چه کسانی می توانند میراث دار مبارزان سیاهکل باشند؟


پویا آزادی


• طیف های مختلف فدائیان خلق و وسیع تر از آن طیف های مختلف جنبش چپ پتانسل آن را دارند که به پشتوانه تجارب مبارزاتی و افتخارات گذشته خود،جهان بینی انقلابی وعلمی ،آرمانهای انسانی ،دمکراتیک وعدالتخواهانه و رادیکالیسم انقلابی و پیگیر خود چنانچه راه یگانگی و همراهی را برگزینند، در برابر صف بندی های موجود در فضای سیاسی کشورمان قطب جدیدی را بوجود آورند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ اسفند ۱٣۹۰ -  ۴ مارس ۲۰۱۲


نوشته آقای مهدی اصلانی در سایت اخبار روز و نقدها و یادداشت های نسبتاً زیاد مرتبط با آن طی چند روز،نشان از بازتاب گسترده موضوع در بین فعالان و سایت های سیاسی بوده وبا اینکه موضوع این نوشته ها اساساً به نقد و اظهار نظر پیرامون دعوت سازمان فدائیان اکثریت از آقای مزروعی برای شرکت دربرنامه چهل و یکمین سالگرد "حماسه سیاهکل" مربوط است و در این رابطه کارنامه سیاسی آقای مزروعی و اصلاح طلبان نیز به چالش کشیده شده است، جالب است که شاهد موضع گیری و اعلام نقطه نظری از آقای مزروعی در این ارتباط نیستیم.
چالش موجود در دیدگاههای مطرح شده در مقالات و یادداشتها به موضوع دعوت از آقای مزروعی جهت شرکت در مراسم محدود نمانده و بهانه ای شد تا طیف گسترده ای از نگرش ها ،گرایشات ، ،چارچوب های ایدئولوژیک، مواضع متفاوت در فضای مبارزه سیاسی وحتی ویژگیهای شخصیتی نویسندگان مطالب در این نوشته ها مطرح گردد.
در مقاله آقای اصلانی سیاست سازمان فدائیان اکثریت در ابتدای دهه شصت برای شکوفایی جمهوری اسلامی به نقد کشیده شده و در ادامه دعوت از امثال آقای مزروعی به مراسم با طرح اینکه"اینها دستشان تا مرفق به خون فدایی و مجاهد آغشته است"و به دلیل کارنامه سیاسی آنها در تحکیم فضای اختناق در کشوربه چالش کشیده می شود.
در همین ارتباط آقای سیامک فربد با متهم کردن آقای اصلانی به اشتباه گرفتن صحرای کربلا با جنگلهای سیاهکل می کوشد از "چپ دمکرات" دفاع کند و سیلی از اتهامات را به آقای اصلانی نسبت می دهد و با طرح اتهام دست یازیدن آقای اصلانی به "امام زاده سیاهکل " برای مخالفت با چپ دمکرات، درادبیات خود نوعی بی حرمتی غیر مستقیم به شهدای فدایی حماسه سیاهکل را بازتاب می دهد.ایشان با قرار دادن مهدی اصلانی در کنار سعید عسگر نوعی ارزیابی ناجوانمردانه در قضاوت خود را به نمایش می گذارد.
از سوی دیگر آقای وهاب انصاری درنوشته خود با عنوان "نگاه جزم گرایانه به جنبش فدایی" نگاه تقدس گرایانه و مرثیه خوانی آقای اصلانی به رویداد سیاهکل را مورد نکوهش قرار داده واحساس مالکیت جنبش سوسیال دمکراسی به مانیفست مارکس را دلیل بر اصولیت داعیه میراث داری فدائیان اکثریت برای حماسه سیاهکل خوانده و بر وجه "مبارزه سیاسی اجتماعی و برای تغییر" بودن جنبش فدایی بدون توجه به دامنه، جهت،اهداف و رویکردهای این تغییر تاکید می نماید و با قرار دادن مهدی اصلانی در کنار حسین شریعتمداری و کیهان به شیوه ای ناروا در مبارزه سیاسی متوسل می شود.
در برخوردی دیگر، ف .تابان تحت عنوان "سیاهکل را ملی کنیم" ، با طرح اینکه سیاهکل یک نماد ملی مبارزه با دیکتاتوری است و نباید در انحصار چپ بماند ، وضمن مقایسه آن با جشن اومانیته سعی می کند دعوت از آقای مزروعی جهت شرکت در مراسم را دراین راستا ارزیابی نموده و برخلاف آقای انصاری نه تنها با استفاده از عباراتی مانند "امام زاده سیاهکل" سبب بی حرمتی به این رویداد نمی گردد بلکه بر آن است که می توان با اقداماتی نظیر دعوت از آقای مزروعی در مراسم سالگرد، واقعه سیاهکل را به "سمبل ملی مبارزه با دیکتاتوری " فرا رویاند.
در نگاهی دیگر به موضوع آقای جعفر بهکیش کوشید با ارائه یک جمع بندی و تلخیص از ادعاهای آقای اصلانی ، از زاویه دید حقوق سیاسی به موضوع نگریسته وبه گونه ای ضرورت پاسخ خواهی از افراد را بخاطر عمل سیاسی آنها مطرح نماید.
و باز در نقطه نظری متفاوت آقای نادر عصاره بر آن شد ضمن دفاع از دعوت آقای مزروعی به مراسم ، برضرورت گفتگوی آرام و متین تاکید نموده و اجتناب از هیجان و حرارت قلم را توصیه نمود.
آنچه که از خواندن مجموعه مقالات و دهها یادداشت پیرامون آنها مشخص می گردد، این است که دعوت آقای مزروعی به مراسم تنها بهانه ای برای شکل گیری مبارزه قلمی ای است که در گرفته است.محتویات مطالب مطرح شده در مقالات نشان می دهد که قضاوت ها ،تحلیل ها و باورهای متفاوت پشت موضع گیری های سیاسی قرار دارد و طبیعی است که باورها ،اهداف و رویکردهای متفاوت، منشاء موارد متعددی از موضع گیری های متفاوت باشد.
بر این اساس به نظر می رسد پرسش های زیر، محورهایی هستند که پاسخ به آنها می تواند به موضع گیری در مورد موضوع بحث یاری رساند:
حماسه سازان سیاهکل چه آمال و اهدافی را دنبال می کردند و چگونه می اندیشیدند؟ دنبال نمودن آرمانها و اهداف آنها در شرایط امروز تا چه حد منطقی است؟ میراث سیاهکل متعلق به چه کسانی است؟ چه رویکردی در برخورد با آقای مزروعی و اصلاح طلبان رانده شده از حکومت و معترض به حکومت درست است؟
رویداد سیاهکل به عنوان فرازی از جنبش کمونیستی ایران در عصر انقلابات رهایی بخش در آسیا،آفریقا و آمریکای لاتین به عنوان پدیده ای نمونه وار معرف فضای سیاسی و مبارزاتی دوران مربوطه است. حتی سال ها بعد از حماسه سیاهکل این گونه رویکردهای مبارزاتی در گوشه وکنار جهان با فراز و فرودهای متعدد ادامه داشته است که یک نمونه از آن در نیکاراگوئه به براندازی حکومت دیکتاتوری سوموزا انجامید. حماسه سیاهکل را باید در پارادایم مبارزاتی دوران خود و در فضای فکری و ادبیات سیاسی همان دوران ارزیابی نمود. براین اساس مایه مباهات همه کسانی خواهد بود که خود را چپ وکمونیست می دانند. همانگونه که هنوز هم کمونیستها و مردم ، قد برافراشتن خسرو گلسرخی در بیدادگاه رژیم شاهنشاهی را با دیده تحسین به خاطر می آورند، بی تردید رویداد سیاهکل وبه دنبال آن، فداکاری،جانبازی و ازخود گذشتگی جوانان رزمنده فدایی در تاریخ مبارزات اجتماعی و سیاسی ضد دیکتاتوری و عدالتخواهانه این کشورهمچنان خواهد درخشید.رویداد سیاهکل با الهام از فرهنگ و حافظه تاریخی خود از جریانات رزمنده تاریخ میهن ما و همگام با نیروهای رزمنده ضد دیکتاتوری و امپریالیسم در بسیاری از نقاط جهان، سازمانی رزمنده را شکل داد که صدها و هزاران نفراز جوانان پرشور، انقلابی وآرمانخواه این کشور را جذب فدائیان نمود.جریانی که از مهم ترین نیروهای انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ گردید وبزودی با کسب اعتماد گسترده مردم بویژه جوانان به بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه تبدیل گردید.همانگونه که رویداد سیاهکل و آرمانخواهی،رزمندگی و فداکاری فدائیان در سیاهکل و گوشه و کنار این کشوراساسی ترین عامل توسعه پایگاه اجتماعی این جریان در بین توده های وسیع مردم بویژه جوانان گردید، به همان ترتیب نیز رویکرد نادرست سالهای پس از انقلاب و آنچه بعداً به سیاست ورزی و...در کلوپ های بحث و گفتگو و محافل سیاسی انجامید،عامل جدایی بسیاری از نیروهای اجتماعی از این سازمان گردید.
شالوده اساسی اندیشه ها و باورهای حماسه سازان سیاهکل و بنیان گذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران چه بود؟
بدون موضع گیری و قضاوت ارزشی و با جهت گیری حقیقت یابی چنانچه بخواهیم در این باره اظهار نظر نماییم ،فهرست مهم ترین باورهای بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق را می توان در موراد زیر برشمرد:
-          چریکهای فدایی خلق ایران خود را سازمانی کمونیستی و مارکسیست لنینیست نامیده و تلاش می کردند پرچمدار طبقه کارگر ایران باشند.
-    بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، ضد سرمایه داری و ضد امپریالیست بوده وسرمایه داری و امپریالیسم را دشمن کارگران و زحمتکشان و خلقهای جهان می دانستند.
-    بنایانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق به سرنگونی حکومت های دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم و سرمایه داری از طریق انقلاب باور داشتند.
-    چریکهای فدایی خلق به مبارزه طبقاتی باور داشته و تضاد اصلی جامعه را کار و سرمایه می دانستند. جهت گیری آنها حمایت از منافع طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا در میدان مبارزه بین طبقات بود.
-    برنامه سازمان چریکهای فدایی خلق براندازی حکومت دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم به منظور برقراری جمهوری دمکراتیک خلق یا حاکمیت شوراهای خلقی و کارگران و زحمتکشان شهرو روستا بود.این حکومت به دلیل گرایش خود به منافع زحمتکشان اساساً می باید دارای جهت گیری ضد امپریالیستی و ملی نیزباشد.
-          سخت کوشی و فداکاری ، از خود گذشتگی و ایثار صفت ممیزه چریکهای فدایی خلق بود.
بدیهی است که می توان در ارتباط با مبانی اعتقادی و فکری و ویژگیهای چریکهای فدایی خلق فهرست طولانی تری نیز ارائه نمود.اما تا همین حد برای مقایسه باورها ، گرایشات و جهت گیریهای مبارزاتی دوستانی که امروزه تحت عنوان سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت فعالیت می نمایند با آنچه فهرست گردید،کافی به نظر می رسد.
مشخص نیست پشتوانه استدلال آقای وهاب انصاری در موردصحت میراث دار بودن سوسیال دموکرات ها طبق ادعای آنها مبنی بر میراث داری مارکس چیست ؟میراث داری یک جریان فکری- سیاسی در حداقلی ترین تعریف خود پایبند ماندن به مهم ترین ومحوری مبانی نظری و بینشی آن تفکر است. بر این اساس باید دید که آیا سوسیال دموکراتها چقدر به آموزه های مانیفست وفادار مانده اند و به همین ترتیب سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت که خود را میراث دار بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و شهیدان سیاهکل
می داند و اعتقاد دارد مواضعش بیانگرتحول در دیدگاههای بنیانگذاران این سازمان می باشد،در ارتباط با محورهای ذکر شده چگونه می اندیشد؟
-    این سازمان به آرمان کمونیسم ودانش مبارزاتی و ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم اعتقاد ندارد وآن را متعلق به گذشته می داند.آنها خود را سوسیال دموکرات می دانند و نه تنها خود را سازمان سیاسی طبقه کارگرنمی دانند،بلکه هیچ باور و ادعایی هم در این زمینه نیز ندارند.
-    سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت نه تنها هیچ گونه جهت گیری ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی از خود نشان نمی دهد،بلکه در پیام تبریک خود به مناسبت روی کار آمدن حکومت حاصل از لشکر کشی امپریالیسم به کشور لیبی می نویسد:"دوره سیاه حکومت استبدادی در لیبی پایان گرفت ...دولت های استبدادی یکی بعد از دیگری جای خود را به دولت های دمکراتیک می دهند...." آنها اساساً واژه امپریالیسم و عمدتاً واژه سرمایه داری را نیز از ادبیات سیاسی خود حذف نموده وترجیح می دهند به جای امپریالیسم از عبارت هایی مانند جوامع مدرن و توسعه یافته استفاده نمایند.
-    سازمان فدائیان خلق اکثریت به جای باور پیشینیان این سازمان به انقلاب ، به گذارمسالمت آمیز از استبداد به آزادی،اعتراضات گسترده و سراسری نیروهای اجتماعی و سیاسی ومبارزه پارلمانی اعتقاد دارد و آشکارا اعلام داشته که عصر انقلابات سرآمده و ما نیزانقلابی نیستیم .اما هنگامی که دست نشاندگان امپریالیسم با کشتار ناتو در لیبی به قدرت می رسند، بر خلاف عدم خشونت ومسالمت جویی تقدیس شده و نهادینه شده در منش سیاسی این سازمان ، خشونت و کشتار جاری در لیبی را شادباش می گوید.
-    سازمان فدائیان خلق اکثریت به جای باور پپیشینیان و بنیانگذاران این سازمان به مبارزه طبقاتی ،اهمیت چندانی برای این مفهوم قائل نبوده ومحور مبارزه را مبارزه بین سنت وتجدد می داند. بدیهی است که وقتی صف بندی اصلی مبارزه بین سنت ومدرنیته باشد، مبارزه طبقاتی و منافع طبقات در حاشیه قرار گرفته و واجد اهمیت چندانی نباشد.
-    سازمان فدائیان خلق اکثریت به جای حکومت شوراهای کارگران و زحمتکشان خواهان حرکت به سوی جوامع مدرن و توسعه یافته است. و در این راستا از برقراری یک "دولت مدرن،دموکراتیک و سکولار"،"اقتصاد مختلط"،"خصوصی سازی"و"پیوند با اقتصاد جهانی" در ایران دفاع می کند.بدیهی است که این جمهوری اساساً نباید ونمی تواند ضد امپریالیست باشد.چراکه امپریالیسم یعنی توسعه یافتگی و مدرنیسم واین چیزی است که ما باید به دنبال آن باشیم.
-    از مقایسه پایبندی، فداکاری،سخت کوشی و از جان گذشتگی فدائیان پیشین با دوستانی که امروز سازمان فدائیان خلق اکثریت را رهبری می کنند، بگذریم.
کسانی می توانند خود را میراث دار سیاهکل معرفی کنند که به شالوده های اساسی مبارزان سیاهکل مانند آرمان کمونیسم،مبارزه طبقاتی،مبارزه علیه سرمایه داری و امپریالیسم به عنوان مانع اساسی رشد و توسعه جامعه انسانی و....باور داشته باشند.رهبران اکثریت آنگونه که آقای وهاب انصاری ادعا می کند،نمی توانند بگویند ما اندیشه های سیاهکل را ارتقاء داده ایم و به سوسیال دمکراسی رساندیم.حقیقت این است که جنبش سیاهکل در دورانی مطرح شد که اتفاقاً تفکر سوسیال دمکراسی نه تنها وجود داشت بلکه دوران طلایی خود را نیز می گذراند و دولت های رفاه دربخش بزرگی ازاروپا شکل گرفته و اصلاحات گسترده ای نیز در نظام اجتماعی و اقتصادی کشورهایی که تحت اداره این دولت ها بودند،در جریان بود و در دوره ای دستاوردهای قابل ملاحظه ای نیز برای طبقه کارگر و زحمتکشان این کشورها به همراه داشت.همان دستاوردهایی که پس از حاکمیت نئولیبرالیسم در این جوامع یکی پس از دیگری به تاراج رفت.تفکر سوسیال دمکراسی رهبران اکثریت و مدرنیسم و توسعه یافتگی که این دوستان در برنامه خود بدنبال آن هستند، به هیچ وجه تفکرو کشف جدیدی نیست که آقایان بخواهند ان را به نام خود ثبت کنند. اتفاقاً این پارادایم متعلق به گذشته بوده و اگر قرار بود دستاوردی برای طبقه کارگر و زحمتکشان به بار می آورد،در همان زمان دولتهای رفاه در دهه هفتاد به بار آورد.خیزش عظیم زحمتکشان برای عدالت اجتماعی در سراسر جهان از کشورهای عرب گرفته تا قطب های سرمایه داری دراروپا و آمریکا و جوامع به اصطلاح "مدرن وتوسعه یافته" به معنی شکست تفکرات سوسیال دمکراسی و مدرنیزاسیون به عنوان یک رویکرد تجویز شده برای توسعه اقتصادی و اجتماعی کشورها است.
شاید خیلی از اعضاء و هواداران سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت جزوه ای را که در دهه ۶۰بین آنها دست به دست می شد و از زبان خورخه هندل دبیر کل حزب کمونیست السالوادور به نقد چند دهه از تاریخ فعالیت سیاسی این حزب در مقایسه با توسعه جنبش آزادیبخش ملی فارابوندو مارتی و شکل گیری قدرت سیاسی ساندنیستها در مدت زمانی کوتاه پس از شکل گیری این جنبش می پرداخت، به خاطر آورند. در آن جزوه نکته مهمی که خورخه هندل مطرح می کرداین بود که ما همیشه براحتی توانسته ایم با آنهایی که در سمت راست ما بوده اند،نزدیک شده ،ارتباط برقرار نموده و به اتحادعمل ها وهمکاری های مختلف بپردازیم،اما هیچگاه نتوانسته ایم به آنها که در سمت چپ ماهستند،حتی اندکی نزدیک شویم.
مشکل سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت نیز از همین نوع است.این سازمان طی ده های گذشته کوشیده است تا با طیف های مختلف سیاسی از سلطنت طلبان گرفته تا اصلاح طلبان ارتباط برقرار کند.اما آنگاه که موضوع اتحاد عمل به طیف نیروهای سیاسی چپ و ازجمله شاخه های مختلف فدائیان برمی گردد،هیچ توفیقی از آنان مشاهده نمی شود.
اگر به قول ف. تابان باید کوشید سیاهکل را به عنوان نماد ملی مبارزه با دیکتاتوری در جامعه ایران معرفی نمود،آیا این امر مستلزم آن نیست که پیش از هرچیز طیف های مختلف جنبش فدایی باید با پایبندی به اهداف و آرمان های جنبش سیاهکل و نزدیکی به یکدیگر زمینه سیاسی چنین رویکردی را فراهم آورند؟ با این پراکندگی فکری و سیاسی در بین طیف های مختلف جنبش فدایی چگونه می توان به ملی کردن سیاهکل به عنوان نماد ملی مبارزه با دیکتاتوری امیدوار بود؟
اما جدا از این بحث که سازمان فدائیان اکثریت تا چه حد می تواند میراث دار به حق مبارزان و انقلابیون سیاهکل باشد،در مورد دعوت از آقای رجبعلی مزروعی در مراسم مذکور چند نکته قابل ذکر به نظر می رسد:
سازمان های سیاسی اساساً و بیش از هرچیزاعتبار خود را ازپایگاه اجتماعی خود می گیرند.واقعیت آن است که تحت تاثیر مجموعه سیاست های سرکوب حاکمیت، ارتباط جریان های سیاسی فراکسیون با توده های مردم قطع گردید که به نوبه خود بر پایگاه اجتماعی آنها تاثیر منفی بر جای گذاشت.اما علت تضعیف گسترده پایگاه اجتماعی سازمان اکثریت به این موضوع محدود نمی گردد در مورد سازمان اکثریت موضوع تاحد زیادی به تاریخچه مواضع و عملکرد سیاسی این سازمان نیز بر می گردد. همانگونه که تغییر جهت گیری سیاسی بخش هایی از حکومت تحت عنوان اصلاح طلبان سبب گردید تا در سالهای گذشته دامنه پایگاه اجتماعی محدود آنها توسعه یافته وبروز اجتماعی گسترده ای پیدا کند، به دلیلی مشابه سیاست شکوفایی جمهوری اسلامی طی سالهای اول انقلاب و نیز بازنگری در اساسی ترین باورهای بنیانگذاران سازمان وجهت گیری های فکری و سیاسی مغایر با آرمان های فدائیان سبب گردید سازمان اکثریت بخش قابل توجهی از پایگاه اجتماعی و دوستان خود را دربین اعضا وهواداران سازمان و متعاقباً در بین نیروهای چپ و دموکراتیک جامعه و بدنه اجتماعی آن یعنی جوانان،دانشجویان،کارگران،اقلیتهای ملی،زنان و... از دست بدهد.معنی این سخن آن است که حتی اگر شرایط دمکراتیکی در جامعه برای فعالیت نیروهای سیاسی بوجود بیاید،این سازمان در توسعه پایگاه اجتماعی خود با مشکل مواجه خواهد بود. در چنین شرایطی رهبری سازمان برای جبران این وضعیت به فکر یارگیری های جدید افتاد و بدنبال طرح نام خود یکبار از طریق نزدیکی با سلطنت طلبان،زمانی از طریق اتحاد جمهوری خواهان و زمانی از طریق لیبرال ها و نئولیبرال ها و رسانه های غربی و حالا نیز از طریق نمایندگان جنبش سبز گردیده است. این رویکرد به جریانی تعلق دارد که فاقد هویت اجتماعی مشخص و معنی داری باشد.به جای نمایندگی منافع طبقاتی واجتماعی اقشار و طبقات اجتماعی مشخص، سودای توسعه ومدرنیزاسیون جامعه را مطرح می نماید و سعی می کند خود را تمام خلقی و حامی منافع تمام اقشار و طبقات اجتماعی نشان دهد. جریانهای سیاسی جا افتاده و دارای هویت و اعتبار سیاسی و اجتماعی مشخص فارغ از اینکه منافع کدام طبقه اجتماعی را نمایندگی می کنند وبه لحاظ سیاسی چه رویکردی داشته باشند، از نوعی اعتبار ومرجعیت سیاسی برخوردار می شوند که سایرین سعی می کنند با دوری و نزدیکی به آن خود را بسنجند ومطرح نمایند. اما اگر نیرویی سیاسی فاقد این هویت بود،باید تلاش نماید تا از هر طریقی برای خود هویت کسب کند. در سطح جامعه، این اصلاح طلبان هستند که با امید ونیم نگاهی که به حاکمیت دارند،با تزلزل و تردید فراوان به مناسبات خود با نیروهای فراکسیون می اندیشند.اما در سطح رهبران سازمان اکثریت، حضور چهره هایی نه چندان برجسته از همین اصلاح طلبان دریک مراسم سبب می شود تا توجه همگان به آن سازمان جلب گردد تا شاید بتواند بخشی از فقر هویت و پایگاه اجتماعی آن را جبران نماید.
نکته دیگر اینکه هیچ اشکالی ندارد که بخش هایی از حاکمیت از آن جدا شده و به صفوف نیروهای دموکراتیک فراکسیون بپیوندند.همواره باید از این امر استقبال نمود. بی تردید سیر رویدادهای سال های اخیرو کنش های سیاسی آن همراه با آنالیز محبوسین زندانهای کشور نشان از آن دارد که این روند در شکلی گسترده اتفاق افتاده است.ولی نکته اینجاست که آنهایی که پس از چند دهه همراهی با حاکمیت ازآن جدا می شوند،آیا خود از حاکمیت جدا می شوند یا حاکمیت آنها را طرد می کند؟ آنها با چه انگیزه هایی در مقابل حاکمیت قرار می گیرند ودر مبارزه سیاسی خود چه اهدافی را دنبال می کنند؟ چقدرصادقانه گذشته خودرا نقد نموده اند؟ به چه مانیفست جدیدی دست یافته اند؟ مانیفست جدید آنها تا چه اندازه با دمکراتیسم انقلابی نزدیک است؟ اگر قراراست از رویکرد جدید آنها استقبال شود،آیا این لزوماً به معنی مطرح کردن آنها به عنوان چهره های شاخص جنبش دموکراتیک و عدالتخواهانه مردم ایران است؟ کاری که رادیوآمریکا و بی بی سی با مطرح کردن چهره هایی مانند محسن سازگارا، علی افشاری، مجتبی واحدی و...سعی می کنند انجام دهند.آنها به همان دلیل چنین رویکردی را در پیش می گیرند که در سال ۵۷ از به قدرت رسیدن روحانیت در ایران حمایت کردند.یعنی ترس از رایکالیسم بیشتر جنبش و جهت گیری ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی آن بویژه در شرایط اعتراضات جهانی بر علیه این سیستم. اما سازمان اکثریت با مطرح کردن این چهره ها به دنبال چه هدفی است؟
طیف های مختلف فدائیان خلق و وسیع تر از آن طیف های مختلف جنبش چپ پتانسل آن را دارند که به پشتوانه تجارب مبارزاتی و افتخارات گذشته خود،جهان بینی انقلابی وعلمی ،آرمانهای انسانی ،دمکراتیک وعدالتخواهانه و رادیکالیسم انقلابی و پیگیر خود چنانچه راه یگانگی و همراهی را برگزینند، در برابر صف بندی های موجود در فضای سیاسی کشورمان شامل حکومت جمهوری اسلامی،اصلاح طلبان،لیبرالها و نئولیبرالها و سلطنت طلبان، قطب جدیدی را بوجود آورند که اگر نتواند در کوتاه مدت به آلترناتیوی برای رهبری جنبش تبدیل گردد، با کار سازمان یافته ، توده ای، گسترده و پیگیر در میان مدت از وزن و اعتباری چشمگیر در تناسب قوای نیروهای سیاسی ایران برخوردار گردند. چپ ها نباید خود را دست کم بگیرند.چپ ها اگربیاموزند که منافع فرقه ای و گروهی خود را تحت الشعاع منافع مردم و کارگران و زحمتکشان کشور قرار دهند،فرصت های سیاسی مناسبی را با توجه به پیش بینی وخامت بیشتر اوضاع اقتصادی ،اجتماعی و سیاسی کشور پیش رو دارند.