آن سر کار آمدن افرادی مانند ناتانیاهو با زبان بازی های ضد ایرانی ، با استفاده از احساس عدم امنیتی است که رژیم با برنامه هسته ای خود در دل هر اسرائیلی ایجاد کرده است، است. زمینه والیبال نفرت میان دو کشور کامل می شود. بقول آمریکائی ها: Self-fulfilled prophesy   پیش گوئی انجام خود را می آفریند.