"جدایی نادر از سیمین" و سمبل هایش - منوچهر دوستی

نظرات دیگران
  
    از : هایده ترابی

عنوان : یک کامنت هم ننویسیم؟
آقای سالاری، منظور من این بود که تناقضی را نشان بدهم. اینجا یک تناقض پیش می آید که به ضرر استدلالهائی خواهد بود که فیلم فرهادی را شاهکار نامیدند و کسانی که بر این باور هستند که فیلم کامل است و ذره ای حرف ندارد. اگر وجود سانسور را در این فیلم بپذیریم، در واقع پذیرفته ایم که این اثر آنگونه که ادعا می شود، رئالیستی نیست و آسیب دیده و محدود است. در ضمن این تنها یک کامنت است و من نمی توانم اینجا یک مقاله بنویسم. حالا شما می گوئید کامنت هم ننویس؟ عجب روزگاری شده!
۴۴۲۶٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ اسفند ۱٣۹۰       

    از : ‫رضا سالاری

عنوان : حرمت و قدردان کار با ارزش
جناب دوستی نظر و نقد شما بسیار جالب ‫و خواندنی بود.

‫اما، خانم ترابی محترم،

حالا فرض کنیم که آقای فرهادی برای حفظ فیلم و جان شیرینش ناچار شده باشد ‫بقول شما بگوید « که برای ساخت این فیلم با هیچگونه سانسوری روبرو نبوده و این همان اثری است که می‌خواسته بیافریند. »

‫آیا شما، که به نظر نمیآید بی اطلاع و بی شناخت از محیط ایران و جو نظامی حکومت سرکوبگر ولایی آن نباشید، می توانید صادقانه حداقل پیش وجدان خود بپذیرید که هیچ مشکل سانسوری مزاحم این فیلم نبوده و فرهادی و سینمای ایران هرآنچه بخواهند شدنی است؟ بجای تمسک به و عاریه گرفتن از ادبیات گلستانی و آل احمدی، که هیچ ربطی با موضوع ندارد، نقدو دلایلی محکمه پسند ارائه دهید!
‫انصاف داشته باشید و حرمت و قدردان کار با ارزش هنری باشید.
۴۴۲۴۵ - تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱٣۹۰       

    از : هایده ترابی

عنوان : یک واکنش
منوچهر عزیز سلام، نکات جالبی را طرح کردی. این هم کامنت من است بر پدیده ی "جدائی نادر". این کامنت را بر مقاله‍ی آقای تابع محمدی در شهروند گذاشته‌ام. حالا آن را اینجا هم می‌گذارم. سطرهای آخرش قدری تغییر کرده/تکمیل شده است. متأسفانه مدتی است که به علت کمبود وقت، جز کامنتهای خودانگیخته‍ی کوتاه، چیز دیگری نمی‌توانم منتشر کنم. به عنوان کامنت می رود در حاشیه، اما عیب ندارد، فعلا همین باشد:

من از مجموعه‍ی آنچه که این سینمای سی و چند ساله تولید و به بازار عرضه کرده است، براستی خوشم نمی‌آید. "جدائی نادر" هم روی آن است. این فیلم مانند "بمب هسته‌ای" در رسانه‌های جهانی صدا کرده است. اما من از تماشای بخشهائی از آن، دچار ملال شدم. گره های (نه همیشه توجیه‌پذیر) داستان فیلم برای من کششی نداشت زیرا از همان آغاز فیلم، حرف و سقف نگاه خالق آن برایم کاملا رو شده بود. اگر از تک و توکی فرازهای از هم گسسته، اجزائی لطیف، یک دو بازی خوب در این فیلمها بگذریم، چیز دیگری برای ستایش نمی‌ماند. در مقابل این، دلائل کافی هنر- اندیشگی برای نکوهش چنین سینمائی وجود دارد که اینجا فرصت طرحش نیست. من یک زمانی نظرم را هم نوشتم درباره‍ی این سینما که موجودات ناقص الخلقه می‌زاید و کاریش هم نمی‌توان کرد. ابرویش قشنگ است اما چشم ندارد. دهان دارد اما زبان ندارد. تپش قلبش هم زیر نظر وزارت ارشاد تنظیم می‌شود. تند و کند که بشود فوری می‌رود بخش سی سی یو تا اینکه برای اکران آماده شود. شاید هم اصلا به آنجا نرسد و بچه در راه سقط شود.
اما فرهادی خود اذعان دارد که برای ساخت این فیلم با هیچگونه سانسوری روبرو نبوده و این همان اثری است که می‌خواسته بیافریند. بنابراین او هیچ بهانه‌ای هم برای توجیه ضعفهای فیلمش ندارد و نمی‌تواند مانند برخیها بگوید محدود بودم و معذور و به همین جهت این بار هم شاهکار نشد. در ضمن من نمونه‌ای زخم و زیلی شده از همین سینما را هم سراغ دارم که از فیلم فرهادی بسیار هنری‌تر، جذاب‌تر، عمیق‌تر، ملموس‌تر و زنده تر هست اما در خارج زیادی تو سرش خورد. دست کم "بوتیک" حمید نعمت الله در همان تنگناهای خودش با صداقت جلو می‌رود. تصویری رئالیستی‌تر، نوتر و گویاتر از اعماق جامعه‍ی امروز ایران ارائه می‌کند و نارسائیهایش هم کمتر از "جدائی نادر" است. اما در اینسو زیاد آن را "ایرانی" ندیدند و درباره‌اش نوشتند که "بیزنس درش کند می‌گذرد". ریتم کندش را کردند بهانه، در حالی که آن خود امتیازش بود. نقد منفی منتقدان غربی این بی‌توجهی را مستدل نمی‌کند. همانگونه که نقدهای مثبت‌شان بر فیلم "جدائی نادر"، غلوهایشان را مستدل نمی‌کند.
به نظر من سر و صداها و تبلیغات رسانه‌ای بیش از معمولی که در حاشیه این سینما ( با نوزادش "جدائی نادر") ایجاد می‌شود، ریشه در وضعیت و روابط فرا- هنری دارد. و نیز تردیدی در این واقعیت نیست که نفوذ احزاب و جناح بندیهای اقتصادی و سیاسی داخلی (ایران) و خارجی (جهان) در این صنعت نقش بسیار دارد. من چاره‌ای ندارم جز اینکه حیرت خودم را از جایزه باران کردن فیلمی ناقص و گاف دار چون "جدائی نادر" ابراز کنم. این فیلم برخلاف ادعای منتقدان حامی آن، نگاه و محتوائی کاملا جانبدارانه و گزینشی و ضدرئالیستی به لحاظ سیاسی و جامعه‌شناسی فرهنگی دارد. می‌خوانیم و می‌شنویم که فلان مرجعیت یا بهمان ولی فقیه سینمائی فتوا داده است که مو لای درز این فیلم نمی‌رود، یا اینکه گفته‌اند که از سینمای جهان دیگر تأثیری برنمی‌خاست تا اینکه در ایران "نادر" از "سیمین" جدا شد و... خب، این حرفها حیرت مرا دو چندان می‌کند. و اگر پرزیدنت سارکوزی و پرزیدنت اوباما هم به این کمپین بپیوندند، آنوقت خواهم پرسید که واقعا چه خبر است و جریان چیست؟
حالا ابراهیم گلستان برود برای "جدائی نادر" تا دلش می‌خواهد به به و چه چه کند. بفرماید: پرت گفتند. چی؟ سیاست؟ سیاست برای چی؟ آن هم تو جشنواره‍ی سینمائی؟ اینها قصه‌ها ی کلثوم ننه است. اینجا هم مثلا بفرماید:" گه می‌خورند. شکر هم نه. همان گه. گه با تشدید "گاف". «گاف» با ضمه‍ی رویش و «ه» گرد، «ه» هوز." اینها را که تو گیومه ملاحظه می‌کنید، عین ادبیات "بودار" آقای گلستان است در ارتباطی (مربوط به مسئله ی آموزش زبان مادری) که بسی قابل تأمل‌تر از فتوای اخیرش در مورد "جدائی نادر" است.

گلاب معطر شیراز به رویتان
۴۴۱۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱٣۹۰