آذربایجان و مسئله سازی گمراهانِ
آیدین ساوالانلی
•
رسمیت یافتن زبان های دیگر هیچ خطری برای زبان فارسی ندارد. هیچیک از خلق های تحت ستم فرهنگی ایران، برای لطمه زدن به زبان فارسی برنامه ای ندارند و اساسا فاقد چنین نیتی هستند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۱ تير ۱٣٨۵ -
۱۲ ژوئيه ۲۰۰۶
پس از خیزش تاریخی آذربایجانیها در خرداد ۱٣٨۵، رژیم جمهوری اسلامی بلافاصله بنا به روش همیشگی اش، آن اعتراضات گسترده را نیز به خارجیها، دردرجه اول به آمریکا و سپس به اسرائیل منتسب کرد. اپوزیسیون جمهوری اسلامی اما، دراتخاذ موضع مردد بود و سازمان های سیاسی آنان یا هرآنچه که ازآن ها باقی مانده است درتوجیه تئوریک و تاریخی قضیه به سردرگمی دچار شدند. اما تک تیراندازانی که خودرا در اپوزیسیون میدانند و هیچ مسئولیت سازمانی و تشکیلاتی را نیز به دوش نمیکشند، با برخوردهای غیرمسئولانه میدان خالی شده را جولانگاهِ پریشانگوئی های خود قرار دادند.
موقعیت خطیری که این جنبش به مثابه وضع دوران انقلاب مشروطیت وحکومت ملی وهمچنین نهضت ضد استعماری ملی شدن صنعت نفت، به وجود آورد، عده ای را ناگزیر به موضعگیری کرد. یکی از کسانی که نمیتوانست نسبت به آنچه در وطنش میگذرد و آنچه به هموطنانش میرود بی تفاوت بماند آقای دکتر رضا براهنی بود. مداخله ایشان حساسیت بسیاری را سبب شد تا جائی که فردی ایشان را متهم به مسئله سازی برای آذربایجان کرد. این امر مارا واداشت که ضمن دفاع از مواضع منطقی آقای براهنی برخی انتقادات منتشره را ازنظر گذرانده و زمینه های فکری آنان را مورد بررسی استدلالی قرار بدهیم.
در این بررسی، ما به برخی نطرات، مانند نوشته های : آقای مزدک بامدادان و خانم یا آقای نسیم نسرین و آقای دکترجلیل دوستخواه خواهیم پرداخت. این هرسه در مقالات خودشان کوشیده اند خیزش اخیر آذربایجانیها را قوم گرایانه، قبیله گرایانه، نژآدپرستانه و واپسگرایانه معرفی کنند و دکتر براهنی را نیز با القاب گوناگونی از تهمت ها از قبیل مدافع عوامگرائی و نژادپرستی در مظان اتهام قرار داده اند.
آقای بامدادان مینویسد: که
" من درنوشته های دیگرم نیز آورده ام که خردورزان و آراداندیشان باید پرچم برابری فرهنگی و زبانی را خود بردوش کشند و نگذارند که مشتی نژادپرستِ جدایی خوا ه این خواسته های پذیرفتنی خلق های ایران را هیمه آتش جنگ های قبیله ای کنند ... " و سپس میافزاید که " هماهگونه که در همه نوشته هایم آورده ام «حقوق جدایی» را هم از حقوق اولیه شهروندی میدانم. "
پس اگر چنین است چرا سخنان یکی از همین خردورزان و آزاداندیشان را که آقای براهنی باشند قبول نمیکنند؟ صدها هزارمردمی را که درتمام شهرهای آذربایجان به کوچه و خیابان ها ریخته بودند مشتی نژاد پرست جدائی خواه مینامند؟ و اگر ایشان چنانکه گفته اند «حق جدائی را از حقوق شهروندی اولیه این مردم میدانم» چرا آن حقوق شهروندی را با قبای ننگین نژاد پرستی ملوث میکنید؟ شاید جدائی خواهی برای نژآد پرست بداست ولی برای دیگران خوب! شما که به تکرار خواننده را به "نوشته هایم" ارجاع میدهید اصلا متوجه ضد و نقیض گوئی های خود هستید؟.
نیک میدانید که نژادپرستی سیاست رسمی وعملی دولت های این کشور ازعصر رضاشاه پهلوی به بعد بوده است. پس نژاد اصیل آریائی و افسوس خوردن به شکست ساسانیان ازاعراب مسلمان وحشی و بیابانگرد خواندن ترکانی که هزارسالی هم دراین کشور سلطنت کرده اند جزو تاریخ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی محسوب میشوند و مجموعه تاریخ ایران را تشکیل داده، مگرغیر از نژاد پرستی است؟ اگر منظورتان شعارهائی است که برخی از تظاهر کنندگان بعنوان "هارای هارای من تورکم" سرداده بودند و در سراسر آذربایجان پیچید، به فرض هم که شعار نژآد پرستانه ای باشد که نیست – نه، شعار تهاجمی است و نه، ازبرتری تورکان نشانی دارد. بلکه او در نهایت صدق و صفا نمیخواهد چیزی به دیگران تحمیل نماید نمیخواهد دیگران را تورک خطاب کند، بلکه اصرار در معرفی هویت خویشتن دارد. خطاب است به دولت و روشنفکرانش میگوید: سعی نکنید مرا به نژآد اصیل آریائی بچسبانید. من ازآنها نیستم. من تورکم. آیا کسی را که هویت خودرا اعلان میکند میتوان نژآدپرست خواند؟
ایشان معتقدند که:
" فروکاست ن خواسته های مردم به رسمی شدن زبان ترکی و به راه اندازی رسانه های ترک زبان در کشوری که درآن فرمانروایان آشکار و بی پرده دست میبرند و چشم درمیآورند . ... واپسگرایانه و همسو با آماج های جمهوری اسلامی است." ایشان جواب بدهند که اگر این جنبش همسو با آماج های جمهوری اسلامی است "
پس چرا آن را به خاک و خون میکشد وصدها نفررا بازداشت میکند و شکنجه میدهد وده ها نفررا به قتل میرساند؟ مگراینکه جمهوری اسلامی را مترقی بدانیم که جنبش های واپسگرایانه را سرکوب میکند که دراین صورت همساز و همفکر با شماست!
ایشان در تکمله ای به عنوان "پی نوشتی بریک نامه" نوشته اند که :
" کسی که میگوید قره باغ از آن ماست، یا خودرا قره باغی میداند و یا قره باغ را بخشی از خاک ایران! سخن بر سر همدردی نیست سخن برسر نگاه قبیله گرایانه است. "
باید خاطرنشان شود که اولا قره باغیهای زیادی درهمین تبریز و جاهای دیگر هستند که نه تنها خودرا قره باغی میدانند که درواقع قره باغی هم هستند وهنوز هم نام قره باغی دارند. لزومی هم ندارد که قره باغ بخشی ازایران باشد تا بتوان ازآن دفاع کرد. قره باغ جزء اراضی تاریخی آذربایجان و مرکز هنر و موسیقی است. پایتخت آن شوشا را پناه خان قره باغ بنیان گزارده است. برای شما که نگاه پسا مدرن دارید شاید قابل درک نباشد ولی برای ما که نگاه قبیله گرایانه ی قبیله ای متجاوز ار سی میلیون نفررا داریم قابل درک و دفاع میباشد و هست.
هر خواسته ای که با خواسته های ایشان (یا مردم!) مطابقت نداشته باشد قبیله گراست وبا چسبیدن به چادرقبیله اش زیرچرخ سنگین ارّابه های تاریخ که این بار به جای ارّابه های رومی، ساخت ایالات متحده است وبنا به ضرورت یا توسط ارتش شاهنشاهی یا سپاه پاسداران انقلاب و یکان ویژه به کار برده میشود، خورد و نابود خواهد شد – انشاءالله – و دیگر فرصت نخواهد کرد که برطبق انتظار ایشان سینه را درهفت آب عشق بشوید.
خانم یا آقای نسیم نسرین خطاب به دکتربراهنی مینویسد:
"ای پیر، صورت مسئله اینجا و آنجائی نیست، وهرجائی است. و زمانی و تاریخی هم نیست. هرزمانی است."
آیا اینجا و آنجا بالاخره جزو هرجا هست یانه؟ وچیزیکه زمانی است پس تاریخی هست. ولی منظور ازاین شاهکار نثر چیست؟ منظور هرچه باشد، ایشان اصلا درقید آن نیست و چنان به زمان و تاریخ بی اعتناست که همه چیزرا بهم میریزد. بدین معنی که شروع تظاهرات آذربایجانیها روز اول خرداد ۱٣٨۵ درتبریز بود وبعد اردبیل و ارومیه و... دکتربراهنی نامه خودرا درتاریخ ۱۹ خرداد منتشرکرده است یعنی ۱٨ روز پس از شروع تظاهرات. ولی نسیم نسرین قبل ازانتشار نامه دکتربراهنی و حتی قبل ازتظاهرات آذربایجانیها ازاین حرکت و آن نامه انتقاد کرده است. یعنی با یک پیشگوئی پیغمبرانه و بی نظیر. زیرا مقاله ایشان به تاریخ اردیبهشت ٨۵ درتهران است. یعنی ٣۱ روز ماه اردیبهشت فرصت درویشان بوده است که یدبیضای روشنفکر خاورمیانه ای را که دکتر رضا براهنی باشد به باد انتقاد بگیرد. مینویسد:
" رژِیم جمهوری اسلامی شهروندان ایران را به خودی و ناخودی تقسیم کرده ... و پیر روشن بین، گرم ترک و نا ترک است ."
این تقسیم بندی درواقع ادامه همان "اهل و نا اهل" قانون اساسی مشروطه است که به شکل وقیحانه تری به تمام سطوح جامعه تسری داده شده است. همان قانون اساسی اشخاصی را که متدین به مذهب شیعه اثنی عشری نبودند اهل نمیدانست و بالاترین مقام را ازآنان دریغ میداشت. این تازه درمورد اهل سنت بود ومذاهب دیگر به صورت نمایشی در جشنها و اعیاد تروخشک میشدند ومردم هم که سیاهی لشکرهستند و جاویدشاه و درود برخمینی گویان. پیر روشن بین شما از آزآن روی گرم ترک و ناترک است که ناترک ها مانع زندگی عادی ترک ها هستند. اگر بفرمائید که نه تنها ژنرالهای ارتش که صددرصدشان ترک بودند، اگر بفرمائید که نه تنها نصف بازار تهران سهل است که تمام بازار تهران و نه تنها بازار تهران که حتی بازار کوچک ترین ده کوره کشور هم دست ترکها باشد، بازهم پاسخ منطقی نیست. درک عمیق دردهای کهنه مردم آذربایجان را نه تنها درمان نیست بلکه این گونه دلایل عوام پسند طفره رفتن ازپاسخگوئی ست. چرا متوجه عمق درد نمیشوید؟ میگویم مانع زندگی عادی من شده اید؟ زندگی عادی یعنی چه؟ یعنی اینکه من دراداره امور شخصی و اجتماعی ام باید آزادی عمل داشته باشم. برای امور اداری وقتی به نهادی مراجعه میکنم بازبان خودم دردم را با او درمیان بگذارم نه با زبان غریبه و تحمیلی. من مسئله ای دارم که حتا یک دهقان بی سواد منطقه فارس نشین ندارد. فرزند او وقتی وارد مدرسه میشود با زبان مادری خودش درس میخواند. درژاندارمری ودادگاه هم به زبان خودش به او ظلم میشود. من میخواهم همان ظلم درمدرسه و دادگاه شامل حال من هم بشود اما به زبان خودم مورد ظلم قرار بگیرم و آنگاه است که دونفر مظلوم وستمدیده دریک حد قرار میگیرند و میتوانند باهم برعلیه ستم موجود برخیزند. ملاحظه میکنید که ازعدالت وانصاف صحبت نمیکنم که متهم به زیاده خواهی بشوم! شما دکتربراهنی را متهم به جویدن کفن رفیقش خودش (آقای احمد شاملو) میکنید. جواب آن را ایشان شخصا باید بدهند. ولی زمانی که اشاره میکنید " شاملو ازمشتاقان ومدافعان زبان ترکی است " به قول معروف مرا طاقت نمیماند. آقای شاملو اگرهم در خلوت دلش – شاید ازترس پانهای گوناگون - مشتاق و مدافع زبان ترکی بوده است کسی خبر ندارد جز شما. ولی من کاست سخنرانی ایشان را درانجمن ایران و آمریکا را درسالهای قبل ازانقلاب شنیدم و در اختیار دارم که از اسم خودش احمد خوشش نمیآمده وهم ازداشتن شهرت شاملو، که شرمسارتاریخ است (چون قزلباش بوده است). عین همین حرفها را بعد از انقلاب درامریکا تکرار کرده است. تصادفا اگر شاملو و شاملوها برعلیه آپارتاید فرهنگی برمیخاستند شاید وضع دیگری پیش آمده بود. نوشتن اینکه " دست برقضاخود سلطان هم آذربایجانی است وهیچ سرکوبی بدون دستور حضرت باری مرتبتش .. ." دردی را دوا نمیکند. اگرمنظور اینست که آذربایجانی ها ایران را اداره میکنند پس دلیل این همه کشتار درآذربایجان را چه پاسخ دارید بدهید؟ همانقدر که رهبری تاواریش استالین، گرجیها را در شوروی سابق بالا کشیده بود، آذربایجانی بودن سلطان هم آذربایجانیها را بالا کشیده است. محمدرضاشاه ایرانی بود یا آمریکائی؟ البته که ایرانی بود. اما سیاستی که به کار میبرد به نفع امریکا بود یا ایران؟ البته به نفع آمریکا برای استمرار عمر پادشاهی. این نوع دلیل آوردن های عامه پسند، خاک به چشم پاشیدن را میماند و جایش در مقوله ها و بحث های جدّی نیست.
و اما آقای جلیل دوستخواه. در شروع اعتراض به آقای براهنی آذربایجانیها را پخمه هایی درنظر میگیرد که همه میتوانند آنان را بشورانند. و بعد هم نتیجه میگیرد که کار دست خارجی ها است زیرا که
" دم خروس این مسئله سازیها و عوام بازیها را در جیب کسانی میبینیم که با پول دولت آمریکائی سرشت ترکیه و شرکتهای بزرگ نفتی تلویزیون و تارنما راه میاندازد ." این از این. " اما گفتار این استاد پیشین دانشگاه تهران … اشکال های بنیادی دارد و اصلی ترین اشتباه در گفتار آقای براهنی … کاربرد کلید واژه های نادرست در رویکرد به جغرافیای ا نسانی سیاسی ایران است. او از مردم هریک ازاین ناحیه ها با عنوانهای ملت و ملیت یاد میکند که برپایه تعریف های پذیرفته و شناخته ی جامعه شناختی و سیاسی درجهان آشکارا نادرست و گمراه کننده است. در گستره ی جغرافیائی ویژه ای که به نام ایران خوانده و شناخته میشود تنها یک ملت زندگی میکنند که ملت ایران نام دارد.آقای براهنی که ازده ها سال پیش به عنوان شاعر ... میشناسیمش دراین گفتار پایگاه خودرا تا سطح عوامگرائی و سیاست زدگی و روزمره گی فرو کاسته و سخن برمراد غوغائیانی گفته که الخ ... " نویسنده برای اثبات ملت بودن آذربایجانیها به نامه ها و تلگراف های دوران مشروطیت استناد میکند ... و تاریخ دراز رسمی شدن و رواج زبان فارسی را درایران به هشتاد سال کاهش میدهد "
باید خدمت آقای دوستخواه رسانده شود که آقای براهنی نه درکاربرد واژه ها و نه درکلید واژه ها، هیچکدام، اشتباه نمیکند. ایشان به درستی مینویسد که درتلگراف انجمن ایالتی آذربایجان نام ملت آذربایجان به کاربرده شده است. این قصد شماست که مرجعی را که محمدعلیشاه قاجاررا از سلطنت خلع اعلام کرد با کسبه ی یک دهکده ی فرضی مقایسه میکنید ومیگوئید آنها هم میگویند ملت جمع شده بود. آن ملت با این ملت مختصری هم فرق دارد! اگر یک استاد این مفاهیم ساده را تشخیص ندهد که خیلی تآسف آور است! برپایه کدام تعریف پذیرفته و شناخته شده ملت ایران وجود دارد، ولی ملت آذربایجان و ملت کردستان و ... وجود ندارد؟ تمبرهای «ممالک محروسه» هنوز هم موجود است. گذشته ازآن، اولا: این مردم هستند که خودرا ملت میدانند و میخوانند و اعلام میکنند و مقدم برهر شناسائی است که دیگران برایش انتخاب میکنند. درثانی این ملتِ یگانه ای که درایران وجود دارد چگونه ملتی است که با وجود نداشتن همگی عناصر لازم – برحسب تعریف های موجود – برای تشکیل یک ملت واحد، عناصر: زبان - نژاد – دین و فرهنگ مشترکِ واحد یک اصل است و ملت، برپایه ی چنین علائق مشترک است که شکل میگیرد. آن وقت این چگونه ملت واحدی است که درهرگوشه اش دینی، در هرزاویه اش زبانی؛ در هرناحیه اش نژاد متفاوتی وجود دارد؟
شاید جنابعالی ملت تاریخی را که مصنوعا و برحسب فرمایش ملوکانه یا تبلیغات پر سر و صدا نمیتوان ساخت و با شهروندبازی هم درست نمیشود، با تبعیت اشتباه میکنید؟ تمامی مردمی که درآمریکا پاسپورت آمریکائی دارند، به قول خودشان سیتیزن هستند، تبعه دولت آمریکامحسوب میشوند ولی باملیت خود معروف اند. هرکدام ازآلمانیها، ایتالیائیها، آفریقائی ها، چینی ها و ... با حفظ هویت جغرافیائی خود تابعیت آمریکا را پذیرفته و تبعه آن کشور هستند مگر طبق بخشنامه به ملیت واحد دست پیدا میکنند؟ درشوروی سابق هم همه پاسپورت شوروی داشتند ولی در قسمت مربوط به ملیت مینوشتند: روس – تاتار – گرجی – ازبک و ... ایران هم مانند آمریکا و شوروی سابق است . وحدت در تبعیت پیدا میشود. ما از رعایای پادشاهان تبدیل به امت اسلامی شده ایم و امیدوارم که بعد ها به شهروندان تغییر کیفیت بدهیم. ولی ملیت خودرا از دست نخواهیم داد. این ملت ِ تاریخی نه لغو میشود و نه ایجاد. ولی تبعیت هرلحظه به رنگی میتواند دربیاید. نمونه اش خود آقای دوسنخواه که شاید پاسپورت استرالیائی دارند. یعنی تبعه آن دولت هستند ولی ملیت خودشان را دارند. پس آقای براهنی را متهم به اشتباه نفرمائید، بهتر است که اشتباهات خودرا یقین نپندارید. همانطوریکه ایشان را متهم به برخوردستیهنده با زبان فارسی و هرآنچه را که با نام و نشانی ازایران برخود دارد به چالش میخوانند[حتی آقای احسان یارشاطررا] و سپس برخی از همشهریان براهنی را نکوهش میکند که دانشمند نامدار زنده یاد احمد کسروی را با نفرت کور و نژادپرستانه و تعصب آمیزی به خیانت متهم میکنند. دانشمند نامدار مزبور آن طور هم که شما ادعا میکنید زبان دیرین مردم آذربایجان را با تمام سامان و ساختارش به ایرانیان و جهانیان نشناسانده است. منابع اندک موجود، زبانشناس نبودن آن مرحوم ، به جزمیت و عدم انعطاف غیرعملی ایشان با بکاربردن اصطلاحاتی چون: قطعا، بیگمان، بی تردید، و عدم استفاده ایشان از «احتمال دارد» ، «ممکن است» ، «شاید» مانع از این میشود که بتوان تمام سامان و ساختار آن زبان ادعائی را که هیچ نوشته ای از آن با وجود اینکه مدعی هستند قرنها زبان مردم این ناحیه بوده است و بدون خداحافظی دود شده و به هوا رفته است؛ معین کرد. خود آقای کسروی مینویسد: من جز چند زبان ترکی و فارسی و عربی و انگلیسی و ارمنی را نمیدانم. پس اگر درسطر بعدی دانش خود را زبانشناسی مینامد به اشتباه لفظی دچار شده است. دانستن این زبان ها، بدون شناختن آنها، برای خیلی ها میسر است. ولی معمولا یک زبان شناس، در رشته زبان شناسی دریک گروه معینی از زبان متخصص میشود. درحالی که این پنج زبان نامبرده از سه گروه زبانی هند – اروپائی و سامی و التصاقی هستند و بعید است که اشخاص، هر سه گروه عمده زبانی را همزمان باهم و بدون تحصیلات آکادمیک غیرقابل دسترسِ ِ آقای کسروی، آموخته باشند. سبب آن که آقای کسروی مورد عنایت گروه خاصی از علما و نویسندگان درایران واقع شده است اینست که حرفهای ایشان مستمسکی برای مرتجعین فکری مانند مرحوم آقای افشار و رهروان عقب مانده ی بعدی شان فراهم آورده، و بر مبنای آن «حلقه ی مفقوده!» نظراتشان را بنا نهاده اند؛ حرفهای آقای کسروی چون مورد پسند طبع واقع شده ایشان را دانشمند نامدار میخوانید ولی چون حرفهای براهنی خوشایندتان نیست ایشان را به عوامگرائی و سیاست زدگی و روزمرگی متهم میکنید. اگر براهنی هم حرفهای کسروی را میزد دانشمند محترم لقب میگرفت. اگر کسروی هم مانند براهنی حرف میزد تاحالا ازیادتان رفته بود. ولی کسروی با دوکتاب تاریخ مشروطه و تاریخ هیجده ساله آذربایجان درتاریخ ایران خواهد ماند.
هدف مقالاتی ازاین قبیل که فراوان هستند، ابتدا وجود اثبات ملت واحدی است که به ازاء آن، با وجود یک زبان واحد و رسمی، خیال میکنند که بی اشکال جلوه خواهد کرد. تمامی این صغرا کبراها در اثبات ملت واحد و زبان واحد دور میزند. برخی معتدلانه و دلسوزانه آن را به عنوان زبان مشترک میدانند وبرخی به عنوان عمود خیمه ی ایرانیت، دسته ای کلید ورود به تجدد ؛ درواقع زبان در دست این ها از صورت زبان به سیرت یک ایدئولوژی توتالیتر تغییر ماهیت داده است. حال آنکه زبانها اساسا مکمل و مددکار همدیگرند اما زمانی که حالت ابزار به خود میگیرد، از هدف اولیه که انسجام بخشیدن به پایه های تکامل و تکوین و ایجاد رابطه ی تفکر و توسعه ی فرهنگ است دور میشود تا این اواخر ایدئولوگ های آریا پسند، مذهب شیعه وزبان فارسی را دو ستون اصلی ایرانیت قلمداد میکردند. تجربه ی جمهوری درروایت اسلامی آن ونارضایتی عمیق حاصل ازکارکردش، به پان فارسیست ها میدان داده است تا اهمیت زبان فارسی را به مثابه عظمت و حقانیتِ مذهب شیعه قلمداد کنند، و سردمداران جمهوری اسلامی از آقایان خامنه ای و رفسنجانی گرفته تا آقای احمدی نژآد به کرات بر اهمیت و پاسداری از زبان فارسی تاکید کرده اند. پان فارسیست ها این اقدامات دولتی را خوب تشخیص میدهند. واین درحالی است که مطالبات چندین ساله ی دو خلق آذربایجانی و کرد، که زودتر ازسایرخلقهای ایران موفق به فرموله کردن خواست های ملی خود شده اند، بی نتیجه مانده، بلکه با پیش کشیدن چنین شیوه های ایذائی و ضدملی، مخالفت ودشمنی خود را با آزادی زبانِ ملیون ها ایرانی غیرفارس آشکار کرده اند.. تجربه حکومت های این دو خلق، لااقل درباره زبان، درسالهای ۵ – ۱٣۲۴ نمونه عبرت آموزیست که اگر درآتش و خون و تهاجم نظامی خفه نمیشد، امروزه دراین نواحی حساس کشور مسئله ای به نام مشکل زبان وجود نمیداشت.
اکنون، خواه ناخواه دراثر سیاست های مستمر حکومتی، مسئله ی زبان به مهمترین مشکل ملی درایران تبدیل شده است. تا جائی که ضرورت آزادی زبان، فوریت بیشتر از دمکراسی را می طلبد. با اطمینان میگویم که رسمیت یافتن زبان های دیگر هیچ خطری برای زبان فارسی ندارد. هیچیک از خلق های تحت ستم فرهنگی ایران، برای لطمه زدن به زبان فارسی برنامه ای ندارند واساسا فاقد چنین نیت هستند. اما سیاست اعلان شده درهشتادسال اخیر که یک سوم این مدت را رژیم اسلامی برسرکاربوده - دقیقا با هدف امحاء و نابودی زبانهای دیگرسمتگیری دارد. دربرابر این خطر هیچ راهی جزبه رسمیت شناختن وآزاد کردن زبان مردم نیست. خلقهای غیرفارس این سرزمین در این مورد هیچ سازشی را نمی توانند بپذیرند. پس اگر کشوری به نام ایران بخواهد به موجودیت خود ادامه دهد ناچار از انتخاب این راه عادلانه و عاقلانه است، درغیراین صورت حرف متولیان کورو آنهائیکه درظاهربا شعار تمامیت ارضی کشورو درعمل به حاکمیت زبان فارسی به هرقیمتی شده اصرار دارند تا ازهم پاشی کشور؛ نه تنها بی معنی خواهد بود بلکه تیغ کشیدن به روی هموطنانی تلقی میشود که خواهان حقوق قانونی خود هستند .
اگر در کشوری با خلق ها و فرهنگ های گوناگون، شرط برقراری وحدت قبول قیمومیت اجباری " یک زبان" تحمیلی باشد، این وحدت هرگزجامه ی عمل نخواهد پوشید. نوشداروی پس ازمرگ سهراب هم وی را زنده نخواهد کرد. مشکلات آینده ایران و آنچه که مسئله ساز خواهد بود، همین تحریکات و تهمت های ناروای مشتی گمراه است که نه درک دردهای واقعی مردم را دارند، و نه درد تحقیر آن نوباوه دبستانی ترک و کرد وبلوچ وعرب را میفهمند که با چه بغض و کینه ای پشت میز درس کلاس مینشیند. چنین شیوه های فاشیستی، زمینه های تغییر جغرافیائی ایران را به دست گمراهان فراهم میسازد.
|