سروده ای از امیرحسین افراسیابی


امیر حسین افراسیابی


• مرشد بزن به زنگ
واردش کن
این پیرمرد را که ناغافل
در عکس بچگی هایش غافل گیر است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ تير ۱٣٨۵ -  ۱۶ ژوئيه ۲۰۰۶


سارا گفت حتمن انداختیش تو سطل آشغال

گفتم هنوز قرن ِ قناری نیست
بگذار این قفس بخوابد
و این که دست هایم هر روز
عاشق تر از فردایند
دلم جای دیگری است

مرشد بزن به زنگ
واردش کن
این پیرمرد را که ناغافل
در عکس بچگی هایش غافل گیر است

و این که باد
بند ِ رخت ِ بالکن را
الکن کرده است
پس هنوز می باید شد
تا همیشه همان گونه بود که می باشد

و این که باران
بی بند و بار می بارد
و هیچ چلچله ای
از سقف بهار چکه نمی کند
چک های بی محل را دیگر باید نقد کرد و رفت

تا یکی نبود و یکی بود
اگر کسی باشد
کسی است که هرگز نبوده است
تازه بعدش چی؟
گیرم یه ذره عشق هم توش بود

سارا دلم گرفته
دست بکش
ببین چه گونه پوست رابطه ام تاریک است
پرواز هم که از سر ِ بالکن سقوط کرد

رتردام، فوریه ۲۰۰۶