نقدی بر "انتخابات آزاد:
فراروئی از ایده به پروژه!" از بهزاد کریمی


نقی حمیدیان


• درست در زمینه تجزیه احتمالی ایران است که موضوع اعتراضی آلترناتیوسازی که پیرامون نشست مرکز اولاف پالمه بر سر زبان‌ها افتاد معنا پیدا می‌کند. کدام آلترناتیوی می‌تواند به تهران برسد؟ با هواپیما؟ با قطار و یا با ماشین و چگونه؟ آلترناتیو سرهم بندی شده در خارج کشور، تنها با تسلیم تهران می‌تواند به پشتیبانی نیروهای حمله‌کننده به تهران برود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۵ بهمن ۱٣۹۰ -  ۱۴ فوريه ۲۰۱۲


نشست روزهای چهار و پنج فوریه که نام آن نامعلوم و هدف و محتوای آن در پرده‌ای از ابهام باقی ماند، توسط "مرکز اولاف پالمه" در استکهلم برگزار شد. تا کنون هر کس از آن به عناوینی مانند کنفرانس، سمینار، گفتگو، بحث غیرآزاد بخشی از اپوزیسیون، کلاس آموزش تشکیل جلسات دموکراتیک، آموزش برگزاری انتخابات دموکراتیک، جلسه پنهانی آلترناتیو سازی و... یاد کرده است. به دلیل پنهان‌کاری سوآل برانگیز و راه ندادن رسانه‌های گروهی و ضد و نقیض‌گوئی‌های آقایان حسن شریعت‌مداری، سازگارا، مخمل‌باف، رضا طالبی (یکی از مسوولان برگزاری نشست) در مصاحبه با رادیو پژواک سوئد و آن چه که آقای ینس اورباک مسوول نهاد مرکز اولاف پالمه گفتند، کلاف سردرگمی شد که هر کس، مجبور شد بر اساس تجربه و شناخت خود از این نشست برداشت خاص خود را داشته باشد.

در خارج کشور، طی سی سال اخیر، گروه‌بندی سیاسی مشروطه‌خواهان طرفدار خانواده پهلوی، هرگز نتوانستند در بلوک‌بندی‌های مختلف مدافعان جمهوریت راه یابند. اما با توجه به تحولات فکری و تغییراتی که در افکار و نظریات بخشی از طرفداران خانواده پهلوی از یک سو و بسیاری از مخالفان رژیم محمدرضاشاهی از سوی دیگر رخ داد، طی ده پانزده سال اخیر بحث و گفتگو در سمینارها و حلسات بحث آزاد یا میزگردهای رادیوئی و غیره رایج شد. در این زمینه مساله حساسیت برانگیزی وجود ندارد. بحث‌ آزاد و بدون قید و شرط سیاسی جزئی از دستاوردهای بازنگری سیاسی فکری غالب فعالان و صاحب نظران سیاسی در خارج کشور است.
اما این تحولات فکری، مواضع سیاسی این فعالان را تغییر نداد. تاکنون آقای رضا پهلوی و پیروان مشروطه‌خواه وی، با تأکید بر این ادعا که مساله جمهوریت و نظام پادشاهی فقط یک "شکل" حکومتی هستند که بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی و استقرار دموکراسی و آزادی باید با آراء مستقیم "انتخاب" شود، کوشیدند جمهوری خواهان را از طرح موضع اساسی خود منصرف کنند. اما پس از این همه سال، آن‌ها نتوانستند به جز بخشی از فعالان چپ (بیشتر از صفوف فدائی اکثریت و توده‌ای) را به سوی این فرمول، جلب کنند. یکی از مشهورترین این فعالان دوست ما جمشید طاهری‌پور بود که نزدیکی پر سر و صدایش به مشروطه‌خواهان طرفدار خانواده پهلوی را آزموده است.
آن چه که از متن کوتاه توافق این نشست بر می‌آید به کرسی نشستن موضع مشروطه‌خواهان است. بقیه فقط با امضای خود هویت سیاسی خود را محرز فرض کردند.

به نظر می‌رسد نشست استکهلم، در ماهیت و تا حدودی در شکل و شرایط، در خدمت نوعی آلترناتیو سازی قرار گرفت. با تناقض‌گوئی و پنهان‌کاری نامفهوم پیرامون تشکیل این نشست نمی‌توان با قاطعیت قضاوت کرد. این وضعیت متأسفانه به شهرت و اعتبار نهاد معتبری چون "مرکز اولاف پالمه" در میان ایرانیان به طور جدی لطمه وارد آورد.
پیش از ورود به نقد مقاله دوست گرامی آقای بهزاد کریمی لازم به تأکید است که پیش سخن این مقاله تا حدودی موضع نویسنده را در این نشست شفاف کرده است.


نقدی بر "انتخابات آزاد: فراروئی از ایده به پروژه!" نوشته بهزاد کریمی

به گمان من ارزیابی مقاله از توازن قوای سیاسی در کشور مغشوش است. در متن معلوم نیست اوضاع داخلی و یا خارجی جمهوری اسلامی به طور مشخص چگونه است. اما آدرس‌هائی که می‌دهد چنین است: "اما با فهم روح زمانه که همانا قرار گرفتن ایران در لحظه تغییر و سربزنگاه تحولات است..." معلوم نیست کی و چه زمانی ایران در چنین لحظه‌ای قرار گرفته یا می‌گیرد؟ این طور نوشتن پیرامون مسائل عملی سیاست صحیح نیست. این مسائل باید آن‌قدر مشخص باشند تا جای هیچ‌گونه تفسیر و توجیهی باقی نگذارند.
به نظر می‌رسد مقصود متن به طور عمده شرایط داخلی کشور است. ولی در این‌جا من به اجمال هم به شرایط داخلی و هم به شرایط خارجی اوضاع سیاسی کشور اشاره می‌کنم تا ببینیم وضع در چه حال است و چه لحظاتی در انتظار تحولات مورد علاقه بسیاری می‌تواند باشد.

شرایط داخلی:
در این حوزه نویسنده باید دست کم خود را با جنبش سبز نزدیک‌تر احساس کند تا مشروطه‌خواهان طرفدار خانواده پهلوی! چرا که جنبش سبز با دو رهبر در حصر خانگی خود آقایان موسوی و کروبی و خانم زهرا رهنورد، جنبشی نه چندان بالفعل و نه فقط بالقوه است. "اگر" شرایط توازن میان حاکمیت و کل جامعه کمی تغییر کند دوباره به اشکالی تازه سر بر خواهد آورد. شاید جنبش دیگری در داخل کشور باشد که در حال نضج است و نویسنده متن سخن‌رانی آن را احساس کرده. و یا شاید همان جنبش سبز موردنظر است که برخلاف مواضع رهبران آن دیگر از چارچوب توازن موجود سیاسی بیرون زده و با شعارهائی که در آخرین تظاهرات توسط بخش‌هائی از تظاهرکننده‌گان بیان شده از قید و بند قانون اساسی جمهوری اسلامی عبور کرده و در حال برخاستن است. و اینک مترصد فرصت است تا کل جنبش اعتراضی مردم را پیرامون خواست و شعارهای انتخابات آزاد "ماورای قانون اساسی موجود" هدایت و رهبری کند. نمی‌دانم آیا کسی هست که این ادعاهای بلندپروازانه را دست کم با چند فاکت فراگیر- و نه محلی و موضعی- اثبات کند؟ البته دیگر کسی به طور خودانگیخته و دل‌بخواهی و یا صرفاً تحلیلی بدون استنادات متقن و واقعی به دنبال احکامی مانند "آماده‌گی شرایط عینی انقلاب" نیست از این رو نمی‌توان چنین ادعاهائی را جدی گرفت!
شاید کسانی باشند که ادعا کنند یک "جنبش" مشروطه‌خواهی طرفدار خانواده پهلوی در داخل کشور در حال رشد و گسترش است! من که هیچ نشینده‌ام. آن‌چه که کم و بیش می‌دانیم سلطنت طلبان در داخل کشور هویتی ندارند. دیوارشان نیز از بقیه کوتاه‌تر و در نتیجه رژیم برای گرفتن زهرچشم از دیگران به راحتی آنان را خوراک تبلیغاتی و قربانی مسلخ اعدام خود می‌کند. البته "سلطنت‌طلبان" به طور پراکنده حضور دارند اما یک جریان موثر در صحنه سیاسی کشور نیستند. بیشتر آنان در انتظار انتقام به سر می‌برند و طالب یک شاه قدرت‌مند هستند که با مشت آهنین بر سر روحانیون بکوبد و نهایتاً موقعیت ممتاز از دست رفته را به آنان و یا به فرزندانشان بازگرداند. بنا بر این اینان یک نیروی رشد یابنده نیستند که در آتیه دور و نزدیک، رقیب کلیه جریانات سیاسی دیگر و یا جنبش فراگیر سبز باشند.
اجازه می‌خواهم کمی به حاشیه بروم و نظرم را در مورد سلطنت از هر نوع آن بیان کنم. درست سی و سه سال پیش از این نظام پادشاهی از هم فرو پاشید. ملت ایران طی سه دهه اخیر تحولات و تجربه‌‌های زیادی را پشت سر گذاشته است. در تمام جوامعی که خانواده‌های سلطنتی برافکنده شدند، دیگر نتوانستند به قدرت بازگردند. بسیاری از کشورهای در حال رشد، نظام جمهوری را برگزیدند. اما جمهوریت در ماهیت خود دموکراتیک است و این جوامع هنوز به سطح مقدمات لازم برای دموکراسی فرا نروئیده بودند و در واقع به طور مستقیم و بدون طی مراحل رشد و گسترش نهادهای دموکراتیک، همراه با موج جهانی روی‌آوری به جمهوریت این نظام سیاسی را برگزیدند. در نتیجه به نحو غم‌انگیزی جمهوری را اغلب موروثی کردند و به این ترتیب به وجهه تاریخی جهانی "جمهوریت" لطمه زدند.
به جز نمونه اسپانیا با ویژه‌گی‌های خاص آن، در هیچ کشور دیگری نظام سلطنتی احیاء نشد. اما در همه این کشورها بازمانده‌گان خانواده‌های سلطنتی دست از تلاش واقعاً بی‌ثمر خود برنداشتند. در روسیه، و در برخی از کشورهای اروپای شرقی و در افغانستان هیچ نمونه‌ای از بازگشت سلطنت مشاهده نشده است. در برخی از کشورها ازجمله کشور سوئد محل سکونت من، شاه و سلطنت وجود دارد که با نبودن آن فرق چندانی ندارد. این نهاد موروثی علیرغم نداشتن هیچ اختیار سیاسی و مغایر بودن انتخاب موروثی شاه با سیستم جامع انتخابی همه مسوولان جزء و کل نظام سیاسی این کشور، از آن‌جا که از پیش وجود داشت، در این کشور وجود دارد. نه این که نظام پادشاهی سوئد موجد نظام دموکراسی پارلمانی بوده است. تمامی تاریخ سده‌های اخیر این کشورها نشان می‌دهد که چگونه و با چه فشار و کشمکش مستمری مردم این کشورها دست شاه و دربار را از دخالت در حکومت و نهایتاً سیاست کوتاه و قطع کرده‌اند. به همین دلائل برداشتن شاه و سلطنت دیگر به هزینه‌اش نمی‌ارزد. و عملاً به صورت سمبل و نشانه رسمی کشور باقی مانده‌اند. لذا سلطنت‌طلبان وطنی ما نمونه پادشاهی سوئد را برای عوام و بی‌خبران شاهد مثال از دموکراسی "پادشاهی" نیاورند که هیچ ارتباطی با جوامع آسیائی مانند ایران ندارد.

و اما در مورد شرایط داخلی کشور باید گفت که سلطه رژیم گلوی اپوزیسیون داخل کشور را می‌فشارد. نیروهای سرکوب سازمان‌دهی شده‌اند. پول و اسلحه کافی دارند و آموزش لازم هم دیده‌اند. در میان توده عوام نیز نفوذ و یا امکان نفوذ قابل اتکائی دارند. اقشار گسترده میانه و مدرن کشور ناراحت و ناراضی هستند اما امکان تشکل و اتحاد از آنان سلب شده. انبوهی از کارگران با افزایش فشار تحریم‌ها و در نتیجه کاهش قدرت خرید خود نگران موقعیت شغلی و یا قطع باریکه دست‌مزدهای خود هستند. آنان در زیر سرنیزه بی‌رحم رژیم، آماده‌گی بالفعل به خیابان آمدن را ندارند. بخش بزرگی از مردم ایران به طور کلی هنوز ظرفیت تمکین به قناعت بیشتر را از دست نداده‌اند. پس می‌توان تا حدی قانع شد که شق موردنظر مقاله از نظر داخلی هنوز فراهم نیست. خوب، می‌ماند حمله نظامی اسرائیل و غرب به ایران!

قرار گرفتن ایران در لحظه تغییر و سربزنگاه تغییر از طریق

تهاجم نظامی:
حال به جنبه خارجی فراهم شدن آن "لحظه تغییر" و "بزنگاه تحولات" بپردازیم. در این صورت باید تهاجم احتمالی نظامی اسرائیل و غرب را در محاسبات خود وارد کنیم. تهاجمی که به ظاهر می‌تواند به وجود آورنده آن لحظه تغییر و سر بزنگاه تحولات باشد! آیا این حکم صحیح است؟ به نظر نمی‌رسد که موقعیت ایران در حد افغانستان و حتا عراق باشد که هنوز آینده‌شان نامشخص است. نخست این که تهاجم سنگین نظامی هوائی و دریائی، از شکاف‌های عمیق و جدی و گسترده‌ای که در صفوف حاکمان جمهوری اسلامی وجود دارد نه تنها می‌کاهد بلکه آن را به اتحاد و یک‌پاره‌گی تبدیل می‌کند. هیچ آخوندی با حمله نظامی اسرائیل یا آمریکا قادر نیست نفس بکشد و به قول خودشان از اجانب کافر و یهود و مسیحی شفاعت به طلبد. اتحاد و بهم فشرده‌گی در بخش اعظم طیف گسترده روحانیون محتمل‌تر از هر حالت دیگر است. دوم این که سپاه پاسداران و کلیه واحدهای نظامی و انتظامی و... تحت رهبری "ولی امر" مومنین، نیروهای مخالف و منتقد را به سرعت جمع می‌کنند. صدای هر انتقادی را در همان آغاز به اتهام هم‌صدا شدن و یا حتا پیوستن به دشمنان خارجی بی‌رحمانه خفه می‌کنند. سوم این که در شرایط بمباران‌های سنگین و خرابی‌های گسترده هیچ نهاد و تشکلی جز حاکمیت قادر نیست به یاری مجروحان برسد. رژیم دست به بسیج نیروها برای دفاع از میهن (اسلامی و ایرانی) می‌زند. قواعد و قوانین جنگی را بر همه شئون زندگی اجتماعی حاکم می‌کند. چهارم این که زمین ایران در حوزه تسلط آنان است. از هوا بمب و موشک می‌بارد و جنگ سیمای یک جنگ میهنی- ایدئولوژیکی میان ملت مسلمان و اسلام و دین با کفر و جهود و یهود و مسیحی و کافر به خود می‌گیرد. البته هم‌زمان با امید به کمک روس‌های حریص و چینی‌های کاسب‌کار و یاری‌های ایذائی حماس و حزب‌اله لبنان و صد البته چشم امید به قیام مسلمانان جهان علیه استکبار و غیره مرثیه‌های بسیار خوانده می‌شود. پنجم این که جماعت آخوند به خصوص در لحظات شور و مرگ و ویرانی، توانائی عجیبی برای نفوذ به قلب و روح ملت صاحب زمانی و شهادت طلب و مرده پرست و غیره دارد. اینان با همه امکانات موجود خود عملاً میدان‌دار دفاع میهنی و ملی و اسلامی و هر عنوان دیگری خواهند شد.
آمریکائی‌ها با تجربه تلخی که از اشغال عراق و افغانستان اندوختند، در شرایط کنونی هیچ ظرفیتی برای پیاده کردن نیروی نظامی در داخل کشور ندارند. ترس از فرو رفتن در یک گرداب گسترده و نامشخص جدید مانع اصلی است. همه شواهد و قرائن نشان می‌دهد که آنان کشور را بمباران می‌کنند وسیع و گسترده تا ویرانی تمامی زیرساخت‌های صنعتی و نظامی و اقتصادی و مراسلاتی، اما به خاک کشور وارد نمی‌شوند. حداکثر می‌توانند مناطق نفتی در خوزستان را اشغال کنند تا شاه‌رگ اقتصادی جمهوری اسلامی را قطع کنند. به نظر می‌رسد نوع حمله از نوعی است که ناتو و آمریکا، یوگسلاوی را به مدت نزدیک به هشتاد روز بمباران و ویران کردند. پس خاک ایران هم‌چنان جولانگه حاکمان است. تا آن حدی که از نفس بیفتند و تسلیم شوند و یا طرف را مجاب کنند که به این زودی‌ها کار به نتیجه نخواهد رسید و با پا در میانی چین و روسیه و غیرو سازشی به وجود آید.
اگر به تجربه لیبی از این زاویه بنگریم که در سرزمین مسطح لیبی با جمعیت پنج میلیونی، نیروی حاکم به رهبری قذافی توانست شش هفت ماه در برابر چند ده هزار بار حملات هوائی و موشکی ناتو و پیش‌روی گروه‌های مسلح بخش شرقی کشور مقاومت کند، آن‌وقت می‌توانیم با دید شفاف‌تری شرایط و موقعیت به کلی متفاوت ایران را مورد توجه قرار دهیم. حال اگر به فرض کار به تهاجم نظامی اسرائیل و غرب بکشد، ببینیم ظرفیت‌ها و امکانات نظامی و دفاعی و ایذائی جمهوری اسلامی چگونه است. جمهوری اسلامی در یک جنگ هشت ساله در عرصه جنگ و نبرد غیرمنظم و بسیج و سازمان‌دهی توده‌ای در پشت جبهه‌ها، تجارب بسیاری اندوخته است. طی بیست و سه سال پس از جنگ نیز به ویژه در تکنولوژی نظامی با اختصاص بودجه عظیم هر ساله آن‌قدر پیش‌رفت کرده که آمریکا و ناتو هم نمی‌توانند آن را دست کم بگیرند. از پائین آوردن هواپیمای فوق مدرن و بسیار سری بدون خلبان آمریکا در ایران هم سرسری نباید گذشت. ضربه پذیری نیروهای پراکنده آمریکائی در اطراف ایران نیز دل‌مشغولی جدی کاخ سفید در سال انتخابات ریاست جمهوری است.
از سوی دیگر در صفحه شطرنج جهان، نوعی دسته‌بندی جدیدی در حال شکل‌گیری است. پشت پرونده اتمی ایران، چین و روسیه مدام در حال رشد و پیش‌رفت هستند. روسیه با تمام قوا می‌کوشد، سنگرهای از دست رفته اتحاد شوروی سابق را به شکلی احیاء کند. چین به جنوب شرقی آسیا چشم دوخته و به رشد اقتصادی و نیز نظامی خود با شتاب ادامه می‌دهد. فعلاً چین و روسیه در سنگر مقدم سوریه نشان دادند که با چه بهائی به منافع خود چسبیده‌اند و حواس‌شان جمع است که آمریکا می‌خواهد دم‌شان را در بسیاری از نقاط جهان قیچی کند. لذا رها کردن ایران توسط روسیه بدون دریافت امتیازات بیشتر در خاورمیانه، اکراین و آسیای میانه به ساده‌گی امکان پذیر نخواهد بود آن هم نه به بهای "محو" جمهوری اسلامی ایران! این موضع روسیه در مقابل استراتژی اروآسیائی آمریکا است. موقعیت روسیه پوتین امروز با دوره یلتسین روسیه در زمان بمباران یوگوسلاوی، بسیار متفاوت شده است. پس، پشت‌گرمی رهبران ایران در این دور باطلی که خیلی وقت است برایشان ناموسی شده واقعیت‌هائی است که در صف‌آرائی دول در جهان مشاهده می‌شوند. بنا بر این هیچ معلوم نیست که تهاجمات نظامی به ایران و جمهوری اسلامی بتواند آن لحظه تغییر و تحولات مورد نظر مقاله را فراهم کند!

عوارض احتمالی تهاجمات نظامی!

آیا تهاجمات نظامی خارجی می‌تواند سبب‌ساز شورش و قیام علیه حکومت جمهوری اسلامی شود؟ یعنی می‌تواند آن "لحظه تغییر" دل‌خواه مقاله را به وجود آورد؟ به گمان من خیر! تهاجم نظامی خارجی، امکان بروز واکنش ضدحکومتی را به حداقل می‌رساند. اصولاً چه نیروهائی می‌توانند قیام کنند؟ طبقه متوسط؟ این شق بسیار بعید است. آنان اگر در دفاع از میهن بسیج نشوند، بیشتر در لاک خود فرو می‌روند تا ببینند اوضاع چه می‌شود و یا اگر بتوانند به خارج می‌گریزند. بخش اعظم این طبقه با شور شهادت و جان‌فشانی و از این نوع کارها معشور نیست. آنان عرفی‌تر از آن هستند که به فداکاری‌های شورشی و قیام که باید مسلحانه هم باشد تا به فتح و پیروزی برسد، تن بسپارند. بسیاری از مردم در عمق وجودشان دینی نیز هستند. و از لحاظ درونی و سنن و آداب فرهنگی در شرایط ایران سه دهه اخیر ضمن برخورداری از تأثیرات فضای ارتباطات جهانی معاصر، عملاً مخلوطی از چند چهره در آن واحد هستند. چهره مذهبی آنان خواهی نه‌خواهی زمینه درونی تأثیرپذیری از حاکمان دارد. می‌توان حدس زد که اندازه‌اش در شرایط بحرانی و خطر مرگ و بمباران‌ها شدت بیابد. می‌توان این حالات را صرفاً ذهنی و رویائی تلقی کرد. من اصراری ندارم که حتماً چنین است. اما با تجربه و کنکاش شخصی‌ام این حالات پیچیده‌تر از آن است که نتوان به حساب آورد.

شق دیگری هم هست که تشنه‌گان قدرت و سلطه، دل به آن بسته‌اند. این شق تجزیه ایران است. سناریوی استراتژیکی منطقه‌ای اسرائیل، شکستن ایران به چند کشور کوچک است. از نظر اسرائیلی‌ها ایران با هر حاکمیتی حتا دموکرات و لیبرالی نیز خطری بالقوه برای بقای اسرائیل محسوب می‌شود. پس ایران باید بشکند!! آمریکا هم در کنه ضمیر و حتا در بیان جناح‌های تندروتر خود، همین خواست را دارد. به ویژه جدا کردن مناطق نفتی خوزستان. برای شکستن نفوذ منطقه‌ای ایران به مثابه قوی‌ترین، بزرگترین، پیشرفته‌ترین و غنی‌ترین کشور خاورمیانه که کشوری غیرعربی ولی با نفوذ در "جهان اسلام" است، چاره‌ای جز تجزیه ایران ندارند. موقعیت ژئو پلتیک ایران به آن ویژه‌گی خاصی بخشیده است. ایران در مجموع با پانزده کشور آبی و خاکی همسایه است. این موقعیت به ایران ویژه‌گی‌های تأثیرگذار قابل توجه فرامرزی بخشیده است که غیرقابل چشم‌پوشی است. به همین سبب همه این‌ها تحت تأثیر شرایط جنگ و تهاجم نظامی فرضی قرار می‌گیرند. زنجیره بحرانی جنگ، می‌تواند ابعاد ناشناخته‌ای به بخود بگیرد. این مساله متأسفانه در فرهنگ اقتدارگرایان حاکم تبدیل به رجزخوانی و خط و نشان کشیدن ویژه ایرانیان شده است. به هر حال تجزیه ایران شق محتملی است که از پی تهاجمات گسترده به ایران قابل پیش‌بینی است.
می‌توان حدس زد که با تهاجم نظامی هوائی و بمباران‌ها، در مناطق قومی مجاور مرزها، جریاناتی به وسوسه دچار شوند. این آن سناریوئی است که برای غرب می‌تواند زمینه ورود قوای نظامی را مساعد کند.
درست در زمینه تجزیه احتمالی ایران است که موضوع اعتراضی آلترناتیوسازی که پیرامون نشست مرکز اولاف پالمه بر سر زبان‌ها افتاد معنا پیدا می‌کند. کدام آلترناتیوی می‌تواند به تهران برسد؟ با هواپیما؟ با قطار و یا با ماشین و چگونه؟ آلترناتیو سرهم بندی شده در خارج کشور، تنها با تسلیم تهران می‌تواند به پشتیبانی نیروهای حمله‌کننده به تهران برود. شقوق احتمالی بسیارند اما آلترناتیوی که در مورد ایران بیشتر از هر شق دیگری معنا پیدا می‌کند، آلترناتیوی است که نقش پیاده نظام تهاجم نظامی خارجی را بر عهده بگیرد! آیا چنین آلترناتیوهائی وجود دارند؟ کجا هستند؟ آیا می‌توانند رسماً و علناً حضور خود را اعلان کنند؟ آیا مردم ایران به چنین نیروهائی یاری می‌رسانند؟ این‌ها مسائل پر ابهامی هستند که اعماق و ریشه‌های ناسیونالیسم ایرانی را می‌خراشند. جدا از این موضوع، "آلترناتیوها" به ناچار باید از طریق مرزهای زمینی، کیف به بغل یا مسلسل به دست تحت حمایت و برخوردار از اعتماد نیروهای متجاوز به سوی فتح تهران و یا تجزیه ایران رهسپار شوند. تجزیه ایران، نزد چه کسانی قابل قبول است؟ می‌توان از پیش حدس زد که ایرانیان مقیم خارج کشور از جمله بسیاری از گروه‌بندی‌های اپوزیسیون تا چه حدی منقلب خواهند شد. این حالت دیگر حرف و نظر نیست. یک واقعیت محتمل است. بعضی وقت‌ها باید شرایط آن برسد تا شاهد واکنش‌های عجیب و غریب انسان بود.
ممکن است گفته شود که آلترناتیو در هر محیطی که خلاء قدرت حکومتی زیر بمباران‌ها به وجود می‌آید به طور خود به خودی شکل خواهد گرفت. چون اکثریت قاطع مردم مخالف رژیم هستند. لذا آنان از موقعیت جنگی استفاده کرده و به طور مستقل متحد و متشکل می‌شوند تا رژیم استبدادی را از داخل سرنگون کنند. خوب این سناریو بیش از همه می‌تواند مورد توجه و محاسبات مربوط به تهاجم نظامی قرار گیرد. من نمی‌دانم که چه قدر می‌توان به این افکار دل‌خوش کرد. تهاجم نظامی خارجی علاوه بر متحد کردن حاکمان، می‌تواند ملت ایران را در ابتدا وحشت‌زده و سپس خشمگین و متحد کند. جنگ و بمب و ویرانی منطق خود را دارد و محاسبات فرضی را نمی‌توان در امور پیچیده‌ای که حالات انسانی و انبوهی از انگیزه‌های مادی و معنوی بر انسان در شرایط مختلف تأثیر می‌گذارند در قالب فرمول‌های مورد علاقه جای داد.
بنا بر این، برای تسهیل به وجود آمدن "لحظه تغییر"، تهاجم خارجی نه می‌تواند خواست یک اپوزیسیون مسوول و مردمی باشد و نه بی‌نیاز از حمایت و کمک خارجی. با این شیوه‌ها چگونه می‌توان با مردم بود و به استقرار آزادی و دموکراسی در کشور امید بست؟

در باره "انتخابات آزاد"؟!

نوشتم ارزیابی این مقاله از توازن قوای سیاسی، مغشوش است. حال به موضوع مرکزی مقاله که مربوط به توضیح سه گرایش در مورد انتخابات آزاد است می‌پردازم: «گرایش اول، با کاستن آن "به انتخابات منصفانه و رقابتی" در حاکمیت ولایت فقیه، کمابیش آن را در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ممکن می‌بیند البته آن‌گاه که همه اصول این قانون، بگونه بی تنازل به اجرا در آید.» این گرایش با چنین توصیفی رد می‌شود. گرایش دوم "انتخابات آزاد را صرفاً اسم رمزی برای سرنگونی جمهوری اسلامی می‌داند و انجام آن را تنها در شرایط پس از جمهوری اسلامی امکان پذیر می‌شانسد." گرایش سوم که گرایش مورد تأکید متن است چنین تعریف می‌شود: "گرایش سوم، انتخابات آزاد را در شرایطی عملی می یابد که توازن قوای سیاسی در کشور بر اثر حضور یک جنبش اجتماعی- سیاسی نیرومند با شرکت ملیونی مردم و به سود اپوزیسیون خواستار دموکراسی، حقوق بشر و برابر حقوقی شهروندان تغییر کرده باشد، و موازین پذیرفته شده جهانی برای انتخابات آزاد، با پایان دادن به نافذیت قانون اساسی جمهوری اسلامی، بر فراز آن قرار بگیرد و به پشتوانه یک توافق ملی و فراگیر، رقم زننده انتخابات آزاد باشد."
من چند بار این جمله را مرور کردم ولی نتوانستم منظور را خوب درک کنم! گویا توصیفی برای آینده است. کی و چه زمانی، دور یا نزدیک؟ هیچ معلوم نیست. حتا با توصیف پیش‌گفته "فهم روح زمانه..." در متن نیز در تناقض است. وقتی فهم روح زمانه به پروژه سیاسی تبدیل می‌شود به این معناست که وقت عمل و اجرا فرارسیده است. در غیراین صورت دیگر چه ضرورتی دارد که از "پروزه" سخن گفته شود. همه این‌ها در قالب یک نقشه یا طرح "برنامه حداقل" می‌گنجد. برنامه‌ای که هر آینه وقتش رسید، اجرائی می‌شود و بنا براین تابع شرایط زمانی و فراهم شدن مقدمات و امکانات واقعی تحقق آن است.
"گرایش سوم" مورد تأکید مقاله با "گرایش دوم" سرنگونی طلب هیچ تفاوتی ندارد. به گمان من تنها در فرم و بسته‌بندی در کلمات و جملات و توصیفات پیچیده متفاوتند. حتا می‌توان گرایش سوم را اسم رمزی برای سرنگونی نامید. آخر "...با پایان دادن به نافذیت قانون اساسی جمهوری اسلامی، بر فراز آن قرار بگیرد و به پشتوانه یک توافق ملی و فراگیر، رقم زننده انتخابات آزاد باشد" دیگر چه تفاوتی با سیاست سرنگونی‌طلبانه دارد. وقتی می‌گوئید موازین پذیرفته شده جهانی برای انتخابات آزاد، با پایان دادن به نافذیت قانون اساسی جمهوری اسلامی ... دیگر کار تمام است. مقاله در همین گرایش سوم هیچ محلی از اعراب برای حکومت موجود هم قائل نشد. انگار که در ایران یک حکومت کاغذی یا مجازی حاکم است. اگر قرار است انتخاباتی آزاد برقرار شود که در آن حکومت جمهوری اسلامی نباشد دیگر با گرایش دومی که انتخابات را اسم رمز سرنگونی قرار داده چه فرقی می‌کند؟ پس با قاطعیت می‌توان گفت گرایش مورد تأکید مقاله اسم رمز پیچیده و گیج‌کننده گرایش سرنگونی طلب است نه فقط گرایش دوم. چون گرایش دوم هیچ سٌر و رمزی ندارد!! کاملاً صریح است.
از پس این ابهامات و پیجیده‌گوئی و تناقضات است که نویسنده با گرایش اول خط و مرز به نسبه عقیدتی و مرزبندی از موضع "مستقل" قائل می‌شود و از کاهلی و یا لِخت بودن آن می‌نالد و متحد دیگری برای خود، که "مسئولیت خود را در ایجاد اتحاد ملی فهمیده" برمی‌گزیند. گرایش اول گویا به دلیل تزلزل و کوتاه آمدن و ضعیف برخورد کردن در برابر اقتدار حاکم، ناپیگیر معرفی می‌شود. آیا نویسنده مقاله هیچ فکر کرده است که گرایش اول حتا با این موضع "متزلزل" و "چشم به بالا" داشتن‌ها، ناتوان! و حتا ترسو! معرفی کردن و ... یا در زندان جای دارد یا به مهاجرت اجباری روی آورده است و حتا مجاز نیست برای مرده‌اش تشییع جنازه یا حتا مراسم یادبود بگیرد. این دیگر چه رسم قضاوت است؟ آیا منصفانه است؟ با افزودن کلماتی مانند مستقل، قاطع، پی‌گیر،... قرار نیست از درک واقعیت توازن قوای موجود به کلی دور شد و به شعار روی آورد! من از این ارزیابی متن کوتاه، سخن‌های بیشتری هم دارم. فقط یک مورد دیگر را می‌آورم و تمام می‌کنم.
در اواخر متن صحبت از هدف پروژه می‌رود. نوشته چنین است: "پس، پروژه سیاسی انتخابات آزاد در ایران امروز، آنگاه فراگیر، عملی و نیز منطبق بر جوهر دمکراتیک یک انتخابات آزاد خواهد بود که هدف خود را تشکیل مجلسی ملی برای تدوین قانون اساسی نوین مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر..." خوب معلوم شد که هدف پروژه انتخاباتِ آزاد همان "مجلس موسسان" است. گرایش دوم نیز چنین خواستی داشت. اگر در گرایش سوم قرار است هدف انتخاباتِ آزاد بدون طی مراحل تدریجی برگزاری انتخابات کمتر آزاد (مثلاً منصفانه و رقابتی) که متناسب با توازن نیروهای موجود است تا رسیدن به انتخابات کاملاً آزاد که مثلاً خصلت "موسسان" دارد به طور مستقیم و جهشی تحقق یابد پس جای حاکمیت کجا است؟ این حاکمیت قهار کی و چگونه از صندلی قدرت بر می‌خیزد و جای خود را به "اتحاد برای دموکراسی" تعارف می‌کند؟ جدا از این مساله غامض، راستی اگر گرایش اول هدف خود را تشکیل مجلس موسسان اعلان نکند، چرا و به چه دلیل محکوم به شکست است؟ شکل گرفتن انتخابات آزاد در ایران خود واقعیتی نسبی است. یک امر شسته و رفته مانند کشورهای اروپائی نیست که ده‌ها بلکه بیش از صد و اندی سال شکل گرفته و نهادینه شده است. در ایران انتخابات آزاد بدون حشو و زوائد چندان قابل تصور نیست. ملاحظات مراکز صاحب نفوذ دینی، جمعیتی، گروه‌بندی‌های مسلح، مراکز مالی، خواسته‌های قومی، محلی، ملی و بین‌المللی نیز می‌توانند در روند آن پنهان و آشکار دخیل باشند. اگر انتخابات آزاد مورد تأکید مقاله مثلاً "رفراندم ملی" است چرا به همین نام مطرح نمی‌شود. اگر واقعاً منظور تشکیل "مجلس موسسان" است، چرا اکنون که شرایط‌اش فراهم نشده به عنوان یک پروژه مطرح می‌شود. اگر انتخابات آزاد یک حرکت مهم و واقعاً ضروری و جدی است باید بر روی زمین سیاسی اجتماعی ایران پیاده شود. یعنی با جسم و روحی که تابع شرایط سخت توازن قوای سیاسی است تطبیق پیدا کند.

هر چه که هست در این پروژه یک نوع منزه‌طلبی وجود دارد که فاقد دیدی عینی و واقع‌بینانه است. حتا در آمریکا کاندیداها (و در واقع کل انتخابات)تحت تأثیر یک سری عوامل فرعی قرار می‌گیرند که بر خلاف میل‌شان آن را لحاظ می‌کنند. برای جلب آراء حدود دو میلیون کوبائی مهاجر در واقع ده‌ها سال است که کشور کوبا تحت تحریم ظالمانه آمریکا باقی مانده است. کاندیداهای ریاست جمهوری مگر تحت تأثیر یا فشار رسانه‌های همه‌گانی قرار ندارند؟ لابی‌های یهودی و دیگران هر یک به اندازه قد و قواره‌شان گاهاً در تعیین رئیس جمهور آمریکا نقش مهمی بازی نمی‌کنند؟ مگر امکانات مالی و مشکلات تأمین هزینه تبلییغات انتخاباتی نقش مستقیمی در جلب یا از دست دادن آراء ندارد؟ خلاصه فکر انتخابات آزاد؛ تروتمیز و شسته رفته اروپائی را باید از سر بدر کرد. در ایران هنوز هیچ انتخاباتی، نمی‌تواند همه شرایط یک انتخابات واقعاً آزاد را تأمین کند. اگر توازن قوای سیاسی در کشور به هم نخورد، هیچ طرحی قادر نیست وضع موجود را تغییر دهد. اما اگر موازنه قدرت به‌هم بخورد (البته منظورم در همین نظام موجود است و گرنه پس از آن و در شرایط یک حاکمیت دموکرات و آزاد این گفته معنا نخواهد داشت) حتا از مجلس ارتجاعی دوره شاه با اکثریت مخالف جبهه ملی، دکتر محمد مصدق به نخست‌وزیری انتخاب می‌شود.
درک و تبیین قانون توازن قوای سیاسی، اهمیت اساسی در تعیین تاکتیک‌ها دارد. نقطه گرهی کارکرد آن دقیقاً در ارزیابی واقع‌بینانه موقعیت‌ها در هر مرحله از شرایط عملاً موجود قدرت سیاسی، توان اپوزیسیون و عمل توده‌های مردم است. ارزیابی ذهنی از اوضاع و حساب بازکردن روی امکانات بالقوه و مرزبندی‌های افراطی با متحدان بالفعل، ضمن این که از دامنه پراکنده‌گی نمی‌کاهد صحنه را بتدریج به سود جریانات تاریخاً مرده و عملاً غیرقابل اعتماد آماده می‌کند. بدون پیش‌فرض‌های ایدئولوژیکی باید تحلیلی واقعاً مشخص از اوضاع واقعاً مشخص انجام داد.
انتقاد اساسی و پایه‌ای من به متنی که در آن نشست خوانده و منتشر شد، ابهاماتی است که در "ذهن" این متن وجود دارد. مطلقاً اشاره نکردن به "جمهوریت" امتیازی است نا به جا و ناآگاهانه که به سلطنت‌طلبان مشروطه خانواده پهلوی داده شد.

ارادت‌مند
نقی حمیدیان پایان ۱۲ فوریه ۲۰۱۲ استکهلم