درباره کریستوفر هیچنز


عباس گویا


• هیچنزی که در سال ۱۹۹۹ در نقد لیبرالیسم کلینتون کتاب "کس دیگری برای دروغ گفتن باقی نمانده" را نوشته بود٬ جرج بوش را در انتخابات سال ۲۰۰۰ با اوصافی از قبیل بی اندازه بیسواد مورد حمله قرار داده بود٬ و کتاب محاکمه کیسینجر را در اوایل سال ۲۰۰۱ منتشر کرده بود٬ پس از حمله تروریسم اسلامی در ۱۱ سپتامبر به نتیجه ای رسید که سرنوشت او را تا روز مرگش تغییر داد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ آذر ۱٣۹۰ -  ۲۰ دسامبر ۲۰۱۱


کریستوفر هیچنز ٦٢ ساله که بیش از یکسال با سرطان حنجره (esophageal cancer ) میجنگید پنجشنبه گذشته در آمریکا پس از ابتلا به ذات الریه جان خود را از دست داد. (١) مرگ او موجی ازابراز تاسف در دنیای مجازی را بهمراه داشت. همچنین برخی به نقد او پرداخته و از مواضع سیاسی او در یکدهه گذشته ابراز انزجار کردند.
هیچنز که فعالیت سیاسیش در جنبش علیه جنگ ویتنام در دهه ٦٠ آغاز شد به عضویت حزب حاکم لیبرال٬ حزب کارگر در انگلستان درآمد ولی دیری نپایید که بدلیل انتقاد از نخست وزیر وقت در حمایت انگلیس از جنگ با ویتنام از آن حزب اخراج و به گروه تروتسکیست "حزب کارگران سوسیالیست" پیوست. این حزب از معدود احزاب تروتسکیست بود که مدعی بود هم با مسکو مخالف است و هم با واشنگتن- (شاید لازم به یادآوری باشد که این حزب و هیچنز بتدریج در دوقطب متضاد قرار گرفتند. امروزه حزب کارگران سوسیالیست از موضع ضد امپریالیستی نه تنها جمهوری اسلامی را حمایت و آنرا از متحدین خود میداند٬ که گه گاه سخنگوی علنی و نیمه رسمی جمهوری اسلامی در انگلستان است)
هیچنز در ادامه فعالیتهایش به خبرنگاری روی آورد و در طول دهه ٨٠ به نقد ریگان پرداخت. از جنبشهای چپ در آمریکای لاتین حمایت کرد. او در نشریات مختلف چپ٬ اساسا سوسیال دمکرات٬ مانند "ملت" ستون ثابت داشت٬ ضد امپریالیست بود و با دخالت نظامی دول بزرگ در کشورهای دیگر مخالف بود.
در سال ١٩٨٩ در اعتراض به فتوای خمینی به قتل سلمان رشدی خود را در میان چپ ضد امپریالست غرب تقریبا تنها یافت. سردی این چپ علیه فتوای خمینی را "ارتجاع خاموش" نامید.
هیچنز٬ همراه خیل دیگری از چپهای غیرکارگری٬ پس از فروپاشی بلوک شرق به این نتیجه رسید که سوسیالیسم دیگر آلترناتیوی برای سرمایه داری نیست و اعلام کرد که دیگر خود را سوسیالیست نمیداند.٬ اعلام کرد که مارکس قدرت انقلابی سرمایه داری را درک نکرده است! البته همیشه با احترام از مارکس و لنین یاد میکرد. اما پس از فروپاشی بلوک شرق خاصیت آنها برای هیچنز کاراکتر ضد مذهبی شان بود. لنین به این خاطر خوب بود که در شوروی مذهب زدایی کرد٬ مارکس به این خاطر که ماتریالیست بود.
هیچنزسه شخصیت را در سه کتابش مورد نقد شدید قرار داد٬ کسانیکه آیکونهای مذهب و جنگ و "لیبرالیسم" در غرب شده بودند: مادر ترسا٬ کیسینجر و بیل کلینتون. در مورد کیسینجر او عنوان کتاب٬ و سپس فیلمی که بر مبنای کتاب او تهیه شد را "محاکمه کیسینجر" نامید و تقاضای محاکمه او در دادگاه نورنبرگ را داشت.
کریستوفر هیچنر یک روشنفکر چپ سوسیال دمکرات٬ از جنس چپ دم و دستگاهی بود که تلاشهای ٣٠ ساله اش تا این مقطع به او یک جایگاه ویژه و شناخته شده ای دراین طیف میداد. این جایگاه هرقدر در میان طیف روشنفکران و چپ شناخته شده بود با موقعیتی که او در هنگام مرگش پیدا کرده بود بسیار متفاوت بود.

یازده سپتامبر٬ قرار گرفتن در کمپ میلیتاریسم غربی

هیچنزی که در سال ١٩٩٩ در نقد لیبرالیسم کلینتون کتاب "کس دیگری برای دروغ گفتن باقی نمانده" را نوشته بود٬ جرج بوش را در انتخابات سال ٢٠٠٠ با اوصافی از قبیل بی اندازه بیسواد مورد حمله قرار داده بود٬ و کتاب محاکمه کیسینجر را در اوایل سال ٢٠٠١ منتشر کرده بود٬ پس از حمله تروریسم اسلامی در ١١ سپتامبر به نتیجه ای رسید که سرنوشت او را تا روز مرگش تغییر داد. در ادامه مواضع قبلیش٬ کناره گیری رسمی از سوسیالیسم و اتکا به لیبرالیسم سکولار٬ و در ضدیت با مذهب به این نتیجه رسید که "فاشیسم تحت لوای اسلام" میخواهد خودش را به جهان تحمیل کند٬ و به این نتیجه رسید که دشمن اصلی دوره حاضر اسلامیسم است. با این فرض٬ او اتحاد با هرکسی که علیه اسلامیون دربیفتد را توجیه کرد. یا بعبارت دیگر منطق "دشمن دشمن من دوستم است" را راهنمای عملش قرار داد. به این ترتیب به دفاع از جناح راست هییت حاکمه آمریکا پرداخت٬ از بوش دفاع کرد٬ مبلغ و توجیه گر حمله سال ٢٠٠٣ آمریکا به عراق شد٬ در دور دوم ریاست جمهوری بوش مبلغ او شد٬ و حتی به مایکل مور که جورج بوش را در حمله آمریکا به عراق مقصر میدانست حمله کرد!
او از این پس هر گونه خویشاوندی با چپ را کنار گذاشت٬ از مجله "ملت" جدا شد٬ و خود را آتیست معرفی کرد٬ خود را به دوره روشنگری قرن هیجده نزدیک میدانست و معتقد بود دنیا به یک "آتیسم نوین" و دوره روشنگری جدیدی محتاج است. حتی سعی کرد کلمه "ضد دین" را جانشین آتیسم کند چرا که بنظر او آتیسم هنوز بطور کامل از مذهب جدا نشده است.
در عالم سیاست عملکرد پسا یازده سپتامبر او تنها یک ترجمه میتواند پیدا کند: او به انعکاسی از سیاستهای یکی از دو قطب تروریست٬ میلتاریسم غرب٬ در درون اپوزیسون علیه اسلام سیاسی مبدل شد. جالب اینجاست که چپ ضد امپریالیستی که او دایم نقد میکرد و بدرست "ارتجاع خاموش" مینامید و در میانشان متحدی نمیافت نیز دقیقا همین منطق او را بکار بردند. چپ ضد امپریالیست اما بجای اتحاد با تروریسم غربی با تروریسم اسلامی متحد شد. چپ ضد امپریالیسم و هیچنز دو روی یک سکه بودند. در حالیکه موضع کمونیسم کارگری علیه هر دوقطب تروریستی بود.
موضع هیچنز البته در میان چپهای ضد امپریالیست غربی محبوب نبود. چامسکی با احتیاط٬ و امثال گالووی و حزب سوسیالیست کارگری (که هیچنز در دوره جنگ سرد با آنها همکاری میکرد) بصورت عنان گسیخته ای از اسلام سیاسی دفاع میکرده و میکنند. همرزمان چپ او در ایندوره امثال اوریانا فالاچی ٬ هنری لوی بودند. و همه اینها قبل از چپ بودن خود را آتیست معرفی میکنند٬ و با روشنفکران آتیسم ایندوره مانند بیل میهر و ریچارد داوکینز همنظرند.

جمعبندی

هیچنز چه در آغاز و چه در چرخشهای زندگی سیاسی اش مستقیما متاثر از تحولات اجتماعی در محیط بلافاصله زندگی اش و در جهان بود. با جنبش ضد جنگ ویتنام پا به عرصه سیاست گذاشت٬ متاثر از رنگ چپ و سوسیالیستی جنبشهای حق طلبانه دوران جنگ سرد خود را با سوسیال دمکراسی تداعی کرد و پس از فروپاشی بلوک شرق با همان نیمچه سوسیالیسم خداحافظی کرد. احتمالا مهمترین نقطه عطف زندگی سیاسی او موضع او در قبال جنگ دو قطب تروریستی بود. برخلاف اکثریت قریب باتفاق اعضا و سازمانهای چپ ضد امپریالیستی غرب٬ او به طرفداری از قطب دیگر این جنگ رفت. منطق او در این سمتگیری اساسا همان منطق "دشمن دشمن من دوستم است" بود که ضد امپریالیستها را به اتحاد با قطب اسلامی تروریسم رسانده بود.

جایگاه هیچنز و نقد ما

برای یافتن جایگاه او اول باید یک تفکیک مهم را انجام داد. هیچنز و همتایان او در کمپ ضد امپریالیستها مانند چامسکی٬ روشنفکران و فعالین خارج از حکومتی هستند (حتی اگر از دیدگاه فکری به دم و دستگاه تعلق داشته باشند). آنها نه تنها مهره ای در دستگاه دولتی غربی نیستند٬ که اغلب منتقد دولتهای غربی هستند. بنابراین ما با هیچنز و چامسکی بعنوان مثال خط و مرزی که با دولتها داریم را نمیکشیم. جایگاه چامسکی با جایگاه چاوز و کاسترو متفاوت است. وقتی چاوز یا کاسترو به تهران میروند و از جمهوری اسلامی دفاع میکنند٬ آنها بعنوان نمایندگان دولت٬ قدرت دولتی خود را پشت سر جمهوری اسلامی بسیج میکنند. ما آنها را "نقد" نمیکنیم٬ محکوم میکنیم٬ علیه اقدامات آنها کمپین مبارزاتی راه میاندازیم.
هیچنز هر قدر هم "اتحاد موقت با نیو کانها" را روی کاغذ اعلام کند ٬ جایگاه دولتمردانی که عملا در عراق به کشتار میپردازند را ندارد. ما آمریکا را محکوم میکنیم با دخالتگریش در جنگ عراق مبارزه میکنیم. اما هیچنز را نقد میکنیم. هیچنز نه سازمانی داشت٬ نه عضو هیچ دولتی بود. فقط یک قلم داشت.
اگر من به نقد هیچنز و اوریانا فالاچی از یکطرف و نقد چامسکی و ریچارد ولف از طرف دیگر مپیردازم٬ نقد من اتفاقا در متن جنبش ما علیه اسلام سیاسی است٬ وقتی علیه دوقطب تروریستی حرکت میکنم با چنین پدیده هایی روبرو میشوم. هویت من نهایتا یک هویت کمونیستی و ضد سرمایه داریست. با اسلام سیاسی با هدف صرف برقراری سکولاریسم وارد جدال نشده ام. هر چه باشد حسنی مبارک هم سکولار بود. اسد هم سکولار است. جنبش ما علیه اسلام سیاسی یکدست نیست. من از نقد سرمایه داری به نقد اسلام سیاسی رسیدم. با نقد ستم به زن از زاویه نقدم به ستمهای سرمایه داری٬ به نقد و مبارزه با اسلام سیاسی میرسم. اما با نقد آتیستی(که گویی اگر مذهب نباشد دنیا بهشت برین میشود)٬ با نقد فمینیستی(که گویی ستم به زن یک موتاسیون ژنتیکی مردانه است) با اسلام سیاسی درگیر نشده ام٬ پرچم رهبری آنرا به آن اعتبار بدست نگرفته ام. تلاش ما در این جنبش باید این باشد که .. خود جنبش هر کس به هر دلیل مخالف اسلام سیاسی است را در برمیگیرد.. نقد ما به اسلام سیاسی نقد مسلط جنبش علیه اسلام سیاسی تبدیل شود. این هژمونی موقعی میتواند برقرار شود که نه تنها در مبارزه رودرو با اسلام سیاسی٬ که خود جزیی از دو قطب تروریستی (سرمایه داری) است٬ که با نقد بیان آنها در درون جنبش ما همراه باشد. ما نباید از نقد درون جنبشی کوتاهی کنیم. انعکاس این نقد باید خود را در همه جا نشان دهد٬ چه در اسم٬ مثل جبهه سوم٬ چه در پلاتفرم اعلام موجودیت٬ چه درخواسته ها و آکسیونهایمان. هر گاه بعنوان مثال در یک پلاتفرم ضد اسلام سیاسی٬ محکومیت قطب دیگر تروریستی گنجانده نشود٬ امکان نفوذ و بهره برداری گرایش راست وجود دارد که لاجرم به تقابل ما به آنها در فاز و سطح دیگری منجر میشود.
همانطور که ما در جنبش کارگری با پدیده ای بنام ضد امپریالیسم روبرو هستیم٬ آنها را گرایش غیر کارگری دانسته٬ نقد میکنیم و در عین حال در درون جنبش کارگری در کنار هم به مبارزه میپردازیم(ما نمیتونیم برای کسی یا سازمانی تابلوی ورود ممنوع به یک جنبش را بگذاریم بلکه آنها را نقد میکنیم) ما میتوانیم با هیچنز و داوکینز و هنری لوی هم در کنار هم با اسلام سیاسی مبارزه کنیم بدون اینکه شبهه ای در اختلاف در افقهایمان بوجود بیاوریم- روشن کردن تفاوتهای ما با آنها الزامی است-

میراث هیچنز

میراث سیاسی هیچنز٬ زاویه نقد او در تمام سطوح٬ چه سوسیال دمکراسی٬ چه لیبرالیسم از زاویه دید من کمونیست قابل نقد است. در عرصه عمل اتحاد موقت او با نیو کانها٬ با هر توضیح و توجیحی٬ اتحاد با یک قطب تروریستی بود. اما کدام مکتب (لیبرالیسم ٬ آتیسم) میراث فکری هیچنز خواهد بود را من نمیتوانم اعلام کنم. اگر مبنای قضاوت در مورد میراث فکریش القابی باشد که هواداران او به او نسبت میدهند٬ احتمالا او از رهبران فکری "آتیسم نو" قلمداد خواهد شد. حتی در این سطح فکری بقول مارکس که میگفت" آتیسم --- آدم را به یاد کودکانی میاندازد که میخواهند به همه اطمینان خاطر دهند که از لولو خورخوره نمیترسند تا دیگران به حرفهایشان گوش دهند"(٢) با من همنظر نیست- (من حتما از ادبیات او در نقد مادر ترزا٬ در "خدا بزرگ نیست" در مبارزه خود علیه مذهب استفاده کنم٬ همانطور که مارکس از فویرباخ و دکارت استفاده کرد. من خود را مارکسیست میدانم٬ نه آتیست)

۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔

منابع:
بیوگرافی هیچنز
* en.wikipedia.org

* نامه مارکس به آرنولد روژ
“atheism” ... reminds one of children, assuring everyone who is ready to listen to them that they are not afraid of the bogy man
www.marxists.org