•
کمتر پدیدهای وجود دارد که چون مفهوم کمونیسم در فقدان حضور خود نیز مطرح باشد، و چون نیروئی معنوی بر تحولات موثر افتد. دشمنان از هر سنخی به نام مبارزه با کمونیسم به جان هم میافتند و مدافعان نظام هر ناسازگاری را به نام کمونیسم در هر کجا منکوب میکنند. مهر کمونیسم بر هر تغییری زده میشود. کمونیسم نمایندهء تغییر نظام و آلترناتیو آن است حتا اگر قدرت عملی لازم را برای جایگزینی نداشته باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۹ بهمن ۱٣۹۰ -
٨ فوريه ۲۰۱۲
در این شرائط که بحران ِسرمایهداری پایداری بی سابقهای در مقابل همهء ظرفیتهای خود ترمیمی ِسیستم نشان میدهد، و فضای اجتماعی و سیاسی ِخاصی تحت تأثیر این پایداری در سرزمینهای اصلی ِموطن سرمایه علیه مشروعیت آن ایجاد شده است بررسی سه نکته حائز اهمیت مینماید:
۱- آیا جنبش« تسخیر» ماهیتی براندازانه دارد؟
۲- آیا این جنبش مستقیماً به آلترناتیو نظام سرمایهداری تبدیل میشود؟
۳- میان این جنبش و جنبش کمونیستی رابطهء معناداری هست؟
آیا جنبش« تسخیر» ماهیتی براندازانه دارد؟
از مواد مندرج در بیانیه ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۱ نشست عمومی جنبش تسخیر وال استریت نیویورک و در عمل مستقیم این جنبش تا اندازهای میتوان ماهیت براندازانهء آن را تشخیص داد. بیانیه به میزان زیادی پراکنده و بدون انسجام است و مواردی ریز و درشت را در کنار هم چیده است که ارتباطی ارگانیک با یکدیگر ندارند و در عین حال هدف معینی را به جز خواست مبهم «دموکراسی مستقیم» بیان نمیکند اما به دلیل این که به روشنی ارتباط لاینفک انحصارات اقتصادی را با حکومت و نقش اداره کنندهء شرکتهای انحصاری را در تعین سیاستها و ماهیت امپریالیستی دولتها بیان کرده، و نیز به دلیل این که در عمل به درستی مغز نظام سرمایهداری معاصر یعنی الیگارشی مالی را نشانه گرفته است با اطمینان میتوان از ماهیت براندازانهء آن سخن گفت. شعار تسخیر ِوال استریت و تعین و تحدید منتفعین اصلی نظام فعلی به یک درصد جمعیتْ خود نمودار اصالت هدفی است که در صورت تحقق به معنی سقوط کامل سیستم خواهد بود.
در عصر حاضر وال استریت و چند بورس مهم دیگر محل تمرکز سرمایه مالی و شناسهایست برای اصلیترین خوی سرمایه در عهد امپریالیسم یعنی تمایل انگلی به تحصیل سود انحصاری بدون رشد واقعی تکنولوژی و رقابت از طریق سفتهبازی و نزولخواری و دامن زدن به رشوه خواری و فساد مالی با حمایت دولتها و موسسات بین المللی که تحت نفوذ آنان اداره میشوند. کنترل بر مجموعهء مالکیت سرمایه و خالی کردن جیب همه به نفع مجتمع در هم تنیدهای از بزرگترین سرمایهداران در همه عرصههای تولید و تجارت و بانکداری و انواع حوزههای خدمات چون اختاپوسی استعدادها و توانائیهای جوامع انسانی را در محدودهء تنگ منافع اقلیت یک درصدی منقبض کرده است. در هر زمینهء اقتصادی چند هیولا منافع خانوادههای اندکی را به قیمت فقر روزافزون توده مردم میبلعند. اشتهای این جانوران دهشتبار، بنا به سرشت سود انحصاری، سیریناپذیر است. انحصار به مرض درمان ناپذیر افزونیدن نرخ سود دچار است. لحظهای توقف در استفاده از چنگ و دندان برای تقسیم انحصاری سود ناشی از استثمار مردم و فرو بلعیدن ثروتهای واقعی با حیلهگریهای سیستم اعتباری و سرمایههای غیر واقعی به معنی فرو رفتن در منجلاب سرمایه راکد و در نهایت بحران درهم شکننده است.
همین اصالت تعین هدف کافیست که ذات براندازانهی جنبش اخیر را آشکار کند. چون ادامه طبیعی خصوصیات پایهای شیوه تولید سرمایهداری، یعنی انباشت ارزش کار پرداخت نشده کارگران در دست سرمایهداران و تمرکز این ثروتِ در حال انباشت در دست عدهء بسیار معدودی که از طریق حذف رقبا و یا ادغام سرمایههای کوچکتر، کنترل سرمایههای عظیمی را به دست میگیرند باعث به وجود آمدن انحصارهای پر قدرتی میشود که تمام قوانین سرمایهداری را متأثر کرده وتضاد لاینحلی را به وجود میآورد که انگیزهء تحصیل سود میانگینِ حاصل از رقابت برای بازار نامعلوم و توسعه همه جانبه تکنولوژی را برای بهره کشی بیشتر از نیروی کار از بین میبرد. داشتن بازار انحصاری و تسلط بر سیستم اعتباری و منابع پولی، منابع مواد خام و نیروی کار و همچنین سیستمهای اداری در عرصه داخلی و جهانی کافیست که از طریق قیمتها و محصولات انحصاری و با استفاده از روابط گوناگون سیاسی و زد وبندها و نیز از طریق سفتهبازی در بورس و غیره به چنان نرخ سودی دست یافت که هرگز در چارچوب رقابت آزاد ممکن نمیبود. چنین تضاد کمرشکنی زائیده عملکرد قوانین خود سیستم سرمایهداریست که بر پایه مالکیت خصوصی بر سرمایههای اجتماعی دائر است. بنابراین حذف الیگارشی مالی که حاصل اتحاد بزرگترین انحصارها است بدون نفی خود سیستم سرمایهداری ممکن نیست. شعار نابودی الیگارشی مالی که شعار مرکزی جنبش تسخیر است در معنا تنها از طریق نابودی سرمایهداری محقق میشود، حتا اگر شعار دهندگان خود از مبانی این ارتباط بی خبر باشند.
آیا جنبش تسخیر مستقیماً به آلترناتیو نظام سرمایهداری تبدیل میشود؟
پاسخ به پرسش دوم به سادگی پرسش پیشین نیست. جنبش تسخیر وال استریت نماینده آگاهی تدریجی و تجربی مردمیست که مستمرا ٌ شاهد خرابکاریهای سرمایهداری هستند. دولتهای آنان در هر لحظه در چند جنگ منطقهای درگیرند؛ هر چند سال یکبار چرخهای زندگی اقتصادی آنان از گردش میایستد و بیکاری و چشم انداز فقر چون شمشیر داموکلس همواره بر فراز سر آنان قرار دارد. دیگر دوران طلائی« دولت رفاه » و « زندگی آمریکائی » به یک رویا بدل شده و جوجههای کینز و نئولیبرالها به لانههای خود بازگشتهاند و در یک دور باطل هر بار یکی چون آلترناتیو دیگری ظاهر میشوند. آنها با احساس تجربی خود درک کردهاند که دیگر هیچ داروئی امراض مزمن نظام را درمان نخواهد کرد.
در حالی که تعمیق بحران پیشبینی میشود [گزارش اخیر سازمان جهانی کار (I.L.O) در مورد تعمیق بحران اقتصادی فعلی و بروز شورشهای اجتماعی به علت ناتوانی سیستم برای ایجاد ۸۰ ملیون شغل و بیکاری غیر قابل جبران حدود۴۰ ملیون نفر] همه نهادهای اضطراری سیستم عاجز از پیشگیری هستند. بحران بدهی اتحادیه اروپا را همراه با سیستم نوپای پولی آن در هم پیچیده و همگان دست به دامان چین شدهاند تا ذخیرهء انباشته حاصل از صدور کار ارزان طبقه کارگر چین را صرف پرداخت دیون اربابان سرمایه منطقهیورو بکند. دور باطل حرکت سرمایه نفْس استخراج سود را نیز زیر سوال برده است. آنچه عایدی انباشته میشود در یک دور معکوس باید صرف بقا سیستم شود و به جای تحقق سود واقعی فقط دفاتر بدهکار بستانکار قطورتر میشود. همهء این اتفاقات در انظار عمومی و در نشستهای پی در پی سرانْ ناکارائی نظام سرمایه را به تجربه مستقیم مردم وارد میکند. خیل افراد عادی روزمره به صف مخالفان سیستم می پیوندند. جاودانگی سرمایهداری به ضد خود بدل شده و انعکاس این تحول در ذهن اهالی مرکز باور عمومی به بی کفایتی جاودان نظام بازار است. بحرانهای ادواری که از نیمه دوم قرن گذشته به قیمت فقرکشنده اهالی جهان سوم و نرخهای بیکاری دو رقمی و فقر مفرط، به سفره ساکنان مرکز دستبرد نمیزد، اینک دژمناک به آنان نیز یورش میبرد؛ افسرده و خشمگین! آخر هیچ چیز کفاف درد بی درمان آن را نمیکند.
بحران بی نظیرِ جاری حدود سه سال است لگام رهبری سیستم را به عهده گرفته است. سیاستمداران به همراه تئوریسینها و این هردو به دنبال بانکداران و کارخانهداران بزرگ و همه سراسیمه و در عین حال هاج و واج و ندانمکار به دنبال اسب رم کردهء جریان خود به خودی اقتصادی دوان هستند. اقتصادی که از بالا شروع به فروپاشی کرده و کل روبنای اعتباری، مالی و پولیاش در هم فرو ریخته، و به زودی تولید و تجارتاش نیز فرو میریزد. بحران اقتصاد سرمایهداری جولانگاه خود را همهی محدودهی کره زمین اختیار کرده است. این معنی آنگاه که نام میدان التحریر مصر را بر یکی از خیابانهای اطراف بورس لندن میگذارند در سطح مردمی نیز نمایان میشود.
همه گشت و گذارهای سرمایه انحصاری و مجتمع کلان سرمایهداران و دولتهای متبوع اشان در سرزمینهای دور و نزدیک، همه لشکرکشیهای پر خرج برای دفاع از حکام مستبد و متحد و نیز منکوب کردن حکام نافرمانبر در اقصی نقاط جهان در گذشته و اشغال فعلی افغانستان، عراق و لیبی و چنگ و دندان نشان دادن به فرزند حافظ اسد، مستبد نه چندان متحد، به نام « دنیا» و «جامعه بین المللی»؛ ایجاد رعب و وحشت در وقایعی چون انفجارهای ۱۱ سپتامبر برای تقویت موقعیت مدافعه از سیستم در ذهن اهالی و ایجاد احساس این همانی با منافع یک درصد جمعیت الیگارشی مالی چه نتیجهای ببار آورد، به جز دندان قروچهی هیولای بحران اقتصادی که اینک برای تخریب کامل میهن اصلی و خوردن فرزندان خود مهیا شده است. رویای آمریکائی به کابوس تبدیل شده و اگر ناکجاآبادی وجود میداشت عنقریب بود که مهاجرت معکوس از سرزمین رویاها به آنجا آغاز میشد. نرخهای رشد اقتصادی و بیکاری بیشتر به کشورهای عقبمانده شبیه میشود؛ بدهکاران سیستم دیگر فقط مکزیک و برزیل و غیره نیستند. اکنون از خود ایالات متحده گرفته تا بیشتر کشورهای اروپائی چون ایتالیا تا زنخدان در قرض فرو رفتهاند ] نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی ژاپن%۲٣۴ ، ایتالیا%۱۲۰ ، آمریکا %۹۹ ، فرانسه٨۷%، آلمان %۷۶،.بریتانیا %٨۲ ، برزیل%۶۶ ؛ منبع: IMF ] .
در این بستر طوفانی امپریالیستهای مسلح آمریکائی، انگلیسی و فرانسوی که کلیت نظام را در مخاطرهی جدی می بینند، مناسبات معمول را کنار گذاشته و به روشهای استعماری مداخلهی آشکار نظامی و سیاسی گذشته روی آورده اند تا از ذخائر کانی و ارزی برخی کشورها که از حاشیه امنیتی مختصر در چارچوب تاکنونی سیستم جهانی برخوردار بودند توشهای برای گذر از طول بحرانی که پایانی نمی نمایاند برای خود و نظامی که بر آن فرماندهی دارند فراهم آورند.هر روز به بهانهای به معاش حداقل مزدبگیران تهاجمی میشود. بالا بردن سن بازنشستگی و کم کردن میزان مستمریها مستقیمترین نوع یورش به سفرهء مردم است که به روشی عادی در اروپا تبدیل شده و به صورت پیمان رسمی برای کشورهای عضو اجباری میشود. نخست وزیر بریتانیای کبیر دیوید کامرون در مقابل اعتصاب دوملیون نفری مردم بریتانیا در ۲۹ نوامبر چنان عکس العمل احمقانهای بروز داد که نمایانگر عجز فاحش سرمایهداری در تأمین حوائج اولیه ساکنان سرزمینهای اصلی و اعتراف به دشمنی ذاتی سرمایه با زندگی انسانهاست. او در همان روز اعتصاب اعلام کرد که « چون مردم زیاد عمر میکنند دولتها قادر به پرداخت مستمریها نیستند». او با حماقت طبقاتی خود آرزوی مرگ زودهنگام مردمانی را دارد که عمری نیروی حیاتی خود را به کالبد سرمایه تزریق کرده و خود چون برده در مقابل آن به پستی کشیده شدهاند. جامعه انسانی سرمایهداران یک درصدی را هو میکند تا حماقت را از میان خود به بیرون رانده باشد.
حالا ساکنان غرب طول موج گیرندههای خود را با گیرندههای اهالی شرق تنظیم می کنند. انسان در تمامیت خود سرمایهداری را که بیش از قرنیست در فاز امپریالیستی چون دراکولا در تابوت ِ مونوپولهای عظیم و دولتهای پر خرج میلیتاریستی سر میکند و در سیاه ِ شب ِ استثمار تشدید شونده با نیش سلاحهای مدرن و صدها پایگاه نظامی در اقصی نقاط گیتی پرسه میزند تا ماندهء خون جوامع انسانی را بیاشامد، به عنوان مسبب بدبختیهای تاکنون خود با گوشت و پوست خود شناخته و با قلب خود از آن دست شسته است.
اما برای از بین بردن این هیولا کافی نیست که با قلب خود از آن دست بشوئیم. جنبههمگانی جنبش ضد امپریالیستی که در اروپا و آمریکا به صورت مبارزه با الیگارشی مالی و اقلیت انحصارگر صاحبان سرمایه و در خاورمیانه علیه استبداد نظامهای سرمایهداری دولتی زیرحمایت سیستم امپریالیستی گسترده میشود، به تدریج به پدیدهای مزمن در سطح جهان تبدیل و چون ضمیمهای بر سیستم در سطح اجتماعی و سیاسی موجب اختلال در مدیریت تبعیض آمیز نظم موجود میشود. این جنبش در سطح گستران است، چون از این پس سرمایهداری در بالاترین ظرفیت خود جز گذرانی لنگ لنگان پیشهی دیگری در پیش نخواهد داشت و جنبش ضد امپریالیستی چون بخشی از روبنای آن وجه متضاد سیستم را متظاهر میکند. اما جنبش در این کیفیت آلترناتیو سرمایهداری نیست چون هنوز از لحاظ اصولی با یک جنبش سازمانیافتهء ضد سرمایهداری خیلی تفاوت دارد. در بخش پیشرفته و خالصتر جنبش، یعنی در کشورهای مرکز سرمایهداری از یکسوعمق مبارزه هنوز تا نفی کامل سیستم سرمایهداری، یعنی؛ نفی مالکیت خصوصی بر ثروت اجتماعی و نفی کار مزدوری خیلی فاصله دارد و ترکیب عمومی جمعیتی که درگیر مبارزه فعلیست و به تدریج اضافه خواهد شد هنوز از لحاظ طبقاتی ارزشیابی عملی نشده است. و از سوی دیگر جنبش تسخیر وال استریت قادر به ترسیم جامعهای که فارغ از الیگارشی مالی و اقلیت یک در صدی باشد نیست. نفیای که جنبش تسخیر بر آن ایستاده است تا رسیدن به سنتزی که رهائی از الیگارشی را ممکن کند، نیاز به نفی دیگری دارد که ایستاده بر آگاهی طبقاتی و جمعبندی علمی – جامعه شناسانه از تضادهای سیستم فعلی باشد. نفی تجربی باید با نفی آگاهانه تلفیق شود تا سنتز آن جامعهای غیر طبقاتی و بدون بحران باشد.
جنبش «تسخیر» محصول یک اتفاق سیاسی نیست و به عنوان جنبشی ساختاری در انطباق با موقعیت عینی کشورهای مرکز بروز کرده است. از لحاظ عینی هیچ مانعی برای انکشاف مبارزه در جوامع پیشرفته غرب وجود ندارد. به عبارتی چهاردههی اخیر دوران حاکمیت مطلق ضد انقلاب در عرصهء جهانی بوده است. نظام سرمایه با تمام ظرفیت انحصاری خود و بدون هیچ مانع جدی آنچه در توان داشت به کار برد تا بقای خود را تضمین کند. به ویژه پس از به اصطلاح فروپاشی اردوگاه شرق به مرکزیت روسیه، که دهها سال از سوسیالیسم دور شده بود و دیگر به شکل قدیم قادر به ادامهء رقابت نبود، به یکه سوار کرهء خاکی بدل شده و فصل خونبار دیگری از فجایع جدید را به تاریخ خود افزود؛ جنگهای منطقهای در غیاب تهدید خیالی «سرزمین شیطان» هم ادامه داشت و به تعداد و شدت خود میافزود تا ظرفیت جنگ افروزی ذاتی نظام را به عنوان اهرم ناگزیر رقابت برای سود آفرینی بیشتر در واپسین مرحلهء سرمایهداری تکمیل کند. دشمنهای خیالی دیگری تراشیده شد تا بتوان برای تصرف بی پروای منابع و موقعیتهای استراتژیک لشکرکشی کرد. دموکراسی که بهشت سرمایه در مقابل «شرارت» تبلیغ شدهء کمونیسم بود خود شریرترین پدیده در کل زمین از آب در آمد که چنگال ِمرگ در دستْ به شکار آزادانهء آزادی میپردازد. سایه مرگبار سلاحهای کشتار جمعی دیگر نه به صورت جنگهای جهانی دورهای میان رقبا بلکه به صورت کابوسی دائمی در کنار کسادی مزمن اقتصادی که مستمراً سر رسیدن ِ بحرانی خردکننده را گوشزد، فضائی آکنده از ادبار، یأس وهراس از بی آیندگی را تقویت میکرد. در افقی استراتژیک مواد لازم برای بحرانی اقتصادی و اجتماعی انباشته میشد که به دلیل استیلای بی چون و چرای سرمایه انحصاری در دهه های اخیر بدون هیچ رادعی در بالاترین ظرفیت ممکن فراهم میشد. این روندْ ناگزیر به انفجاری میانجامید که بههمان میزان با آخرین ظرفیت منفی ِ ممکنْ کل سیستم جهانی سرمایه را فرو میپاشید. دههها اقتدار بلامنازع و استفاده انحصاری و آزادانه ازهمهء اهرمهای اقتصادی، سیاسی ، فرهنگی و نظامی و آنگاه سقوط به سیاهچالهء بحرانی چنین لاینحل کافیست تا قاطع ترین دلیل برای این حکم فراهم شود که سرمایهداری با امپریالیسم هم به پایان رسیده است . سرمایهداری اگر به موت احمر جهان را وداع نگوید به موت اصفر خواهد گفت .از این پس دورانی آغاز میشود که بوی مرگ همه جا گسترده شده و روح سرگردان ِهیولای سرمایه با نامردمی ترین خاطرات به جستجوی برهوتیست تا در عمق آن آرزوی مردنش برآورده شود، بدون آنکه امیدی برای آمرزش باشد.
اما دههها تسلط نسبی سیستم و حاکمیت روحیهء تسلیم طلبانه و نیز شیوهء زندگی «تک ساحتی»، به نیروی مهمی برای به انحراف کشانیدن مبارزه و کرختی تبدیل شده بود. احاطهء همه جانبهء تبلیغات سیاسی و تئوریهای سازش طبقاتی و فلسفههای راستگرای اجتماعی که نیرو و اعتبار خود را از رد مکرر کمونیسم مارکسی میگرفتند، همراه با تفکرات فلاسفه شکاک و «نوگرا» که مقهور این هجوم یکپارچه و ناتوان از تحلیل پیگیرانه تضادهای نظام سرمایهداری بودند و روزی خود را در مخالفت نا استوار با راستگرائی و حمایت از مارکسیسمی به دست میآوردند که میباید عنصر مبارزه طبقاتی را از اندیشه خود میزدود، و فقدان جدی مبارزه طبقاتی در دوره طولانی همگونی تضادها در کشورهای مرکز، تفکر انقلابی را به انزوای اجباری دچار کرده و مارکسیسم جاذبهء دهههای اولیه قرن گذشته را از دست داده بود. کمونیسم بدون مبارزه طبقاتی پیگیر فقط شئی لوکسی بود که در ویترین دانشگاهها و مباحثات روشنفکری غربی میزیست .
جنبش تسخیر چون واکنشی در مقابل این کرختی و انفعال، نمایانگر پایان دوره همگونی تضادهاست که به مدد تسلط سرمایهداری و بهره گیری از آخرین ظرفیتهای استثماری آن ممکن شده بود. کابوس به واقعیت پیوسته و تمام رویاها و سرمستیِ ناشی از اطمینان به جاودانگی نظام بازار؛ که رقابت سبعانه اولین و مهمترین، و انحصار آخرین و پلیدترین قانون آن است فرونهاده شده و در دورنمای فقر و تنگدستی ای که فرا روست، شکاف عمیق طبقاتی ای کههمیشه وجود داشت برجسته تر نمایان میشود. تفکری که وجود نابرابری انسانها را امری طبیعی و جاودانه و ناشی از تفاوت استعدادها میانگارد و رقابت میان انسانها را چون قانون جنگل تقدیس میکند امروز در مهلکهء واقعی زندگی ناچار است که بپذیرد انسان با حیوان تفاوت دارد و دورانی فرا رسیده است که این تفاوت خود را به صورت نابودی همهء مناسبات و قوانینی که چنین تفاوتی را نادیده میگیرند بروز خواهد کرد. دوران بربریت به پایان رسیده و انسان امروزی چون تنها نوع شعورمند قادر است برای همیشه گذر از حیوان به انسان را در بعد اجتماعی به پایان برساند.
این تغیر تفکر اجتماعی که رفته رفته گسترده تر میشود محصول تجربه زندگی و بازتاب رفتار کور خود سیستم است؛ بنابراین تا اندازهء زیادی نسبت به شناخت ساز و کارهائی که ساختمان نظام بر آنها تکیه دارد بی خبر است. اما به تدریج و در کوران مبارزهء عملی که بدون هیچ مانعی از لحاظ ظرفیتهای ساختاری رشد میکند مقدمات لازم اجتماعی برای پذیرفتن جهان بینی انقلابیای که ضرورت نفی سیستم را از اساس نظریهمند کرده است فراهم خواهد کرد. روشن است در این روند انشعاباتی از جنبش بیرون خواهد زد که بر اساس جایگاه اجتماعی – طبقاتی شرکت کنندگان در مبارزه شکل عمومی فعلی جنبش را دگرگون خواهد کرد.
بنابراین جنبش وال استریت و مبارزات مشابهی که در حال حاضر در کشورهای پیشرفته جریان دارد به خودی خود و به طور مستقیم آلترناتیو سیستم در حال فروپاشی فعلی نیست؛ چه از لحاظ ایدهء اصلیای که دنبال میکند: مبارزه با روبنای سرمایهداری، یعنی مبارزه فقط با اقلیت یک درصدی و مظاهر انحصارگرانهء تسلط آنان، و چه از لحاظ نارسائی ترکیب طبقاتی خود.
آیا میان جنبش تسخیر و جنبش کمونیستی رابطهء معناداری هست؟
پرسش سوم، در واقع پرسشیست که مرزی بسیار ظریف با پرسش دوم دارد. کهن دشمن نظام سرمایهداری در این گیرودار که ظاهرا ٌشعارهایاش در خیابانها سر داده میشود کجا در محاق تاریکی فرو رفته است؟ چه استعدادی برای انطباق با زمینهء فعلی دارد؟ و از کجا الهام میگیرد؟
کمتر پدیدهای وجود دارد که چون مفهوم کمونیسم در فقدان حضور خود نیز مطرح باشد، و چون نیروئی معنوی بر تحولات موثر افتد. دشمنان از هر سنخی به نام مبارزه با کمونیسم به جان هم میافتند و مدافعان نظام هر ناسازگاری را به نام کمونیسم در هر کجا منکوب میکنند. حتا رئیس جمهور آمریکا از طرف مخالفان خود در حزب جمهوری خواه کمونیست خوانده میشود. مهر کمونیسم بر هر تغیری زده میشود. کمونیسم نمایندهء تغیر نظام و آلترناتیو آن است حتا اگر قدرت عملی لازم را برای جایگزینی نداشته باشد. راز این مقام و موقعیت تثبیت شده در چیست؟
گرایش عدالتخواهی همیشه در متن زندگی اجتماعی بشر چون بخشی از گرایش عمومی انسان برای بهبود شرائط زیست خود وجود داشته است. اما عدالت خود از مسیری عبور کرده که به وسیلهء شرائط مادی (فنی و اقتصادی) و مناسبات سیاسی و اجتماعی که پیرامون آن تشکیل میشود محاط شده و در تحلیل نهائی در محدودهای تحقق مییابد که این شرائط اجازه میدهند. بنابراین آرزوی عدالت همواره از عدالتی که در عمل محقق میشود پیشی گرفته و در حوزهء اندیشه و هنر و فعالیت اجتماعی انسانها در تکاپوی دگرگونگی مستمر و بی وقفه است .
در دورانی که با تسلط شیوه تولید سرمایهداری مشخص میشود تضاد میان عدالت عملی و آرزوی عدالت به صورت منازعهء بین اقلیتی که صاحبان بنگاههای عمدهء تولیدی و مالی و تجاری و قدرت سیاسی و تشکیلاتی ناشی از این تملک هستند و رفته رفته تعداد آنان کاسته، و اکثریت جمعیتی روزافزونی که تنها صاحب نیروی کار خود هستند و از راه فروش آن گذران میکنند نمایان میشود. توجیه وضعیتی که در آن اقلیتی مطلق کنترل همه ثروت اجتماعی را به نفع خویش در دست گرفته باشند، و اکثریت در وضعیتی نا به سامان به سر ببرد در فاز فعلی تمدن بشر دیگر ناممکن است. منحصر کردن تفکر و اندیشه به طبقه حاکمه و اقلیت دارا و کارگزاران آنان، و در عین حال خلع سلاح صاحبان نیروی از این استعداد انسانی، که در دوره سرمایهداری به اوج خود رسیده بود، به دلیل توسعه وسائل ارتباطی و لاجرم دانش عمومی ناشی از آن دیگر ناممکن است. در چنین شرائطی تحقق عینی مساوات و عدالت با هیچ مانع اصولی در عمل مواجه نیست.
کمونیسم بر پایهء این تضاد و با تحلیل روندهای شیوهء تولید به جمع بندی علمی از آلترناتیو اجتماعی سرمایهداری پرداخت و شمائی از جامعهای غیر طبقاتی ترسیم کرد که از مسیر انتقال حاکمیت به کارگران مزدور، به عنوان اکثریت کارکنان جامعه، بنیاد گزارده میشود که در آن طی دورهای سیاسی مأموریت انتقال مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به مالکیت اجتماعی انجام شده و شیوهی تولید سرمایهداری را که بر اساس مبادلهء کالا استوار است به تولید و توزیع مطابق با برنامه ریزی ارتقا دهد. در این گذار رشد نیروهای تولیدی که در توافق با تکامل اندیشهء علمی و تکنولوژی قرار دارد به طور کلی از تضادی که در مرحلهء معینی از هر جامعهء طبقاتی با افق ِ تنگ منافع طبقهء حاکمه پیدا میکند رها شده و در توافق با منافع جامعه انسانی و انسان اجتماعی به طور عام قرار میگیرد و سیاستْ خود به عنوان علم مبارزه طبقاتی چون پدیدهای زائد از مجموعهء روبنای جامعه به تدریج طرد میشود.
کوششهای بعدی برای تحقق اندیشهء جامعه کمونیستی در فرازهائی منجر به تحولاتی مهم شد که توانست تا اندازهء زیادی مسیر تداوم جوامع انسانی معاصر را دگرگونه نماید. ملتهای خاصی توانستند چارچوب جامعه سرمایهداری را شکسته و تجاربی از گذار را آزمایش کنند. اندیشهء کمونیسم به سرعت به نیروی اجتماعی بدل شد و مهمترین جایگاه را در میان جنبشهای اجتماعی تصرف کرد. در واقع فرایند تعمیم اندیشهء جامعهء غیر طبقاتی، چون آرزوی دیرینهء انسانی، به عینیت اجتماعی توانست در عمل اجتماعی قابلیت و تناسب حضور خود را اثبات کند. این قابلیت عملی خود رفته رفته ارتقای محتوای اندیشگی کمونیسم را مشروط کرده تا در فراشدی متقابل چاره سازی شایسته برای سیستم فعلیای شود که کار آن به گواه شرائط تاریخی مشخص از لحاظ اصولی به پایان رسیده و بودن ِآن ناشی از ناکاملی آلترناتیویست کههنوز در چالش ِانطباق کامل خود با اندیشهء انسان معاصر قادر به زدون ردپای ایدههای کهنی که به قدمت اندیشهء مالکیت خصوصیاند نشده است.
اما در عین حال کوششهای عملی برای تحقق جامعهء آلترناتیو درکشورهای روسیه، چین، اروپای شرقی و برخی نقاط قاره آمریکا، آسیا و آفریقا در نهایت منجر به نفی سرمایهداری نشد و از نقطه نظر منطق تاریخی نمیتوانست هم بشود. این کوششها در تحلیل عمومی فقط محصول تأخیر توسعهء نظام سرمایهداری به نظامی جهانی به دلیل طبیعت خود به خودی توسعه نظام بود. و در عین حال محصول توسعهء اولیه جنبش کارگری بود که با اندیشه کمونیسم آشنا شده و به فراخور توسعه سرمایهداری گسترده شده و خصلت جهانی مییافت. مبارزه جوئی دو نظام در حال توسعه موجب تولد موجوداتی ناقص الخلقه شد که خصائلی از هر دو نظام را در درون خود داشتند و مبارزهء دو نظام به صورت مبارزهء درونی این پدیدهها تا انقراض مبارزه و تثبیت نهائی آنها به صورت مدلی از جامعه سرمایهداری که تا اندازهی زیادی فاقد نهادهای دموکراتیک هستند ادامه یافت؛ در حالیکه میدان نهائی نبرد در ورای این مبارزات اولیه به تدریج در حال شکلگیری بود. در این دوران مرکز مبارزه نه در کشورهای موطن سرمایهداری بلکه در پیرامونی که فاز توسعهء جهانی سرمایهداری محسوب میشد قرار داشت و با خط روشنی از دوران مبارزات در کشورهای مرکز در نیمه دوم سده نوزدهم و دو دههء آغازینی ِ سده بیستم مجزا میشد.
این دو دوره ی تاریخی به طور کلی و گذشته از ویژگیهای خود و رویدادهای اجتماعی و سیاسی و دو جنگ جهانی که در بطن آن اتفاق افتاد با حلقهء توسعه که تداوم ِ( نه تحقق ِ) شیوهء تولید سرمایهداری الزام آور کرده بود به هم متصل بودند. توسعهای که نظامی اجتماعی را برای اولین بار در تاریخ انسان واقعا ٌجهانی میکرد و کلیه مبانی قدیمی اجتماعی ِرا، تا حدی که برای یک نظام تولید کالائی ممکن است، تخریب کرده و بر شالودهای متحدالشکل، یعنی؛ کار مزدوری، نظامی را سازمان میداد که از نظر اقتصادی و اجتماعی یک جامعهء طبقاتی جهانی یگانه بود. تمام ویژگیهای ملی و قومی و فرهنگی انسانهائی که بر روی کره خاکی میزیند پس از انطباق با دستگاه مختصات این نظام زندگی نوینی را پذیرفته اند؛ حتا اگر به میزانی شخصیت خود را حفظ کرده باشند.
کمونیسم نیروی خود را از نفی آخرین مرحلهء جامعه طبقاتی میگیرد و تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد خاصیت آلترناتیو بودن خود را از دست نخواهد داد. اما کوششهای جنبش کمونیستی در قرن گذشته نتوانست به تجربهء کاملی از یک جامعه کمونیستی بیانجامد. این سرنوشت از دو لحاظ توجیه شدنیست :اول ؛ احزاب کمونیست در سرزمینهائی به قدرت رسیدند کههنور در مراحل پیشاسرمایهداری قرار داشتند و به عنوان کوششهایی برای گریختن از بن بست توسعهنیافتگی که ویژگی پایدار و متمم بخش توسعه یافته نظام جهانی فعلی است در رهبری تحولی قرار گرفتند که اساساً دموکراتیک و بورژوائی بود. چنین کوششهای ذاتاً متناقضی حداکثر میتوانست منتهی به ساختارهائی بشود که با اتکا به پتانسیل اجتماعی تودهی دهقانی راه نوینی را پیش پای توسعه سرمایهداری بگشاید که از عهدهی خود سیستم بر نمیآمد. در بخشهای عقب مانده جهان که به گرداب سیستم سرمایهداری کشیده شده بود امکان تعمیق روابط کالائی تا تحتانی ترین زوایای جامعه کهن وجود نداشت و سرمایه جهانی تنها از این مناطق چون تولید کننده مواد خام و نیروی کار ارزان بهره میگرفت. کمونیستها پس از به قدرت رسیدن ناچار بودند برای حفظ استقلال خود در مقابل رهبری سرمایه جهانی و تقسیم کار جهانی سنتی از این ظرفیت خالی مانده بهره بگیرند تا از لحاظ اقتصادی امکان گذار به جامعه کمونیستی را فراهم آورند. دوم؛ گرایش انقلابی در کشورهای عقب مانده به علت تقسیم جهان میان قدرتهای سرمایهداری و تشدید حضور مستقیم قدرتهای امپریالیستی در این مناطق پس از جنگ جهانی اول تشدید شده و مبارزه برای آزادی از استبداد حاکم براین کشورها به مقابله با حضور کشورهای سرمایهداری که حامی این استبداد بودند کشیده شد و خود به خود زمینهء رهبری کمونیستی را، که دیگر از لحاظ مشروعیت خود در قلب کشورهای سرمایهداری به جنبشی معتبر بدل شده بود، در برخی نواحی مهیا کرد. در حالی که طبقهء کارگر این کشورها هنور در وضعیت نطفه ای سر میکرد و بورژوازی آنها یا به ضمیمهء سرمایه جهانی تبدیل شده و یا در حالت ضعف مفرط بدون هیچ زمینهای برای قرار گرفتن در رهبری این جنبشها ناچار به فعالیت در حاشیههای سیستم بود.
نتیجهء رهبری کمونیستی در مناطق توسعه نیافتهء جهان که خوش بینانه چون گامی بزرگ در امحای سیستم سرمایهداری تصور میشد در بهترین حالت میتوانست به توسعهء مستقل همین شیوه در این نواحی منجر شود. این مغایرتِ نتیجهگیری با فرض اولیه، که در هیچ موردی به صراحت به عنوان هدف تعیین نشده بود و از همان آغاز با اگر و اماهایی همراه بود که به علت شرائط مشخص تحمیل میشد، کافی بود تا فضائی نومیدانه به حول جنبشی که خود را آلترناتیو و پایانبخش مفهوم ستم و استثمار طبقاتی معرفی کرده بود شکل گرفته و آرزوی عدالتخواهی برای دههها به نفع سیستم ناعادلانهء سرمایهداری لطمه بخورد. شاید بتوان گفت [موضوعی برای پژوهش] بروز انقلابات سوسیالیستی و دموکراتیک به رهبری کمونیستها باعث انکشاف ظرفیتهائی از لحاظ اقتصادی – اجتماعی شد که در شرائط سرمایهداری کلاسیک بلااستفاده میماند و در نتیجه امکان دوامآوری نظام سرمایهداری را تا اندازهای تقویت کرد؛ مثال چین در شرائط فعلی که به عنوان بزرگترین صادر کننده کالای جهان با تولید کالای فوق العاده ارزان میتواند موجب کاهش سطح مزد همگانی و تشدید استثمار طبقه کارگر جهانی و به سهم خود از این رهگذر استحکام مبانی سرمایهداری شود شاهدی قابل اعتنا برای این جمعبندی اولیه است.
با وجود این که طبقات کارگر در کشورهای مختلف و به ویژه در کشورهای مرکز سرمایهداری هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ سازماندهی کمّی در موقعیت بهتری از قرن گذشته قرار دارند اما در شرائط فعلی نمیتوان از وجود جنبشی کمونیستی گستردهای سخن راند که در وضعیت رهبری کارگران قرار داشته باشد. در کشورهای پیرامونی احزاب مذهبی و لیبرال در موقعیت معنوی وعملی بهتری قرار دارند (انتخاباتهای اخیر در کشورهای عربی) و اتحادیه های کارگری در غرب و در بعضی از کشورهای شرقی تنها سازمانهای واقعا ٌکارگری هستند که در پیوند روزمره با مبارزات آنان قرار دارند. در حالی که تجربه نشان داده است که در حالت خوب جنبش اتحادیهای فقط میتواند در چارچوب نظام سرمایهداری و به عنوان نماینده کار از جنبهء خود به خودی تضاد کار و سرمایه، و در حالت بد همچون اتحادیههای زرد به عنوان ابزاری برای کنترل مبارزهجوئی کارگران و تضعیف ماهیت طبقاتی مبارزه عمل کند .
بنابراین جنبش کمونیستی که ذاتاً آلترناتیو جامعه سرمایهداری است در صورتی قادر خواهد بود که در موقعیت عملی یک آلترناتیو قرار بگیرد که به انزوای خود پایان ببخشد. بخش مهمی ازعلل و انگیزههائی که جنبش کمونیستی را به حاشیه رانده است به جریان قدرتمند تبلیغات یکطرفه و سیستم جهانی سرکوب بورژوازی و نیز پیشینهء عملی خود جنبش مربوط است. اما مشکل اصلی این است که کمونیسم که جاذبههای خود را در مبارزات عملی کارگران به دست آورده بود و از همان آغاز در پیوند با این مبارزات به جنبش تبدیل شده بود، در مسیر جهانی شدن خود تا اندازهی زیادی با ناخالصیهای جنبشهای خردهبورژوازی ناراضی و مبارز ترکیب شده و به تدریج از حال خود برگشته و در این جریانها مستحیل شده است. در کشورهای مرکز نیز مزایائی که همین جهانی شدن در طول قرن گذشته از نظر تقویت بنیهء اقتصادی و تحکیم مبانی سیستم به همراه داشت باعث تخفیف تضادهای طبقاتی و استحاله رادیکالیسم احزاب کمونیستی به اپورتونیسم و شکلگیری احزاب سوسیال دموکرات و شراکت در قدرت و محدود شدن مبارزه طبقاتی کارگران به جنبهء صرفاً کمّی و چانه زنیهای اتحادیهای شد.
ایدههای مبارزه طبقاتی پیگیر و سوسیالیسم در کشورهای مرکز که زادگاه و پرورشگاه آن هستند، در شرائطی که عمومیتر شدن جنبش وال استریت به وجود خواهد آورد، در میان مزدبگیران موجه خواهد شد و به اعتبار قدرت توضیح اقتصادی مبانی سقوط نظام سرمایهداری و برخورداری از ظرفیتی که برای نَسخ از خود بیگانگی و آشتی دادن انسان با توانائیهای خویش دارد به خوبی قادر است که با شرائط قرن بیست و یکم منطبق شود. چنین امکانی در تئوری قدرت مقابله با نظام سرمایهداری را که هم در تئوری و هم در عمل به بنبست رسیده است، دو چندان خواهد کرد؛ به خصوص به این دلیل که چنین آلترناتیوی تجربه مبارزه تاریخی – جهانی بی نظیری را نیز در پشت سر داشته باشد. این بار به جای در هم شکستن حلقههای ضعیف در خاور، به باختری فکرخواهد کرد که صدای در هم شکستن مفاصلاش گوش آسمان را کر کرده است.
|