آخرین آزمون هاشمی رفسنجانی
نیما میرصادقی
•
گرچه هر یک از این سه ترس بی مورد نمی باشد لکن هاشمی باید نتایج آزمون نهایی خود را نیز بسنجد. وی به نظر اینجانب باید دست به خطر زده و فارغ از ترس آینده و بی حیایی دولت و نامرامی سیاسیون ایرانی تا پیش از شروع انتخابات آتی و یا حتی جنگ و ویرانی و یا فروپاشی اقتصادی در برابر تمامیت خواهی رهبر قد علم نماید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣ بهمن ۱٣۹۰ -
۲٣ ژانويه ۲۰۱۲
شاید هیچکدام از چریک ها و مبارزان انقلابی دهه پنجاه به ذهن شان هم خطور نمی کرد که روزی فرا رسد که اکبر هاشمی بهرمانی آن روحانی پر جنب و جوش لکن اغلب در حاشیه، در حد و قواره و هیئت چندمین مرد قدرتمند ایران ظهور نماید. روحانی که کاملاً متمایز از روحانیون هم عصر خویش بود. هاشمی بهرمانی حتی بسیار متمایز تر از روحانیون فرا سنتی ئی بود که گرد آیت الله خمینی جمع گردیده و بر خلاف اسلاف خویش مخالفتی علنی علیه نظام شاهنشاهی حاکم را آغاز نموده بودند. متمایز از آن جهت که وی همواره یک قدم فراتر از آیت الله حرکت می نموده و گاهاً مسیری نه تقیدی به آنچه آیت الله می گفت بلکه تعقلی نسبت به رویدادها و حوادث واقع شده را پیش می گرفت و به همین جهت بود که آرام آرام وی، نه نقشی تبعی بلکه نقشی تکمیلی در حوادث دهه های مختلف نظام جمهوری اسلامی را بازی نمود.
اولین آزمون هاشمی را می توان عکس العمل وی نسبت به قتل مرحوم لاهوتی دانست. آزمونی که از لحاظ نظام، وی با موفقیت از آن بیرون آمد. آری ! هاشمی همانند دهها تن از سیاسیون حاکم قتل لاهوتی خویشاوند و دوست صمیمی اش را به دست عناصر افراطی و خودسر انقلابی دید ولی بنا به آنچه آن دوران مصالح نظام خوانده میشد دم بر نیاورد. مرحوم لاهوتی نه تنها با هاشمی رفسنجانی قوم و خویش بود (دو دختر هاشمی یعنی فائزه و فاطمه هر دو عروس لاهوتی بودند)، بلکه در سالهای زندان شاه نیز، عمدتاً در کنار یکدیگر بودند. تنها عکس العمل ناخواسته هاشمی به خبر قتل لاهوتی آن بود که وقتی خبر فوت لاهوتی به مجلسی که هاشمی رفسنجانی در راس آن بود رسید، وی درحال اعلام این خبر ناگهان نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و صدای گریه او از رادیو اف ام پخش گردید و بسیاری آن را شنیدند.
البته نظام آن روزها اعلام نمود که لاهوتی به قتل نرسیده است ولی سالها بعد نشریه شهروند امروز در شماره ۷۰ خود اطلاعاتی را درباره قتل لاهوتی در زندان اوین فاش نمود که دیتاهای آن مستند به گفته های خانواده لاهوتی می باشد. البته در روز دستگیری لاهوتی و در بازرسی از منزل وی چند نامه و دست نوشته منتقدانه با متنی بسیار اهانت آمیز خطاب به آیت الله خمینی توسط پاسداران کشف گردید که گویا وی فرصت ارسال آنها را به آیت الله نیافته بود (مطلبی که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است) و به نظر بنده با توجه به جزمیت پاسداران آن دوران نسبت به شخص مرحوم خمینی این قتل توسط آنان و خودسرانه و نه سازماندهی شده صورت پذیرفته است که شرح و بسط آن خود نوشتاری متفاوت را می طلبد.
دومین آزمون سرنوشت ساز وی بحث انتخاب رهبری پس از فوت آیت الله خمینی بود. انتخابی سرنوشت ساز که آینده ای متفاوت برای ایران را رقم زد. آیت الله خمینی بنا به وعدهای که داده بود هجده روز پس از پیروزی انقلاب در تاریخ دهم اسفند ۱٣۵۷ش، به کانون انقلاب اسلامی، یعنی شهر قم عزیمت نمود. عزیمتی که قرار بود طولانی مدت بوده و زندگی ئی خارج از وادی سیاست را برای وی رقم بزند. ولی کاریزمای فوق العاده ایشان و اصرار روحانیون و حتی بخش قابل توجهی از انقلابیون و همچنین اوضاع نابسامان آن روزها و نیاز به یک رهبر واحد برای ساماندهی آن اوضاع آشفته، آیت الله را به کانون قدرت یعنی شهر تهران کشاند و وی طرحی خام و ناپخته را که سالها پیش در ذهن خویش پرورش داده بود را عملی نمود. آیت الله خمینی با تصویب قوانینی قبایی به نام ولایت فقیه دوخت که به گفته مرحوم بازرگان فقط بر تن خود وی برازنده بود. مطلبی که پس از فوت وی بیش از گذشته رخ نمود.
هر چند که بسیاری معتقد بودند که بعد از آیت الله خمینی برای اداره امور باید شورای رهبری تاسیس گردد و عزل و فرود ناگهانی مرحوم آیت الله منتظری این تز را نیز تقویت می نمود ولی برخی دیگر چون هاشمی به گونه ای دیگر می نگریستند. البته هاشمی بارها بر این نکته تاکید داشته که نظر آیت الله خمینی برای رهبری بعد از خویش بر سید علی خامنه ای متمرکز بوده است و علاوه بر ایشان آیت الله موسوی اردبیلی، علی مشکینی، احمد خمینی نیز خاطراتی در این خصوص بیان داشته اند ولی آنچه مهم است آنست که پس از انتخاب گردیدن سید علی خامنه ای در سایه سکوت هاشمی رفسنجانی وی با مرور زمان بر اختیارات و قدرت نامحدود خویش افزود.
سومین آزمون سرنوشت ساز هاشمی مواجهه با جریانی جدید بود. جریانی در روزهای گرم تابستانی خرداد ٨۴ ظهور سازماندهی شده فاشیسم نام گرفت و جوانان مبلغ هاشمی را بر آن می داشت تا در هنگام تبلیغ نامزد خویش بگویند :« برای جلوگیری از ظهور فاشیسم و جلوگیری از نابودی ایران به هاشمی رای بدید». جریانی که پس از دو و نیم دهه به جای نقش آفرینی کاربردی برای محافظه کاران در قالب خشونت عریان، ایجاد ترس، قتل، تهدید و .... خواهان سهم خواهی بابت خوش خدمتی های سالیان گذشته خویش گردیده بودند.
گرچه برخی از مفسران حضور هاشمی را در انتخابات ٨۴ بر پایه قدرت خواهی وی و برخی در دیدگاهی بسیار متفاوت تر داغ نمودن تنور سرد انتخابات آن روزها ذکر نمودند ولی امروز آدمی به شک می افتد که شاید این سیاست مدار قدرت طلب آن روز نگرشی خیرخواهانه و نه خودخواهانه به پست ریاست جمهوری و قدرت داشته است. این آزمون هاشمی ادامه داشت تا در انتخابات ٨٨ بروزی مجدد نمود. هاشمی با نامه جنجال برانگیزش در روزهای قبل از انتخابات رویدادهایی را به گفته برخی پیشگویی و به گفته برخی آمرانه رقم زد. اما در آخرین نمازجمعه اش وی با سخنان نه چندان دو پهلو ، آب پاکی را به روی دست همه معترضان ریخت و هاشمی باز نشان داد که مصالح نظامی که وی از بنیانگذاران آن بوده است برایش بر همه چیز اولویت دارد. ولی باز تا مدت ها امیدها و نگاههای برخی همچنان به هاشمی بوده وهمچنان می باشد.
و اما آزمون آخرین هاشمی و آخرین آزمون چرا ؟ آخرین گفتم بدان جهت که اینجانب هیچ آینده ای را در سال آتی برای نظام کنونی قائل نمی باشم. موقعیت سست و شکننده این نظام در ماههای آتی میرود تا کشور را به فاجعه جنگی نابرابر و یا دگرگونی ساختارشکنانه نه بر پایه آمال طبقه متوسط که هاشمی خود مبدع و سازنده آنست بلکه بر پایه مطالبات بسیار حقیرانه و فرودستانه طبقات پائین سوق دهد که این رویداد افقی بسیار گنگ و تاریک را برای ایران زمین پدیدار نموده است. موریس دوورژه در کتاب اصول علم سیاست خود وضعیت حضور نابخردانه طبقات پائین را به زیبایی تشریح می نماید و می گوید :« گاهی در لحظات بسیار استثنائی، از آن رو که درجه رقت، بدبختی و ستم به حد اشباع می رسید، توده های مردم مانند جانورانی عظیم الجثه ولی ناشی به صحنه سیاست می ریختند و هر چه بر سر راه خویش می یافتند در هم می شکستند، ولی شایستگی ساختن چیزی را نداشتند.» آری ! آینده ای که هم مردم و هم حاکمان وقت هر دو بازنده آن خواهند بود.
و اما آخرین آزمون. هاشمی در آزمون اول خود مردود گردید و با سکوت خویش همانند بسیاری از هم قطاران خویش ناخواسته پایه ای از نیروهایی خودسر را پای ریزی نمود که بر اندیشه سست و نابخردانه خویش در سی سال گذشته به اسم حفظ نظام و اسلام دست به ارتکاب جنایاتی زده و میزنند که در مخیله هیچ بشری نمی گنجد و جالب انکه سالها بعد فردی که در این مکتب نانوشته رشد نموده بود جلوی دختر هاشمی را میگیرد و آنچنان برخوردی می کند و آنچنان کلماتی بر زبان میراند که اعتراض مرجعی خارج نشین چون آیت الله سیستانی را نیز بر می انگیزد.
در آزمون دوم نیز هاشمی همچون بسیاری ره به خطا رفت. نه هاشمی بلکه بسیاری از سیاسیون امروز به بطن کلام های پیامبرگونه مرحوم مهدی بازرگان پی نبرده بودند. آن روزی که وی تمام تلاش خود را می کرد تا طاغوت و استبداد دوباره با چهره و نمایی نو بر جامعه ایرانی عرضه ای مجدد نگردد. بی منظور نبود که یکی از یاران بازرگان چند سال پیش پیغامی شخصی قریب بدین مضمون برای هاشمی ارسال نمود. «گوساله ای را که دیروز به راحتی به بالای پشت بام بردی و امروز برای خود گاوی شده است را خود فقط می توانی به پائین کشی.» در این پیغام اهانت آمیز که خود حاصل رنجی وحشتناک است که بر یاران بازرگان رفته حقیقتی تلخ نهفته است و آن اینکه تنها یک وزنه ای سنگین چون هاشمی می تواند در مقابل رهبری تمامیت خواه با این توان فراقانونی ظهور نماید و لاغیر.
و اما آزمون آخرین و نقش هاشمی. واقعیت آنست که به نظر بنده سه نوع ترس در این داستان بر هاشمی غالب است. ترس اول آنکه وی همانند بسیاری از سیاسیون مخالف و منتقد داخل کشور هیچ آینده و افق روشنی در گزینه تغییر نظام برایش قابل تصور نمی باشد. وی همانند بسیاری می ترسد که اگر صفحه شطرنج نظام کنونی بهم ریخته شود آنگاه چینشی مجددبر اساس الگوی اسلامی و ایرانی برای آن غیر قابل تصور می باشد و اصولاً هاشمی و بسیاری دیگر به علت نقش آفرینی در حکومت سه دهه گذشته برای خود در چینش جدید حاکمیت هیچ جایگاهی جز عزلت نشینی و حتی محاکمه و خطر نمی یابند.
ترس دو از بی حیایی و بی اخلاقی دولت مردان کنونی در راس آن محمود احمدی نژاد می باشد. به نظر اینجانب هاشمی همانند سید علی خامنه ای امروز به ظرافت در یافته است که دولت کنونی به هیچ اصول اخلاقی و مذهبی پایبند نبوده و در صورت به خطر افتادن منافع اش امکان دارد دست به هر عمل غیر اخلاقی بزند. همچنان که تا کنون نیز از انجام هر عملی در این راستا نیز دریغ نکرده است.
ترس سوم نیز آنست که تاریخ به هاشمی نشان داده است که چه محافظه کاران و چه اصلاح طلب ها و چه هر یک از جناح های سیاسی پس از به قدرت رسیدن توان تحمل وی را نداشته و پس از بالا رفتن از نردبانی به نام هاشمی با تلنگری وی را به زمین انداخته اند. هنوز عالیجناب سرخ پوش دیروز فراموش ننموده است که چگونه این اصلاح طلبان با وی بی مروتی نموده و یا محافظه کاران با اینکه وی خطوط قرمزشان را با متانت حفظ نمود تک تک پست های کلیدی را از وی ستاندند و حتی این روزها از خلع نمودن وی از دفتر تشخیص مصلحت نیز صحبت می نمایند.
گرچه هر یک از این سه ترس بی مورد نمی باشد لکن هاشمی باید نتایج آزمون نهایی خود را نیز بسنجد. وی به نظر اینجانب باید دست به خطر زده و فارغ از ترس آینده و بی حیایی دولت و نامرامی سیاسیون ایرانی تا پیش از شروع انتخابات آتی و یا حتی جنگ و ویرانی و یا فروپاشی اقتصادی در برابر تمامیت خواهی رهبر قد علم نماید. نتیجه این آزمون گرچه شاید تنها به کام مردم شیرین گردد و هاشمی همانند بسیاری از بزرگان پیش از خود قربانی گردد ولی مطمئناً نامی نیک و بزرگ را در تاریخ برخود بر جای خواهد گذارد و در پیشگاه الهی نیز شاید این عمل به مثابه تکفیر گناهی بزرگ چون حادث نمودن این اوضاع که هاشمی از بانیان آن می باشد گردد.
اکبر هاشمی بهرمانی کمتر از دو ماه فرصت دارد، فرصتی که باید مغتنم شمارد.
نیما میرصادقی
فعال دانشجویی دانشگاه تهران
|