نگاهی گذرا به جایگاه سیاسی و تاریخی طبقه کارگر ایران (۵)
بهرام خراسانی
•
گرچه در گذر ۳۳ سال گذشته؛ "صد هزاران گل شکفت، و خون چکید از شاخ گل"؛ اما "هنوز" بانگ مرغ طبقه کارگر برنخاسته است. اما اینک؛ این بانگ گیتیایی نه آسمانی، در آوای سمفونی زیبای جنبش همه ایرانیان؛ از همه طبقات و گروهها، از فاصله ای بسیار نزدیک؛ به گوش می رسد. چنین باد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ بهمن ۱٣۹۰ -
۶ فوريه ۲۰۱۲
این نوشتار؛ پنجمین گفتار از مجموعه "دگرگونی در توازن قوای طبقاتی و سیاسی جامعه ایران" است. در گفتار نخست؛ از ضرورت شناخت درست ترکیب و ویژگیهای طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی موجود هر جامعه، برای تعیین استراتژی و خط مشی بازیگران اجتماعی موثر آن جامعه، سخن گفتیم. در گفتار دوم به بررسی بورژوازی مدرن یا صنعتی ایران، و دگرگونی جایگاه آن در سالهای پس از انقلاب ۵۷ پرداختیم. در گفتار سوم، ساختار و ترکیب بورژوازی تجاری ایران، و دگرگونی جایگاه آن از سالهای ۱٣۵٨ تاکنون بررسی شد. در گفتار چهارم؛ به بررسی ساختار کنونی و جایگاه اجتماعی "طبقه متوسط جدید"، در جامعه پرداختیم، و اکنون به بررسی گذرای جایگاه سیاسی و تاریخی طبقه کارگر ایران در ساختار کنونی جامعه؛ خواهیم پرداخت.
۱. آنچه گذشت:
یکم) ساختار اقتصادی و طبقاتی جامعه ایران؛ ساختاری سرمایه محور است. در گذر ٣۰ سال گذشته، تغییرات چشمگیری در ساختار و ترکیب سرمایه، خصلت کالایی جامعه، تقویت بنیانهای تولیدی و صنعتی، و مکانیزاسیون ابزار تولید؛ ایجاد شده است.
دوم) در گذر ٣۰ سال گذشته؛ چیستی سرمایه سالارانه این نظام اقتصادی؛ ژرفتر از سالهای پیش از انقلاب شده است. اما از نظر مالکیتی؛ بخش خصوصی رشدی نایکنواخت داشته و در مجموع؛ این بخش دست پایین در مالکیت سرمایه را دارد.
سوم) بورژوازی تجاری در این سالها، به شدت رشد کرده است. سرمایه این بورژوازی؛ بیشتر متعلق به بخش خصوصی و سرمایه داران بزرگ تجاری است. در حالیکه در تولید و صنعت، بخش خصوصی بیشتر حالت خرده مالکی و کوچک دارد.
چهارم) طبقه متوسط جدید؛ طبقه ای موثر و مهم در ساختار اقتصادی و طبقاتی کنونی کشور است. این طبقه، طبقه ای بالنده است که در آینده ممکن است با فزون شدن سطح تخصصی طبقه کارگر؛ آن طبقه را درخود، هضم کند. بخش عمده این طبقه که تکنوکراتها و بوروکراتها، اجزای اصلی آن را تشکیل میدهند، هم اکنون به رویارویی جدی با حکومت کنونی رسیده و در هنگامه نهایی؛ نیرویی پرشمار و موثر در تعیین سرنوشت آن خواهد بود.
۲. نگاهی گذرا، به جایگاه سیاسی و تاریخی طبقه کارگر ایران
در آغاز؛ بر آن بودم که در این نوشتار؛ تنها به بررسی طبقه کارگر ایران؛ از جنبه اقتصادی بپردازم. اما کمی که خامه بر کاغذ چرخید؛ دیدم بهتر است برای بررسی جایگاه این طبقه اجتماعی مهم؛ کمی بیشتر درنگ کنم. از این رو؛ بر آن شدم تا پیش از آغاز گفتار اصلی؛ اندکی به جایگاه سیاسی این طبقه در تاریخ اجتماعی ایران بنگریم؛ پس از آن؛ به جایگاه اقتصادی آن در ساختار اقتصادی و طبقاتی کشور. بنا بر این؛ در این گفتار، به جایگاه سیاسی و تاریخی طبقه کارگر ایران؛ و در گفتار پسین، به جایگاه اقتصادی این طبقه، خواهم پرداخت.
یکم) "طبقه کارگر"؛ تنها طبقه اجتماعی است که در گذر بیش از ۱۶۰ سال گذشته؛ یعنی از سال ۱٨۴٨ میلادی و انتشار مانیفست کمونیست تاکنون؛ به عنوان یک طبقه آگاه از هستی خویش، "طبقه برای خود"، و با پرچم و نام خویش؛ وارد تاریخ جهان شده است. طبقه کارگر در این دوره زمانی؛ سیاسیترین طبقه اجتماعی جهان بوده، و تنها طبقهای است که حکومتهایی با "نام" مشخص آن؛ برپا شده اند. طبقات دیگر؛ معمولاً بیآنکه نامی طبقاتی برخود بگذارند؛ در دورههایی نه تنها لگام تاریخ را در دست خویش داشته اند و دارند؛ بلکه تقریباً همه ی داراییهای قابل انباشت و امکانات جامعه را نیز، از آن خود کردهاند. اما درمورد طبقه کارگر؛ این تنها نام او بوده که آذین پرچمها شده و بر روی آنها نقش میبسته.
تا پیش از انتشار مانیفست کمونیست در سال ۱٨۴٨؛ "شبح کمونیسم در سراسر اروپا در گشت و گذار" بود و با انتشار مانیفست؛ شیپورِ راه یافتن طبقه کارگر به تاریخ دنیای مدرن؛ رسماً نواخته شد. این سند را نه تنها منشور و برنامه کلان طبقه کارگر برای سالهای آینده؛ بلکه سندی آکادمیک برای بررسی تاریخی طبقات اجتماعی نیز میتوان به شمار آورد. سندی که اگر از "شیفتیگی پارادایمی" و پرستش آیینی دور بماند؛ میتواند یکی از "مدلهای راهنما" ی ارزشمند، در این زمینه باشد. "کمون پاریس" در سال ۱٨۷۱؛ برای نخستین بار؛ لگام حکومت در بخشی از جهان مدرن و متمدن را، در دستان این طبقه و رهبران آن گذاشت. حکومتی کوتاه و خونبار برای این طبقه، و البته آموزنده هم برای برای این طبقه، و هم برای بورژوازی، که مانیفست و تاریخ در آن زمان و سالهایی پس از آن، این دو را در برابر هم نشانده بود.
رویدادهای سال ۱٨٨۶ شیکاگو که پس از دومین کنگره بین الملل کارگران در سال ۱٨٨۹ در پاریس؛ به عنوان اول ماه مه و روز جهانی کارگر شناخته شد؛ این طبقه را، گامی دیگر به پیش راند. اما انقلاب بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه؛ شرایطی پدید آورد که گروهی؛ آن را آغاز عصر انقلابهای پرولتری نامیدند. در عمل نیز؛ انقلاب اکتبر؛ دگرگونیهایی بنیادین در معادلات سیاسی جهان پدید آورد که حدود ۷۰ سال دوام یافت و هنوزهم؛ یادگارآن بر تنه درخت زنده تاریخ؛ مانده است. درپی این انقلاب؛ شور و شوق و امیدی چشمگیر نه تنها در طبقه کارگر کشورهایی که وارد تاریخ مدرن شده، و جوانههای یک طبقه کارگر صنعتی در آنها سر برآورده بود؛ بلکه در همه طبقات و گروههای اجتماعی همه کشورهای آن هنگام؛ پدید آورد.
اما متاسفانه در این شرایط تازه؛ به دلیل چیرگی یک رویکرد روش شناسانه نادرست که من آن را "شیفتیگی پارادایمی" نامیده ام؛ این طبقه اجتماعی؛ در مواردی به یک پدیده قدسی؛ و گاه ابزاری تبلیغاتی برای یارگیری در مبارزات سیاسی و گروهی؛ تبدیل شد. ستایش طبقه کارگر، انقلاب کارگری، نظام سوسیالیستی، سرشت ویژه، طبقه تا به آخر انقلابی و مانند آن؛ نمودی از این رویکرد بود. شیفتگی به هر چیز یا پدیده، پیآمدهایی ناپسند دارد. کوری نسبت به آنچه در پیرامون آن پدیده میگذرد، حس برتری طلبی، امتیازخواهی و سرانجام؛ عوامفریبی و خودکامگی؛ میتواند برآمد اینگونه رفتارها باشد. البته این رویکرد قدسی به طبقه کارگر، را بیش از هرجا میتوان درآموزههای لنین در دوران انقلاب، دید. مانند "تزها"، و "درباره قدرت دوگانه"ی او در روزهای آغازین انقلاب اکتبر. پیآمدهای این انقلاب را در سالهای پسین، میتوان فرجام این رویکردهای آغازین، دانست.
دوم) طبقه کارگر ایران؛ باسابقه ترین، و متشکل ترین طبقه کارگر خاورمیانه از سال ۱۹۲۰ میلادی تا پدید آمدن انقلاب ۵۷ بوده است. کارگران ایران؛ به ویژه در سالهای ۱٣۲۰تا ۱٣٣۲و ماههای آستانه انقلاب ۵۷؛ نقشی چشمگیر و موثر در تاریخ اجتماعی و دگرگونیهای سیاسی کشور داشته اند. اما جز برخی سخنان کلی و تبلیغاتی که از سوی احزاب و گروهها در رسای طبقه کارگر، بر زبان میآید؛ این تنها روشنفکران سکولار مارکسیست بوده اند که دستیابی به چیزی به نام آماجهای تاریخی این طبقه را، در کانون دستور کار خود گذاشتهاند. حزب کمونیست ایران از سال ۱٣۰۰ به بعد، گروه ۵٣ نفر در سالهای حکومت رضاشاه، حزب توده ایران از سال ۱٣۲۰ تاکنون، و دیگر سازمانهای مارکسیستی، در همه دوران فعالیت خود. در تمام این دوره زمانی، روشنفکران سکولار ملی و غیر مارکسیست، همواره با حزب توده ایران، دیگر سازمانهای چپ، و اندیشههای مارکسیستی مخالف بوده و آن را؛ آشکارا ابراز کردهاند. اما این گرایش؛ به ندرت سیمای یک مبارزه ایدئولوژیک دشمنانه، آشکار و آکادمیک با اندیشههای مارکسیستی، داشته است.
اما اسلامگرایان و مبارزین مذهبی؛ همواره به مبارزه ایدئولوژیک با مارکسیستها پرداخته اند. کسانی که در جریان مبارزات سالهای ۱٣٣۰ تاکنون بودهاند؛ دیده اند و به یاد دارند که برای بخش چشمگیری از مبارزین مذهبی؛ مبارزه با کمونیستها؛ بر مبارزه با رژیم شاه؛ ارجحیت داشته است. در اوج سرکوبهای پس از سال ۱٣٣۲؛ کتاب "فیلسوف نماها" که توسط آقای مکارم شیرازی برعلیه کمونیسم و مارکسیستهای ایرانی نوشته شده بود؛ برنده جایزه سلطنتی میشود. درونمایه همه نوشتههای مرتضی مطهری، مبارزه با مارکسیزم، پدیده روشنفکری، و "اومانیسم" و "لیبرلیسم" است. کارکرد اصلی علی شریعتی، پیشگیری از رشد مارکسیزم، و گسترش "تشیع علوی" بوده است. آثار تئوریک سازمان مجاهدین خلق که در بخش سیاست، خود به شدت تحت تأثیر ماکسیزم بوده اند، مبارزه با مارکسیزم بوده است. برخی جزوههای اقتصادی و جزواتی که اصل پنجم "هدایت الهی" را به دیالکتیک مارکس و هگل اضافه کرده بودند، نمونه این کارها به شمار میرود.
برخی گرایشهای فکری و سیاسی؛ چنین وانمود میکنند که گویا آمدن اندیشههای مشروطه خواهی، مارکسیستی و کارگری به ایران؛ ورودی زود هنگام بوده است. گویی، تاریخ باید حرکت خود را با سطح آگاهی و دانایی این یا آن فرد یا گروه سیاسی هماهنگ کند. امروز به اندازه لازم (نه کافی)؛ کارهای پژوهشی پیرامون تاریخ معاصر ایران و وضعیت اقتصادی آن در دورههای مختلف، توسط روشنفکران و پژوهشگران ایرانی انجام شده است. این پژوهشها نشان میدهند که گرچه هم اندیشههای بورژوایی روشنفکران سکولار، و هم اندیشههای مارکسیستی از جهان غرب به ایران وارد شدهاند؛ اما پذیرفته شدن آنها در بین نخبگان و روشنفکران ایرانی؛ نشان از آمادگی نسبی شرایط داخلی برای این پذیرش، بوده است. خود صنعت مدرن هم از جهان غرب وارد ایران شده، و نمیتوان سابقه آن را در حوزه علمیه و یا بازار سنتی جست. نه تنها در ۹۰ سال پیش؛ بلکه هم اکنون نیز؛ نمیتوان انتظار داشت که دیدگاههای کارل پوپر، هابرماس و دیگران؛ در روستاهای دورافتاده کشور قابل فهم باشد. شما حتی همین امروز هم، نمیتوانید افکار اسلامگرایانی چون شریعتی، سروش، مطهری و دیگران را که جامعه ایران را مذهبی میپندارند؛ در روستاها و نقاط جنوب شهر؛ به خورد مردم بدهید. اندیشه مدرن، مشتریانی محدود دارد. میتوان وارد این گفتگو شد که آیا اساساً مارکسیزم در چیستی خود و در سراسر جهان؛ اندیشهای درست بوده یا نادرست؟ چنین گفتمانی؛ چیز تازه ای نیست و سالها است در سطح جهان رواج دارد. اما اینکه بگوییم این رویکردها برای جامعه ایران زودهنگام بوده، سخنی نادرست و غیرواقعی است. انبوه کتابها و مقالاتی که اسلامگرایان ایرانی در ۷۰ سال گذشته برعلیه اندیشههای مارکسیستی، پارلمانتاریسم، روشنفکری و مانند آن نوشتهاند، و قانون مقدمین علیه امنیت ملی و مرام اشتراکی سال ۱٣۱۰؛ میزان رسوخ نسبی اندیشه های گیتیایی و سکولار (بورژوایی یا کارگری) در این سالها و واکنش واپسگرایان به آنها را، نشان میدهد.
سوم) با همه آنچه گفتم؛ اکنون سرپوش نمیگذارم که از آغاز راه یافتن اندیشههای مارکسیستی به ایران؛ و به ویژه در سالهای برآمد و رشد این ایدئولوژی درجهان و گسترش دم افزون دولتهای سوسیالیستی؛ گونهای "شیفتگی پارادایمی" بر روش اندیشیدن کمابیش همه مارکسیستهای ایرانی (و شاید جهان)؛ چیره بوده است. این شیفتگی؛ خود را در جاهای گوناگون میتواند نشان دهد. مانند حس غرور، اعتماد احساسی به نظام سیاسی شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی؛ ویژگی قدسی بخشیدن به طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان، و یا پدیده انقلاب. این رفتار را همه مارکسیستهای قدیمی ایرانی؛ دیده و تجربه کرده اند.
میتوان گفت که؛ از میانه دهه ۱٣۴۰ تا شاید چندی پس از سرکوب دهه ۱٣۶۰؛ چند چیز همپیوند؛ برای تقریباً همه مارکسیستهای ایرانی؛ حالتی قدسی پیدا کرده بود. نخست: مقدس و دلپسند بودن پدیده "انقلاب"، و اینکه "شورش برحق است". دوم اینکه: طبقه کارگر؛ "طبقه ای تا به آخر انقلابی" است، چون چیزی ندارد که از دست بدهد، جز زنجیرهایش. سوم: برجسته کردن باور به "انترناسیونالیسم پرولتری"؛ همچون یک وظیفه انقلابی. به جرأت میگویم که انگیزه همه مارکسیستهای ایرانی از پیوستن به مبارزات اجتماعی؛ بیش از هرچیز، دلبستگی به ایران بوده، و رنجی که از بیدادگری اجتماعی در پیرامون خود دیدهاند. با اینهمه؛ شیفتگی پارادایمی به باور انترناسیونالیسم پرولتری، تا حدودی ما را از دیدن جایگاه بنیادین نیازهای ملی و واقعی؛ دور ساخته بود. چهارم اینکه: در نزد مارکسیستهای ایرانی؛ "مبارزه" پیگیر با هر حکومتی؛ اصلی ورجاوند بوده است. "مبارزه، همیشه؛ مذاکره و سازش، هرگز". این چیزی است که من؛ آن را "ستیزه جویی مقدس"، نام نهاده ام. تردید نیست که ایستادگیِ در حد توان بر سر باور و پیمانهای اومانیستی؛ و فداکاریِ در حد توان منطقی در آن راه؛ بسیار ارزشمند و چیزهایی هستند که میتوانند مبانی ارزشی و اخلاقی جامعه را پایدار نگهدارند. این ویژگی، البته پدیدهای است که در بین کمونیستهای ایرانی؛ در همه این سالها؛ رفتاری نمایان، چیره، و درخشان، بوده است. اما دست کم اکنون؛ و پس از فروپاشی اتحاد شوروی و واقعیت طبیعی و این جهانی هر پدیده اجتماعی؛ میپندارم آن حالت قدسی دادن به انقلاب و طبقه کارگر؛ درون مایهای آن جهانی و غیرگیتیایی داشته است، و دارد. چنین رفتاری؛ همچون دلبستگی یا عشقی سودایی است؛ که ای بسا دلزدگی تندی، درپی داشته باشد. شاید دشنام گویی فزون از اندازه پارهای از مهاجرین ایرانی به شوروی پس از سالهای ۶۰ خورشیدی ایرانی؛ و دوری گزینی برخی از دوستان از هرگونه فعالیت سیاسی؛ آنهم در هنگامه کنونی؛ بازتاب سرخوردگی از این شیفتگی پارادایمی باشد.
چهارم) از سال ۱۹۵٣ و تقریباً همهنگام با ۲٨ مرداد ۱٣٣۲؛ استالین در شوروی درگذشت و از آغاز دهه ۶۰ خورشیدی میلادی؛ دگرگونیهایی در ساختار اقتصادی و "حکومت شوراها"، پدید آمد. این دگرگونی، به ایجاد تغییراتی در اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود، احزاب کمونیست، و طبقه کارگر در جهان، انجامید. در سال ۱۹۶٨؛ رویداد به "اصطلاح بهار پراگ" در مجارستان رخ داد و جنبش دانشجویی فرانسه، آهنگ کمی دگرگونه و ناساز با سنت داشت. چین؛ درگیر انقلاب فرهنگی بود، و شعارهایی برعلیه "رویزیونیسم"، "سوسیال امپریالیسم"، و "لیبرالیسم" میداد که امروز؛ بی پشتوانه بودن آن؛ بر همگان آشکار شده است. گرچه هنوز به نظر میرسید که سوسیالیسم در کشورهایی چون ویتنام، روبه فراز دارد؛ اما امروز آشکار شده است که در آن هنگام؛ دگرگونیهایی ژرف در زیر پوست سوسیالیسم واقعاً موجود؛ در کار بوده است. دگرگونیهایی که کشورهای غربی و به ویژه آمریکا یعنی رقیب اصلی شوروی؛ با تلاش در افزودن بر "دٌز" داروی این دگرگونی؛ آن را جلو انداختند. طبیعی است که همهنگام؛ دگرگونیهایی نیز در زیرپوست جهان سرمایه داری در جریان بوده است، که شاید ما هم اکنون قله کوه یخ آن را میبینیم، و در آینده دور یا نزدیک؛ سطح زیرین آن نیز؛ ممکن است بیشتر پدیدار گردد. البته؛ این سطح زیرین؛ بعید است که همان فروپاشی سرمایه داری، و پدید آمدن حکومت کارگری آنچنان که برخی مارکسیستها می پندارند؛ باشد.
بیشتر کمونیستهای ایران؛ مانند کمونیستهای دیگر کشورها؛ در آن سالها و شاید هم اکنون؛ تضاد کار و سرمایه را در کشورهای سرمایه داری، تضادی اصلی و آنتاگونیستی میدانستند. در بین کمونیستهای بسیار محترم و ارزشمند؛ زنده یاد خسرو روزبه؛ این تضاد را به دو قطار همانند کرده بود که در روی یک خط؛ از دو جهت مخالف؛ در حرکتند، و برخورد آنها گریزناپذیر است. از آن سالها تاکنون؛ ما همواره شاهد حضور موثر طبقه کار در کشورهای گوناگون بوده و هستیم؛ اما این واقعیت نیز هست که سیمای بروز این جنبشها؛ با چشمداشتهای کلاسیک ما؛ یکسان نیستند. اگر بخواهیم کمی بازتر سخن بگوییم؛ کمونیستهای ایرانی؛ همواره طبقه کارگر را "امشاسپند" و کاوه آهنگر رهایی تودهها و کل کشور از چنگال اهریمن خودکامگی و بیدادگری میپنداشتند. بی آنکه سری به خورجین او بزنند و ببینند چه دارد و چه ندارد؛ و خواست و منفعت خود او چیست؛ پهلوانی و تهیدستی را؛ تنها گوهر آن خورجین، پنداشتند. هم اکنون نیز، چشمداشتِ بیشتر کنشگران سیاسی و اجتماعی؛ اینست که این طبقه اهورایی و آسمانی؛ نقش تاریخی خود را بازی، و در کنار دیگر طبقات اجتماعی و پیشاپیش آنها؛ راه رسیدن به یک جامعه دموکراتیک را باز کند.
از آغاز دهه ٣۰ شمسی ایرانی تا سال ۱٣٣۲؛ نمود طبقه کارگر ایران در پهنه سیاست و جامعه؛ کاملاً آشکار است. نهادهای کارگری وابسته یا همسو با حزب توده ایران؛ سازمانده اصلی این نمود در چارچوب تظاهرات و میتنگها بوده اند. اما از سال ۱٣٣۲ به این سو؛ جنبش چشمگیر و سازمانیافته ای از سوی طبقه کارگر ایران، دیده نمیشود. نیروی اصلی شورش ۱۵ خرداد را، خرده مالکان حاشیه شهرها (مثلاً ورامین)، بخشی از خرده بورژوازی شهری، غرفه داران میدانهای بار، و بخشی از تهیدستان شهری تشکیل می دادند. در این شورش نیز که واکنشی واپسگریانه به اصلاحات ارضی شاه بود، و ریشه در بحران اقتصادی سالهای پس از ۱٣٣۹ داشت؛ طبقه کارگر تقریباً حضوری ندارد. البته؛ سرکوب حزب توده ایران و سندیکاهای کارگری پس از کودتای ۲٨ مرداد ٣۲؛ میتواند یکی از دلایل این غیبت باشد، اما همه آن دلایل نیست. در پایان سالهای دهه ۴۰ شمسی ایرانی؛ نوعی سرخوردگی از نقش کارگران ایران در مبارزات سیاسی احساس میشد. اشارههایی هم که در نوشته های زنده یادان پویان و احمد زاده ؛در جزوه های رد تئوری بقا و مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک؛ به "غیبت طبقه کارگر" ایران میشود؛ به نوعی، از این واقیعت سرچشمه میگیرد. نامپذیری گروههای سیاسی آغاز دهه ۱٣۵۰ تا آستانه انقلاب ۵۷ با پسوندهای "خلق" نیز؛ میتواند تا حدی؛ چنین فضای روانی را نشان دهد. سازمان چریکهای فدایی "خلق"، سازمان مجاهدین "خلق"، گروه آرمان "خلق" و مانند آن. گرچه هنوز تعریف مشخصی از واژه "خلق" در ادبیات سیاسی ایران دردست نیست، اما توجه به همه اقشار و طبقات زحمتکش جامعه "به جز ثروتمندان"؛ در پس ذهن کنشگران سیاسی تا حدی رادیکال آن روز؛ احساس میشد. برداشتی که دست کم با آگاهی و معیارهای امروزین؛ شاید نتوانیم آن را سازگار با فرهنگ جهان پسامدرن به شمار آوریم.
از ماههای پایانی سال ۱٣۵۶، نمودهایی گیرم کمرنگ، از فعال شدن کارگران در کارخانهها، به چشم میخورد. کمونیستها، حضور نامحسوسی در برخی از کارخانه ها داشتند و برای فعال شدن کارگران در جنبش انقلابی رو به رشد؛ تلاش میکردند. همپای رشد جنبش انقلابی، نمودهای پررنگتری از حضور طبقه کارگر کارخانهها در جنبش انقلابی آشکار شد تا اینکه در آستانه انقلاب؛ در اعتصاب کارگران صنعت نفت؛ این نمود، برجسته و اثرگذار شد.
کمونیستها، در مبارزه با رژیم شاه از سال ۱٣٣۲ به بعد، نقشی پررنگ داشتند. آنها، همواره درسد بیشینه ی زندانیان سیاسی آن سالها را تشکیل میدادند، و بیشترین فشارها را تحمل کردند. در روزهای پایانی فرایند انقلاب؛ کمونیستها و به ویژه هواداران چریکهای فدایی خلق، حضوری پررنگ، و شوق برانگیز در خیابان داشتند. این حضور به گونه ای بود که در هنگامه محاصره جام جم و رادیو و تلویزیون ملی ایران از سوی هواداران شاه؛ گوینده رادیو تلویزیون؛ از مردم و "چریکها" درخواست کمک میکرد. در روز ۲۲ بهمن ۱٣۵۷؛ انقلاب ایران پیروز شد، و انتظار می رفت که دوران تازه ای در زندگی سیاسی کشور آغاز شود. "بهار آزادی". اما گویا "سرنوشت"؛ و یا "توازن قوای سیاسی و طبقاتی" جامعه؛ چنین بود که این بهار؛ خزانی بسیار سرد و زودرس را در دل خویش؛ نهان داشته باشد. چیزی که "بهار عربی" نیز هم اکنون در چنین گردباد سیاهی؛ گرفتار آمده است.
با پیروزی انقلاب؛ شبیه سازیهایی فراوان و امیدوارانه؛ از سوی بخشی از هواداران مارکسیسم؛ انجام شد. فراروییدن انقلاب دموکراتیک بورژوایی به انقلاب سوسیالیستی همانند انقلاب اکتبر ۱۹۱۷؛ یکی از این شبیه سازیها بود. در این فضای انقلابی و رویایی؛ شیفتگی به طبقه کارگر و قهرمانیهای آن نیز؛ بیش از پیش گٌل کرد و بسیار بلند بالا؛ سر از زمین برآورد. در چنین غوغایی؛ فراروییدن سازمانها و گروههای سیاسی موجود به سازمانهای "کارگری" و "سوسیالیستی"؛ در دستور کار بسیاری از افراد، محفلها و گروههای تازه تأسیس، جای گرفت. اینجا و آنجا؛ "پلخانف"، جای لنین و استالین را گرفت. در یک بازی شیر یا خط؛ به ناگاه روی "سوسیالیستی" سکه چین کمونیست نیز، در ذهن و گفتار گروهی از هواداران سوسیالیسم که مائوتسه تونگ را به "صدر" آورده بودند؛ بر روی "خلقی" آن، چیره شد. چنین بود که در کنار سازمانهای رسمی و دیرین کمونیستی؛ شمار زیادی گروه سیاسی تازه و کوچک؛ که همه آنها پسوند "طبقه کارگر" را همراه داشتند؛ ایجاد شد. "مبارزین" طبقه کارگر، "مبارزان" طبقه کارگر، "رزمندگان" طبقه کارگر، "پیکار در راه آزادی" طبقه کارگر، "راه" کارگر؛ و مانند آن. برخی گروههای کوچک سیاسی که سوغات فرنگ بودند نیز، سوسیالیسم را همچون یک تکیه کلام و تیک عصبی، در سخن خود به کار میبردند. رفتارهایی که اینک و پس از سالها؛ یادآوری آن؛ تأسفی دردناک را بر میانگیزد.
اما از همان آغاز پیروزی انقلاب؛ غریو بوی ناکِ "حزب فقط حزب اله" از گلوی خشن بخشی از افراد بی طبقه و حاشیه شهری هوادار بخش مذهبی و چیره شده بر انقلاب، برون تراوید. این غریو ناخوشایند؛ پژواکی شوم و ویرانگر داشت. پژواکی که هشدار از بین بردن هرگونه تشکل سیاسی و صنفی ناوابسته به اسلامگرایان افراطی چیره شده را؛ به دست باد وزان، در سپهر سیاسی ایران؛ پراکند. به زودی؛ واژه "سندیکا" و "اتحادیه کارگری" از برگهای قانون کار و دیگر قوانین مدنی ایران؛ پاک شدند و جای آن را شوراهای اسلامی کار، و "چشم و گوش" حکومت تازه؛ یعنی "انجمنهای اسلامی" گرفتند. دوردست سیاسی کشور؛ از چیرگی زودرس خودکامگی و واپس گرایی؛ آگاهی میداد. کنشگران اجتماعی و به ویژه مارکسیستها؛ تدبیرهای متفاوتی برای رویارویی با زوزه ی گرگی که به میدان آمده بود؛ اندیشیدند. اما چون باد سیاه سر رسید؛ همه را در تاریکی و زمهریر خود؛ فرو برد. دهه ۶۰ خورشیدی ایرانی فرارسید، و مرگ و سیاهی را باخود به همراه آورد.
فضای عمومی واحدهای صنعتی ایران پس از انقلاب ۵۷ هیچگاه از اعتراضات کمابیش ضعیف کارگری خالی نبوده، اما تقریباً از زمان پایان جنگ تا اوایل دهه ی ٨۰، این فضا رو به آرامش داشته و بیشتر به برخی واحدهای بحران زده خصوصی یا خصوصی شده، و یا تعطیل شده؛ محدود بوده¬است. اما از اوایل دههی ٨۰ تاکنون این فضای نسبتاً آرام تا حدودی تغییر کرده؛ و اکنون و به ویژه پس از تحریمهای اقتصادی؛ بحران¬، تعطیلی و بیکاری در بسیاری از واحدهای صنعتی به ویژه واحدهای خصوصی کوچک؛ رو به گسترش است. گرچه در گذر ٣٣ سال گذشته؛ "صد هزاران گل شکفت، و خون چکید از شاخ گل"؛ اما "هنوز" بانگ مرغ طبقه کارگر برنخاسته است. اما اینک؛ این بانگ گیتیایی نه آسمانی، در آوای سمفونی زیبای جنبش همه ایرانیان؛ از همه طبقات و گروهها، از فاصله ای بسیار نزدیک؛ به گوش می رسد. چنین باد.
در گفتار پسین؛ به باز شناساندن نقش و جایگاه طبقه کارگر ایران در ساختار اقتصادی کنونی ایران، خواهم پرداخت.
پیروز باشیم
۱۷ بهمن ۱٣۹۰
|