تخریبِ کتاب ، تعمیرِ مِتاب


منیر طه


• هر چند تاریخ ایران از نکبتِ فراوانی بوالحریصان و نادانی چنگ و چنگک ‌درانداختگان در حق این و آن هرگز نتوانسته است حقِ حق را ادا کند. همینجاست که بنشین و بفرمایید در جای بتمرگ جا نمی‌گیرد و مخربِ بوالفضول در عناوین تاریخ دان، دانشمند، پژوهشگر، دکتر و استاد حتا به طعن نمی‌گنجد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ تير ۱٣٨۵ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۰۶


 
   این روز ها ، گزارشگرانِ بساز بفروش ، به درازیِ گوش و کوتاهیِ هوش ، با متابی چند بر دوش ، سر، درگریبانِ آن روز ها ، به تدبیرِ میرآخورِ دارا و هر آن دیگرتمرگیده‌اش در جا ، به تخریب ‌کتاب و تعمیر مِتاب سر به سامانند . پا اندازهایی‌که میز و نیمکت دانشکده ها و در و پیکر دانشگاه ها به شرمساری و تحقیر بر رویشان نشستند ، خدمه و دانشجویانش به سبکباری و تحمیر از رویشان گذشتند . سوداگرانی که به قیمت قامت رسای جوانان در دانشگاه ها دکان داری ‌کردند . بساز بفروشانی که در پستو ها و اتاقک های تنگ و تاریک دانشکده‌ها به تعمیر جزوه ‌های انتصابی پرداختند و به سود و سودای خانه ‌براندازان و خاک بر سر اندازان به استادی‌ رسیدند . عجب نیست اگر امروز هم با همان سودایِ از مالیخولیای دیروز مست ، بیل و کلنگ در دست در ویرانه های
‌ذهنشان پرسه‌ می‌زنند و به جان پیکره های مقاوم و نگنجیده در چشم تنگ مخاصم می‌افتند غافل از اینکه برآورده آنگونه نامی بلند ، که از فتنه بدسگالان نیابد گزند
   اگرچه بنگاه معاملات مملکتی در و پیکرش هنوز هم مهر و موم نشده ولی دلالان کلاهبردار بالاخره باید مال و منال و ملک و املاک بالا کشیده مردم را به خودشان باز گردانند و حضرت جلیل و متین استادی هم پس از ابَر پنجاه سال در یوزگی و رفوزگی ، به ‌دوره اکابرِ کلاس های الفبای تاریخ و جغرافی باز گردند . گوششان به گزارش زمان، هوششان به‌ قامت و استقامت زمین در احتمال آن . هر چند به سنگینی و کندی‌گرائیده باشد .
   درمیان نه دل بستگان به زباله دان دربار و نه وابستگان به تشکیلات سیخ و سنبه آدم‌کشانِ ازخون و مال و جان آدمی، باردار ، بودند حشراتی‌که به طمع طعام طعمه زباله دان می‌شدند . شکم بارگانی که نه در چشم سیر دانشجو جایی داشتند و نه در دل دلگیر دانشگاه مکانی . دانشگاهی ‌که عرصه زور آزمایی حاکمی در همه‌ جا نشسته بود . دانشگاهی که در و پنجره هایش شکسته بود . دانشگاهی که خون بر آجرهایش نقش بسته بود . دانشگاهی که تیرخورده و مجروح و خسته بود .
   گذشته از غلط اندازی های چپ و راست و خورد و بُردِ هر آنچه هست مال ماست ، دُور و تسلسل به غلط در جایگاه استادی و ریاست دانشگاه و هر آن جای دیگرنشستن ها و تعلل درجایی بنشین که بر نخیزانندت ، سقوط بیگانه سرای پهلوی و ورود عبا و ردای مذهبی را فراهم آورد که این بار پایه های سست سلطنت را که چنگ از دستار و ضریحش بر نمی‌داشت ، و بدون سر بردُمش نهادن زور و زر نداشت ، در افکنده و به ریشِ هر آن استاد و نا استاد نمک نشناس پرواری که از ادای حتا یک بار شاه نباید برود هم دریغ کرده بودند و امروز باز از سر فرصت طلبی و خواری سر از آخور همان دامداری درآورده اند خندیده بود . این است پی‌آمدِ بیجا در جایی نشستن و حق و جایگاه حق مداری را غصب کردن و لقمه بسی چرب تر از حد هضم و جذب و بزرگتر از دریافت اشتها و گنجایش دهان برداشتن . هر چند تاریخ ایران از نکبتِ فراوانی بوالحریصان و نادانی چنگ و چنگک ‌درانداختگان در حق این و آن هرگز نتوانسته است حقِ حق را ادا کند . همینجاست که بنشین و بفرمایید در جای بتمرگ جا نمی‌گیرد و مخربِ بوالفضول در عناوین تاریخ دان ، دانشمند ، پژوهشگر ، دکتر و استاد حتا به طعن نمی‌گنجد .      
   آنکه حقیقت و واقعیت را به سرافرازیِ بندگیِ کسانی که آبرویشان را باد برده و شرفشان را به دریوزگی بیگانگان سپرده‌اند قلب می‌کند ، آنکه امروزِ اینهمه بیداد را پی‌آمدِ دیروزِ به ستوه ‌آمده و نا آباد  نمی‌داند ،  آنکه حق آزادی و استقلال همان دانشگاهی‌ را که خود نیز پای در بند و دست بسته به ریاستش نشسته بود به هیچ می‌گیرد ، آنکه فریاد بیداری و خاموشیِ از سرِ بردباریِ ‌دانشجویانش را نادیده و ناشنیده می‌انگارد، آنکه ‌بشکرانه استخوان پاره‌ای که به دندان می‌کشد نمی‌فهمد که رنج و مشقتِ دانش اندوزیش در زیر چکمه‌های متجاوزانی‌نادان له شده‌‌است ، آنکه ‌نمی‌فهمد آنهایی‌که نخواستند استخوان‌خوار باشند چه به روز و روزگارشان آمد ، آنکه نمی‌داند چگونه با جیره پردازی‌کاسه مغزش را از گوهر گرانبهای بی‌نیازی و ایمان و اعتقاد به آزادی و استقلال وطنش تهی ساخته‌اند ، آنکه نمی‌خواهد بداند آنهایی‌که دُرِّ درخشان و مقاوم جسم وجانشان را به آزادی و استقلال وطنشان پیشکش‌کردند چه قدر و قیمت والایی دارند ، آنکه نمی‌بیند و نمی‌خواهد ببیند در تلاش و به امید استقرارِاستقلال ‌و آزادی، نخستین درس پیرخردمنداحمد‌آبادی ، چه شوق و شوری هنوز در جان دانشگاه هاست ، آنچنان کلّه پوکِ نادانی است که این کلّه خر مگس خورده را ، کلّه جز این مباد .
 
ونکوور ، ۱٨ جولای ۲۰۰۶