ماهی سیاه کوچولو!
بهرام مهران
•
بهره سخن اینکه، باید خانه تکانی کنیم و همه چیز، بویژه مغز و روانمان را پالایش وبا خرد بازسازی و نوسازی کنیم. خوشبختی گام برداشتن در راه راستی است. خوشبختی شناخت کیستی است. خوشبختی پاسداشت فرهنگی است که پیآمد هزاران سال زندگی نیاکان ما است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۵ بهمن ۱٣۹۰ -
۴ فوريه ۲۰۱۲
ماهی سیاه کوچولو![أ]
از آغاز آشنایی ایرانیان با غرب در گذشته نزدیک، باز شدن پای برادران شرلی در هنگام صفویه، هنگام جنگهای ایران و روس و ناکارآمدی سپاه ایران در ایستادگی رودرروی سپاه روسیه و پس از آن، بازگشایی مدرسه دارالفنون در ایران و استخدام معلمین فرنگی، بدبختانه ما دچار نااستواری و ناپایداری شدیم و در گرداب خودباختگی و بیگانه پرستی افتادیم.
چیزهای بسیاری نداشتیم که آنها داشتند. نداشتیم چون نیاز نداشتیم. اما این ناداری ما را سرخورده کرد! مرزهایمان عوارض طبیعی بود. خط کشی بر نقشه جغرافیا نبود! میل و سیم خاردار در مرزهایمان نداشتیم. مردمان با آسایش از این سوی مرز به آن سوی مرز میرفتند و خاندانهای این سوی و آن سوی مرز با هم پیوندهای خویشاوندی داشتند. اما زورمندان جهانی روس و انگلیس که بر سر سود هر چه بیشتر با هم هماوردی میکردند در بازی بزرگ[ب] شان میهن مان را تکه تکه کردند و بدورمان سیم خاردار و میل مرزی کشیدند و برای این کار زشت خود نام داوری و میانجیگری و ... گذاشتند!
روستاییان ما هر چه نیاز داشتند میکاشتند و میساختند، بجز از کبریت و نفت که آن را از شهرها فراهم میکردند. تا پیش از دوره ناصری در ایران چای نبود. نیازی هم نبود، اگر چای نبود قهوه از زنگبار و کناره های شرقی آفریقا و یمن وارد میشد. قند و شکر سپید و روغن نباتی جامد زیان آور نبود.[ت] بیابان[ث]های ایران یا جنگل و چمنزار بود یا مرغزار و نخجیرگاه که گونه های جانوری گوناگونی از پستانداران و پرندگان و خزندگان در آن زندگی میکردند و آبادیهای آبادبوم[ج] کشتزار و باغ و تاکستان و جوستان[ح].
ازان پس، کسانی انگلوفیل و برخی روس فیل شدند و برافراشتن پرچم بیگانگان بر بام خود را نه تنها ننگ ندانستند بلکه به آن میبالیدند. اینچنین که از دوره قاجاریه آغازید در هنگام پهلوی دنبال شد.
وارون آن، کسانی هم در نکوهش فرنگی مآبی و غربزدگی گفتند و آنچنان نوشتند که همه را از سنجیدن درست فرهنگ غرب بیزار کردند و آنگونه نمایاندند که گویا بین تحجر و تعصب و غربی بودن میانه ای نیست و گویا همداد جهانی دوتایی است و یا بر گرد 0 میچرخد و یا 1. یا باید برهنه باشی و یا چادر سیاه با پارچه وارداتی ژاپنی سرکنی! ایرانیان از زن و مرد فراموش کردند که برای ستایش سپندارمذ[خ] و آنچه امروز بهداشت و حفاظت محیط زیست خوانده میشود همواره چارقد و کلاه بر سر میگذاردند. نانوایان و خوالیگران[د] هم هنوز کلاه بر سر میگذارند تا موی بر خوردنیها و بر آتش نریزد.
در این میان هر چند خدمات اقتصادی، فنی و حتی فرهنگی اروپاییان و محصلین اعزامی به فرنگ و یا آموزش دیده غرب را به پاکی و به بیداد، نمیتوان رد کرد. اما باید آن را بداد سنجید.
آنچه خواست نویسنده است بررسی خود باختگی است که نه تنها در زمینه دانشهای تجربی بود بلکه در زمینه علوم انسانی هم رخداد و تلی از علوم سیاسی، جامعه شناسی و روانشناسی، فلسفه بویژه فلسفه سیاسی را بر سر ما ریخت. انبوهی از مکاتب هنری و ادبی و اخلاقی و سیاسی روی سر ما آوار شد. همه چیز با سنجه آنان سنجیده شد. تاریخمان بسان اروپا به دوره باستان و وسطی و جدید بخش شد. در حالیکه ما از بن، قرون وسطی، مانند آنان نداشتیم، و وارون اروپا که سده های میانه، سده های تیره روزی شان بود، ایران در سده های میانه پیش از اسلام و حتی دوره اسلامی- که خلافت شرقی[ذ] دربردارنده ایران بود- سرآمد اندیشه و دانش و فناوری در جهان بود.
بجز از استادانی که دوستدار ایران و ایرانی و پرستار فرهنگ فرهمند ایران در نزدیک یک و نیم سده گذشته بودند که نویسنده به روان آنان درود میفرستد. نگارنده باور دارد، زخمی که تحصیلکردگان و اشرافیانِ الیگارشی[ر]ِ شهرنشینی ِ چون برادران قوام السلطنه و وثوق الدوله به ایران زدند، روستاییان ساده بی سوادی که نه فرانسه میدانستند و نه انگلیسی به ایران نزدند! اینان بجای اینکه مردمان را با فرهنگ و دانش نیاکان آشنا کنند برای سود خود، سرسپرده بیگانگان شدند و مردمان نیز بپیروی از این خبرگان، از خود بیگانه شدند.
تحصیلکرده ها و روشنفکرهای ما "مدینه فاضله" و "اتوپیا" را به "نیک کشور آرمانی" ترجمه کردند و آنرا برای خود سرافرازی میدانند و پروای آن را ندارند که معنی "شهریور" و زبانهای اوستایی و پهلوی نمیدانند و حتی نمیدانند که دین دبیره[ز] و دبیره پهلوی از چپ براست بوده و یا از راست به چپ؟! دگرگونیهای زبانهای کهن به میانه و نو از اوستایی تا دری را نمیدانند. در سده گذشته، هر چه فارسی بود ناپسند شد و هر چه عربی و فرنگی و ترکی بود پسندیده! مُرد زشت شد و فوت زیبا. میزنای بی ادبی شد و مجاری ادرار ادبی! این در حالی بود که ادرار تا همین آغاز هنگام پهلوی، دستمزد ماهانه کارکنان را میگفتند! اینگونه شد که چه زود، دیر شد و بیکباره کیستی مان از دست رفت!
واژه های زیبا را زشت کردیم. هفت قلم آرایش، هفت خط، و ... . برای نمونه آنچه در زبان انگلیسی Sketch گفته میشود در زبان فارسی "نیرنگ" گفته میشد. از آنجایی که نیرنگ به آیینهای موبدان نیز گفته میشد از دوره اسلامی و از هنگام گروش مردمان به دین اسلام، نیرنگ برابر فریب دانسته شد! و از آن زمان ارزش آن وارونه گشت. واژه ها را بدست خود ویران کردیم و بجایی رسیدیم که از سر نادانی میگوییم ما برای واژه های بیگانه، برابر نداریم و زبان فارسی که تا سده گذشته، پیش از زبان انگلیسی، زبان بین المللی بود و در توران و هند و دکن و قفقاز و عثمانی و شبه جزیره بالکان دانسته میشد، زبان ناکارآمدی شد! از این دست است "افسون" که چاره گری را میگفتند و فریدون ِ افسونگر، فریدون چاره گر بود. افسون را جادو دانستیم و اکنون برای دشواریهای خود بیچاره ایم. مکانیک را در دوره اسلامی علم الحیل میخواندند و اکنون میپنداریم یونانیان و فرنگیان، پدران دانشهای جهانی هستند و آگاهی نداریم که خود اروپاییان، پدر فن آوری روباتیک را الجزری میدانند که در آمِد[س] میزیست و البته اروپاییان او را در کنار جرجانی و فارابی و خوارزمی و ابن سینا و ... عرب میدانند! در حالیکه کرد و ایرانی بود.
*****
خرد میگوید که یادگارهای فرهنگی خود را پرستاری کنیم. از گذشته بیاموزیم و آن را چراغ راه آینده کنیم. در زمان اکنون به شادی و رامش زندگی کنیم و با برنامه درست، چشم به آینده فرخنده بدوزیم. نه اینکه بگوییم گذشته ها گذشته، نه اینکه تنها در گذشته زندگی کنیم و برنامه ای برای امروز و آینده خود نداشته باشیم. امروزه مردمان آنچنان از زندگانی خود ناخوشنودند و آنچنان ناامید به آینده هستند که هر از چند گاهی بیاد گذشته می افتند و دریغ گذشته میخورند! چرا اینگونه رفتار نوستالژی[ش] داریم؟ برای اینکه از هر چیز، تنها نوستالژی مانده است. از کاریز[ص] و بند و برکه[ض] و کاروانسرا، از معماری، باورها، آیینها و جشنها گرفته تا حوض کوچک حیاط و ماهی های قرمز درون آن.
بسیاری از ما ماهیهای سیاه کوچکی، سازگار بزندگی در حوض حیاط باغچه و خانه ایرانیمان بودیم. اما از رنگ سیاهمان پنداشتیم که ماهی دریا هستیم، یکباره آبگیر برای زندگیمان کوچک شد و ناآگاه و شتابان راه دریا پیش گرفتیم و در دریا، کنام نهنگان شدیم! در دل نهنگان، به این دلخوشیم که در اقیانوس زندگی میکنیم!
ینگه دنیا و فرنگ و یأجوج و مأجوج را بپاکی بهشت برین دانستیم و ایران خود را، بتمامی دوزخ. اما بهشت و دوزخ نسبی است و هر جاییست که ما ببوییم[ط]. بهشت یک کس، برای کس دیگر میتواند دوزخ باشد.[ظ]
بسیاری از ما مردمانی ساده بودیم که در کنار خانواده های خود زندگی آسوده ای داشتیم، اما پندار جهانی شدن[ع]، چونان بوم هن[غ] سهمگینی رامش مان را بر هم زد و خانه و کاشانه مان را ویران ساخت. برخی بناچار جلای وطن کردند و جان خود را بدر بردند. برخی در بخت آزمایی برنده شدند و روان خود را در این قمار بپاکی باختند! برخی شیفته گان تن خود را بردند اما یا روانشان را در میهن برجای گذاشتند و یا روانشان پس از مدتی به میهن بازگشت. اما برهنه؛ کالبدِ بی روان، به هر کاری تن در داد. و نام آن را اعتراض گذارد! همه چیز را به هم آمیخته ایم. بزبان زد اینکه: "شورش را درآورده ایم." به هیچ صراطی مستقیم نیستیم. هر جامه ای را هر جا و هر زمان میپوشیم. هر سخنی را هر جا و هر زمان میگوییم! آیین نگه نمیداریم!
هیچ آدابی و ترتیبی مجو! هرچه میخواهد دل تنگت بگو![1]
چرا ما از ینگه دنیا بی فرهنگی شان را آموختیم!
کشتار جانوران بویژه بوفالوان، گرگان و گوزنان، آسمانخراش، بزرگراه، فروشگاههای بزرگ زنجیره ای، مصرف بی رویه، هفت تیرکشی، کشتار مردمان، ستم، بیداد، غارت، چپاول در فیلمهای Western، لااوبالیگری، هیپیگری، جین، بیشرمی، افیون، الکل، سیگار، قماربازی- لاس و گاس-، هالیوود، فرش قرمز، مد و فَشن، فست فود، مک دونالد، کِی اف سی، کوکاکولا، پپسی کولا، چاقی!
چرا ما از ینگه دنیا فرهنگشان را نیاموختیم!
بیانیه استقلال[ف]، قانون اساسی[ق]، منشور حقوق[ک]، تفکیک قوا[ل]، دموکراسی، جمهوری، فدرالیزم، حقوق شهروندی، حقوق بشر، ممنوعیت برده داری[م]، توسعه پایدار[ن]، حفاظت از محیط زیست برای نمونه استانداردهای زیست محیطی در کالیفرنیا، جنبشهای مدنی بدون خشونت ِ زنان(8 مارس، نیویورک)، کارگری(یکم ماه مه، شیکاگو)، مبارزه با تبعیض نژادی(واشنگتن، 1963 ترسایی)[ه] و خردمندی دانایانی چون پدران بنیانگزار[و] ،آبراهام لینکلن، مارتین لوترکینگ، نوآم چامسکی و ... .
چگونه است که ما شیفته فرهنگ غربیم اما آرتور دو گوبینو Joseph Arthur de Gobineau، ادوارد براون Edward Granville Browne، آرتور کریستنسن Arthur Christensen، آرتور پوپ Arthur Upham Pope، لوید میلر Lloyd Miller(کورش علی خان)[ی]، فرانک هول Frank Hole، ریچارد فرای Richard Nelson Frye و ... دوستدار فرهنگ ایران بودند و هستند و فرهنگ ایران را در جهان برتر میدانستند و میدانند.
با اینکه چگونگی زندگیمان را خودمان برگزیده ایم، اما همیشه از چرخ گردون نالیده و سرای سپنج را نکوهیده ایم. گیتی را دنیا[أأ] دیده ایم!
غربت واژه ای است که همواره ورد زبان است و پدیده افسردگیِ ناشی از کوچ[بب]، تا مغز استخوان کوچندگان را میسوزاند! این واژه در ادبیات مذهبی ما پیشینه دارد. پیشوای هشتم شیعیان "امام غریب" خوانده میشود. و غربت اهل بیت، پس از واقعه عاشورا در شام، از بخشهای جدانشدنی مرثیه خوانیها و عزاداریها و نوحه خوانیها بوده و هست. اکنون زمان آن فرارسیده است که بین غربت و قربت یکی را برگزینیم. و پس از گزینش خردمندانه، روضه را تعطیل کنیم و زایش دوباره را جشن و زندگی خود را پی بگیریم.
پریشانی، افسردگی، بیماری[تت]، روان ِ روشن ِ مردمان را تیره گردانیده و از این روی بر مغزشان پندار و کابوس و بختک و بیم و ترس و جادو و پری روان است و بر زبانشان گله و مستمندی[ثث]. اگر روزگاری هادی صداقت و فروغ و سپهری و اسفندیاری و ثالث و دیگران در شرایط پیرامونی خودشان یادگارهایی از خود برجای گذاشتند- برای نمونه بوف کور- که در جهان نامبردار است، امروز همه میخواهند ادای آنها را دربیاورند. از بامدادان تا شامگاهان درباره گور و تاریکی و دخمه و سیاهی و تیرگی میگویند و مینویسند. از شباهنگام تا سپیده دمان سر بر روی بالین نمیتوانند بگذارند. از خودخوری و واگو کردن ِ بارها و بارهای سخنان ِ بیهوده چه سود، بجز از زیان.
به گونه ای شگفت انگیز به خود آزاری و دگر آزاری خو کرده ایم. ناراحتی وجدان آزارمان میدهد. خوره بجانمان افتاده و گریزی از آن یافت می نشود. بدخیم و پرخاشگر شده ایم. بردباری و شکیبایی و خویشتنداری و چاره اندیشی، در ما نایاب شده است. دگر فرق میان زیاده خواهی و خرسندی[جج] نمیشناسیم. فرق میان توداری و پنهانکاری را نمیدانیم و نابجا بکار میبریم و جابجا میکنیم! فرق میان راستی و دروغ[حح] را نمیدانیم. شیوه نگارش و گفتارمان نیز از پریشانی روانمان بر میآید. آنجا که میگوییم در جهان امروز وقت سرخاراندن نداریم. وقت احوالپرسی نداریم. بارها و بارها سخنان خیره[خخ] میگوییم. برای نمونه، میگوییم: با سلام و درود، پیروز و موفق باشید. باقی مانده، ضرب در، حوضه آبریز، صفه تخت جمشید و ... . میگوییم به زبان فارسی سخن میگوییم اما چه زبان فارسیی، که 90 درسد آن عربی و ترکی و فرنگی است و دست زبان اردو را از پشت بسته است!
میپنداریم که هر کاری فرنگیها میکنند ما هم باید بکنیم. گاهی کارهایی که آنها نیز از آن پرهیز میکنند و یا در زمان و جای ویژه آن انجام میدهند، در هر جا و بیگاه انجام میدهیم! هزار سال هم که از زندگی در آن سوی کره خاکی هم بگذرانیم درنمییابیم که:
فرق است میان Virgin و باکره. در هر زبانی، هر واژه ای معنای ویژه خود را دارد و در پس هر واژه، فرهنگی ایستاده است و با ترجمه واژه به واژه هیچگاه نمیتوان اندیشه و فرهنگ را ترجمه کرد. در اروپا و آمریکای ترسایی[دد]، Virgin واژه ای مقدس است و مریم را میشناساند. اما همین واژه آنچنان است که در ایران فیلتر میشود! و کاربر را ناچار به سود بردن از فیلترشکن میکند!
فرق است میان آنکه یارش در بر با آنکـه دو چشم انتظارش بر در[2]
فرق است میان noise و voice. فرق است میان سر و کله، پا و لنگ، اندیشه و پندار ، دویدن و دوارستن، نام و ننگ، بو و گند، و در زبان امروزی نشستن و تمرگیدن، دراز کشیدن و لم دادن! یکی اهورایی است و دیگری اهریمنی. ندانستن شد سهم ما از منورالفکری، روشنفکری، نواندیشی و Intellectual که به بیداد برجای خردمندی و دانایی نشست! هر چند که opportunity یا فرصت خوب است اما opportunist معنای بدی میدهد جا دارد که اکنون هم intellectual و technocracy را برکنار کنیم!
مادران و پدران، کودکان خود را به آموزش زبانها و خونیاگری و نگارگری و بازیگری میگذارند. و دژآگاه از اینکه چیزی که کودک باید بیش از هر چیز بیاموزد، هنر زندگی کردن است. روشهای روشهای گره گشایی و راه گشایی[ذذ]، مدیریت زمان، مدیریت تنش[رر]، آیین سخنوری[زز]، فن گفتگو[سس]، فن همنشینی[شش]، همیاری و یاریگری[صص] و ... .
درست است که شرایط پیرامونی و استعمار و استثمار و سیاست، سرنوشت هر کدام از ما و سرنوشت تاریخیمان را آلود. اما یکی از خوهای ناپسند ما این است که همه گرفتاریها و بدبختیها را به آنان وامیگذاریم و برای خود هیچگونه باوری به خویشکاری و گزینش نداریم. سستی و کاهلی و تنبلی و بی پروایی خود را به رومیان و تازیان و مغولان و فرنگیان و آموسام و یهود و نصری... فرا میافکنیم. پدرم روانش شاد همیشه میگفت: "خود کرده را تدبیر نیست."
در فرهنگ ایران سگ در کنار گراز و جغد و سگ آبی و خروس از جانوران گرامی بشمار می آمد، تا آنجا که ایرانیان در گاه خوردن، نخست برای سگ خوراک میریختند سپس برای مهمانی که شاید سرزده بیاید و در پایان برای خود و کسان خانواده. سگ در دوران اسلامی نجس شد. در دوره صفویه، سلاطین صفوی برای نشان دادن ارادت خود به علی بن ابی طالب خود را "کلب آستان علی" خواندند. آن را بر سکه های خود ضرب کردند.[ضض] از این روی است که مکتب نویی در جهان رخ نمود که مانند واکنشهای شیمیایی از جنس هیچکدام از سازنده ها نبود و ماده نویی بود که ویژگیهای خود را داشت. ملقمه ای ساخته ایم. دیو افسانه ای ابلق تک شاخ غول آسایی که به هیچ چیز مانند ندارد. اگر آفرینش شتر مرغ و یا شتر گاو پلنگ یزدان، سرشتی درخور دارد. اما بدبختانه مردمان در بیشتر زمینه
ها هرگاه خواستند از چند چیز سوا کنند و پدیده نویی بسازند، بدبختانه گزینش درستی نکردند و پدیده های نابهنجار ساختند. به زبانزدِ: "به شترمرغ گفتند: بار ببر گفت: من مرغم. گفتند: تخم بگذار. گفت: من شترم." چه بسیار فِرَق و مذاهب که هر کدام دیگری را زندیق و ضاله و التقاطی دانستند! از مانوی که مزدیسنا را با ترسایی و بودایی زندیک کرد[طط]. تا اکنون که فتنه و انحراف خوانده میشود.
در میانه سنت و مدرنیته لنگ در هوا، میان زمین و آسمان، واژگون مانده ایم. نه این سوی و نه آن سوی، سنگ خود را وا نمیکنیم. آخر یا رومی رومی یا زنگی زنگی.
دانایان با نیک اندیشیدن و فن آوری نوین رو در رویی ندارند. کسی تعصب خشک طالبانی را نمیپذیرد. اما براستی تاکنون از رادیو و بویژه آنچه براستی "جعبه جادویی"[ظظ] خواندند. بدرستی بهره برده ایم. آیا براستی تلفن جایگزین درخوری برای دید و بازدیدهای روزانه و ماهانه و شب چله و جشن نوروز بود. آیا براستی تلفن همراه جایگزین سزاواری برای تلفن بود. آیا براستی ای میل جایگزین شایسته ای برای نامه هایی بود که فرستنده با دست خود بر روی کاغذ مینوشت، کاغذ را تا میکرد. در درون پاکت میگذاشت بر روی آن تمبر میچسباند و به پستخانه میرفت و پست میکرد. و آنی که پستچی می آورد و زنگ در خانه گیرنده را میزد. چه شادیی برپا میشد و هر کدام از ما دوان دوان برای گرفتن آن میشتافتیم. آیا براستی فضای مجازی جایگزین خوبی برای همنشینیها بود. خوب است که این یکی مجاز خوانده میشود و حقیقی نبودن آن پنهان نیست. این همه وبلاگ و این همه وبلاگ نویس و باز این همه بغض فروخورده ی خفه شده در گلو! این همه دلتنگی و دلواپسی، دلهره و دلشوره، اضطراب و التهاب. این همه سرکشی و عصیان و طغیان، این همه برافروختگی و برآشفتگی. این همه نابهنجاری و دشواری و سختی و عذاب. این همه بیم و ترس و هراس. این همه درد و رنج، این همه آه و ناله، سوز و گداز، این همه تب و لرز، اشک و ماتم، این همه شیون و مویه، ضجه و گریه، این همه غم و غصه، فغان و غوغا!
اگر مدرنیته نیک بود، پس چرا مردمان امروزی تا این اندازه در آشوب و اندوه و زاری و گُرم و نژند هستند. چرا هر چه پیچیده تر شدیم به همان اندازه ناخوشتر و ناآرامتر و بیمارتر. آمار بالای ناخوشیهای درمان ناپذیر سرطان و شگفت ام اس، فراوانی در سکته های مغزی و قلبی، فشار خون برای چیست؟ ازبُن سخن از نیک و بد نیست، زشت و زیبا نیست. سخن از سازگاری[عع] است.
آیا فست فود جایگزین خوبی برای خورشهای ما بود؟
تشنگی صنعتی شدن ما را به اینجا کشانید. یکجانشینی اجباری ایلیاتیها، اصلاحات ارضی، تمدن بزرگ!
یکبار کسی از خود نپرسیده است که کشورهایی مانند فنلاند و دانمارک و بلژیک و لوکزامبورگ و ایرلند و ایسلند و اسپانیا و.... که درآمد ملی سالانه سرشاری دارند مگر چقدر صنعتی شده اند؟ آیا پیشرفته بودن تنها در گرو صنعتی بودن است که ما خواستیم صنعتی شویم. صنعتی شدن به چه بهایی روانپریشی، چوب حراج زدن به کانیها و انباشته های نفتی زیرزمینی، آلودگی هوا، آب و خاک. آلودگی ناشی از امواج و صدا. ناخوشیهای درمان ناپذیر، ویرانی روستاها و حاشیه نشینی کناره کلانشهرها، ویرانی کشاورزی و دامپروری، ویرانی فرهنگی، پدید آمدن حلبی
آباد و بیخانمانی!
سرمایه داریی که وابسته[غغ] خوانده شد بی عیب نبود، اما اکنون در حسرت همان سرمایه داری وابسته ایم. سد رحمت به آن که اگر دنبال میشد امروز جزء گروه 20 و سرآمد کره جنوبی و ترکیه و امارات و مالزی و تایوان و سنگاپور و برزیل و مکزیک و آفریقای جنوبی و ... . این دستکم از سرمایه داری دلالی بهتر بود!
رودرروی جهانیان که به دنبال پیشرفت پایدار هستند ما هنوز شیفته ساختن سازه های غول پیکرِ آسمانخراش و بزرگراه و تونل و سد هستیم. دنبال جراحیهای پلاستیک و پوتاکس و تتو و بادی بیلدینگ و کافی شاپ و... . در بهترین حالت حمامهای تاریخی را چایخانه و سفره خانه سنتی کردیم و در جای دیگر، استخر، سونا، جکوزی با ارائه خدمات ماساژ ساختیم! مشت و مال بد بود، ماساژ خوب! قهوه خانه های ما با نقاشیهای قهوه خانه ای و نقالی و ... چه بدی داشت؟ شهرها و خانه ها را خوابگاه کردیم و بجای آن شهرهای جدید و شهرکهای بزک کرده ساختیم!
ندانستیم که شهر تنها بتون و تیرآهن نیست و تار و پودهای فرهنگی و اجتماعی بافت شهری را میسازد. شهر پیآمد سدها و هزاران سال زندگی مردمان در کنار هم است. پینه دوزی و کفش دوزی و بزازی و خرازی و سلمانی و قصابی و بقالی و نانوایی و خشکشویی و میوه فروشی و ... محله را نمیتوان با فروشگاههای بزرگ زنجیره ای جایگزین کرد و پسان جامعه مدنی[فف] ساخت! کم و بیش میتوان بازمانده اینها را در تجریش، ده ونک و محله
های قدیم دید. تا دهه 1370 خیامی میتوانستید در دارالخلافه فرآورده های شیری گوناگون فراهم کنید.[قق] ازان پس به بهانه بیماری تب مالت و آلایندگی دامداریها و جابجاییها آنها به شهرکهای صنعتی همه اینها نایاب شد و اکنون شما ناچار به خوردن فرآورده های شیر مانندی هستید که آمیخته ای است از آب و ملامین و مواد نگهدارنده و البته کمی شیر و چنین و چنان که برای دیدن شیر بریده آرزو بدل میشوید! دامپروران بخت برگشته ناچارند شیر خود را به کارخانه های شیرمانند سازی بدهند و آنان شیرآبه به مردمان بفروشند!
*****
بهره سخن اینکه، باید خانه تکانی کنیم و همه چیز، بویژه مغز و روانمان را پالایش وبا خرد بازسازی و نوسازی کنیم. خوشبختی گام برداشتن در راه راستی است. خوشبختی شناخت کیستی است. خوشبختی پاسداشت فرهنگی است که پیآمد هزاران سال زندگی نیاکان مااست.
جشن سده 1390 خیامی
بهرامِ مهران
[1] مثنوی مولوی، دفتر دویم، موسی و شبان.
[2] سعدی شیرازی، گلستان، در سیرت پادشاهان، ویرایش محمدعلی فروغی(ذکاءالملک).
[أ] اشاره به کتاب صمد بهرنگی(1347-1318 خیامی ( نویسنده کودکان و نوجوانان.
[ب] Great game
[ت] آیا تاکنون از خود پرسیده ایم که از کی قند و شکر و روغن نباتی و چای کالاهای اساسی و جانشین شیر و گوشت و غلات و بُنشَن(حبوبات) و میوه و سبزی و خشکبار شد؟!
[ث] بیابان جایهای بکر را میگفتند که مردمان در آن دستکاری نکرده بودند. چه جنگلهای انبوه آمازون باشد و یا بیابانهای تُنُک سردسیری توندرا و یا ماسه زار و شنزارها و نمکزارهای گرم و خشک لوت و دشت کویر و یا کوهستانهای سخت گذر پامیر.
[ج] ایران، آبادی روبروی بیابان است.
[ح] باغ گردو.
[خ] مینوی زمین و از امشاسپندان.
[د] امروز آشپز گفته میشود. اما آنچه آنان میپزند تنها آش نیست!
[ذ] خلافت عباسی؛ خلافت غربی، خلافت اموی بازمانده در اندلس.
[ر] Oligarchy
[ز] خط اوستایی
[س] دیار بکر در ترکیه کنونی.
[ش] Nostalgia
[ص] کَنات، کَه، قنات.
[ض] آب
انبار، سردابه.
[ط] احساس کنیم.
[ظ] پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد.
بفرمود: تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر با آن که دو چشم انتظارش بر در
[ع] Globalization
[غ] زمین
لرزه.
[ف] The U.S. Declaration of Independence
[ق] The Constitution of the United States
[ک] The Bill of Rights
[ل] The separation of powers
[م] Prohibition of slavery
[ن] Sustainable development
[ه] بیش از سد سال پس از کنشهای ارجمند آبراهام لینکلن در 1862.
[و] Founding fathers
جرج واشنگتن، توماس جفرسن، جان آدامز، ورجر شرمن، رابرت استون و بنیامین فرانکلین، جیمز مدیسون، جیمز مانرو، ساموئل آدامز، جرج میسون، توماس پین، و جان هنکاک.
[ی] برای آگاهی بنگرید به www.jazzscope.com
[أأ] پست
[بب] Home sick
[تت] امروزه هر گونه ناخوشی را بیماری گویند اما در گذشته به تیره روانانی که باید در بیرون از شهرها و روستاها نگهداری میشدند، بیمار گفته میشد.
[ثث] مستمند: شاکی، گله
گزار
[جج] قناعت
[حح] هر آنچه ناراست باشد چه در اندیشه و چه در گفتار و چه در کردار.
[خخ] بیهوده
[دد] مسیحی
[ذذ] تصمیم
گیری، حل مسئله، Problem solving.
[رر] Stress management
[زز] Public speaking
[سس] Negotiating Agreements
[شش] آداب معاشرت، شیوه نشستن، برخاستن، خوردن و آشامیدن و ... Etiquette.
[صص] برای آگاهی بنگرید به فرهادی، مرتضی، فرهنگ یاریگری در ایران واره نوعی تعاونی سنتی کهن و زنانه درآمدی به مردمشناسی و جامعهشناسی تعاون و مشارکت مردمی تهران، 1380 و انسانشناسی یاریگری تهران، 1388 ، نشر ثالث.
[ضض] برای آگاهی بیشتر بنگرید به قائینی، فرزانه، سکه های دوره صفویه، انتشارات پازینه، چاپ نخست، 1388، تهران.
[طط] گزارش(تفسیر) اوستا را زند میگفتند که به زبان پهلوی نوشته میشد. گزارش زند را پازند که گاهی به خط فارسی مینگاشتند. کم کم زندیک که پسان به زندیق معرب شد معنایش منفی و وارونه شد. Revisionist
[ظظ] Media
[عع] Compatible
[غغ] Comprador
[فف] Civil Society
[قق] برای آگاهی بنگرید به اطلس کامل شهر تهران، گیتاشناسی، چاپ نخست، آبان 1364.
|