سرمایه داری در دام سرمایه


کانون مدافعان حقوق کارگر


• آیا جایگزینی برای سرمایه داری وجود دارد؟ درواقع این سوال خیلی قدیمی است. طی صدها سال هزاران بار طرح شده، از جانب مارکسیست ها، رمانتیک ها، ادیان گرایان آزادی خواه، رهبران کارگران و فعالان جهان سوم. اما همواره این سوال از چشم انداز فرودستان طرح شده و همیشه با این اتهام همراه بوده که سرمایه داری نمی تواند فقر را ریشه کن کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ دی ۱٣۹۰ -  ۲ ژانويه ۲۰۱۲


کانون مدافعان حقوق کارگر: بحث ضدسرمایه داری تنها از جانب کارگران و زحمتکشان و حقوق بگیران و مردم تحت ستم مطرح نمی شود، بلکه بسیاری از نظریه پردازان مستقل و حتا طرفداران راه حل های حفظ نظم موجود نیز به این مساله می پردازند. سرمایه داری به بن بست رسیده است. این بن بست چه در زمینه ی تولید و چه در زمینه مصرف و ایجاد تقاضا برای صدور سرمایه مشاهده می شود. سود سرمایه داری به چالش کشیده شده و دیگر کسانی که تا دیروز حاضر به تسلیم بی قید وشرط در برابر آن بودند، نمی خواهند هم چنان به این نظم تحمیلی تن دهند.
مقاله ی حاضر هر چند تغییر را نه از جانب مردم، بلکه از بالا و از جانب خود نظام موجود ضروری می داند، اما در این حد که به ضرورت تغییر واقف شده، جالب است. مقاله با زبانی ساده بن بست های نظام موجود را در چند مورد مشخص برمی شمارد و ترفندهای سرمایه داری را برای گسترش بازار ناکارآمد می داند. در نتیجه خود نیز به ضرورت دگرگونی نظام موجود اذعان می کند. انتشار این مقاله در راستای شناخت ابعاد مختلف نظام سرمایه داری و چالش های آن می تواند مفید باشد.


سرمایه داری در دام سرمایه
هزاران سال پیش از آغاز بحران مالی، در کویر کالاهاری(Kalahari) افریقای جنوبی مردمانی می زیستند به نام کونگ(Kong). مردان و زنان کوتاه قامت و مقام که گاوهای وحشی و زرافه ها را با نیزه های آلوده به سم از پا در می آوردند. آنها پیش از آن که گوشت بخورند، بین خود تقسیم می کردند. شکار به همه تعلق داشت. چنین بود رفتار مردم کونگ.
اولین سال های ۱۹٨۰ هنوز هم کونگ ها در کالاهاری می زیستند و در طول زمان چندان تغییری نکردند. باقی جهان، اتومبیل، بمب، اتم و فروش سهام را کشف کردند. مردم کونگ کماکان با نیزه شکار می کردند و بین خود تقسیم می کردند. اما این شیوه چندان دوام نیاورد.
مدتی بعد یک مردم شناس امریکایی گزارش تکان دهنده ای از رویدادهای جدید در محدوده ی کونگ ارائه داد. شکارچیان در خانه هایشان می مانند. اکنون خانه ها طوری بنا شده که دیگرنمی توانند داخل خانه ی همسایه شان را ببینند. تقریبا هر خانواده یا جعبه ای تدارک دیده تا دارایی های خودشان را درون آن جای دهند و قفل کنند.
دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟
اتفاق خاصی نیافتاده بود. دولت بوتسوانا به داد و ستد با کونگ ها کمر همت گمارده بود. اقتصاد بازار از کالاهاری سردرآورده بود. مردمی که تا آ‌ن روز قناعت پیشه کرده بودند، مالکیت را پسندیدند. همین وبس.
برای مردم کونگ این مهم ، سرآغاز سرمایه داری بود. اما برای ما،‌ همان طور که می شناسیم آغاز پایان سرمایه داری بود. برای دریافت این موضوع کافی است تصویری را طرح کنیم که یوزف شومپتر( Josef sohosspeter ) اقتصاددان اتریشی در سال ۱۹۴۲ در مورد هستی سرمایه داری ارائه داد‌. این تصویر یک کارخانه است. تصویری کاملا منطبق با رشد اقتصاد بازار و تفکیک ناپذیر با دست آوردهای صنعتی، با ماشین بخار، لکوموتیو، کوره های ذوب فلزات و افزایش سرعت کار، بهتر است که کل نظام را به سان کارخانه ای بسیار بزرگ پذیرا باشیم. کارخانه ای که همواره ماه به ماه و سال به سال کالاهای بیشتری تولید می کند. امروز میانگین مردم آلمان از تلویزیون، کتاب، مبلمان، دوربین دیجیتال، خوراک پزی برقی،‌ماشین لباس شویی، موبایل ، کامپیوتر برخوردارند. مجموعا ۱۰ هزار کالا . این کارخانه خیلی موفق بود.
برای این که روند فوق ادامه داشته باشد، باید کالاهای جدیدی تولید می کردند و به انسان هایی نیاز داشتند تا خریدار آنها باشند. در همین ارتباط این کارخانه ی بزرگ اواخر سال های ۱۹٨۰ ناخواسته شتابی تازه گرفت. پس از فروپاشی دیوار برلین، سرمایه داری در سراسر جهان دامن گسترد تا منتهاالیه اروپای شرقی، آسیا،‌ افریقا و همه جا بازارهای جدیدی یافت. به اوکراین، رومانی، هند، چین ، کامبوج، ویتنام و کونگ هم رسید.
سرمایه داری از بدو پیداش طی مراحلی گوناگون در کشورهای صنعتی اروپا و امریکای شمالی و جهان گسترش یافت. مراحل گسترش پیوسته با رشد اقتصادی فزاینده همراه بود. حال که اقتصاد بازار پیروز میدان شده بود، به هیچ وجه غافلگیرکننده نبود که کارخانه ی سرمایه داری در کشورهای صنعتی از نو شتابی جهنده بگیرد. طوری که اقتصاد چنان رشدی پیدا کرد که پیش از آن در کار نبود.
بهتر بگوییم: می توانست این رشد غافلگیرکننده نباشد، اما غافلگیرکننده شد. عکس ماجرا از راه رسید. موردی نادر و کاملا دور از انتظار: کارخانه ی سرمایه داری کشورهای بزرگ صنعتی دیگر درست کار نمی کرد.
انباشت پول موضوع را به خوبی روشن می سازد: ٣٨۱ میلیارد یورو ، این رقم رشد ناخالص آلمان در حد فاصل سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ ، یعنی پیش از آغاز بحران مالی است: میانگین درآمد آلمان ها طی این سال ها به مرز ۴۶۴۶ یورو رسید. مبلغ فوق کمتر از گذشته بود، ‌اما انسان که نباید حریص باشد. ۴۶۴۶ یوریو، با این پول باز هم می شد مشتی کالاهای دیگر خرید.
ارزش واقعی ٣٨۱ میلیارد یورو موقعی روشن می شود که آن را با رقم دیگری مقایسه کنیم. این رقم، رشد بدهی های دولت آلمان طی سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ است. رقم دوم هم شامل عدد ٣٨۱ میلیارد یورو می شود. حتا در آلمان پیش از بحران هم رفاه جدید را با بدهی های جدید ممکن ساختند. اما بدهی ها را روشن نساختند. رشد ، شبه رشدی بیش نیست. کارخانه ی اقتصاد آلمان می چرخد ولی دست آوردی ندارد.
همین یک مورد نباید باعث شود تا به سرمایه داری تردید کنیم. در سال های آغازین هزاره ی سوم، کار کارفرمایان آلمان آسان نبود. دستمزدها بالا بودند. رقابت در بازارهای جهانی وسیع بود و اقتصاد آلمان بیشتر از حد هماهنگ به نظر می رسید. احتمالا این مهم یک مساله ی آلمانی است و ربطی هم به سرمایه داری ندارد. بالاخره کارخانه ی سرمایه داری شیوه های متنوعی دارد. و فقط به نوع آلمانی آن خلاصه نمی شود. به طور مثال نمونه های فرانسوی ، امریکایی و ژاپنی، هر یک از این ها کمی با دیگری متفاوت است. شکل گرفته از قوانین قراردادهای کاری دولت ها و سندیکاها.
این کارخانه ی پرشتاب می توانست در دیگر کشورهای بزرگ صنعتی به کار خویش ادامه دهد.
اما چنین نشد. حال اگر از منظر سرمایه داری امریکایی "بگذار ببینیم چه می شود")   (Laisser fair kapitalimusنگاه کنیم یا سرمایه داری متمرکز فرانسوی یا نظام سرمایه داری هم آرای ژاپنی فرقی نمی کند. اگر بدهی ها را کسر کنیم چیز زیادی از رشد اقتصادی برجا نمی ماند.
همین جا باید اشاره کنیم که قصد ما محکوم کردن حجم بدهی ها نیست. برعکس بدهی ها جز لاینفک هستی اقتصاد بازار است. سرمایه داری ای که ما می شناسیم، چنین کار می کند. یکی پول قرض می کند، فرض کنید یک میلیون یورو، اهمیتی هم ندارد که طرف مورد نظر دولت باشد یا کارفرما. مهم این است که او از پول استفاده می کند و کالاهایی می سازد که مورد نیاز مردم هستند. مثلا یک میلیون یورو را در صنایع فولاد سرمایه گذاری می کند. وسایلی می خرد، دستمزد کارگران را می پردازد و در نهایت یک سری اتومبیل با کیفیت بالا تولید می کند و می تواند به دو میلیون یورو به فروش برساند.
به این ترتیب ارزش اضافی، رفاه و رشد اقتصادی واقعی پدید می آید. کارخانه ی ثروت به گردش در می آید و ده هزار کالا تبدیل به بیست هزار کالا می شود.
سرمایه داری، همان طور که امروز ما در بیشتر کشورهای پیشرفته شاهد هستیم، به دولت یک میلیون یورو قرض می دهد، ‌اما نه ارزش اضافی پدید می آید و نه رفاه. فقط دریایی از بدهی ها برجا می ماند.
چیزی در دنیا هست که سد راه کارخانه ی سرمایه داری شده است. این چیز باید مورد تازه ای باشد. چون همین چند سال پیش اقتصاد آلمان، ژاپن امریکا رشدی شتابنده داشت. این چیز باید قوی باشد ، قوی تر از سرعتی که کارخانه ی سرمایه داری بازارهای غول آسای جدید اروپای شرقی و آسیا را در نوردید و سرمنشا آن نمی تواند در ویژگی های کشورها باشد. چه در آن صورت نمی شد پدیده ی خلا را در کشورهای ناهمسان به طور هم زمان نظاره کرد. امروز، آلمانی ها، فرانسوی ها، ژاپنی ها و امریکایی ها چه وجوه مشترکی با هم دارند؟
وقتی کارشناسان اقتصادی از انسان ها صحبت می کنند، ‌اغلب نامی از آنها نمی برند و فقط به مصرف کننده ها بسنده می کنند.
این رفتار در کارکرد چرخه ی اقتصاد مفهوم خود را دارد. به جای مصرف کردن، خرید کردن هم می توان گفت. روزگاری هر دو این واژه ها یک معنا داشتند. کتاب های تازه خریداری شده مطالعه می شوند، تی شرت ها را می پوشند و با اسباب بازی های جدید بازی می کنند.
البته همه ی اینها وقت گیر است. اگر میانگین مردم آلمان بخواهند آن ده هزار کالایی را که خریده اند درست و حسابی استفاده کنند، فضای کمتری برای خرید جدید می ماند. مصرف راه حل نهایی سرمایه داری تبدیل به سد بازدارنده ی کارخانه های سرمایه داری شده است. چون برای این که اقتصاد رشد کنند مردم باید پیوسته خرید کنند.
این گرفتاری چه هنگامی حل می شود که مردم را به جایی برسانی، بی آنکه قصد مصرف داشته باشد، اقدام به خرید کنند. یعنی کتاب های بیشتری در قفسه ها، لباس های بیشتری در کمد واسباب بازی های بیشتری در اتاق کودک و فراموش کردن هر چه سریع تر آن ها و خرید مجدد. با تبلیغات ماهرانه چنین کاری میسر است. اما دشوار است وهزینه بر و زمانی از راه می رسد که دیگر نمی توان از عهده ی خرید برآمد. به این ترتیب درمرحله ی اول از سرعت کارخانه ی سرمایه داری کاسته می شود. سپس از کار باز می ایستد.
ظاهرا اغلب کشورهای بسیار پیشرفته صنعتی هم به این مرحله نزدیک می شوند. برای این که کارخانه ی سرمایه داری بچرخد، برای اینکه اقتصاد رشد کند، مردم باید سال به سال بیشتر و بیشتر خرید کنند.
اما این کار دشوار است. بازارها اشباع شده اند. این جا و آن جا یک موبایل شیک و پیشرفته یا یک لپ تاپ شکیل می خرند. بیش از این میسر نیست.
در اصل اشباع بازار حیرت انگیز است. به هر حال یک پژوهشگر سرشناس آقتصادی این اصل را باور دارد. او جرات به خرج می دهد و نظری می دهد که عجیب به نظر می رسد. پیش بینی آینده ی دور. او پیش بینی می کند که اگر نوه هایش بزرگ شوند هشت بار بیشتر از نسل او ثروت می اندوزند. و باز پیش بینی می کند که در این جهان ثروت ، همه ی نیازهای اساسی پوشش داده خواهند شد. رشد اقتصادی متوقف خواهد شد. وظیفه ی سرمایه داری به این خلاصه خواهد شد تا نارسایی ها را با کاهش کمبودها به انجام برساند. مردم رضایت خاطر خواهند یافت.
پژوهشگر اقتصادی که این موضوع را پیش بینی کرده،‌ جان مینارد کینز(Jihn Maynard Keynes) انگلیسی است. او این موضوع را در سال ۱۹٣۰ در مقاله ای تحت عنوان "چشم انداز اقتصادی برای نوه های ما" مطرح کرد. ما ، نوه های مورد نظر کنیز هستیم.
به راستی درآمد سرانه در کشورهای بسیار پیشرفته ی صنعتی از آن ایام تا کنون هشت برابر رشد کرده است. به راستی هم رشد اقتصادی در ابعاد وسیع از نفس افتاده، به راستی هم بسیاری از مردم به هیچ وجه این رویداد را ناخوشایند تلقی نمی کنند. دیگر مدت هاست که خبری از رشد رضایت از زندگی شخصی در کشورهایی مانند آلمان وامریکا نیست. این رشد طی سال های ۱۹۷۰ برای مردمانی متوقف شد که صاحب ۶۰۰۰ یا ۷۰۰۰ کالا بودند. از آن پس رقم سرخورده ها و معتادان مصرف کننده ی قرص ها و بیماران روانی فزونی یافت. این هم بخشی از سرمایه داری فاقد رشد است. حال اگر درآمدها اندکی همسان تقسیم شود، کار موجود همه را دربر گیرد، طوری که همگان مشغله ای داشته باشند، آن وقت ساکنان جوامع مدرن می توانند از داشته های محدود خود لذت ببرند. کینز اوضاع را چنین تصویر می کرد. او بر این باور بود که کارخانه ی سرمایه داری مجال می دهد تا او را از کار براندازی. کینز تصور می کرد نظام سرمایه داری دست از سر مردم بر می دارد.
برای اینکه چرا پیشرفتی حاصل نمی شود، کافی است روزنامه ای را ورق بزنیم، تلویزیون را روشن کنیم و نگاهی به چند شبکه ی اینترنتی بیندازیم. می توان شاهد تظاهرات منطقی خیابانی و پی آمد های آن شد که شباهتی به تاترهای خیابانی دارد.
نمایشی که از زمان ورشکستگی بانک سرمایه گذاری لهمان برادرز امریکایی در سپتامبر ۲۰۰٨ به اجرا درمی آید. بحران مالی نام دارد. اما موضوع به بحران مالی یا بحران بانک ها یا بحران بدهی ها مربوط نمی شود. البته مربوط می شود اما این واژه ها دلایل اصلی را شرح نمی دهند، پی آمدها را می شکافند.
در آغاز بحران، سرمایه گذاران مالی روی رشد اوراق بهادار جدید ملکی امریکا سرمایه گذاری کردند. سودجویان تاکید داشتند که باید باز هم خانه ها و آپارتمان های بیشتری ساخته شود. ولی بازار اشباع بود. اوراق بهادار بی ارزش شدند و به این ترتیب بحران مالی آغاز شد.
بسیاری از سرمایه گذاران مالی بانک ها بودند. داد وستد سنتی به این خلاصه می شد تا به بازارهای رو به رشد وام دهند. مثلا به تولید کنندگان اتومبیل . اما بازارها از رشد مطلوب برخوردار نبودند. بنابراین بسیاری از بانک ها از داد و ستد قدیمی عرضه ی وام به معاملات سرمایه گذاری روی آوردند . وقتی به خاطر بحران اقتصادی چنین رویه ای شکل گرفت، دیگر آهی در بساط نداشتند تا کاستی ها را جبران کنند. و به این ترتیب بحران بانک ها آغاز شد.
برای نجات بانک های کشورهای صنعتی راه دیگری غیر از اخذ وام های کلان باقی نمی ماند. متاسفانه این بانک ها قبلا بدهی های کلان بار آورده بودند.
بانک ها سال های متوالی امیدوار بودند این بدهی ها را با رشد اقتصادی ودر کنار آن با اخذ مالیات ها تعادل بخشند. رشد اقتصادی پا نگرفت. اخذ مالیات ها هم ناکام ماند. بنابراین بدهی ها رشد نجومی پیدا کردند. و به این ترتیب بحران بدهی ها آغاز شد. پول ها، بانک ها، بدهی ها. مشکل در فقدان رشد نهفته است.
طی سال های بحران مبنای تمام تدابیر سیاسی اتخاذ شده به این خلاصه می شد تا رشد اقتصادی را ارتقا دهند. دوباره کارخانه را به حرکت وا دارند. درست این جاست که می توان به طبیعت واقعی بحران پی برد. دولت های آلمان و امریکا و ژاپن مالیات ها را کاهش دادند. کمک های مالی پرداخت کردند. وجوه خوش خدمتی در اختیار گذاشتند. همه چیز ، به این مهم خلاصه می شد تا مردم را به سمت فروشگاه ها بکشاند.
شاید نتیجه بدهد. شاید مردم به طور معجزه آسایی دوباره شروع به خرید کنند وداد و ستد رونق بگیرد. شاید به زودی هندی ها و چینی ها چنان ثروتمند شوند که به تنهایی همه ی اتومبیل ها، ماشین های لباس شویی که هر ساله کارخانه های آلمان تولید می کنند ، سفارش دهند. شاید کسی کالای توجه برانگیزی اختراع کند وبه ولع مصرف جدیدی دامن بزند. مثلا موبایلی که انسان بتواند با آن به پرواز در آید.
اگر این اتفاق نیافتد برای جهان صنعتی دو راه بیشتر باقی نمی ماند. راه اول این که به هر قیمتی که شده به رشد دامن بزند و اقتصاد را زنده نگه دارد. کاری که تا کنون کرده اند. هزینه های دولتی بیشتر و بدهی های بیشتر و زباله های بیشتر.
زباله حاوی گازکربنیک است و باعث از کار افتادگی کارخانه ی سرمایه داری می شود. مقدار این گاز با مقدار مصرف کالاهایی که مردم دارند در ارتباط تنگاتنگی است و پیوسته از دهه ای به دهه ی دیگر رشد داشته و تا کنون توضیح دادن در باره ی آن هم با مشکل همراه بوده. اما سابق بر این می توانستند هزینه های ارواق بهادار را کماکان هزینه ای خوب ارزیابی کنند. به عنوان مالیاتی برای مشاغل جدید و ارزش اضافه ی فزاینده و حتا می شد استدلال کرد فقط در زمان رشد فزاینده ، پول کافی برای تامین هزینه ی تکنولوژی جدید محیط زیست در دسترس است.
حال اگر رشد فقط شبه رشد باشد و بخواهد فقط سد سقوط بورس ها باشد، آن وقت این سوال مطرح می شود که کشورهای صنعتی با کدام مجوزی باز هم نفت بیشتری می سوزانند وگاز مصرف می کنند.
می توان این سوال را نادیده گرفت و پاسخش را به فردا موکول کرد و امروز این کارخانه را متحرک نگه داشت تا بحران بعدی از راه برسد. این راه اول است.
راه دوم پرزحمت و دشوار است و به ناکجا آباد ختم می شود. این جا باید پاسخ هایی برای سوال های بس دشوارتر و بزرگ تر جست وجو کرد.
جامعه ای که به حفظ رفاه بیش از گسترش آن بها می دهد، اجازه ی سازماندهی به کسی می دهد؟ چطور می توان به اقتصادی دامن زد که به افزایش رضایت مردم منتهی می شود نه سود کارفرماها؟ آیا می شود ارزشی به طبیعت ارزانی داریم که هزار کالا در درونش نهفته دارد؟
جان کلام: آیا جایگزینی برای سرمایه داری وجود دارد؟
درواقع این سوال خیلی قدیمی است. طی صدها سال هزاران بار طرح شده، از جانب مارکسیست ها، رمانتیک ها، ادیان گرایان آزادی خواه، رهبران کارگران و فعالان جهان سوم. اما همواره این سوال از چشم انداز فرودستان طرح شده و همیشه با این اتهام همراه بوده که سرمایه داری نمی تواند فقر را ریشه کن کند. همیشه هدف این بوده تا نظامی پیدا کنند که بتواند هر چه سریع تر بر فقر غلبه کند، توگویی اقتصاد بازار از عهده اش برآمد.
تلاش ها و فکرهای بسیاری وجود داشت: آموزه های مهاتما گاندی در هند یک نمونه است. بر مبنای آن هر روستایی باید شخصا لباس و غذایش را تامین می کرد تا به بازار وابسته نشوند. یا رویاهای یک آنارشیست متکی به خود که بر اساس آن شخصا هیچ کس حق ثروتمند شدن نداشت و همین نظریه هنگام جنگ های داخلی اسپانیا در کوتاه مدت تبدیل به واقعیت شد. سرانجام سوسیالیسم با دیدگاه های متنوع از راه رسید و مدعی شد نیمی از بشریت را به دنیای بهتر رهنمون شود و در نهایت هم به ناکامی انجامید.
تمام این آزمون ها ناکام ماندند. رویاها نقش بر ‌آب شدند و نهایتا غیر اجتماعی تر از کارخانه ی سرمایه داری بودند. کارخانه ی سرمایه داری نه فقط گاه گاهی نامعقول و مازاد بر برنامه تولید می کرد، بلکه میلیون ها چینی، هندی، کره ای، ویتنامی،‌برزیلی را از فقر رهانید.
این نه فقر، احتمالا ثروت است که سرمایه داری را پا در خواهد آورد. فقر توده ها کم رنگ تر شده و به یک انقلاب از پایین امیدی نیست طرح نظام نوینی از بالا بسیار محتمل است.
پولی که اواخر قرن بیستم به دست مردم کونگ رسید،‌ چندان دوام نیاورد. به احتمال وجود الماس در شن زارهای سرخ کالاهاری کونگ ها را تاراندند. امروزه برخی از آنها به عنوان خدمتکار مزرعه داران با نیروی کار ارزان قیمت تلاش می کنند. بقیه یا مبتلا به الکل شده یا به حاشیه رانده شده اند وحال نیروی جمع می کنند تا هم چون گذشته مجددا به شکار بپردازند.
شاید فقط کشورهای صنعتی نیستند که به جایزگزینی برای سرمایه داری نیازمندند. مردم کونگ هم چنین اند.

اولت ایفانساستی - گتی ایماگس
ترجمه جاهد جهانشاهی
منبع: روزنامه آلمانی دی سایت - ۱۵ دسامبر ۲۰۱۱