آیا مدافعین رنگارنگ دولت دینی، قادر به رهبری مبارزات مردم برای دستیابی به آزادی و برابری هستند؟! - احمد نوین



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۹ اسفند ۱٣۹۰ -  ۹ مارس ۲۰۱۲


در ماههای اخیر شاهد اخطارهای تعدادی از افراد سرشناس در حکومت اسلامی ایران خطاب به علی خامنه ای ولی فقیه نظام هستیم.
یکی از این افراد محمد نوری زاد مستند ساز است که در بیست و پنجمین نامه های اخیراش خطاب به ولی فقیه مینویسد؛ " شما به بخش وسیعی از مردم ایران پشت کرده اید.". لذا اطلاع میدهد که نگارش نامه های مسلسل او به علی خامنه ای در این مقطع پایان یافته است.
در همین نامه محمد نوری زاد خطاب به آیات عظام مینویسد که ؛ " من در حیرتم که چرا آیت الله های ایران عمامه از سر نمی گیرند و پای برهنه فریاد وا اسلاما سر نمی دهند و پیش چشم مردم دنیا خود را به آتش نمی کشند؟ ".
اما محمد نوری زاد هم میداند که فریاد او بی جواب خواهد، لذا ادامه میدهد که " متاسفانه می دانم که آیت الله های ایران به آبروی خود بهای بیشتری قائلند تا آبروی اسلام.". اما محمد نوری زاد برای تشویق آیت الله های مورد خطابش مینویسد : " من اما یک توفان سراغ دارم که می تواند این نجاسات را از سر و روی اسلام بروبد و چهره ی آلوده اش را خواستنی کند و آن خود سوزی آیت الله های ایران است.".
محمد نوری زاد میگوید که " این خودسوزی ها می توانند موجی از سرزندگی به جان جامعه ی افسرده و روبه موت ما بدوانند و روح تازه ای به جسم این مرده ی متحرک بدمند.". و " من به این مهم باور دارم که تنها چیزی که می تواند جلوی اسلحه ی برادران قاچاقچی را بگیرد و درمیان آنان موجی از تردید و شکاف ایجاد کند، همین خود سوزی آیت الله های ایران است.".
پیش از این نیز محمد نوری زاد تهدید کرده بود که در اعتراض به خفقان موجود در ایران، خود را بطور نمادی بآتش خواهد کشید و در نامه بیست و پنجم اش مینویسد ؛ " بله، من به زودی خود را به آتش خواهم کشید.".

اخیراً یکی دیگراز پرسنل سابق و ارشد سپاه پاسداران نیز، بنام رضا جلالی، خطاب به سید علی خامنه نوشته است : "من از "محمد بوعزیزی" آن جوان سبزی فروش تونسی کمتر نیستم که با خودسوزی اش وجدان و غیرت ملت های عرب را برانگیخت و شعله های آتش از وجود او، سرمای استبداد را در جوامع عرب زبان منطقه، به بهار آزادی پیوند داد.". به واقع سردار حسین علایی هم بنوعی اعلام نموده است که بعلت وجود چپاول ها و دزدی ها و فساد گسترده در حکومت اسلامی ابران، خود را به آتش خواهد کشید.
در دهم دیماه ۱٣۹۰ سردار حسین علایی نیز که در سال ۱٣۶۴ اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه و اکنون عضو هیات علمی دانشگاه امام حسین است، بطور غیر مستقیم ولی فقیه نظام را مورد خطاب قرار داده و نوشته است: "طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند ...و زمانی به فکر می افتند که، مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفین، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند".
بزبان بی زبانی سردار حسین علایی به سید علی خامنه ای هشدار میدهد که پشت کردن به توده مردم، گستردن تور ترور و اختناق در کشور و تکیه بر سر نیزه، نتیجه اش انزوای رژیم است. امری که دیگر قابل کتمان نیست. لذا در شرایط فعلی ایران، که ولی فقیه مرتبا مردم را دشمن میداند، در صورت حمله‍ی نظامی دولت های امپریالیستی، " فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح" خواهد داد و بسرنوشت معمر قذافی دچار خواهد شد.

واقعیت این است که بی عدالتی ها و وجود تبعیضات گسترده، سرکوب ها، صدور احکام زندان کوتاه و بلند مدت برای مدافعین حقوق انسانی و اعدام مخالفین رژیم در تمام ٣٣ سال طول حیات این رژیم، ضربات جانکاهی به کارگران، زنان، جوانان و اقلیت های ملی و مذهبی و دیگر بخش های معترض در ایران وارد آورده است.
علاوه بر این، سیاست های این رژیم در همه‍ی زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زخم های التیام عمیقی به پیکر جامعه ما وارد آورده است که جبران آنها تنها پس از سرنگونی این رژیم و با یک کوشش همگانی و دراز مدت – شاید دهها سال – ممکن و میسر خواهد شد.
با این وجود اکثریت چهره های شناخته شده رژیم که در سالهای اخیر آنها هم در زیر چرخ های سنگین استبداد فقاهتی صدای اعتراض شان را بلند نموده اند، همچنان بطور حیرت انگیزی خواهان تداوم حیات رژیم و اصلاح آن هستند.

رژیم اسلامی ایران یکی از ددمنش ترین، خفقان زا ترین، شیاد ترین، چپاولگر ترین و در یک کلام فاسد ترین رژیم های بعد از انقلاب مشروطیت مردم ایران بوده و هست. محمد نوری زاد در رابطه با چگونگی عملکردهای رژیم در ٣٣ سال گذشته، در بیست و پنجمین نامه اش مینویسد :
" ما به اسم اسلام در این سالهای پس ازانقلاب آدم کشته ایم." ، " اموال مردمان خود را غارت کرده ایم "، "زندانهای خود را از مردم معترض پُر کرده ایم "، " به اسم اسلام برجهل مردمان خیمه افراشته ایم " ، " به اسم اسلام برسراسلام و مردم و تاریخ خاک افشانده ایم.".
علت چیست؟ من در این مقاله برای اینکه این نوشتار از حوصله بسیاری خارج نشود، آگاهانه از پرداختن به بعلل اساسی تداوم نابسامانی های جامعه ایران و دیگر جوامع بشری در این مقطع تاریخی، یعنی نظام سرمایه داری، خوداری میکنم.
اما، نمیتوانم از طرح این سئوال خوداری نمایم که : آیا عموماً در میان گفتارها و نوشتارهای خیل وابستگان سابق به ولی فقیه و دستگاه رهبری و جدا شدگان کنونی آن، به یکی ازریشه های نابسامانی ها در حکومت اسلامی، که تلفیق دین و دولت است، اشاره شده است؟ متاسفانه، پاسخ منفی است.
طبعاً جدائی دین از دولت و برقراری دولت سکولار در ایران، داروی شفا بخش "همه‍ی درد های بی درمان" مردم لگدمال شده‍ی ایران و در راس آنان کارگران و زحمتکشان کشور ما نیست.! اما، لااقل اکنون روشن است که رژیم دینی در ایران، سّد راه پیشروی تودهای حق طلب و از عوام بسیار جدی تداوم جهل و جنایت در کشور ما است.
آیا در طول ٣٣ سال گذشته آیت الله های ریز و درشت در کشور ما از وجود این همه چپاول، سرکوب و خفقان بی اطلاع بوده اند؟ اگر چنین است، آیا عقل سلیم به ما اجازه میدهد که از این اجساد متحرک و بی چشم و گوش و شعور انسانی، انتظار شفا داشت؟
آیا در طول ٣٣ سال گذشته، از آیت الله های ریز و درشت در کشور ما ( بجز استثناء آیت الله حسینعلی منتظری که در حد توان خودش بر علیه کشتار جوانان کشور بعد از ٣۰ خرداد ۱٣۶۰ ، صدای اعتراض اش را بلند و خود را از مقام ولایت فقیه در نظام محروم و آگاهانه همه‍ی سرکوب ها و خفقان ها را بجان خرید) صدائی موثر در دفاع از حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کارگران، زنان، جوانان و اقلیت های ملی و مذهبی و... در دفاع از آزادی و برابری در جامعه ما برخواسته است.؟
در چنین هنگامه ای، آیا روی آوری به آیت الله ها، چاره‍ی درد کارگران و زحمتکشان کشور ما و جاده صاف کن مسیر آزادی و برابری طلبی در جامعه‍ی ما است؟
البته من منکر این نیستم که نامه های افشاگرانه‍ی امثال محمد نوری زاد، میتواند بر احساسات کسانی که از ظلم و جور ولی فقیه و دستگاه ولایت اش بجان آمده اند اثر بگذارد. اما، اثر آن میتواند سطحی و بسیار گذرا باشد. علت روشن است. اکثریت قریب به اتفاق مردم ستم دیده ایران، در طول ٣٣ سال گذشته، بنابر تجربه‍ی خودشان به ماهیت استبدادی، چپاولگرانه و مرتجعانه حکومت اسلامی و در راس آنها ولی فقیه و اعوان و انصار آن پی برده اند. کارگران و زحمتکشان کشور ما با پوست و گوشت و استخوان شان در سه دهه‍ی گذشته نتایج سیاست های خانمان برانداز رژیم را لمس کرده اند.
چرا بجای خواهش و التماس به ولی فقیه، به آیت الله های ریز و درشت و یا تهدید به خود سوزی، اکنون که همه‍ی شواهد و قرائن نشان میدهد که در خاورمیانه، ایران کشوری است که بالقوه، بزرگترین جنبش ضد اسلامی را به یمن حاکمیت نظام اسلامی، در خود پرورش داده است و پس از آنکه شخص سیدعلی خامنه ای خطاب به آیت الله های ریز و درشت گفت ؛ "اگر حکومت اسلامی زمین بخورد، روحانیت هم از دُور خارج میشود." و اکثریت قریب به اتفاق این آیت الله ها هم بعوض مقابله با تزویرهای رهبر نظام در بهترین حالت در جهت حفظ منافع و موقعیت شخص شان در مقابل رهبر بیش از پیش دچار خفقان شده اند و "تقیه" نموده اند، اکنون چرا امثال آقای محمد نوری زاد، به کارگران، زنان، جوانان و ملیت های ساکن ایران روی نمی آورند تا با ارائه‍ی رهنمودهای موثر در رابطه با تعمیق آگاهی های دمکراتیک و تشکل یابی آنان به وظیفه‍ی خویش در کوتاه تر نمودن طول مبارزه‍ی ضد استبدادی مردم و رسیدن جامعه به آزادی، ادای سهم نمایند.
علت روشن است. نگرانی اساسی امثال محمد نوری زاد این است که " اسلام عزیز" در خطر است. خود محمد نوری زاد این مهم را چنین فرموله مینماید : " غبار غلیظی را که در این ملک بر سر اسلام و قرآن و خدا و پیغمبر و معارف دینی نشسته" است. برای آنکه " غبار نفرت و انزجار از اسلام روفته گردد" لازم است که آیت الله ها، یکی بعد از دیگری خود را به آتش کشند.
آیا محمد نوری زاد تا بحال پای درد دل کارگری که از شدت فقر و بی نوائی از همسر و فرزندانش خجالت میکشد که نمیتواند بقدر کافی، نان به سفره آنان بیاورد نشسته است؟
آیا محمد نوری زاد به درد دل زنانی که در جهنم حکومت اسلامی و در زیر سایه‍ی قانون اساسی و دیگر قوانین ارتجاعی این رژیم و در حاکمیت آپارتاید جنسی بر سرنوشتشان، گل حیاتشان پَر پَر میشود و زندگی شان بی شباهت به زیستن در جهنم قرانی نوری زاد است، گوش فراداده است.؟
توجه کنید ؛ جوانان کشور ما در حاکمیت نظام اسلامی درگیر فساد، مواد مخدر، بیکاری و بی آینده هستند. برنامه امثال نوری زاد در رابطه با جوانان کشور ما کدام است؟
گذشته از نگرانی محمد نوری زاد در رابطه با اسلام، به شهادت تاریخ در ٣٣ سال گذشته، ملیت های ساکن ایران از ابتدای تاسیس حکومت اسلامی در ایران، در زیر سرکوب ها و خفقان هائی که رژیم به آنها تحمیل نموده است مقاومت و مبارزه نموده اند. راه حل های اصلاح طلبانه متکی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه برای رفاه، آزادی و پیشرفت ملیت های ساکن ایران و رهائی از جهنم رژیم چیست؟

گفتار و نوشتارهای امثال محمد نوری زاد بسیار متناقص و نا متعادل است. بطور مثال، محمد نوری زاد مینویسد که نظام ولایت فقیه برهبری سید علی خامنه ای آدم کشته، اموال مردم را غارت کرده، جهل را گسترده و بچشم مردم و تاریخ خاک پاشانیده است. بواقع نیز چنین بوده است. اما محمد نوری زاد رهبر این نظام را که جاده صاف کن و راه گشای همه‍ی این جنایات – جنایت بر ضد بشریت – بوده است را " رهبر گرامی" خطاب میکند.! و مایل است که او را "از خر شیطان " پائین بیاورد.!
اگر باور محمد نوری زاد چنین باشد، لااقل او باید بداند که برای رهبر دزد، آدم کش و غارتگر بیرحم نظام که دستور کشتن دختران، پسران، مادران و پدران بیگناه را ( به پیروی از صفات ضد انسانی روح الله خمینی) به سادگی یک آب خوردن صادر میکند، حتی از سوختن محمد نوری زاد و آیت الله های مورد خطاب او در شعله های آتش هم خم به ابرو نخواهد آورد. لذا، خود سوزی او تنها میتواند دلِ مخالفین رژیم و مدافعین حق بیان را بدرد آورد.
مسلماً موجود قسی القلبی نظیر علی خامنه ای که با رفتارهای غیر انسانی و شرم آور با آیت الله شریعتمداری موافق بود، و خودش نیز شخصاً از مسببین رفتارهای ضد انسانی و شرم آور با آیت الله حسینعلی منتظری بود، از نابودی و در آتش سوختن چند آیت الله بعنوان کم شدن چند مزاحم و رقیب دیگر ناراحت نمیشود و لذا، روش آیت الله سوزی محمد نوری زاد در رفتار و کردار خامنه ای و بیت رهبری، به نتایجی بنفع مردم منجر نخواهد شد.
اما، احتمال دارد که قصد محمد نوری زاد از طرح این پیشنهاد ، این باشد که با طرح پیشنهاد خود سوزی آیت الله ها، و عدم پاسخگوئی آیت الله های مورد خطاب، مردم بدانند که این آیت الله ها در رابطه با تداوم زندگی نکبت بار جاری در ایران، "ککشان هم نمی گزد.".
باید سئوال کرد که در کشوری که رویگردانی مردم از دین و مذهب، توده ای شده است، ( امری که موجب نگرانی شدید شخص محمد نوری زاد هم شده است) و تعداد کسانی که مرجع تقلیدی ندارند، بسیار بیشتر از کسانی است که از دستورات آیت الله های ریز و درشت پیروی میکنند و بعلاوه همین آیت الله ها هم یا از بهره وری از مردم متمتع میشوند و یا از ترس ولی فقیه صدایشان در نمی آید، آنگاه خود سوزی این آیت الله ها، چگونه راه گشائی برای مردم تحت ستم خواهد بود.؟

اکنون که کسانی نظیر محمد نوری زاد، در زیر شلاق های جانسوز نظام ولایت فقیه، کمی چشمشان باز شده است و گوشه هائی از قساوت و درنده خوئی این نظام را بچشم می بینند [ از جمله چند کامپیوتر محمد نوری زاد را مامورین ولی فقیه دزدیده اند و خود او نیز تهدید به سکوت شدیدتر شده است]، چرا بعوض روی آوردن به رهبر چپاولگران، رهبر فاسدان و رهبر سرکوبگران که در جایگاه خدای گونه ولایت فقیه تکیه زده و به مظهر بی رحمی، آپارتاید جنسی و تروریسم مبدل شده و کشور ما را با ماجراجوئی های بین المللی اش ضربه پذیر نموده است، به خود کارگران، زنان، جوانان و .... ملیت های ساکن ایران روی نمیآورند.؟
در اینجا تذکر یک مطلب ضروری است؛ از آنجا حکومت اسلامی ایران، یک نظام فاسد و سرکوبگر است، لذا، صلاحیت اجرای عدالتی انسانی را ندارد، بنابر این هر کجا که بخواهد کسانی نظیر محمد نوری زاد را هم بعلت افشاگری هایشان سرکوب نماید ( در حالی که خود آنها دهها سال را در همراهی با این نظام بسر برده و میبایست به مردم ستم کشیده ایران پاسخگو باشند) مدافعین واقعی آزادی، مدافعین حق بیان، با حمله به رژیم سرکوبگر، از آزادی بیان آنان دفاع خواهند نمود.
اما در عین حال نباید فراموش کنیم که هر کسی در جمهوری اسلامی ایران ادعای اصلاح طلبی را داشته باشد، ناچار است که با خواست حفظ این رژیم، برای اصلاح آن بکوشد.
اصلاح طلبان همواره با نگاه به بالا ( یعنی دراز نمودن دست گدائی بطرف حاکمیت برای تثبیت موقعیت اصلاح طلبان در نظام) و نگاه به پائین ( یعنی انتظار فداکاری از توده ای تحت ستم برای دریافت کمک و پشتیبانی جهت تحکیم موقعیت اصلاح طلب ها در نظام )، به صحنه فعالیت اجتماعی وارد شده اند. امری که در رابطه با محمد نوری زاد و امثالهم هم صادق است. تحرکات اشخاصی نظیر محمد نوری زاد، سردار حسین علایی و یا رضا جلالی هم در همین محدوده قابل توضیح است.
اما همین امر نیز نشانگر آنست که در بین بالائی ها همچنان اختلافات در حال شدت یابی است و رژیم دیگر قادر نیست که با اراده‍ی واحد به سرکوب جنبش های مردمی بپردازد. امری که نشان از تضعیف مداوم رژیم و تشدید انزوای آن دارد.
در عین حال باید توجه داشت که تشدید مبارزات مردم بر علیه رژیم و تقابل روز افزون مخالفت و مقابله مردم با سیاست های رژیم و به ویژه شخص ولی فقیه و اصل ولایت فقیه، در تشدید اختلافات و نزاع های جناح های رژیم بشدت اثر گذار بوده است.
در اثبات این مدعا به نمایش انتخاباتی مجلس نهم شورای اسلامی در ۱۲ اسفند اشاره میکنم که یک بار دیگر عمق انزوای رژیم ولایت فقیه را، بی ردا و پوشش در معرض دید افکار عمومی قرار داد. در کنار بخش بسیار بزرگی از مردم که نمایش انتخاباتی اخیر را بایکوت کرده بودند، عدم شرکت اکثریت قریب به اتفاق اصلاح طلبان در این نمایش نیز، ابعاد بزرگتری از نزاع های جناح های رژیم و انزوای روز افزون کلیت رژیم را بمعرض نمایش گذاشت.
سایت خبرآنلاین در گزارشی که بر اساسِ اعلام رسمی سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی و سایت وزارت کشور تهیه شده است مینویسد: آمار شرکت‌کنندگان در انتخابات مجلس نهم، ۴۶ در صد شرکت‌کنندگان در انتخابات دو سال قبل بوده است.
با توجه به اینکه سایت وزارت کشور تعداد آراء را پس از همه‍ی تقلبات، جهت گزارش چند برابر میکند، میتوان گفت که با توجه به خلوت بودن مداوم اکثریت قریب به اتفاق حوزه های رای گیری در سراسر کشور، حداکثر مابین ۱۰ تا ۲۰ در صد از تعداد واجدین حق رای، در نمایش انتخاباتی ۱۲ اسفند شرکت داشتند. این بمعنای این است که تحریم نمایش انتخابات از جانب مردم بسیارگسترده بوده است.
البته در گذشته، بطور مثال در انتخابات خرداد ۱٣۷۶ ، مردم با توجه به گسترش شکاف در بالا، با دامن زدن به تشدید شکاف ها در بالا، به نفع خودشان استفاده بهینه نموده اند. اما اینبار، با تاکتیک تحریم گسترده، موفق شدند هم بر سیاست های حکومت اسلامی و هم در رابطه با خطر احتمالی دولت ایالات متحده امریکا بگونه ای محسوس، ضربات جدی وارد آورند.
حکومت اسلامی که تصور مینمود که با دمیدن در بوق جنگ میتواند اکثریت شهروندان ایرانی را ناچار به حمایت از خویش گرداند، پس از آنکه اکثریت عظیمی از مردم علی رغم مانور های رژیم که تبلیغ مینمود در صورت عدم شرکت مردم در نمایش انتخاباتی ۱۲ اسفند، خطر حمله نظامی بکشور افزایش خواهد یافت، پس از آنکه با تحریم نمایش انتخابات روبرو گردید سید علی خامنه ای و رژیم اش متوجه شدند که در صورت حمله نظامی به ایران، نمی توانند روی حمایت مردم از خود حساب نماید. لذا، با وجودی که اعلام شده بود در رابطه با معضل اتمی رژیم دیگر جائی برای گفتگو با گروه ۵+۱ وجود ندارد و بویژه تاکید شده بود که بعلت واقع شدن "سایت پارچین" در منطقه نظامی، اجازه بازدید از این منطقه را به بازرسان بین المللی انرژی اتمی نخواهند داد، اما هنوز یک هفته از نمایش انتخابات مجلس نهم نگذشته بود که اطلاع دادند که به پشت میز مذاکره باز خواهند گشت و بازرسان مربوطه نیز امکان بازدید از "سایت پارچین" را خواهند داشت.
با این عقب نشینی حکومت اسلامی ایران، باراک اوباما نیز که تا بحال با تکید بر قظعنامه های سازمان ملل شرط از سرگیری مذاکره را توقف غنی سازی اورانیوم میدانست، در یک چرخش جدید اعلام کرد در شرایط فعلی هم مایل است که مذاکره با رژیم ایران ادامه یابد و علی رغم اصرار ناتانیاهو نخست وزیر اسرائیل که خط قرمز ایران را دست یابی به امکان ساختن بمب اتمی قرار داده است، اوباما با یک عقب نشینی ظریف! این خط قرمز را دستیابی ایران به زرادخانه اتمی اعلام نمود، که میتواند به حمله نظامی به ایران بیانجامد.
البته ضروری است که بیاد بیاوریم که نه حکومت اسلامی ایران بنابر سابقه اش قابل اعتماد است و نه رهبران کشورهای امپریالیستی. هرگز نباید ماجراجوئی های حکومت اسلامی ایران و حقه بازی های رهبران دول امپریالیستی نظیر ادعاهای دروغ آنان در رابطه با وجود بمب اتمی در عراق برای حمله نظامی به آن کشور در سال ۲۰۰٣ و کشتار حدود یک میلیون نفر از مردم و نابودی زیر ساخت های اقتصادی عراق را از یاد بُرد.

در اینجا توجه به یک نکته دیگر ضروری است؛ اکنون بعد از ٣٣ سال بیدادگری های حکومت اسلامی درداخل کشور و ماجراجوئی های متعدد این رژیم در سطح بین المللی و مماشات های دول امپریالیستی با آن، پس از دهها سال تحریم اقتصادی رژیم و تشدید آن در سال جاری توسط دول امپریالیستی، پس از انشعابات متعدد در رژیم و کنار گذاشته شدن این و یا آن صاحب منصب رژیم و یا این و یا آن جناح رژیم از دایره‍ی قدرت،اما، حکومت اسلامی ایران، سرنگون نشده است.
حتی مبارزات کارگران، زنان، جوانان و دانشجویان و ملل ساکن ایران هم در مقاطع مختلف، هر چند که اینجا و آنجا لرزه‍ی مرگ بر اندام نظام ولائی انداخته است، اما، موجب سرنگونی این رژیم نشده است.
البته تا حدودی قابل درک است که رژیم در سالهای اولیه تسخیر قدرت در ایران با تکیه به توهم مردم، و ایجاد مشرعیت در ذهنیت بخش قابل توجهی از مردم از یک طرف و از طرف دیگر عدم توانائی ارائه‍ی تاکتیک ها، استراتژی و سازماندهی مبارزات سراسری و پیگیر از جانب تشکل های انقلابی ایران ، حکومت اسلامی ایران توانست با تکیه به سرکوب های توده ای و وارد آوردن ضربات جانکاه به همه‍ی تشکل های اپوزیسیون به حیاتش ادامه دهد.
اکنون این سئوال در پیش روی ما است : چرا با وجود آنکه دهها سال است که رژیم آن مشروعیت کاذب را هم از دست داده است، اما، همچنان توانسته است به حیاتش ادامه دهد.؟
توجه کنید؛ هر رژیمی که بتواند ماشین سرکوب اش را اداره نماید و وضعیت اقتصادی کشور را هم کما بیش به پیش ببرد و مردمان ناراضی نیز موفق به ایجاد سنگرهای توده ای و سازمان یابی در سطح کشوری نشوند، آن رژیم بخودی خود سرنگون نخواهد شد و این امکان را خواهد داشت که با تکیه به مشت آهنین، هر مخالفی را از میدان بدر نماید.

اما در مقطع فعلی حکومت اسلامی ایران در شرایطی که اوضاع اقتصادی کشور بطرف به ورشکستگی میرود و مضاف بر آن در بین بالائی ها نیز نزاع های نفس گیر در جریان است و بعلاوه در داخل کشور نیز رژیم بشدت منزوی شده و در سطح جهانی نیز از جانب اکثریت کشورها و قدرت های صنعتی جهان در محاصره اقتصادی قرار گرفته است، دیگر قادر نخواهد بود که به سادگی به فرمانروائی اش ادامه دهد. این رژیم در سراشیب سقوط قرار گرفته است.

در چنین هنگامه ای، احتمال دارد که نیروهای امپریالیستی ( اعم از شرق یا غرب ) بگونه ای کاری ضربه ای باین رژیم وارد نمایند که یا به سقوط حکومت منجر شود و یا آنکه حکومت اسلامی ایران، جهت باقی ماندن بر سر قدرت بپذیرد که بمثابه عامل بومی امپریالیستها، با تداوم سرکوب توده ها و مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه، امکانات دولت ها و کمپانی های چپاولگر در غارت نیروی کار کارگران و زحمتکشان وثروت های جامعه را افزایش دهد.
البته احتمال دیگری نیز ممکن است. در صورتی که کارگران و زحمتکشان کشور ما با سازماندهی و همیاری در ایجاد تشکل های توده ای گوناگون، با تعمیق گفتمان دمکراتیک، با نافرمانی مدنی برای ناممکن کردن فرمانروائی فرمانروا، با برپائی اعتصابات در محل کار و زیست کارگران و زحمتکشان، با برپائی تظاهرات های پراکنده مسالمت آمیز گریلیائی(بزن و در رو) برای در هم شکستن روحیه‍ی نیروهای سرکوبگر رژیم، با تلفیق مبارزه مخفی و علنی، با پیوند دادن مبارزات بخش های مختلف مردم و سراسری شدن آنها، قادر شوند رهبری مبارزه بر علیه رژیم را بدست گیرند، در چنین صورتی علاوه بر سرنگونی حکومت اسلامی ایران، امکان پدیداری آلترناتیو مطلوبِ اداره‍ی کشور، آلترناتیو ترقیخواهانه، استقلال طلبانه و مستقل مردمی، آلترناتیوی که تامین کننده منافع کارگران و زحمتکشان باشد نیز بوجود خواهد آمد.
راه دیگری برای دست یابی به آزادی، استقلال، برابری و رفاه همگانی موجود نیست. راه نجات ما، سرنگونی جمهوری اسلامی، نه گفتن به امپریالیست ها و برقراری حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان است.
به امید فرارسیدن آن روز.

نهم مارس ۲۰۱۲ – ۱٨ اسفند ماه ۱٣۹۰