تئوری مارکسیستی لیبرالیسم نو
ژرار دومنیل - دومینیک لوی


مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• با پدیداری لیبرالیسم نو طبقه های دارنده سرمایه امتیازهای شان را باز یافتند و سرمایه داری بسیاری از جنبه های خشن خاص خود را دوباره احیا کرد. این بازگشت اجباری و اغلب به شیوه خودخواهانه و زننده انجام گرفته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ بهمن ۱٣۹۰ -  ٣ فوريه ۲۰۱۲


       1 ) آنا کرونیسم؟ در بررسی لیبرالیسم نو، چگونه باید به یک تحلیل در باره سرمایه داری سالخورده با بیش از150   سال سابقه دست یافت ؟ چه چیز دگرگون می شود و سرمایه داری معاصر بی اندازه متفاوت از سرمایه داری است که کارل مارکس شاهد آن (در انگلستان و ایالات متحد قرن 19 در کم ترین مقیاس) بود، و در باره تفسیرهایی که رودلف هیلفردینگ و ولادیمیر لنین در آغز قرن 20 ارائه کردند، چگونه باید اندیشید؟ ما چند دهه پیشرفت کرده ایم؛ با این همه نزدیک به یک قرن است که مارا از تئوری سرمایه مالی جدا می کند.
       2 ) البته، زمان به کلی مناسب نیست؛ به طور شگفتی انگیز گشودن راز مشخصه های ویژه سرمایه داری پایان قرن20 و آغاز قرن 21 در پرتو کاپیتال آسان تر ازکاربرد این چارچوب تحلیلی در نخستین دهه هایی است که پس از جنگ دوم جهانی در پی می آید. تناقض تنها ظاهر است. می توان تاریخ پدیداری لیبرالیسم نو را گذار از دهه های 1970 و 1980 دانست. لیبرالیسم نو با شدت ویژه برخی از مشخصه های سرمایه داری خود ویژه اقتصادها و جامعه های مارا به وجود می آورد که دلیل آن در کاپیتال در بیان آمده است.
       3 ) موضوع از چه قرار است؟ کسی که از اصلاح سخن می گوید، از زوال پیشین سخن می گوید. به این دلیل برای ما لازم است که کمی به عقب بر گردیم . به رغم خصلت های امپریالیستی دهه های 1950 و 1960، دهه های جنگ های استعماری و «جنگ سرد» آتشین، پس از جنگ، فرصت برای پیشرفت های برجسته در کشورهای مرکز: مانند بالا رفتن قدرت خرید توده عظیم مزدبران ، توسعه سیستم های حمایت اجتماعی ، سیاسی مساعد برای شغل و پیشرفت ها در زمینه آموزش و پرورش و بهداشت عمومی فراهم بود. در آمریکای لاتین، مدل های توسعه خود متمرکز خط نرخ رشد 6 یا 7% را تقریباً در مکزیک یا برزیل ممکن ساختند. در آسیا، برخی کشورها، چون ژاپن و کره در خط سیرهای بسیار شتابانی گام نهادند. همه این آزمون ها با پس نشینی امتیاز ها و درآمدهای دارندگان سرمایه هم زمان بود. این پس روی همراه با استقلا فزاینده کادر ها بود که سرانجام به مدیریت موسسه ها یا سیاست ها انجامید. در مثل موقعیت های چشمگیر ژاپن در ناچیز شمردن منافع هنگفت سرمایه مالی، از راه دخالت شدید دولت به دست آمده است. کادرهای موسسه ها و وزارت خانه ها در مرکز این «مدل» قرار دارند.
       4 )با پدیداری لیبرالیسم نو طبقه های دارنده سرمایه امتیازهای شان را باز یافتند و سرمایه داری بسیاری از جنبه های خشن خاص خود را دوباره احیا کرد. این بازگشت اجباری و اغلب به شیوه خودخواهانه و زننده انجام گرفته است. این جریان تازه چیزها در مجموع وسیله های بسیار ژرف شیوه تولید ریشه دارد که عبارت از مکانیسم اقتصادی یا سیاسی (وانگهی به دشواری جدایی پذیر) است. مبارزه طبقه ها مثل همیشه بر پویایی سرمایه داری ، البته هنوز به طور بسیار آشکار فرمان می راند. در زمینه امپریالیسم، اگر برخی چگونگی ها آشکارا تغییر یافته اند، خشونت اقتصادی ، فساد، سرنگونی، جنگ همواره در دستور روز قرار دارند.
       5 ) برای ما، تحلیل گرانی که به اصولی متوسل می شوند که 150 سال پیش توسط مارکس پیشنهاد شد، چگونه باید این تناقض را فرمول بندی کرد؟ آیا این لیبرالیسم نو یا مارکس است که وظیفه را برای ما آسان می کند؟ پاسخ روشن است: هردو ؛ این همگرایی شگفتی انگیز در این مقاله رسوخ می کند.
       6 ) در این واژگان بسیار کوتاه ، می توان یک تعریف ترکیبی از نظم اجتماعی به دست داد: لیبرالیسم نو یک مرحله از سرمایه داری واپسین تاریخ است که ویژگی اساسی آن تقویت قدرت درآمد طبقه های سرمایه دار، یک مشکل نهادهای مالی و طبقاتی است. این اصلاح، عمل یک وجود اجتماعی پیوندی است که ما آن را سرمایه مالی نام گذاری کرده ایم . این اصلاح، بخش بالایی طبقه سرمایه دار و نهاد های مالی «اش» را متحد می کند. به این دلیل، می توان این نظم اجتماعی را به عنوان یک هژمونی مالی ثانوی که در نخستین بار ( از آغاز قرن 20 در رکود دهه 1920)باز تاب می یابد، نشان داد.
       7 ) این چارچوب تحلیلی از ما است. اصطلاح شناسی از یک نویسنده تا نویسنده دیگر تغییر می کند. اصطلاح «مدیریت مالی» (finance) اغلب به نهادهای مالی اختصاص داده شده است. با این همه، همگرایی های شمارمند و زیادی بین مارکسیست ها وجود دارد. (1)
       همه روی روند سرمایه آفرینی مالی و اهمیت سازو کارهای مالی تکیه می کنند. همه تشدید استثمار را تصریح می کنند و بُعد امپریالیستی همواره بسیار مهم است. دیوید هاروی اکنون به تزی گرویده است که در لیبرالیسم نو اصلاح دوباره قدرت طبقه های فرمانروا را می بیند. (2) ما جنبه های تئوریک، تاریخی و آزمونی آن را بنابر اثرها نشان داده ایم. البته، برخی اختلاف ها باقی می مانند. آن ها به ارتباط بین سرمایه داری ، جهانی شدن و لیبرالیسم نو مربوط اند. (گفتگو در مقاله «لیبرالیسم نو چیست؟ » به آن گواهی می دهد).
       8 ) مبتذل ؟ البته، نه . بدون صحبت کردن از اقتصاد خدمتگزار طبقه های فرمانروا، پروبلماتیک های کینزی این مسئله ها را به طور بسیار متفاوت مورد بحث قرار می دهند. در آن ها کاملاً یک پیشرفت تدریجی وجود دارد. در یک طرف پهنه سیاسی ، کینز گرایی ساده اندیشانه وجود دارد که در ورود به لیبرالیسم نو ، نتیجه مبارزه غول ها ، بازار علیه دولت را به عنوان دو بازیگر اجتماعی می بیند. در نخستین سال های آگاهی یافتن از چرخش نو لیبرالی این بینش بسیار سنگینی کرده است . در طرف دیگر، کینز گرایی سیاسی وجود دارد که به طور چشمگیر به پروبلماتیک مارکسیستی نزدیک می شود، بی آن که حد و مرز کاملاً معین باشد.
       این جا به ویژه طبقه هایی وجود دارند که برای کینزی ها مسئله آفرین اند. سلسله مرتبه های اجتماعی در ارتباط با نا برابری ها اندیشیده شده اند. دولت هنوز اغلب به عنوان یک وجود مستقل ، فراسوی طبقه ها درک شده است. ابلیس ها چند ملیتی ها هستند، اما فراموش می کنند که آن ها به راستی اربابان، طبقه های سرمایه دار هستند.
       9 ) موضوع این مقاله لیبرالیسم نو است. از این رو، یک جنبه مهم تحلیل مارکس به عنوان اندیشمند جهانی شدن را رها می کند. از زمان "مانیفست حزب کمونیست" (1848) ، اندیشه شکل بندی بازار جهانی به عنوان مشخصه اساسی سرمایه داری تعریف شده است. این اندیشه پی آمد های سیاسی مهمی دارد، در آن ها فرمول مشهور «پرولتر های همه کشورها متحد شوید!» باز تاب یافته است. این بینش را مارکس از حیث سیاسی خیلی دیر به خدمت می گیرد. زیرا در گفتمان خود در باره مبادله آزاد (هم زمان با مانیفست)، تردید ندارد به نفع مبادله آزاد که به شدت زیان های آن را محکوم می کند، احساس های خود را دربیان آورد؛ زیرا می اندیشد که جهانی شدن سرمایه داری انقلاب را شدت می بخشد.
       10 )نخستین عرصه ای که درآن نوشته مارکس در تحلیل لیبرالیسم نو اساسی است، عرصه شکل های تشکیل طبقه سرمایه دار به عنوان بازیگر مبارزه طبقه ها از راه دولت و نهاد های مالی (نخستین بخش) است. مسئله دوره بندی سرمایه داری عرصه ثانوی (دومین بخش را تعریف می کند. آیا تئوری مارکسیستی مرحله ها (Etapes) یا مرتبه ها (Stades) (دو اصطلاحی که باید آن ها را در نظر گیریم) وجود دارد؟ چگونه باید آن را توصیف کرد؟ با این همه، می دانیم که در نزد مارکس، اندیشه پیشرفت تاریخی از بینش او در باره دوره بندی بزرگی که آن را بر می انگیزد، اندیشه توالی شیوه های تولیدکه راه فرارفت از سرمایه داری را می گشاید، جدایی نا پذیر است. به چه دلیل لیبرالیسم نو را در برابر داریم؟ واپسین بخش به کوتاهی در باره دشواری مارکسیست ها در سازگاری با توانایی سرمایه داری در چیرگی بر بحران ها و به تأخیر انداختن پایدار فرا رفت از آن اظهار نظر می کند.
         11 ) این مقاله تأکید را روی چارچوب تحلیلی مارکسیستی قرار می دهد، نه روی خود تاریخ.
         طبقه سرمایه دار سازمان یافته
         12 ) تحلیل لیبرالیسم نو ، یک بازیگر تاریخی، طبقه سرمایه دار ، به ویژه بخش بالایی اش (مهمترین بخش ها بیش از بخش های کوچک) را در صحنه قرار می دهد. البته، قدرت و کنش های طبقه سرمایه دار جمع ساده دخالت فردی نیستند. آن ها از راه کادرهای نهادی عقیده و اندیشه های خود را بیان می کنند. یک چنین بازیگر در تاریخ است که شایسته نامیدن طبقه برای خود، در تقابل با تعین بسیار ساختاری طبقه سرمایه دار به منزله طبقه ی در خود باشدکه مستقیم به رابطه های تولید باز می گردد. (3)
         13 ) در این بخش، دو چگونگی نهادی عمده این امپراتوری سرمایه داری در جامعه به نمایش در می آید:
الف ) قدرت دولتی که دولت طبقاتی در جامعه طبقاتی (نخستین موضوع ) را مجسم می کند، ب )قدرت مالی ، نمود دیگر شکل های سازمان دهی جمعی از راه نهاد های مالی ( موضوع های بعدی) است.
         14 ) 1- قدرت دولت، در زبان جاری که مسئله عبارت از «دموکراسی» های ما است، مفهوم دولت را به مجموع نهاد ها نسبت می دهند که در مرکز آن ها پلیس ها ، دولت و رئیس دولت وجود دارند که مجموعه وسیع سازمان ها : اداره های گوناگون، پلیس ، ارتش را در بر می گیرند. می توان این دولت را در سطح ملی (از جمله منطقه ای و محلی)، در ارتباط با شهروندان اش ، یا بین المللی در نظر گرفت که در آن دولت ها تأثیر متقابل دارند، و با هم همکار ی و رقابت می کنند.
       15 ) این بینش مارکس نیست. مارکس دولت را در ارتباط اش با ساختار طبقاتی با قدرت طبقاتی تعریف می کند. البته، مسئله عبارت از مجموع نهادها است . اما آن ها از دیدگاه کارکردهای سازماندهی شان درک نشده اند. در جای نخست، آن ها ارتباط های قدرت بین طبقه ها و بخش های طبقاتی را ترکیب می کنند. در جای دوم، دولت عامل اجرای قدرت این سان شکل گرفته است که می داند این اجرا فقط می تواند جمعی (پاره ای اقلیت ها که پایه های اش هستند) باشد.
       16 ) بدون هیچ تردید، موضوع ها بسیار پیچیده اند، زیرا فراسوی این پایه های اساسی در ساختار طبقاتی، دولت هم چنین حامل یک جنبش تاریخی، خاص جامعه های بشری ، در جستجوی کادرهای چیزی است که مارکس آن را «اجتماعی شدن » می نامید. (4)
       این جنبش یک اهمیت ملی و بین المللی دارد. این مشخصه پیشرفت اندیشه مارکس است که این «دیالک تیک» بهتر و بدتر دایمی است. (5)
       17 ) داوهای تاریخی چنین تمایزی کدام اند؟ دریافت از لیبرالیسم نو به عنوان تقابل بین دولت و بازارها هنوز حتا در میان کسانی که مدعی مارکسیسم اند، زیان می رساند. بااین همه، دولت فراسوی طبقه ها قرار ندارد. ادعای پس روی قدرت دولت از دهه های کینزی تا دهه های نو لیبرالی تنها نمود تغییر ترکیب ارتباط های قدرت بین طبقه ها و بخش های طبقه از یک دوره تا دوره دیگر است (که البته اندکی پایین تر از مضمون اش را مشخص می کند). کاهش دولت به ابزارهای اش به نتیجه گیری های از بنیاد نا درست می انجامدو موجب از دست دادن تحلیل یگانگی اش به تحلیل سیاست و اقتصاد می شود.
       18 ) حتا بنابر طبیعت لیبرالیسم نو، دولت لیبرالی یک دولت ضعیف نیست، برعکس، دولتی بسیار قوی است. پس چگونه فرض می کنند که دولت ایالات متحد دولت ضعیف است؟ بنابر این، در باره چه چیز صحبت می کنند؟ در باره سطح سیاسی و اقتصادی، ملی و بین المللی فعالیت دولت؟ البته، این دولت خود را نسبت به برخی کارکردها، نمودهای نظم اجتماعی داخلی(در زمینه حمایت اجتماعی، سیاست صنعتی) متعهد نمی داند، اما رویهم رفته می بینیم که به تقویت خود پرداخته است. در لحظه یادآور می شویم که اعتقاد به اهمیت نقش دولت در لیبرالیسم نو (که مخالف قدرت مطلق «بازار» به نظر می رسد) به تحلیل های معین زیر پرسش قرار دادن مفهوم این دوره از سرمایه داری می انجامد. در صورتی که این تحلیل فقط خصلت تا اندازه ای نا مناسب اصطلاح مورد استفاده لیبرالیسم نو را برای توصیف کردن آن تصریح می کند.
       19 ) فرمانروایی طبقه سرمایه دار برنهادهای دولتی هر چه باشد، طبقه فرمانروا مستقل از بافت ارتباط هایی که آن ها با دیگر طبقه ها برقرار می کنند، فرمان نمی رانند. برای در نظر گرفتن این ترکیب های ارتباط های قدرت، ما از مفهوم سازش استفاده می کنیم. برپایه این اصطلاح ، ما فقط «سازش» های ایدئولوژیک و سیاسی را درک نمی کنیم ، بلکه اتحادهایی را در نظر می گیریم که استوار بر پایه های اقتصادی است: در مثل وضع اقتصادی ویژه در زمینه درآمدها را مرور کنیم. به طور نمونه، مسئله عبارت از اتحادها با طبقه های متوسط است، البته نمی توان از این مفهوم مبهم قانع شد. ما از سازش کینزی و سازش نو لیبرالی صحبت می کنیم که مشخصه های آن ها در مقاله (لیبرالیسم چیست؟) تعریف شده است. از یک دوره تا دوره دیگر، دولت از این دگرگونی سازش طبقاتی به وجود آمده است. گاه شمارها و مضمون ها کم یا بیش بنابر کشورها، همان طور در فرانسه و ایالات متحد متمایزند. با این همه، این گذار به معنی انحلال دولت نبود، بلکه ترکیب دوباره سازش ها بود.
       20 ) نتیجه گیری در اندکی از واژه ها جا دارد: پیوستن دوباره به تئوری دولت مارکس برای درک کردن لیبرالیسم نو است.
       21 ) 2 – مالکیت و مدیریت . تحلیل لیبرالیسم نو به طور مستقیم با جنبه دیگر اثر مارکس ربط می یابد. مسئله عبارت از تئوری دگرگونی های رابطه مالکیت سرمایه داری در کتاب III کاپیتال است. این تحلیل اورا به بررسی آن چه که می توان آن را در زبان معاصر به عنوان جدایی مالکیت و مدیریت نشان داد، هدایت می کند. یکی از کلید های تفسیر پویایی سرمایه داری در ارتباط با آغاز قرن بیستم است.
       22 ) در سرمایه داری که مارکس شاهد آن بود، مالکیت هنوز فردی یا خانوادگی بود، اما شکل های آغازین دگرگونی هایی که شیوه تولید را در گذار به قرن های 19 و 20 زیرو رو می کند، اکنون در حال پیشرفت اند و مارکس اهمیت تاریخی آن ها را درک می کند. می توان دو مرحله را در روندی که او شرح می دهد، متمایز کرد.
       الف ) سرمایه گذار و پیمان کار – با عزیمت از سرمایه داری فردی که سرمایه پیشنهاد و آن را اداره می کند، مارکس پیدایش گروه جدید سرمایه دارانی را یادآور می شود که از پیش بدون درگیر شدن در مدیریت سهیم اند. مسئله عبارت از سرمایه دار حامل سود است، البته، این گروه، سهامدار را نیز در بر می گیرد: در مجموع این چیزی است که ما آن را سرمایه سرمایه گذاری (سرمایه گذار) می نامیم . در مقایسه، سرمایه دار ی که در گیر مدیریت است، توسط مارکس سرمایه دار فعال نامیده شده است. اگر سرمایه گذار سود یا سود سرمایه اش را دریافت می کند، سرمایه دار فعال سود موسسه یا کاملاً سود پیمان کار را دریافت می کند. این پیمان کار به این نتیجه می رسد خودش را در عنوان دو گانه در نظر گیرد 1 ) از پیش سهیم شدن اش بر پایه برابری با دیگر سرمایه گذاران و 2 ) عاملی که عهده دار چیزی است که مارکس آن را کارکردهای سرمایه دار یا مدیریت در مفهوم وسیع می نامد.
       ب ) مزدبر اداره کننده . مرحله جدید- شخص پیمانکار، به عنوان اداره کننده ، جارا به مدیر مزدبر می سپارد.
       (...) مدیر ساده که به هیچ عنوان دارنده سرمایه نیست، نه به عنوان پیمان کار، نه به نحو دیگر، همه وظیفه های واقعی را که لازم برای سرمایه فعال در این کیفیت است، انجام می دهد. از آن این نتیجه به دست می آیدکه تنها کارگزار[کسی که وظیفه ها را انجام می دهد یا اداره کننده]باقی می ماند، سرمایه دار از روند تولید[دقیق تر از روند سرمایه: ارزش افزایی و گردش آن] به عنوان چیز زاید زدوده می شود. (6)
       23 ) در نهایت مدیریت به مزدبران منتقل شده است. در گزیده بالا مسئله عبارت از مدیریت است، اما، این نمایندگی در راستای هرم چنین مزدبران انجام می گیرد.
       24 ) بنابر این، کادر نهادی که «مالکیت» سرمایه در آن جا دارد، دگرگون شده است. این مفهوم در یکپارچگی خود مالکیت در مفهوم محدود، گاه موسوم به «حقوقی» را گرد می آورد: یعنی انتقال دادن این مالکیت و بهره بردن از درآمدی که فراهم می آورد از یک سو، و اجرای نظارت، یا مدیریت از سوی دیگر. این سرمایه داری سرمایه گذاران و اداره کنندگان مزدبر که پیدایش آن به آغاز قرن 20 باز می گردد، مشخصه اقتصاد معاصر است.
       25 ) این انفجار رابطه مالکیت تنش های چشمگیری بر می انگیزد که مارکس آن را تحلیل نکرده است. مالکان و اداره کنندگان بسیار بلند پایه در مکان اجتماعی که ما آن را مرز مشترک مالکیت- مدیریت، دنیای مدیریت بسیار بالا، موسوم به فرمانروایی موسسه ، همان طور در شوراهای دستگاه اداری می نامیم، باهم تلاقی می کنند. این در بخش بزرگی مسئله های همیاری بین این بخش های طبقه های فرمانروا را تنظیم می کنند.
       26 ) 3- بانک اداره کننده سرمایه سرمایه گذاری . تحلیل نهاد های مالی در کاپیتال نخست، تحلیل سرمایه بانکی، نهاد اصلی مالی سرمایه داری ، به ویژه در طی زندگی مارکس است. این تحلیل به دو عرصه تئوریک باز می گردد. نخست، تئوری گردش سرمایه، و دوم، تئوری سرمایه سرمایه گذاری .
       27 ) کتاب II کاپیتال به گردش سرمایه اختصاص داده شده است. در گردش کامل، گردش سرمایه صنعتی، سرمایه از کارگاه عبور می کند. بنابر این، شکل های پول، A ،کالا M و سرمایه مولد P : « ' » A_M…P…M' _A'    پیدا می کندکه افزایش ارزشی را یادآور می شودکه از احتکار اضافه ارزش ناشی می شود- برخی قطعه های این گردش به موسسه های ویژه مانند: تجارت کالاها و «تجارت پول» واگذار شده اند. بر پایه این واپسین اصطلاح ، مارکس کارکردهای حساب داری و کارکرد های وصول و تبدیل پول که سرمایه در شکل A خود کسب می کند، نشان می دهد. این بانک ها هستند که این کارکردها را تضمین می کنند، و این به آن ها امکان می دهد، دارایی های بدون مصرف موسسه ها را که دارایی های خانواده ها و دولت به آن ها ملحق می شود، متحد کند. حتا اگر این دارایی ها به طور فردی روزانه باشند ، تمرکز آن ها حجم مبلغ های کم یا بیش ثابت را تغذیه می کنند.
       28 ) دومین کارکرد بانک تمرکز سرمایه سرمایه گذاری و در اختیار گذاشتن پول هایی است که از آن ها استفاده می کنند.
       29 ) در بخش پیشین دیده ایم که حفظ مبلغ های ذخیره معامله گران، کارکردهای فنی دریافت و پرداخت پول ، پرداخت های بین المللی و از این راه تجارت شمش ها در دست بانکداران متمرکز شده اند. پیوستگی با این تجارت پول جنبه دیگر سیستم اعتبار: اداره سرمایه حامل بهره یا سرمایه – پول [سرمایه سرمایه گذاری ] را به عنوان کارکردهای ویژه بانک ها گسترش می دهد. وام گرفتن و قرض دادن پول کار ویژه آن ها می شود. (7)
       30 )از این رو، مالکیت سرمایه ، دست کم یک بخش مهم این بخش ، توسط سیستم بانکی میانجی قرار می گیرد و اداره کننده آن می شود.
       31 ) ما این جا بسیار نزدیک به تحلیل سرمایه مالی هیلفردینگ هستیم. سرمایه مالی دستگاهی است که در آن سرمایه سرمایه گذاری توسط بانک ها گردآوری می شود و در اختیار موسسه ها قرار می گیرد. لنین این موضوع را دنبال می کند.
       32 ) دراین بند چیزی چاپ نشده است.
       33 ) سرمایه مالی یک بخش مالی نیست که رویاروی یک بخش غیر مالی، آن طور که اغلب آن را می پندارند، قرار گیرد. سرمایه مالی سرمایه بزرگ است ؛ بانک یکی از رکن های دستگاهی است که به سرمایه داران بزرگ ، «اربابان» بنابر اصطلاح هیلفردینگ امکان می دهد که موسسه های بزرگ سیستم تولیدی را کنترل کند.
      34 ) اگر صنعت بدین ترتیب وابسته سرمایه بانکی می شود، این به این معنی نیست که اربابان صنعت خودشان نیز به بانک وابسته اند. خیلی بیشتر ، همان طور که خود سرمایه در سطح بسیار بالای اش سرمایه مالی، ارباب سرمایه، سرمایه دار مالی می شود، بیش از پیش اختیار مجموع سرمایه ملی را به شکل فرمانروایی سرمایه بانکی گرد می آورد. (9)
       35 )بنابر این، هیلفردینگ و لنین اندیشه مارکس در باره این پیکر بندی دوباره قدرت سرمایه داران بزرگ را دنبال می کنند – آن چه که ما آن را «بخش بالایی طبقه سرمایه دار» - در نهاد های مالی مینامیم. ما می اندیشیم که این یکی از کلیدهای تفسیر پویایی تاریخی سرمایه داری از پایان قرن 19 است. در مفهوم ما از مدیریت مالی (finance) این پیوستگی: بخش بالایی طبقه سرمایه دار و نهادهای مالی بسیار مهم است. در سرمایه داری معاصر، باید همه ساحت ها: مانند بانک ها (در ایالات متحد، از این پس، کمپانی های سهامدار مالی، نهاد های گوناگون مالی)، صندوق سرمایه گذاری، بانک مرکزی، صندوق پول بین المللی و غیره را به نهادهای مالی داد. درلیبرالیسم نو، همه این نهادها (از جمله نهادهایی با خصلت دولتی) عامل های قدرت های خانواده های بزرگ سرمایه دار و ضامن های درآمد های شان هستند. از این رو، می توان سه کلید مهم تفسیر لیبرالیسم نو را که تئوری مارکسیستی برای ما فراهم می آوردبه کوتاهی دسته بندی کرد: تحلیل دولت در ساختار طبقاتی، طرح ریزی تئوری سرمایه حتا جدایی مالکیت و مدیریت و تمرکز رابطه سرمایه داری در نهاد های مالی.
       کدام مرتبه ها ؟
       36 ) زمینه دیگری که بنابر آن ارزش یابی کردن سهم پروبلماتیک مارکسیستی در تحلیل لیبرالیسم نو ممکن است، سهم دوره بندی است. چگونه باید مرتبه ها در تاریخ سرمایه داری را متمایز کرد ؟
       37 ) در نزد مارکس تئوری دوره بندی های دراز وجود ندارد. می توان به تحلیل او در باره انباشت آغازین او، در پایان کتاب نخست، مرتبه آغازین اندیشید. البته، این یک وضعیت یگانه است. در کاپیتال دوره بندی های گوناگون وجود دارد که مربوط به چارچوب های نهادی شیوه های فنی- سازماندهی است. یک نمونه بسیار مشهور نمونه توالی فازها است: همیاری، دستکارگاه و ماشینیسم و صنعت بزرگ است. (10) این فاز وجه تمایز دیگری از اهمیت گاه شناسی را تأیید می کند؛ وجه تمایزی که رویاروی فرمانبرداری های صوری و واقعی از سرمایه است . (11)
       هنگامی که کارگران توسط سرمایه داران گرد می آیند، در شرایط فنی و سازمان دهی به تقریب بدون تغییر کار می کنند. فرمانبرداری شان از سرمایه موسوم به صوری است. ماشینیسم یک رابطه وابستگی مستقیم کارگر را در برابر پویایی که توسط ماشین به وجود آمده و به وسیله سرمایه داری (در واقع نمایندگان اش) هماهنگ شده متداول می کند.
       38 ) ما نمی اندیشیم که یک دوره بندی سرمایه داری، بنابر سنجه ای که به روشنی به سایرین تحمیل می شود، وجود دارد. آری، سرمایه داری دگرگون می شود و در مورد های زیاد می توان گسست های تا اندازه ای شدید را شناسایی کرد. البته، مشکل بنابر گوناگونی دیدگاه ها به وجود آمده است. گرایش های مهم دگرگونی فنی وارونه می شوند؛ نرخ سود می تواند افزایش یا کاهش یابد. ساختار های طبقاتی ویران می شوند. شکل هایی که مالکیت سرمایه پیدا می کنند، دگرگون می شوند: رقابت می تواند کاهش یا شدت یابد؛ یا بنابر دوره بندی برتر در این بررسی ، قدرت های طبقاتی در پیکر بندی های گوناگون وغیره نمودار شوند. گذارها می توانند با رویدادهای شگفتی انگیز به طور کلی فاجعه بار مانند بحران ها یا جنگ ها تلاقی کنند. همان طور که شرایط انگیزنده دگرگونی اند، دوره بندی ها بسیار عادی اغلب «پیش» و «پس از» جنگ یا بحران چه بسا بسیار مناسب اند. و این اتفاقی نیست که بسیاری از تحلیل ها آن جا به هم می رسند.
       39 ) 1- رقابت . مضمون مرکزی در دوره بندی سرمایه داری توسط مارکسیست ها مضمون رقابت، به طور مشخص از بین رفتن آن به نفع انحصاری شدن است. در ایالات متحد، این تئوری ها در نیمه دوم قرن 19 دنباله فاز تنزل نرخ سود، پدیدار شدند (که راه را به روی بحران دهه 1890 گشود). این تنزل توسط معاصرین اش به رقابت افراطی موسوم به «گذرگاه خطرناک» نسبت داده شده بود. موسسه ها به آن در ضمن سازمان یافتن در تراست ها و کارتل ها که در آن ها به تقاضا یا سودها تقسیم می شوند، پاسخ داده قیمت ها و غیره را معین می کنند. این پراتیک ها توسط قانون فدرال در 1890 ممنوع شد. در چرخش قرن موج شگفتی انگیز در آمیزی ها در شرکت های سهامی پدیدار شد که در 1890 توسط قانون های دیگر به رسمیت شناخته شد. موسسه های گوناگون در یک شرکت یگانه متشکل شدند. این موج به عنوان انقلاب شرکت ها (corporate Révolution) شهرت یافت.
       40 ) در «تاریخ رقابت» (12) از جمله آمده است: ادبیات در باره این مضمون گسترده است، و این فرض از دست رفتن رقابت را به عنوان توضیح اساسی بحران 1929 (برای برابری با مصرف کم، تئوری رقیب) به یاری خواسته بود. تقابل با انحصارها از جانب کشاورزان و به ویژه کارگران چشمگیر بود؛ به همان اندازه بیشتر سرمایه داران بخش اقتصادِ کم تر پیشرفته این جنبش توده ای را برای دفاع از منافع خاص خویش ابزاری کردند.
       41 ) اروپا عرصه تنش های همانند در همان دوره بود. بنابر این، شگفتی آور نیست که هیلفردینگ و به ویژه لنین در نوشته های خود به ترتیب در 1910 و 1916 انحصار ها را مشخصه مهم فاز جدید سرمایه داری در کنار سرمایه مالی معرفی کردند. (13)
       لنین تأیید می کندکه اگر می بایست امپریالیسم را با یک ویژگی تعریف کرد، این همانا «مرتبه انحصاری سرمایه داری» خواهد بود.
       42 )تز سرمایه داری انحصاری ، فرو کاسته به تئوری تمرکز ، به عنوان مرتبه ای از سرمایه دار ی، قدرت آشکاری دارد. ولی به عنوان تئوری پایان رقابت یا حتا کاهش آن، امری خطا است. با این همه، این تز در اندیشه اقتصادی که از آغاز قرن 20 به مارکس متوسل می شود، رسوخ کرده است. یک نمونه تز سرمایه داری انحصاری پُل باران و پُل سوئیزی است. (14) در فرانسه با تحلیل حزب کمونیست در باره سرمایه داری انحصاری دولتی آشناییم . (15)
       در عصر ما فکر و عقیده ها گوناگون اند . با این همه دنبال کردن رشد در قواره موسسه ها، برخی ها شدت رقابت را تصریح می کنند.
       43 ) ویژگی ای از لیبرالیسم نو وجود ندارد که مربوط به تمرکز و رقابت باشد. گرایش های پیشین، موسوم به «جهانی شدن»، و رویارویی غول ها در سطح جهانی دنبال می شوند. یکی از عنصرهای تشکیل دهنده لیبرالیسم نو دگرگونی روند های ضد تراست، پراتیک بیش از قانون گذاری است . روشن نیست که صحبت کردن از شدت یافتن تمرکز ، به رغم افزایش ادغام ها و تملک ها لازم باشد. ما این جا نمونه ای از اطلاع های شمارمند جمع آوری شده بین سنجه های دوره بندی را هر چند که روی هم چیدن دقیق آن ها نا ممکن است، بررسی می کنیم.
       44 ) 2 – موج های دراز : انباشت ورشد. دگرگونی فنی و درآمد زایی . چارچوب تحلیلی موج های دراز از سال های 1920، در انبوه اثرهای نیکولا کندراتیف (6) بسط داده شده است. (این نویسنده قیمت ها را بررسی کرد، اما بررسی های مدرن، تحلیل ها را دوباره روی رشد متمرکز کرده اند). این پروبلماتیک به مارکسیست ها به عنوان یک اصلاح کننده بینش های فرجام شناسی تحمیل شده است، که در آن انباشت تضاد های سرمایه داری و بحران های اش شتابان آن را به خاک می افکند. سرمایه داری به طور دوره ای در بحران های ژرف و دوامدار فرو می رود، اما دوباره جان تازه می گیرد و این اگر در نظر گیریم که 30 سال زود گذشته است، به طور سپنجی است.
       45 ) این جریان در مارکسیسم معاصر خوب نشان داده شده است. یک چنین گفتار در ارتباط با سیکل های بلند است که ارنست مندل در بیان آورد. (17) او این تناوب را با فازهای فرازین و فرودین در آمدزایی سرمایه که بدین ترتیب با جنبه مرکزی تئوری مارکس: گرایش به تنزل نرخ سود گره می خورد، ربط می دهد. ارتباط با لیبرالیسم نو بسیار قوی است، از آن زمان گذار بین فازهای فرادین و فرودین توسط نویسندگان با روند مالی شدن، (18) با جا به جایی سرمایه گذاری «از سپهر تولید به سپهر مالی»، آن طور که امانوئل والرشتاین (19) در باره آن نوشت، پیوند یافته است.
       در لیبرالیسم نو، انحراف مسیرهای مالی معاصر نمودِ به تحلیل رفتن نیروی فاز فرازین است.
       46 ) مارکسیست ها آن طور که می توانند آن را در این بغرنجی واقعی که در آن انباشت ورشداز یک سو و تکنیک و درآمدزایی از سوی دیگر ترکیب می شوند، سمت گیری می کنند. البته، این یکی از عرصه هایی است که سهم آن ها بسیار جالب و بدون رقیب ها در اقتصادِ فرمانرواست. (20)
       47 ) رابطه تولید و ساختار های طبقاتی . دوره بندی ها می توانند یا خواهند توانست استوار بر دگرگونی رابطه های تولید باشند. مسئله به طور اساسی عبارت از دگرگونی شکل ها است که درآن مالکیت وسیله های تولید در بیان می آید. همان طور که یادآور شدیم، مارکس دگرگونی های مالکیت سرمایه داری را به طور بسیار دقیق تحلیل می کند. او هرگز آن را به روشنی از تعریف مرتبه ها نتیجه گیری نمی کند . او از سرمایه داری مالکیت فردی یا خانوادگی به سرمایه داری می رسد که در آن مالکیت و مدیریت جدا شده اند. نمایندگی مالکیت متمرکز در نهاد های مالی و مدیریت به مزدبران سپرده شده است. با این همه، مارکس نیاز به دوره بندی را احساس نمی کند: سرمایه داری به سوی کمال خود تحول می یابد. برعکس ما می اندیشیم که این دگرگونی ها ی را بطه های تولید فازهای به روشنی متمایز را ترسیم می کنند. ممکن است که آن ها یکی از دوره بندی های بسیار مناسب سرمایه داری را مشخص کنند.
       48 ) دوره بندی ها هم چنین می توانند با توجه به ارتباط دقیق یا هم ساختی بین رابطه های تولید و ساختار های طبقاتی استوار بر رابطه های طبقاتی در ارتباط تنگاتنگ با دوره پیشین باشند. موضوع تعیین کننده این جا پیدایش طبقه هایی از کادرها و کارکنان است. این اندیشه، نا مارکسیستی است که مفهوم سرمایه داری مدیری را که در مرکز آن این طبقه های جدید و جود دارند، سنت دراز در ایالات متحد به وجود آورده است. مارکسیست ها این جا مایه ترس درک شده اند. ما سرمایه داری معاصر را از انقلاب مدیری در پایان قرن 19 و حتا در عصر ما به رغم لیبرالیسم نو به عنوان سرمایه – کادریسم توصیف می کنیم . (21) نو واژگی بر پایه مدل اجتماعی – اقتصادی ساخته شده است... اگر آن را آرزو می کنیم ، می توان این مفهوم را به رغم تفاوت ژرف پروبلماتیک ها با مفهوم سرمایه داری مدیری همانند دانست.
       49 )در تحلیل سرمایه داری معاصر، این سکوت عمدی نسبت به در نظر گرفتن ساختار های جدید طبقاتی نتیجه های بسیار جدی دارد. ما می اندیشیم که درک کردن مفهوم واقعی لیبرالیسم نو خارج از این پروبلماتیک سرمایه- کادریسم نا ممکن است. موضوع عبارت از مسئله موازنه قدرت ها بین سرمایه داران و کادر ها است. کادر ها که محور سازش اجتماعی نخستین دهه های پس از جنگ ، اغلب موسوم به سازش کینزی بوده اندکه در آن طبقه سرمایه دار فرمانبردار یا دفع شده اند. این آن چیزی است که لیبرالیسم نو با تحمیل انضباط جدید به مدیران، برتری قدرت مالکان سرمایه را دوباره بر قرار کرده است.
       50 ) 4- قدرت های طبقاتی و رقابت های بین المللی . بنابر این، آن چه را که لیبرالیسم نو در زمینه دوره بندی تعریف می کند، از طبیعت دیگر است. لیبرالیسم نو یک پیکر بندی ارتباط های قدرت درون یک ساختار طبقاتی است، نه یک ساختار طبقاتی ویژه یا یک شکل نهادی مالکیت سرمایه؛ این چیزی است که فرمول هژمونی مالی را با توجه به تعریفی که پیش از این از مدیریت مالی به دست داده شد، توضیح می دهد. مسئله عبارت از قدرت و به طور متناسب درآمد بخش بالایی طبقه سرمایه دار در ارتباط برتر آن با نهاد های مالی است. این فرمانروایی اتحادها را در برخورد با بالای سلسله مراتب مدیران در ایالات متحد نفی نمی کند.
      51 ) مفهوم های هژمونی مالی نخستین و دومین یا سازش کینزی به روشنی از اتحاد های سیاسی گذرا که مارکس در 18 برومر آن را شرح می دهد، فراتر می روند؛ هر چند که ما از دیر زیستی دومین هژمونی مالی نا آگاهیم. مسئله عبارت از فاز هایی است که در چند دهه گسترش یافتند این ها موقعیت های مهم سیاسی ، اما استوار بر پایه اقتصادی: چگونگی های معین کارکرد سرمایه داری اند. این چگونگی ها ارتباط های درونی سازش بین بخش های گوناگون را بنا می نهند. در مثل، در لیبرالیسم نو (اکنون فرتوت در طی ربع قرن)، شیوه های مدیریت موسسه ها، سیاست ها و کادرهای نهادی (مبادله آزاد، گردش آزاد و سرمایه ها... )در ژرفا دگرگون شده اند. بخش های بالایی این کادر ها در سودهای معین نظم جدید اجتماعی سهیم اند.
       52 ) 5- فرا سوی سرمایه داری . مارکس انسان دوره بندی های سرمایه داری نبود. در این باره می توان دو دلیل ارائه داد. بدون شک نخستین دلیل درک بغرنجی تحول شیوه تولید است. البته، در نزد مارکس دوره بندی هایی چون دوره بندی دگرگونی های سازمان دهی های فنی را می یابیم. می بینیم که او با چه دقت برخی دگرگونی های معین، مانند دگرگونی های شکل های مالکیت سرمایه را بررسی می کند. البته، او هرگز نکوشید سیستمی ایجاد کند، واحد های کوچک را در واحد های بزرگ بگنجاند.
       53 ) دلیل دوم سیاسی است . مارکس به آن چه که برای او دوره بندی است، چشم دوخته است: دوره بندی ای که به فرا رفت از سرمایه داری می انجامد. گفته اند که مارکس توجه اش را روی کمال سرمایه داری که آن را به عنوان روندی متضاد درک می کند، متمرکز می سازد: پیشرفت های آن چه که او آن را «اجتماعی شدن»، اما هم چنین هرج و مرج بالقوه ای می نامدکه از خصلت هنوز خصوصی مکانیسم های قدرت اجتماعی ناشی می شود. به جای فاز جدید سرمایه داری ، این کمال، لغو آن را تدارک می کند. در مثل مارکس می نویسد: انقلاب ناگزیر است! زیرا شفابخش تمرکز سرمایه در دست افراد اندک شمار است.
      54 ) این حذف شیوه تولید سرمایه داری در داخل شیوه تولید خود سرمایه داری است. بنابراین، تضادی که در نفس خود ویران ساز است و با همه روشنی، خود را چونان فاز ساده گذار به شکل جدید تولید می نمایاند. (22)
       مارکس و مارکسیست ها در برابر تاریخ
       55 ) بنابر این تاریخ تئوری مارکسیستی گواه بر سازگاری دایمی است. دو دگرگونی ضرورت داشته است. هر دو در پیوستگی پایدار«گزارش» فرارفت از شیوه تولید قرار دارند:
       الف ) به درستی، سرمایه داری خشونت حذف خاص اش را تولید کرده است. البته، ساختمان جامعه جدید، بدون طبقه دیر سامان می یابد. خیلی زود او خصلت های برقراری نظام اجتماعی طبقاتی، کادریسم بوروکراتیک را آشکار کرده است. بعد این جامعه ها نا توانی اصلاح کردن خود را نمایان ساختند. طبقه فرمانروای آن ها نتوانسته است به دموکراسی (طبقاتی) اش تا فرارسیدن سرنگونی عظیم در سمت پیدایش وسیله های تولید خصوصی فردی در اتحاد شوروی نایل آید (آن چه که به نظر می رسد چین با متانت زیاد آن را به انجام رساند). در طی این مدت سرمایه داری مسابقه اش را در نفس خود تقریباً اندکی آرام، حتا گاه آشفته ادامه داد. از این رو، مارکسیست ها خود را ناگزیر دیدند، پیوسته نوسازی سرمایه داری، جهش به مرحله های جدید را بشناسند. باید هم زمان اندیشیدن به دگر گونی و پیوستگی را فرا گرفت . رقابت نا پدید می شود. اما باقی می ماند! نرخ سود کاهش می یابد، اما دوباره بالا می رود! از این رو، تفسیرهای مارکسیستی بارورتر تاریخ زیر نفوذ رویدادها تدارک می شود.
       ب ) البته، با لیبرالیسم نو ، ضرورت نوآوری، هنوز با شدت زیاد احساس می شود. رویارویی تئوری پردازان مارکسیسم معاصر با نظم نو لیبرالی یک پدیده دو ارزشی است. از یک سو، لیبرالیسم نو به آن ها به عنوان تحلیلگران خدمت عظیمی می کند. زیرا بسیاری از خصلت های سرمایه داری را در شکل های بسیار زننده شان بر می انگیزد؛ از سوی دیگر، آن ها را با یک دوره جدید، بیگانه با سنت های دوره بندی خاص جریان تئوریک شان رویارو می سازد. واپس نشینی نسبت به روند هایی که مارکس، هیلفر دینگ و لنین آن ها : (یعنی جهانی شدن و انحصار) را خوب شناسایی کرده اند، از آن جا است. مارکس در بانک ها اداره کنندگان سرمایه مالی را تمیز داده است؛ هیلفردینگ بسیار نزدیک به توصیف نخستین هژمونی مالی بوده است. البته، سلسله مراتب درون طبقه سرمایه دار برای اندیشیدن باقی مانده اند : حرکت به سوی اوج گیری در تدارک واژگونی بزرگ پابرجاست. نه مارکس، نه ادامه دهندگان بلند پایه او مارکسیست ها را برای انقلاب اندیشه لازم بنابر مفهوم کاهش امتیاز های طبقه سرمایه دار و اصلاح آن آماده نکرده اند.
       56 )از این رو، آن چه که بسیار گران بها در انجام امروزی شدن به نظر می رسد، نشانه ویژه مارکس نیست، بلکه میراث چارچوب های بزرگ تحلیلی به ویژه تئوری دولت و، می توان از آن در شگفتی ماند، تئوری سرمایه است !
                                                                                                                      برگردان بهمن ماه 1390

       یادداشت ها
         1- مجله آکتوئل مارکس و اثر سمینار بررسی های مارکسیستی، مدیریت مالی سرمایه داری، پاریس، مطبوعات دانشگاهی فرانسه، 2006 .
       2- دیوید هاروی، تاریخ مختصر لیبرالیسم نو ، آکسفورد، مطبوعات دانشگاهی آکسفورد، 2006 ، ص 16
       3 – کارل مارکس، فقر فلسفه (1847) ، در اثرها، اقتصاد، ج . 1 ، پاریس گالیمار، 1965 ص 135- 134 .
       4 – کارل مارکس، کاپیتال، کتاب 1 (1867) ، پاریس، انتشارات سوسیال، ج 3 ، 1968 صص 205- 204
       5 – ژ . دومنیل، د ، لوی، «سه عرصه تئوری ارتباط های مالی مارکس، سرمایه مالی هیلفردینگ و لنین» ، در سمینار بررسی های مارکسیستی، مدیریت مالی سرمایه داری، همان جا، صص 219- 181 .
       6 – کارل مارکس، سرمایه، کتاب 111 (1894)، پاریس، انتشارات سوسیال، ج 2 ، 1967، صص، صص، 53- 52 .
       7 – همان جا ، ص . 66
       8 – همان جا ، ص . 67
       9 – ر . هیلفردینگ ، سرمایه مالی، بررسی ها در باره رشد تازه سرمایه داری (1910) ، پاریس، بررسی های مینویی، 1970، ص. 318
       10 – کارل مارکس، کاپیتال، کتاب 1 (1867) ، پاریس، انتشارات سوسیال، ج 2، 1968 . فصل 111 x ، 7 x و 17 x
       11 – کارل مارکس، فصل انتشار نیافته کاپیتال، پاریس، اتحادیه عمومی انتشارات، کلکسیون 1971 /18 / 10 فصل G :دو فاز تاریخی توسعه تولید سرمایه داری، صص 223- 191   
فصل 12 – ژ. دومنیل، ام . گلیک ، ج 11 xl ، 1997 صص 416 – 373
       13 – ر . هیلفر دینگ . سرمایه مالی، همان جا ؛ و . لنین، اثرها، ج 23 ، امپریالیسم، مرحله عالی سرمایه داری (1916) ، پاریس،انتشارات سوسیال . 1976، صص 327 – 201
       14 – پل باران ، پل سوئیزی ، سرمایه داری انحصاری ، بررسی در باره جامعه صنعتی آمریکا، پاریس، ماسپرو، 1970
       15 – پ . بوکارا ، بررسی ها در باره سرمایه انحصاری دولتی، بحران و گریزگاه آن ، پاریس،انتشارات سوسیال، 1974
       16 – ن . د. کندراتیف ، «استاتیک و دینامیک چشم انداز اقتصاد ها» فصل نامه اقتصاد، ج 583 – 575 صص، 1925, 34 .
       17 – اِ . ماندل موج های بلند رشد سرمایه داری، یک تفسیر مارکسیستی، پاریس، انتشارات صفحه دو 1999 .
       18 – گ . آریگی، درازای قرن بیستم: پول ، قدرت و سرچشمه های زمان ما، لندن، نیویورک، ورشو، 1994 .
       19 – ای . والرشتاین «جهانی شدن یا عصر گذار؟ یک پندار در پایان دراز خط سیر سیستم – جهان» در سمینار مارکسیستی، فاز جدید سرمایه داری؟ پاریس، سیلپس، 2001 ، ص . 78 .
       20 – در مثل ما به دوره بندی که تا آن حد والت روستو ستایش کرده، می اندیشیم : 1) جامعه سنتی 2) مقدمه های کنده شدن 3) کنده شدن 4) عصر مصرف زیاد ، و 5) «فراسوی مصرف» ، واپسین مرتبه که پیش بینی نا پذیر است (و .و . روستو مرحله های رشد اقتصادی: نه در مانیفست کمونیست، کمبریج . مطبوعات دانشگاهی کمبریج ، 1960 )
       21 – نو واژگی بنابر مدل اجتماعی – اقتصادی ، و نه سوسیال- اقتصادی ساخته شده است. نفی در نظر گرفتن این دگر گونی های سرمایه داری به نا توانی در مشخص کردن جامعه ها از آن چه که مناسب برای نامیدن «کشور های سوسیالیستی» است می انجامد، بنگرید به ژ. دومینیل ، د . لوی ، ر . لیو ، «کادریسم و سوسیالیسم . یک مقایسه اتحاد شوروی سوسیالیستی- چین ، گذارها . ج 40 ، 1999 ، صص 226 – 195 ؛ژ . دومینیل ، «استبدادباوری بوروکراتیک به عقیده موشه لوین» ، آکتوئل مارکس ، شماره 39 ، 2006 ،صص 172- 167
         22 – کارل مارکس، کاپیتال، کتاب 111 (1894) پاریس، انتشارات سوسیال، ج 2 . ص 104