هژمونی صفر
مهدی حسین زاده
•
اتحاد عمل ما باید برپایه هژمونی صفر یا اصل عدم هژمونی شکل گیرد و مبارزات دموکراتیک بر سر تصاحب قدرت ملزوماً پس از استقرار رژیم موقت اولیه جهت جابجایی قدرت که متشکل از همه گروهها و بدون هژمونی گروهی بر گروه دیگر تصورپذیر است صورت گیرد، که در غیر این صورت عنصر ادعایی اتحادی اولیه عنصری انشعابی بوده نه اتحادی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۴ تير ۱٣٨۵ -
۱۵ ژوئيه ۲۰۰۶
در ائتلافهای سیاسی که یکی از مبانی یا اهداف آن آزادی عنوان می شود هژمونی صفر یا اصل عدم هژمونی پایه و اصطلاحاً اصل صفرم آن ائتلاف، مورد پذیرش تمامی موتلفین آغازین قرار می گیرد و با این پیش زمینه به استقبال طراحی پروژه اجرایی می روند .
در تاریخ معاصر که می کاویم سه انقلاب را بر چنین مبنایی در یک سده ایران می یابیم که اکثر آنها به دلیل جهل مرکب انقلابیون نسبت به سر جنبش عقیم مانده است. آخرین آن هم تجربه تلخ انقلاب اسلامی بود که سرِ جنبش پس از گذشت از مرحله استقرار به دور زدن جنبش و انکار اهداف آغازین خود پرداخت .
شاهد بودیم که چگونه روح الله خمینی در همان تصمیمات ابتدایی پس از استقرار رژیم از مرجعیت ساقط شد، چرا که حیله، نیرنگ و دروغ در قاموس مرجعیت جایگاه ندارد ولی روح الله خمینی که برخی وی را تا مرحله امامی بردند و رخسارش بر ماه کشیدند، با توسل به این پارامترها سعی در تغییر اوضاع، جهت تسخیر سنگر به سنگر پوزیشن های خالی حکومت توسط روحانیت داشت که حتی فرمان خدعه آمیز متمم قانون اساسی نیز دیگر جایی برای دفاع از وی باقی نگذارد، چرا که مرجع خدعه آور گشت که این عمل آگاهانه یا ناآگاهانه خیانت به امید ملتی شد و تبر بر ریشه جامعه مستقر بر پایه ولایت فقیه (خمینیزم) به اخص و اسلامیزم به طور اعم وارد ساخت و به دنبال آن فتاوی حذفی ایشان در ماجرای نسل کشی های سیاسی سال ۶۷ در قرن گذشته، اتخاذ راهکردی چنین حذفی با برافراشتن چوبه های دار برای بیش از ۷۵ درصد کادر راس یک حزب یا تشکل سیاسی (حزب توده ایران) که سابقه ۴۰ سال فعالیت مستمر با کادرسازی منحصربه فرد خود داشت و تفکر این حزب سیاسی در شطرنج سیاست جهانی قدرتی غالب بود، بی سابقه و استثنایی است !
تصور کنید این جمهوریت بر هژمونی مرجعیت و ولایت فقیه استوار گشت که بر مبنای اصول مرجعیت در اسلام اجازه خروج از مسیر را نداشت، چرا که اتخاذ تدابیر خارج از اصولِ کلام مقدس وی را ازمرجعیت خلع می نمود که نمود، وی مدارس را به میدان تیر بدل نمود و مخالفین را به بهانه اجرای احکام اسلام تیرباران کرد، بیاد آوریم پشت بام مدرسه رفاه را که چگونه ائتلاف اولیه بر پایه تفکر لنین فاجعه آفرین گشت! حال چگونه به استقبال اتحاد عملی دیگر رویم که هیچ اصل اولیه ای حدود و قصوری برای آن تعیین نمی کند؟ و به کدام تضمین فردا در صورت حصول مطلوب بر بام مدرسه ای دیگر بر هم گلوله نگشاییم؟
از اصول اولیه روابط بین الملل است که قدرت قدرت را محدود می کند، این اصل در اِشِلی کوچکتر برای کنشهای درون مللی نیز صادق است و هرگونه رژیمی بر پایه هرگونه مرامی بدون حدود تصور ناپذیراست و در همپوشانی مرزهای فراکسیونی است که حدود رقم می خورد و اگر بدون تعریف مرزها به استقبال جبهه رویم سنگ بنای درستی ننهاده ایم و سیالیت مرزهای سیاسی در آینده به نوعی فرصت طلبی منجر خواهد شد و بدون اعلان هدفِ ائتلاف، مرزها شبهه آلود است .
گاهاً مطرح می شود در این مرحله اتحادعمل تنها برپایه حقوق بشر است. در حالیکه اتحادعمل بر پایه حقوق بشر به دلیل تفکیک قوای حاکم نوعی خروج از مسیر است و تفکری انحرافی را در پس آن نمایان می سازد، چرا که به کلونی قدرتمندی جهت تغییر رژیم سیاسی منجر نمی شود و غایت آن روبرویی متحدین با قوه قضاییه به عنوان بخشی از ساختار خواهد بود نه با کل ساختار فاسد حکومت سیاسی و عملاً حرکتی درجاست و حداکثر ممکن است به کاهش فشار موضعی از سوی رژیم منجر شود، و شاید هم موجب برچیدن مجدد برخی بازداشتگاهها به سیاق گذشته شود ولی این انرژی نهفته ضدمردمسالاری در قالبی دیگر به سان پاجوش رشد خواهد کرد و روح قوانین بدون تغییر پا برجا خواهد ماند و عملا ًمُسکّن است و درمان نیست .
در این مرحله از نکات منحصر بفرد چنین اتحاد عملی به یک نقطه رسیدن ناهمزمانهاست، ناهمزمانها به تعبیر نیچه همزمان گشته اند. سه نسل انقلابیون، فرزندان انقلاب (آنان که انقلاب را دیدند) و نسلی که انقلاب را شنیده است، در سه شاخه مهاجر، اپوزیسون و جنبش، همزمان یک نقطه را درک می کنند، بدون اینکه مجبوربه تحمل یکدیگرمان کنند و مهم جهت مسیر پس از گذر از این نقطه است، که آیا به همگرایی منجر خواهد شد یا واگرایی خواهیم داشت؟ که هرگونه واگرایی مجدد سیر راههایی است که تاکنون طی شده و مبتذل جلوه می کند پس می توان در این مقطع با کوشش در همگراشدن نه همگراکردن، نوعی جلوه تحمل پذیری شویم. هر چند دموکراسی به ما اجازه می دهد به دور میزی نشینیم که افکار دورنشینان را می پسندیم، ولی این مرحله پس از استقرار دموکراسی است و هم اکنون جدا نمودن مسیر مثلاَ از سلطنت طلبان یا هر گروه دیگر که بعضاً مطرح است چیزی جز ریزش نیرو در ابتدای عمل در بر نخواهد داشت و نوعی باج دادن به گروه دیگر و تلاش در قوت گرفتن هژمونی آن گروه است که این کنش خواه ناخواه به تضعیف هژمونی خود نیز منجر خواهد شد، چرا که با اراده خود سلب امتیاز از گروهی و اعطای امتیازبه گروهی دیگر نموده ایم که اتخاذ چنین روشی خطای آغازین است، بلکه باید زمین داد تا همه آنچه را در چنته دارند ارایه دهند و انتخاب با جمهور مردم باشد و کنش حذفی واکنشی جز حذف و واگرایی نخواهد داشت .
واضح و مبرهن است که اصولاً تنفس در خلاء تصورناپذیراست چرا که عنصر تنفس پذیری وجود نداشته است که مدعی باشیم در چنین شرایطی زنده بوده ایم، تنها می توان تصور داشت در این شرایط در نوعی اغما بوده ایم و منتظر بازگشت به زندگی و اگر متصوریم بودن در حبس هم جزیی از استراتژی سیاسی است، هضم فکری چنین تفکری سخت است، چرا که این عمل جز تاکتیک کوتاه مدت نمی توان باری دیگر برایش متصور شد. به یاد آوریم قهرمان خاک سرخ کشور، صفر قهرمانیان را، وی بیش از ده هزار روز را به حبس گذرانید ولی هیچگاه ادعای رهبری و سرجنبش بودن در هیچ جایی نداشت و حتی در مراسم تجلیل از استقامت بر عقایدش نیز حاضر نگشت، چون خود هم بدین نتیجه رسیده بود که عمری را در خلاء گذرانیده است، هر چند همه او را بزرگترین مبارز بدانیم، پس بیاد داشته باشیم تنفس در خلاء امکان ناپذیر است و هنر سیاست ورزی حضور و اتخاذ راهکار جهت ماندن در صحنه است ولی با حفظ خطوط قرمز و عدم استحاله فکری و تبانی .
قاعدتاً نباید تصور شود قرار است چنین هشدارهایی را برخورد شخصی قلمداد کنیم و مثلاً نخبه کشی براه اندازیم و بگوییم حال که گنجی محور چنین ائتلاف مقطعی شده به تخریب شخصیت دامن زنیم که در دنیای سیاسی امروز تهمت مالیات ندارد! که چنین عملی در این مقطع سمی مهلک است ولی بیان شروط جهت پیوستن به هر ائتلاف موقتی از حقوق اولیه ماست، چرا که اگرتنها یک سوال ذهنمان را بیازارد که چرا گنجی خود را محور این اقدام می داند؟ یک جواب این خواهد بود ممکن است وی قصد گرفتن امتیاز از جایی را به واسطه نشان دادن چنین عقبه ای که با خود همراه نموده دارد و به سان جنگهای پارتیزانی کمونیستی توده ها را همگام می سازد! که این هم یک احتمال نابعید است چرا که تاریخ گواه است هرگاه بی گدار به آب سرد زدیم به بدی چاییدیم! و لرز آن تا مدتها بر جانمان ماند بطوریکه از پس لرزهای آن با دیدن طنابی به مار خوش خط و خال شباهتش دادیم !
البته درمورد گنجی به کرات صداقتش را دیده ایم و عاقبتی که پس از بازگشت به ایران به انتظارش است عاقبتی جز عاقبت سیامک سنجری یا مجید شریف نخواهد بود! اگر بازداشت مجدد شود در آینده ای نزدیک سرنوشت سیامک سنجری مبتلابهش خواهد شد و اگر هم آزادش گذارند نسخه ای را که برای دکترمجید شریف پیچیده بودند برایش خواهند پیچید، در هر دو حال فارغ از تصور تئوری توطئه رژیم که قبول آن در این مقطع مشکل است و بعید نیست، گنجی در آینده ای نچندان دور به یکی از روشهایی که برخی از آنها را ما هم تجربه کرده ایم دچارخواهد شد و به صف ما خواهد پیوست، هر چند با اقدامات گنجی در همگام سازی روشنفکران مطرح جهانی با خود هزینه این اقدام را برای رژیم بالا می برد .
فراموشم نمی شود در گرماگرم ۱۸ تیر سال ۷۸ که از هر سو هر کس به کوی آمد و رفت، او بود که با تجربه اش برخی نیرنگهای رژیم را گوشزدمان می کرد و چگونه قسممان می داد به سمت میدان انقلاب براه نیافتیم که پروژه تین آن مِن قرار است کلید بخورد، که البته این پروژه همان حمله انبُری دولت (حکومت) به جنبش دانشجویی بود چرا که دولت (حکومت) از حذف صدای مخالف که حال پای به مرحله اجرا گذارده استقبال می کرد و اصلاح طلبان نیز که بدنبال صید شهید از این مهلکه و به رخ کشیدن آنها در برابر شهداء طرف مقابل بودند به استقبال آمدند و در آن مقطع معتقد بودند اصلاحات خون می خواهد! و این دانشجویان بودند که در این بین بی رحمانه هزینه پرداز کشمکشهای جناحهای قدرت گشتند .
پس بار دیگر در نظر داشته باشیم، در این مقطع این عمل که به نیت بازگشت همه بازیکنان به زمین بازی سیاسی است نقطه آغازین مطلوبی است از این جهت که کلیه دعوت کنندگان و شرکت کنندگان حول این محور هم عقیده ایم که رفتار، منش و مرام رژیم کنونی در برخورد با فعالیت هایمان نادرست بوده است و آنرا محکوم می کنیم هرچند ابراز چنین نظری هم هزینه دارد ولی از جهت عنصر آغازین اتحاد عمل که حول آن جمع می گردیم قابل ستایش و قبول است که فعالیت سیاسی در محیط خلاء صورت نپذیرد، و نشود. توجه به این نکته ضروری است که پس از تشکیل رژیم سیاسی نه در تشکیل رژیم سیاسی جدید، در تکاپوهای دموکراتیک هرگاه هژمونی دیگر را غالب یافتیم آنرا به محاق بریم تا صدایش شنیده نشود و خود درخلاء یکه تازی کنیم .
پس اتحادعمل ما باید برپایه هژمونی صفر یا اصل عدم هژمونی شکل گیرد و مبارزات دموکراتیک بر سر تصاحب قدرت ملزوماً پس از استقرار رژیم موقت اولیه جهت جابجایی قدرت که متشکل از همه گروهها و بدون هژمونی گروهی بر گروه دیگر تصورپذیر است صورت گیرد که در غیر این صورت عنصر ادعایی اتحادی اولیه عنصری انشعابی بوده نه اتحادی .
حال به استقبال هر گونه تفکر و ابتکار سیاسی که به تمرین تحمل یکدیگر منجر شود می رویم ولی با درنظر داشتن اصل هژمونی صفر و اعلان می کنیم هژمونی هیچ شخص و گروه دراین مرحله قابل پذیرش نیست .
* فعال سیاسی- دانشجویی- نیویورک
|