ریشه بسیاری از اختلافات سیاسی:
جهان تک قطبی یا چند قطبی؟


خسرو صدری


• امروز بسیاری از بحث های سیاسی، نه فقط در محافل روشنفکری کشورمان، بلکه در تمام دنیا، با چگونگی موضعگیری و پاسخ در مقابل این پرسش ارتباط تنگاتنگ دارد که: نظم کنونی جهان ، به رهبری آمریکا، مطلوب است ویا آن که می بایست آن را به چالش کشید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱ بهمن ۱٣۹۰ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۱۲


امروز بسیاری از بحث های سیاسی، نه فقط در محافل روشنفکری کشورمان، بلکه در تمام دنیا، با چگونگی موضعگیری و پاسخ در مقابل این پرسش ارتباط تنگاتنگ دارد که: نظم کنونی جهان، به رهبری آمریکا، مطلوب است ویا آن که می بایست آن را به چالش کشید. درجهان دوقطبی گذشته، انتخاب دوم، رهبری شوروی بود. دراین رابطه ما با دو گروه کنشگرسیاسی فعال، رودرروی هم و یک گروه پاسیو تماشاگر روبروهستیم. هریک از دوگروه فعال شامل کسانی هستند که یا بخاطر وظایف دیپلماتیک برای کشور مطبوعشان، مجبورند، نهایتا در خدمت نظم فعلی و یا مقابل آن ، فعالیت کنند ؛ یا روشنفکرانی اند که بر اساس باورهای ارزشی خویش،ودر مواردی به عنوان مزدبگیر، دراین میدان تلاش می کنند. اکثریت مردم علاقه مند به مسائل سیاسی را می توان از آن نظرپاسیو نامید،که تصور درستی از ماهیت واقعی مباحث وجدال دوگروه اول باهم ندارند.زیراآنها آشکار ومستقیم در مورد پایه رفتار و افکارسیاسی خود صحبت نمی کنند. بحث های ظاهری،برای جلب افکارعمومی ولی از آن جهت صورت می گیرد که درنبرد قدرت ها با یکدیگر، کسب حمایت توده ها از اهمیت زیادی برخوردار است.این پنهانکاری نهفته درذات سیاست، آن را همیشه درهاله ای از رمز و راز باقی نگاه داشته است . اگر چنین نبود وآشکار می شد که در پس هر اختلاف ملی، مذهبی و...منافع زورمندان قراردارد ،پیاده ها (مردم) آنگاه از صفحه شطرنج طرف های درگیری می گریختند و مهره های سنگین را در مقابل هم تنها می گذاشتند. چنین "پیاده" انگاشتنی را، همانند رویکرد حکام کشورها با شهروندان خود، از طرف قدرت های بزرگ دربرابر اقمارشان نیز می بینیم. تنها "ویکی لیکس"، اولین بار، پرده نمایش را اندکی پس زد و این سوال را درذهن انسانها نشاند که: چرا ما، همیشه قربانیان تاریخ، حق نداریم که بدانیم؟
در حال حاضر،قدرت های نوظهور "بریکس"(برزیل،روسیه، هند ،چین ،آفریقای جنوبی)، باوجود تمام اختلافاتی که بین خودشان وجود دارد، در مقابله با هژمونی انحصاری آمریکایی ها برجهان، بایکدیگر همکاری می کنند. کشورهای اروپایی ها هم در این مورد مواضع یکسان ندارند.
حال اگر به مباحث روز سیاسی خودمان باز گردیم، می بینیم که پس از حمله ناتو به لیبی و سرنگونی قذافی، عده ای به صورت تیمی و با شبیخونی ناگهانی، "تزدخالت بشردوستانه!" را به گفتمان سیاسی محافل روشنفکری ایران تحمیل کردند .که البته با ابهام در وضعیت سوریه، ظاهراعقب نشینی هایی در بین آن ها صورت گرفت. پس از آن ، تا امروز، تنوربحث های این گروه و مخالفین پراکنده دخالت نظامی خارجی ، همچنان داغ مانده است. گروه اول، به عنوان کنشگر فعال، با دیگران، هیچگاه با فرض بازبینی یا تعدیل مواضعش بحث نمی کند. افراد این دسته،بر اساس باورهای پایه ای خود، تصمیم برای دفاع ازدخالت نظامی بیگانه را، بدون مباحث علنی در این مورداتخاذ کرده اند. حال که تحولات با آن سرعتی که می پنداشتند پیش نرفت، در مورد آنچه روی دستشان بادکرده است، چاره ای جزتن در دادن به بحث ندارند.ولی همانگونه که می بینید، این ها نه سعی درارائه منطقی "نظرات" پر تناقض خود دارند ونه علاقه ای به واکنش جدی در مقابل منتقدین. آنچنان که تقریبا تمام نوشته های مستدل و مستند اکبر گنجی، بی پاسخ مانده است. طیف های مختلف این گروه را،بر اساس آنچه گفته اند و می گویند، با تمایلشان به ابقای هژمونی آمریکا در جهان می توان شناسایی کرد. کسانی هم البته، نه از روی شناخت، بلکه جهت ابراز مخالفت هرچه شدیدتر خود به ج.ا، با چنین گرایشاتی، تفاهم نشان می دهند : "سرنگون می افتد از بام سرا / تا زیانی کرده باشد خواجه را". برای این افراد نتیجه و نه خود بحث اهمیت دارد.دو روز پیش ضمن صحبت پیرامون "انتخابات مجلس" در برنامه افق صدای آمریکا، در پاسخ به نظر خواهی سه گزینه ای مقابل این پرسش که :انتخابات در رژیم شاه خوب بود یا جمهوری اسلامی و یا هیچکدام، اکثریت کاربران جلوی گزینه "رژیم شاه"(!) علامت زده بودند.
متاسفانه چپ های ما، با قطع پیوند از واقعیات جهان امروز، یا در چنبره ایده آل های ناب باقی ماندند و سرخورده شدند و یا به راست در غلطیدند. درصورتی که در بدترین شرایط هم، به جای دست روی دست گذاشتن، می بایست ابتدا وضعیت را شناسایی و سپس به نیروی بالنده ومترقی تر کمک کرد. درست کاری که دیگر چپ های جهان انجام می دهند. دو نمونه عبرت آموز، مواضع کمونیست های روسیه و چپ های آلمان، در قبال اوضاع جهان است:
گنادی زوگانوف، رهبر ح.ک.ر، در سخنرانی خود برای دانشجویان انستیتوی روابط بین المللی مسکو، منتشره درتارنمای این حزب، به تاریخ۱۴ آوریل ۲۰۰۹، ازجمله چنین می گوید:"...سال گذشته هرم بزرگ مالی(سرمایه داری جهانی)که در طی ۵۰ سال بنا شده بود، فروریخت. از میان ۱۱ بحران کشورهای سرمایه داری، دوتای آن ها به جنگ جهانی منجر شد. بحران فعلی خطرناک ترین آنهاست. در چنین شرایطی این چین است که اقتصادش رشد ۶ تا ٨ درصد دارد.زیرا آن ها بر روی اقتصاد ونه هرم مالی سرمایه گذاری می کنند...در نتیجه بحران ،آمریکا ٣۰ درصد و روسیه تا ۷۰ درصد بازار خود را از دست دادند.غرب البته ما را راحت نخواهد گذاشت.زیرا در ازای سهم دو درصدی ازجمعیت جهان، روسیه ٣۰ درصد منابع کره خاکی را در اختیار دارد...ما اینک سه راه در مقابل داریم: - یا مثل دولت کنونی ، براساس سیستم قدیمی سرمایه داری، سرمایه مالی و بورس را فرادست تولید قراردهیم؛- یا همچون۱۵ سال اول (پس از فروپاشی شوروی)،به زیر سلطه دیکتاتوری صندوق بین المللی پول بازگردیم. آن ها به ما پول می دادند ، به این شرط که جهت حمایت از علوم، آموزش ، بهداشت و سرمایه گذاری در زمینه تکنولوژی پیشرفته ، از ان استفاده نکنیم. در نتیجه ، ۷۰ درصد بخش تولیدی نابود وپایه های رشته های فوق مدرن خراب شدند؛ سوم راه "سوسیالیسم نو" است که چین می پیماید ودر عرض ٣۰ سال، وضعیت آن هارا از دوچرخه سواری به پرواز با سفینه ارتقاء داد...چین ابر قدرت آسیا و منطقه اقیانوس آرام است. جایی که مهمترین اتفاقات قرن ۲۱ را شاهد خواهد بود".
اسکار لافونتن،اکتبر ۲۰۱۱ در کنگره حزب چپ آلمان، می گوید: ."..یک جامعه دمکرات، جامعه ای است که درآن علایق اکثریت تامین شود. تعریف دمکراسی در یک حزب چپ، به همین سادگی است...ما مخالف سرمایه داری نیستیم، بلکه مخالف آن نظام اقتصادی هستیم که درآن اکثریتی عظیم باید کار کنند تا اقلیتی ناچیز ، بدون زحمت شخصی، ثروتمند شوند. اقتصاد قمارخانه ای(بورس بازی)، بشریت را به خاک سیاه نشانده است".
نه لافونتن طرفدار سرمایه داری و نه زوگانف از رشد اختلاف طبقاتی در چین بی اطلاع است. بلکه هدف هردو، معرفی امکان پذیرترین آلترناتیوی است که طرفداران عدالت اجتماعی می توانند در چنین جهانی پیرامونش گرد آیند. جهانی که به گفته کارشناسان، در آن سرمایه داری غربی به مرحله "انگلی" وارد شده وبه کمک تکنولوژی نظامی خود، به باجگیری ازدیگران مشغول است وهیچ نیرویی توان مقابله با آن را ندارد. سیستم بانکی آمریکاهم در چنین جهانی ،در حالی که به همه کشورها بدهکاراست ولی نمایندگانش در ارگان های قانونگذاری تلاش رئیس جمهوری را برای اخذ مالیات بیشتر از ثروتمندان، ناکام می گذارند و او را سرزنش هم می کنند که گویا "کمونیست" شده است.
پس ازفروپاشی شوروی، اولین بار جرج بوش پدر از نظم نوین بین المللی ، به رهبری آمریکا سخن گفت و فوکویاما، به عنوان جامعه شناس،"پایان تاریخ" را به خیال خودش، کشف و اعلام کرد. او گفت که آمریکا ولیبرالیسم ، یعنی برندگان جنگ سرد، هیچگاه دیگررقیبی در مقابل نخواهند داشت.ولی چندی بعد، هانتینگتون، "برخورد تمدن ها" را به عنوان پروسه تثبیت نظام تک قطبی، مطرح نمود. او تمدن های، اسلامی، ارتدوکس، بودایی ، هندوئیسم و ... را چالش های مقابل روی تمدن غربی نامید ودر مورد ائتلاف آنها، بخصوص چین و اسلام، در مقابل غرب اعلام خطر کرد. "طرح خاورمیانه بزرگ" آمریکا که در سال ۲۰۰۲ برای اولین بار توسط کالین پاول، وزیر خارجه وقت آمریکا، همزمان با اشغال عراق و افغانستان مطرح شد، در همین رابطه قابل توجه است. دشمنی طرفداران "دخالت های بشردوستانه"، با ج.ا.ا، از امیدشان به عملی شدن نقشه های خاورمیانه ای ابرقدرت و بازگرداندن یک منطقه استراتژیکی مهم به آن ، در راستای غلبه بررقیبان ناشی می شود. از این روست که پا به پای آمریکا،با تحریم و تهدید ، در انتظاربازماندن ج.ا.ا ازمسیر دستیابی اش به توانایی ساخت سلاح هسته ای نشسته اند. چپ های واقعی ومردم ایران، ولی بخاطرآزادی، دمکراسی وعدالت مبارزه می کنند و هیچ مشکلی هم با توانایی هسته ای ج.ا.ا ندارند. این دوستان آمریکا می گویند که: ج.ا.ا سلاح هسته ای را برای استمرار بقای خودش می خواهد، پس باید مانع این کار شد. همین ها در جای دیگر چنین استدلال می کنند که:سلاح هسته ای اگرجلوی سقوط را می گرفت، شوروی با آن همه زرادخانه ، فرونمی ریخت. ویا وقتی رهبر"شورای انقلابی" لیبی، در همان روزاول به قدرت رسیدنش توسط ناتو،آزادی مردان در داشتن چند همسر را اعلام می دارد،یا حاکم بحرین حتی به بیمارستان ها حمله می کند ودر عربستان به زنان حتی اجازه رانندگی هم نمی دهند، هیچ اعتراضی از این طرفداران "مداخلات بشردوستانه"، که در موارد مشابه، مواز ماست ج.ا.می کشند و به حساب طرفداری خود از "حقوق بشر"می گذارند، شنیده نمی شود.این تناقضات، همانطور که اشاره شد، از عدم صداقت این افراد در بیان میل باطنیشان، در موردآمریکا، ناشی می شود. "کلام" نزد چنین کسانی ،برای "صنعتگری سیاسی" ونه بیان نظرواقعی، به کارگرفته می شود. یک معما ولی دررابطه با آنان لاینحل باقی می ماند و آن این است که: اگرآمریکا وناتو ، چهار نعل در جهت تبدیل جهان به "بهشت" می تازند و یک بمب اورانیوم آن ها کار صدها سخنرانی و مقاله می کند ، خود این دوستان چرا اینقدر در تکاپو و اضطراب هستند و به میمنت این خجسته ایام به یک "وکیشن" دائم نمی روند؟
در حالی که امید چندانی به منشاء اثر بودن سازمان های چپ وطنی، در کناراحزاب و سازمان های مردمی جهان، درمبارزه برای بازستاندن حقوق ۹۹درصدی ها از سوداگران نمی رود، تک تک ما ولی می توانیم با شناخت نیروهای بازیگر جهانی واستفاده از تجارب احزاب دیگر، در قافله پویندگان راه عدالت اجتماعی جای گیریم.
از یاد نباید برد که از نتایج محتوم غلبه نظم آمریکایی برجهان،کامل شدن روند جاری انباشت ثروت در یک سمت و فقر در سمت دیگر، یعنی امحاء طبقه متوسط است.در اینجا دیگر صحبت بر سر حمایت روشنفکرانه از حقوق زحمتکشان نیست. بلکه این خود ما هستیم که به عنوان طبقه متوسط با سرعت به خیل محرومان ملحق می شویم.
برقراری نظمی نو و چند قطبی، تنها مفر احتمالی مردم جهان در حال حاضر،از چنین سرنوشت نامیمونی است.

خسرو صدری
khosro-sadri.blogspot.com