یـادداشـتهای شـــــبانه ۳۴
ابراهیم هرندی
•
هیچ یک از حقوق بشر حق نیست، بلکه آرمانی اخلاقی – انسانی ست که در گستره ارزش شناسانه جا میگیرد. پس این حقوق در ذات سیاسی نیست گرچه می تواند به نفی آرمانهای سیستمی سیاسی بپردازد. حقوق بشر را باید در گستره آرمانهای بشر بررسید تا در حوزه سیاست.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٨ دی ۱٣۹۰ -
۲۹ دسامبر ۲۰۱۱
192. حق طبیعی
هیچ یک از حقوق بشر حق نیست، بلکه آرمانی اخلاقی – انسانی ست که در گستره ارزش شناسانه جا میگیرد. پس این حقوق در ذات سیاسی نیست گرچه می تواند به نفی آرمانهای سیستمی سیاسی بپردازد. حقوق بشر را باید در گستره آرمانهای بشر بررسید تا در حوزه سیاست. این حقوق، گفتمانی در گستره حقوق طبیعی ست که البته امروزه بسیار با سیاست آلوده شده است و همگان آنرا بخودی خود سیاسی میدانند. اما حقوق طبیعی را برآیندی از آرمانهای اخلاقی انسان باید دانست، تا حق. هیچ حقی طبیعی نیست. در طبیعت، حق هرکسی به اندازه زورمندی اوست. فیلسوف نامدارِهلندی، باروخ اسپینوزا، در این باره سخن زیبایی دارد و میفرماید که؛ "حق هرکس به قدر قدرت اوست." براستی هم چنین است، اگر چه ذهن انسانِ اخلاقی از این سخن سخت برمیآشوبد.
حالا که به اینجا رسیدیم، بهتر است این نکته را هم ناگفته نگذاریم که قانون و حق، دو گفتمان جدا از یکدیگراست. قانون هنجاری ست که از سوی زورمندان وضع میشود و حق سیستم اجرایی هنجارهای قانونی ست. این سیستم در هرزمان با چشمداشت به کششها و کوششهای اجتماعی، بربخشی از هنجارهای قانونی پا می فشارد و بخشی را نادیده میگیرد. این چگونگی از آنروست که بنیاد ارزشی قانون در هیچ سرزمینی، ارجگذار آسایش و رفاه همگانی نیست بلکه از چشم انداز سود و زیان گروه حاکم برآن سرزمین شکل میگیرد. چنین است که در هرزمان، تنها هنجارهایی که در راستای سود زورمندان است، ضمانت اجرایی مییابد و چنان میشود که گاه در سرزمینی، خراب کردن خانه ای در نیمه شب برسر صاحبِ خانه و خانواده اش، جنبه قانونی بخود میگیرد و این کار، با حکم دادگاه اجرا میشود.
***
193. شعر
فله ای زیست
بی بام و بی هوا
همیشه پایش از دایره بیرون بود
و انگشت کودکانه تردیدش
چگالی سنگین قرار و و قار را غلغلک میداد
سبکتر از نسیم
از هرچه بند و پند، گذر می کرد
همیشه دوگام آنسوی رستگاری مانده بود
وهیچ چیزش به هیچ چیز نمیمانست
تردست و ترانه خوان
بربلندای آرمان رهایی،
مفتول واژگان را، با کیمیای شعر
تابنده و تربناک میکرد
***
194. تاریخ و سیاست
تاریخ چیزی ست و سیاست چیزی دیگر. اما گهگاه، ما این دو حوزه را جدا از هم نمیپنداریم. کودتای ننگین سال 1332، در همان سال، رویدادی سیاسی بود و اکنون داستانی تاریخی. درگیر شدن خمینی در سیاست و انقلاب نیز، در زمان خودش پدیدهای سیاسی بود و اکنون رویدادی تاریخی. نیز چنین است، سرگذشت شاه و صدام و داستان جنگ ایران و عراق و هزار و یک رویداد دیگر، در گذشتهِ دور و نزدیک.
چندگانگی دیدگاه درباره گفتمانهای سیاسی درست و پذیرفتنی ست، اما در پیوند با رویدادهای تاریخی نه. یا رویدادی که در 28 مرداد سال 1332 شمسی در ایران رُخ داد، کودتا بود، یا نبود. پس داشتن دو دیدگاه درباره آن، مانند داشتن دو دیدگاه در درباره دمای بجوش آمدن آب است. اگر آب در 100 درجه سانتیگراد بجوش میآید، باید آن را چون حقیقتی علمی پذیرفت. پس داشتن دیدگاههای گوناگون در این باره بیهوده است. اما به سیاست که میرسیم، میتوان دیدگاههای گوناگونی داشت و باید.
بدبختانه گزارهها و پذیرههای همگانی تاریخ ما بسیار اندک است. ما هنوز باه هم برسر بزرگترین رویدادها و شخصیتهای تاریخی همرای و همگمان نیستیم. برخی مصدق را خائن میدانند و برخی دیگر خادم. گروهی شاهان پهلوی را دست نشانده بیگانه میخوانند و گروهی دیگر آنان را آزادمردانی خود ساختهِ بیگانه ستیز.
ملتی که دریافت و برداشت راست و یکدستی از رویدادهای تاریخی خود ندارد، آینده درستی نیز نمیتواند داشته باشد. چندگانگی رواییِ رویدادهای تاریخی، برآیندی از نداشتن نهادهای دموکراتیک مدنی و نیز فراگیری دروغ در تاریخ و فرهنگهای ایرانی ست. این نکته که ما هیچ نهاد ایرانی نداریم، دروغ است، زیرا که خودِ دروغ بزرگترین و آشناترین نهاد در تاریخ ماست.
***
195. کشور
کشور، گستره زیستِ ملت است. این گفتمان پیشینه تاریخی چندانی ندارد و با پیدایش دولت- ملت پیدا شده است. در گذشته واژهِ "کشور"، در زبان فارسی معنای دیگری داشت و در پیوند با بخش بندی زمین به هفت کشور بکار می رفت. پیش از بخش بندی جغرافیایی کنونیِ، جهان به 7 اقلیم تقسیم شده بود که هر یک، نام اختری بر خود داشت. امروزه مراد از کشور، گستره زمینی ست که در نقشه رسمی جغرافیای جهان، گراگردِ آن خط کشی شده است و سازمان ملل متحد، آن را با نام ویژهای بنام ملتی میشناسد. از اینرو، کشور در جهانِ مدرن، گفتمانی سیاسی – حقوقی ست. اگرچه در جهان کنونی، ملتهای بی کشور میتوان یافت، مانند ملت فلسطین، اما کشور بی ملت نداریم. هر کشور، وطن ملت آن کشور است. در گذشته گفتمانی بنام، "مملکت"، هم در زبان فارسی وجود داشت که مراد از آن، حوزهِ حکم رانی شاه بود. در روزگار ما کشور و مملکت کاربردی همگون یافته است، اما پیشتر مملکت را برای کشوری که دارای حکومت شاهی بود بکار میبردند.
بیشتر کشورهای پیرامونی را میتوان، وانهادهای سیاسی فروریزی امپراتوریهای بزرگ و نیز پسآیندهای سیاسیِ استعمارگری غربی دانست. برای نمونه، بیشتر کشورهای خاورمیانه، پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی شکل گرفتند. مردم ِعراق و سوریه و لبنان و عربستان، ریشه ای دیرین در تاریخ سرزمینهای خود دارند، اما کشورهای آنان نوپاست. همه ایِن کشورها، پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، بدست دولتهای فرانسه و انگلیس پدید آمد. در هیچ یک از آنها نیز، نه ملت وجود دارد و نه نهادهای مدنی ریشه داری که پاسدار حقوق مردم باشد.
گفتم که در جهان کنونی، کشور بی ملت نداریم، اما کشورهایی هستند که برپایه پنداره ملتی ذهنی شکل گرفتهاند. پاکستان، نمونهای از این کشورهاست. این کشور پس از استقلال هندوستان، برپایه مذهب بنا شد. پنداره بنیانگذارن این کشور این بود که دین اسلام، بنیاد خوبی برای ملت سازی براساس مذهب است و مسلمانان هند، خواهند توانست که هویت ویژهای براساس مذهب خود در این گوشه از جهان پدید آورند. اما اکنون پس از گذشت چندین دهه از آن رویداد، تاریخ نشان داده است که فراخوان مسلمانانِ هند به گردآمدن در گوشهای از آن سرزمین و برپاکردن کشوری براساس مذهب، چه خطای بزرگی بوده است. پاکستان ارتشی دست نشانده امریکا در آن گوشه از جهان است که برای پذیرفتنی نشان دادن خود، نزدیک به 200 ملیون مسلمان تهیدست هندی را بنام اسلام، دورادور خود گرد آورده است و روز و روزگار آنان را هدر میدهد. این ارتشِ دست نشانده که تنها با کمک بیگانگان ، در راستای سود آنان اداره میشود، نام کشور پاکستان را برآن پایگاه نهاده است. کشورهای دروغینی از این دست، در جهان بسیاراست. بسیاری از این کشورها، پایگاههای ارتشی قدرتهای جهانی هستند که در آنها ارتش، تنها نهاد کارا و راستین است. از اینرو، بی توجّهای به آموزش و پرورش و روندها و رویدادهای اجتماعی و فرهنگی، از این کشورها، کانونهای بُحران و آشوب میسازد.
............
در فرهنگ نامهها آورده اند که کشور، ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ربع مسکون باشد. چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری بکوکبی تعلق دارد کشور اول که اقلیم اول باشد بزحل و آن هندوستان است دوم بمشتری و آن چین و ختاست سوم بمریخ و آن ترکستان باشد چهارم ب آفتاب و آن عراق و خراسان است . پنجم بزهره و آن ماورائ النهر است ششم بعطارد که روم باشد. هفتم بقمر که آن اقصای بلاد شمال است . کشخر . اقلیم
در کتاب دینی برهمنان هند، زمین دارای هفت کشور است . در کتابهای اسلامی نیز، جهان به هفت اقلیم تقسیم شده است . در گاتها یسنا بند 32 هفت بوم و سرزمین گفته شده است . در بخشهای دیگر اوستا بجای هفت بوم هفت کشور یاد شده است که ایران در وسط آنها قرار گرفته بود و آنها عبارت بودند از : 1 - ارزهی یا [ ارزه ] ( کشوری در مغرب ) . 2 - سوهی یا [ سوت ] ( کشوری در مشرق ) . 3 - فرددفش ( کشور جنوب غربی ) . 4 - ویددفش ( کشور جنوب غربی ) . 5 - ووربرست ( کشور شمال غربی ) . 6 - وورجست ( کشور شمال غربی ) . 7 - خونیرس یا [ خونیرس ] ( کشور مرکزی ایران
***
196. گفتـگوی تمــدنها
"سیاستِ ما، عین دیانتِ ماست و دیانتِ ما، عین سیاستِ ما." (امام خمینی)
انگلیسی پرسید؛ مگر قرار نبود که شما تظاهراتِ آرامی در برابر سفارتِ ما برگزار کنید تا نشخوارِ شب برای اخبار رادیو تلویزیونهاتان باشد؟ شما که به ما قول شرف داده بودید که هوای سفارتخانه و پرسُنلِ ما را در کشورتان داشته باشید و سلام رسانده بودید و از ما خواسته بودید که نگران نباشیم. پس این چرخش ناگهانی چه بود؟ سیاست شما، همه مردم جهان را گیج گرده است. این چه گونه سیاستی ست؟
پاسخ آمد که؛ سیاستِ ما، عین دیانتِ ماست و دیانتِ ما، عین سیاستِ ما.
انگلیسی پرسید که؛ آخر دیانت شما قرار بود مرهمی برای ورشکستگی اخلاقی جهان باشد و خودبخود، دین فطری بشر را که بقول شما، اسلام است، به همه جای جهان بکشاند و تومار کفر جهانی را درهم بپیچد. شما که گفته بودید که اسلام ناشناخته ترین دین در جهان است و همین که فرصت شناساندن آن به بشما داده شود، همه مردم، خودبخود شیفته آن خواهند شد! پس چی شد؟
کو آن راًفت و عطوفت اسلامی که شما از آن دم می زدید؟ این چه دیانتی ست که ماموران حکومتیاش، ناگهان عربده کشان به حریم خصوصی دیپلماتهای کشوری دیگر یورش میبرند و با داد و فریا د و سیخ و میخ و پنجه بوکس و کلنگ، هرچه بر سرِ راه خود مییابند، می شکنند و می سوزانند و اموال خصوصی کارمندان سفارت را از مسواک برقی سفیر گرفته تا اسباب بازی های کودکان خُردسال را هم با خودشان میبرند؟
دیانت شما چگونه دیانتی ست؟
پاسخ آمد که؛ "دیانتِ ما عین سیاستِ ماست و سیاستِ ما، عین دیانت ما."
www.amazon.com
|