نقش و جایگاه روشنفکران در ساختار اجتماعی کنونی ایران (۱۱)
بهرام خراسانی
•
روشنفکران، یکی از گروه های جمعیتی مرجعِ مهم و موثر هر جامعه به شمار میروند. اما هنوز نه تعریفی یگانه از مفهوم روشنفکری وجود دارد، و نه همگان؛ نگاهی همسان به این پدیده دارند. در کشور ما ایران نیز، از سالها پیش، هم بر سر تعریف خود این مفهوم دیدگاههای ناسازگاری وجود داشته، و هم از نظر جایگاه ارزشی و اجتماعی آن
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۹ اسفند ۱٣۹۰ -
۹ مارس ۲۰۱۲
این نوشتار؛ یازدهمین گفتار از مجموعه "دگرگونی در توازن قوای طبقاتی و سیاسی جامعه ایران" است. در گفتار نخست؛ از ضرورت شناخت درست ترکیب و ویژگیهای طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی موجود هر جامعه، برای تعیین استراتژی و خط مشی بازیگران اجتماعی موثر آن جامعه، سخن گفتیم. در گفتار دوم به بررسی بورژوازی مدرن یا صنعتی ایران، و دگرگونی جایگاه آن در سالهای پس از انقلاب ۵۷ پرداختیم. در گفتار سوم، ساختار و ترکیب بورژوازی تجاری ایران، و دگرگونی جایگاه آن از سالهای ۱٣۵٨ تاکنون بررسی شد. در گفتار چهارم؛ به بررسی ساختار کنونی و جایگاه اجتماعی طبقه متوسط جدید، در جامعه پرداختیم. در گفتار پنجم؛ به گونهای گذرا؛ جایگاه سیاسی و تاریخی طبقه کارگر ایران را بررسی کردیم. در گفتار ششم؛ به نقش و جایگاه طبقه کارگر؛ در ساختار طبقاتی کنونی کشور پرداختیم و بر دوری گزینی از رویکرد قدسی به طبقات اجتماعی، تأکید کردیم. در گفتار هفتم؛ به نقش و جایگاه کشاورزان و دهقانان در ساختار طبقاتی کنونی پرداختیم، و نقش و جایگاه آن را به نفع "کارگران" کشاورزی؛ رو به کاهش ارزیابی کردیم. در گفتار هشتم؛ نگاهی گذرا داشتیم به نقش وجایگاه تاریخی و کنونی نهاد دولت؛ و کارکنان دولت کنونی؛ در ساختار طبقاتی و اجتماعی ایران. در گفتار نهم، به گونه ای فشرده؛ نقش جایگاه دولت جمهوری اسلامی در اقتصاد ایران را بررسی کردیم. در گفتار دهم؛ به بررسی کوتاه نقش و جایگاه افراد تهیدست و بی طبقه، در ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور پرداختیم. در این گفتار یعنی گفتار یازدهم؛ گذری خواهیم داشت بر نقش و جایگاه روشنفکری و روشنفکران، در ساختار اجتماعی کشور.
۱. آنچه گذشت:
یکم) ساختار اقتصادی و طبقاتی جامعه ایران؛ ساختاری سرمایه محور است. در گذر ٣۰ سال گذشته، تغییرات چشمگیری در ساختار و ترکیب سرمایه، خصلت کالایی جامعه، تقویت بنیانهای تولیدی و صنعتی، و مکانیزاسیون ابزار تولید؛ ایجاد شده است.
دوم) چیستی سرمایه سالارانه این نظام اقتصادی؛ ژرفتر از سالهای پیش از انقلاب شده است. اما از نظر مالکیتی؛ بخش خصوصی رشدی نایکنواخت داشته و در مجموع؛ این بخش دست پایین در مالکیت سرمایه را دارد.
سوم) بورژوازی تجاری در این سالها، به شدت رشد کرده، اما در ترکیب مالکیتی آن؛ دگرگونیهایی پدید آمده است. سرمایه این بورژوازی؛ بیشتر متعلق به بخش خصوصی و سرمایه داران بزرگ تجاری است؛ در حالی که در تولید و صنایع، سرمایه بیشتر حالت خرده مالکی و کوچک دارد. قشری به نام بورژوازی تجاری نوظهور؛ در ٣۰ سال گذشته، قدرت زیادی در اقتصاد و سیاست به چنگ آورده است.
چهارم) طبقه متوسط جدید؛ طبقه ای موثر و مهم در ساختار اقتصادی و طبقاتی کنونی کشور است. این طبقه، طبقه ای بالنده است که در آینده ممکن است طبقه کارگر را درخود، هضم کند. بخش عمده این طبقه که تکنوکراتها و بوروکراتها، اجزای اصلی آن را تشکیل میدهند، هم اکنون به رویارویی جدی با حکومت کنونی رسیده و در هنگامه نهایی؛ نیرویی پرشمار و موثر در تعیین سرنوشت آن خواهد بود.
پنجم) در گذر ۷۰ سال گذشته؛ کمونیستهای ایران؛ نگاهی شیفته وار به طبقه کارگر داشته و آن را همچون پدیدهای قدسی میپنداشته اند. چنین رویکردی؛ چشمداشتی نابجا از این طبقه اجتماعی ایجاد کرده، که اکنون، باید اصلاح شود.
ششم) در سالیان گذشته، از نقش و جایگاه طبقه کارگر در دگرگونیهای اجتماعی کاسته، و بر نقش و جایگاه اجتماعی طبقه متوسط جدید، افزوده شده است. به جز هنگامه ی انقلاب ۵۷؛ از سال ۱٣٣۲ تا کنون؛ طبقه کارگر ایران؛ حضوری چشمگیر و گسترده در دگرگونیهای اجتماعی کشور نداشته است. گرچه نقش اجتماعی این طبقه در دگرگونیهای احتمالی آینده ایران هنوز برجسته است؛ اما تأثیر آن، بیشتر از تأثیر مجموع دیگر طبقات و گروههای اجتماعی نخواهد بود.
هفتم) نقش و جایگاه کشاورزان و دهقانان با مفهوم تاریخی آن؛ در ساختار اقتصادی کشور رو به کاستی است؛ و روند تولید محصولات کشاورزی در آینده؛ به سوی چیرگی روابط سرمایه دارانه است. در این فرایند؛ کارگران کشاورزی صنعتی، جایگزین کشاورزان و دهقانان با مفهوم کنونی آن خواهند شد و از کل کارکنان این بخش نیز کاسته خواهد شد.
هشتم) نهاد دولت در ایران؛ از روزگاران پیش؛ نهادی نسبتاً متمرکز و قدرتمند بوده است. این نهاد اجتماعی؛ در گوهر خویش؛ نهادی گیتیایی، و با نهادهای یزدان سالار ناسازگار است. صرفنظر از اینکه چه کسی رئیس دولت باشد؛ روز به روز بر این ناسازگاری؛ افزوده خواهد شد. با اینهمه؛ این پدیده؛ چیزی از واپسگرایی و خودکامگی دولت کنونی؛ نمیکاهد.
نهم) دولت و دیگر نهادهای وابسته به حکومت؛ هم از نظر مدیریتی و هم از نظر مالکیتی؛ نقشی تعیین کننده در اقتصاد کشور دارند. این نقش؛ به ویژه در ده سال گذشته؛ آسیبهایی جدی بر اقتصاد ملی وارد ساخته است. چیرگی بورژوازی تجاری نوظهور بر دولت، علت بنیادین این ویرانگری، بوده است.
دهم) افراد بی طبقه؛ آسیب پذیرترین بخش جمعیت کشور، و به راستی؛ قربانیان اصلی ناکارآمددی نظام اقتصادی/ اجتماعی کنونی به شمار میروند. این افراد؛ رفتار اجتماعی غیرقابل پیش بینی دارند، و در هرحال؛ احتمال واکنش خشونت بار آنها به وضع موجود؛ زیاد است.
۲. روشنفکری و روشنفکران
روشنفکران، یکی از گروه های جمعیتی مرجعِ مهم و موثر هر جامعه به شمار میروند. اما هنوز نه تعریفی یگانه از مفهوم روشنفکری وجود دارد، و نه همگان؛ نگاهی همسان به این پدیده دارند. در کشور ما ایران نیز، از سالها پیش، هم بر سر تعریف خود این مفهوم دیدگاههای ناسازگاری وجود داشته، و هم از نظر جایگاه ارزشی و اجتماعی آن. گروهی از مردم به روشنفکر همچون پدیده ای درخور احترام می نگریسته اند، و گروهی دیگر، به این پدیده نگاهی منفی داشته و با آن به دشمنی برخاسته اند. در این نوشتار، به بررسی کوتاه پدیده روشنفکری خواهم پرداخت.
یکم) پیش از هر سخنی پیرامون کیستی و چیستی روشنفکر و روشنفکری؛ میدانیم که در نزدیک به ۲۰۰ سال گذشته تاریخ ایران؛ دو برداشت کاملاً ناهمسان پیرامون این پدیده، وجود داشته است. یکی گفتمان اندیشگی گیتی گرایانه نوین یا عرفی، و دیگری گفتمان اندیشگی دین پیشگان و دین باوران حرفه ای وسنتی. یعنی آنهایی که به گونه ای بنیادین، با اندیشه های نوین غربی، در ستیز بوده و هستند.
منظور من از گیتی گرایان نوین در اینجا، همه اندیشه ورزانی هستند که جدا از هرگونه باور شخصی؛ با کلیات هستی شناسی فیلسوفان و اندیشمندان تجربه گرای سه سده ی گذشته اروپا؛ همسو بوده اند. البته این هستی شناسی؛ ناگزیر، به معنای نفی یا اثبات وجود خدا؛ و یا همسویی با سیاستهای دولتی کشورهای غربی، نیست. پی آمد گرایش هستی شناسانه ی این گروه؛ هواداری آنها از یک دولت گیتیایی استوار بر یک بوروکراسی مدرن بوده است. نوعی از بوروکراسی؛ که ماکس وبر، بهتر از دیگران، آن را شناسانده است. این گروه از افراد؛ ممکن است باورمند یا به جا آورنده ی احکام یک دین الهی مانند اسلام باشند، یا نباشند.
از سوی دیگر؛ منظور از"دین پیشگان و دین باوران حرفه ای"؛ نهادها و افرادی هستند که ناسازگار با هستی شناسی مدرن غرب بوده، و میخواهند احکام و قوانین غیر گیتیایی و شرعی خود را بر یک دولت مدرن تحمیل کنند؛ و یا اینکه دولتی یکسره شرعی و ناوابسته به مردم را، بر جامعه حاکم کنند. از هم اکنون؛ آشکارا میگویم که مومنان و مردم عادی دین باور؛ در این جرگه، نمیگنجند. در اینجا، منظور تنها کسانی هستند که دین را بر پرچم خود فراز کرده، و میخواهند با آن، کِشتی حکومت را برانند.
دوم) روشنفکر و روشنفکری را می¬توان از دو دیدگاه "عام" و "خاص" بررسی کرد. در رویکرد عام، هرکسی را که در کار و پیشه ی روزمره ی خود نیازمند بهره ¬گیری از تخصص یا دانشی ویژه ¬است؛ می¬توان روشنفکر نامید. همانند آل احمد و کسانی چون او؛ که هر اندیشمند اجتماعی در گذر روزگار را؛ یک روشنفکر نامیده اند. او؛ در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" خود؛ این کار را با زرتشت، مزدک، اباذر، رودکی و فردوسی کرده و همه را جزو روشنفکران تاریخ شمرده¬است. او همچنین کارمندان، حسابداران، میکرب شناسان، و به اصطلاح خودش "الخ......" را نیز در زمرهی روشنفکران ردیف کرده¬است. شاید این فهرست آل احمد؛ در دهه های گذشته به پدیده ی روشنفکری نزدیک بوده است. اما از آنجا که امروزه بیشتر پیشه ها نیازمند به کارگیری دانش و ابزار پیشرفته¬است، چنین رویکردی، پاسخگو نیست. اکنون و باتوجه به گسترده شدن دامنه و سهم "کار فکری" در جامعه؛ و با تعریفی که پایین تر از روشنفکر به دست خواهم داد؛ کارکنان فکری سازمانها را، تنها به دلیل کارفکری، دیگر نمیتوان یک روشنفکر به شمار آورد. به سخن دیگر؛ اینک تعریف "عام" از این پدیده؛ کاربرد خود را از دست داده است. اکنون؛ روشنفکری را باید با رویکرد "خاص" که گروه محدودتری از افراد جامعه را دربر می¬گیرد، بازشناسی کنیم. خاصی که ممکن است چند سال دیگر به عام تبدیل شود، و تعریفی تازه تر، بایسته گردد.
در رویکرد خاص؛ هنوز هم روشنفکری؛ پدیده¬ ای همزاد با دوران رشد صنایع مدرن و شکوفایی شهرهای مدرن پس از سده ۱۶ میلادی در اروپا است. یعنی دوران فرارویی طبقه بورژوا، و گسترش هستی شناسی خِردورز و تجربه گرا، در پهنه جهان. اما این رویکرد؛ تفاوتی بنیادین با رویکرد پیشین دارد. این تفاوت در آنست که من، روشنفکر و روشنفکری را؛ پدیده ای ناوابسته به سازمان اجتماعی کار می پندارم. یعنی؛ گرچه ممکن است یک نفر روشنفکر در یک سازمان مشخص مثلاً تولیدی کار کند و از این راه، عضو یکی از طبقات اجتمای جامعه هم به شمار رود؛ اما این، ربطی به روشنفکری او ندارد. هم اکنون و در کشور خود ما؛ بخش زیادی از جمعیت؛ کارهایی را برعهده دارند که بر دانش تخصصی بسیار پیشرفته ای استوار است. من در گفتار طبقه متوسط جدید، گستره چشمگیر این جمعیت را نشان داده ام. اما درسد بسیار بالایی از آنها؛ هیچگونه کارکرد اندیشه ورزانه در پهنه مسائل اجتماعی و کلان ندارند. آنها معمولاً در کار و پیشه خود، بیرون از روشهای تعریف شده، مجاز به هیچ نوآوری و آفرینشی، نیستند.
بین یک "روشنفکر" و یک کارمند فکری که "دانشمند"، پیشرفته ترین حالت آنست؛ ویژگیهایی همسان و ناهمسان وجود دارد. "انگیزه" و "توان" اندیشیدن آزاد و خودخواسته؛ همسانی این دو به شمار میرود. اما؛ روشنفکر درهر سیمایی که نمایان شود؛ باید "رویایی درسر" داشته باشد. رویایی فراگیر و اجتماعی، گیرم که هرگز به آن نرسد. برای روشنی بیشتر و بی آنکه بخواهیم داوری ارزشی کنیم؛ میتوان گفت که هر انسان، ممکن است در یک یا چند پهنه ی علمی گسترده؛ آگاهی و نقشی دوران ساز داشته باشد. اما چنانچه او رویایی اجتماعی درسر نداشته باشد و در پی یافتن راهی برای رسیدن به این رویا نباشد؛ تنها یک دانشمند است. اما یک روشنفکر؛ حتی اگر دانشی ناچیز داشته باشد، باید رویایی بزرگ درسر داشته باشد، و برای رسیدن به آن؛ "یک زمانی سر نخارد، روز و شب". پی آمد این ویژگی؛ آنست که برخلاف برخی پنداشتها؛ و از آنجا که جامعه موضوع اندیشه یک روشنفکر است؛ ما چیزی به نام روشنفکر بی طرف که از هیچ طبقه، گروه، یا جمعیت اجتماعی جانبداری نکند؛ نخواهیم داشت. دانشمند میتواندچنین باشد، اما روشنفکر، نه.
یک دانشمند؛ بیشتر با "دانش (Science)"؛ و دانش پژوهی در هر پهنه ای؛ سر و کاردارد. اما سر و کار یک روشنفکر، بیشتر با دانایی (Knowledge)، در پهنه جامعه و سیاست است. یک دانشمند؛ همهنگام؛ میتواند یک روشنفکر هم باشد و برعکس. همهنگامی دانشمندی و روشنفکری؛ بهترین حالتی است که میتوان در یک انسان دید. اگر بتوانیم تاریخ را به زبان امروز ترجمه کنیم؛ آنگاه همه فیلسوفان بزرگ تاریخ مانند افلاتون و ارستو؛ و فیلسوفان پس از سده ۱۷ و همروزگار؛ در این گروه جای میگیرند. یعنی، کسانی که رویای شناخت درست جهان؛ و گاه تغییر آن را؛ در سر داشته اند.
روشنفکران بخش بسیار موثری از جمعیت هر جامعهی مدرن هستند که نه الزاماً برپایه جایگاه در مناسبات تولیدی و اقتصادی، بلکه برپایه نقش خود در شکل¬گیری یا دگرگونی در هستی شناسی، فرهنگ و آگاهی اجتماعی انسان، تعریف می-شوند. از دید ایگور دیاکونوف؛ "روشنفکری، ..... بیشتر یک کارکرد اجتماعی¬است که کسانی آن را برعهده می¬گیرند.... از آن گذشته، روشنفکر فرایندِ تبدیل عوام به گروه¬های سازمان یافته ی مردان و زنانِ دارای آگاهی اجتماعی را تسهیل می¬کند ...".
رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم ایران، به درستی میگوید که "...روشنفکری از جلوهها و آثار تجدد است و ربطی به فکر روشن و درخشان ندارد. صاحبان اندیشه درخشان همیشه بودهاند و نام و عنوانی غیر از روشنفکر داشتهاند. مفهوم روشنرأیی و روشن اندیشی در قرن هیجدهم پیدا شد و چنان اهمیتی یافت که نام جریان غالب تفکر قرن هیجدهم را منورالفکری نهادند و مهم اینکه این منورالفکری ریشه تجدد و جان آن بود. اما تجدد که قوام یافت، تعارضهای ذاتی و درونیش به تدریج پیدا و پیداتر شد... مارکس آشکارترین جلوههای تعارض مدرنیته را در متن زندگی و در صنعتیترین شهر و کشور جهان دید و نشان داد. تا آن زمان هیچ فیلسوفی این چنین به قلب و مرکز جهان مدرن نزدیک نشده بود.... بعضی از نویسندگان آخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی این زبان را از مارکسیسم فرا گرفتند و به¬ آن نام روشنفکری دادند. روشنفکری زبان دفاع از دو اصل اساسی سیاست مدرن یعنی آزادی و برابری است..".
سرگذشت روشنفکران برجستهی جهان و ایران در گذر حدود ٣۰۰ سال گذشته، گویای آنست که روشنفکر، به شناخت سطحی پدیده¬های اجتماعی بسنده نمی¬کند و می¬خواهد با روشن ساختن گوشه ها و نقاط تاریک و ناپیدای آنها، به ژرفا برسد و تا جایی که شدنی ¬است، راه آینده جامعه را برای خود و دیگران پیدا و روشن سازد. به سخن دیگر؛ می¬توان گفت که: روشنفکری یعنی فرایند داطلبانه ی خردورزی ژرف اندیشانه، نقادانه، آزادانه، ناوابسته و نوگرا در چیستیِ ساختارِ هستیِ اجتماعی موجود.
با چنین تعریفی، اینک می¬توان ناوابستگی به هر باور و پاردایم موجود و گذر احتمالی از همه ی خط قرمزهای فکری را، از ویژگی¬ها و معیارهای دانشمندی و روشنفکری به شمار آورد. اما ویژگی خاص روشنفکری؛ اینست که او کاملاً خودخواسته و درپی رویای اجتماعی خویش؛ دست به کار میشود. بنابراین؛ آفرینش هستی شناسی اجتماعی تازه؛ یا شکوفایی و بهبود روش¬های موجود؛ و همسویی آن با منافع عمومی، درازمدت، و پایدار جامعه؛ می¬تواند از معیارهای جدایش روشنفکر از ناروشنفکر باشد. با این پنداشت؛ هر روشنفکر؛ می¬تواند همچون انسانی نوگرا، سنت شکن، مرتد، آشوبگر، و یا کیستی های همانند؛ نمایان گردد. روشنفکر، پیام آور و نوید دهنده اندیشه و جهانی نو در جنبه¬های فراگیر زندگی انسان است. روشنفکری در بسیاری از موارد، همنیاز با دلیری و دلاوری برآشفتن، و "نه" گفتن آگاهانه، و پذیرش خطر ننگ و رسوایی در جامعه ی توده ¬وار است. روشن است که چنین رویکردی؛ با یک معترض بالفطره بودن به همه کس و همه چیز، بسی فاصله دارد. روشنفکر؛ باید تاریکی را بشناسد و با آن بستیزد؛ اما نور را نیز ببیند، آن را پاس دارد، و همگان را به سوی آن؛ راهنمایی کند.
"از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است "
سوم) اینک میتوان گفت که "روشنفکران"؛ حتی اگر از منافع یک طبقه اجتماعی معین پشتیبانی کنند؛ خودشان یک "طبقه" اجتماعی را به مفهومی که در گفتارهای پیشین دیدیم؛ تشکیل نمیدهند. یعنی؛ ما چیزی به نام "طبقه روشنفکر" نداریم. روشنفکران؛ بیرون از هر سازمان اجتماعی کار؛ اعضای یک "گروه اجتماعی مرجع" هستند که میتوانند از دل هر طبقه اجتماعی، بیرون آمده باشند، و از منافع هر طبقه اجتماعی نیز، پشتیبانی کنند. البته، این گروه مرجع در شرایط جامعه امروزین؛ به طبقه متوسط جدید، نزدیکتر است. فزون بر آن؛ روشنفکر؛ یک "آدم زیادی" هم نیست. گرچه کیستی و چیستی او در پیوند با سازمان اجتماعی کار تعریف نمیشود؛ اما به عنوان یک شهروند و رها از کیستی روشنفکری خود؛ میتواند عضوی از هر سازمان اجتماعی کار نیز به شمار آید. روشن است که هر فرد روشنفکر، مانند هر شهروند دیگر، میتواند متناسب با دلبستگیهای خود؛ پیشه ای را بر پیشه ای دیگر، ترجیح دهد.
سیمایی که ما تاکنون از روشنفکری و روشنفکران به دست دادیم؛ رویکرد گروه نخست یعنی رویکرد گیتی گرایانه به این پدیده بود. در این رویکرد؛ حد و دیوار هدفی، برای اندیشیدن روشنفکر تعیین نمیشود. یعنی یک روشنفکر با هر اندیشه و باور شخصی و یا بی باور به هر دینی؛ فراورده ی اندیشه ورزی خود را؛ پیشاپیش تعیین نمیکند. او، جز دانایی و دانش دگرگون شونده و ناوابسته خود؛ هیچ راهنمایی برای اندیشه ورزی برنمیگزیند. روشنفکر؛ نیاز یا پرسشی را در پیرامون خود حس و دریافت میکند؛ و تلاش میورزد با ساختار، کشش، و کنش ذهنی خود؛ پاسخی برای آن بیابد. این پاسخ؛ ممکن است درست باشد یا نادرست. ممکن است در "آسمان خِرَد" شرایط زمانی و مکانی، بگنجد یا نگنجد. یک روشنفکر با مفهوم گیتیایی آن؛ آنچه را اندیشیده است؛ با استفاده از ابزاری مناسب؛ به دیگران منتقل میکند. به شکل داستان، گزارش، تز علمی و تخصصی، شعر، سینما، و مانند آن. اما در همه حال؛ در کارکرد یک روشنفکر، باید آفرینشی وجود داشته باشد. آفرینش؛ یعنی پدید آوردن چیزی نو؛ که تا کنون نبوده است. شاید این، تنها محدودیتی باشد که فراروی یک روشنفکر قرار دارد. این محدودیت؛ همچنین میتواند معیاری باشد که با آن، بتوان روشنفکر را از ناروشنفکر؛ بازشناخت. اگر چنین شود؛ آنگاه هر کسی که چند سطر شعر گفته؛ نیما، یا شاملو، و یا فروغ فرخزاد نیست. هر قصه نویس یا مترجمی هم؛ جمالزاده، دولت آبادی، یونسی، قاضی، به آذین و مانند آنها نیست. همچنین؛ هرکس که روزی دشنامی به یک حکومت داده؛ ارانی، یا طبری، یا محمدعلی فروغی، یا داور، یا جزنی، یا احمد زاده و مانند آنها نیست. شاید خواننده؛ ردیف کردن این نامهای بزرگ را در کنار هم نپسندد. اما من؛ آگاهانه چنین کرده ام. چون نوآوری و اندیشه پیشتاز و پیشاهنگ را؛ تنها به پهنه ی سیاست و یا اپوزیسیون سیاسی، محدود نمیدانم.
چهارم) در برایر رویکرد گیتیایی و مدرن به پدیده روشنفکری در ایران؛ رویکرد "دین پیشگان و دین باوران حرفه ای"؛ خودنمایی میکند. این رویکرد؛ همواره با پدیده تجدد و روشنفکری در ستیز بوده؛ و نیت واقعی خود از این ستیز را، در پشت پرده غبارآلود و دروغین غرب ستیزی و استعمار ستیزی؛ پنهان ساخته است. این روشنفکر ستیزی در بیشتر روحانیون تجدد ستیز و هوادار حکومت یزدان سالار؛ از پیش از مشروطیت تا کنون؛ دیده میشود. شیخ فضل اله نوری به هنگام جنبش مشروطیت، و مرتضی مطهری در همه زندگی فکری خود، از نمایندگان برجسته ی این گرایش به شمار میروند. این رویکرد؛ روشنفکران را گروهی بی پیوند با مردم، و گاه برهم زننده نظم فکری جامعه (البته نظم دل پسند آنها)، معرفی میکنند. هواداران این رویکرد؛ در دو سده گذشته؛ همچون جادوگران قبیله ها؛ روشنفکران نوگرا و یا هرگونه دانش و دانشوری را؛ به پیروان خود همچون نماد شیطان نمایانده است. "فکلی"، "قرتی"، "بابی"، "سوسول"، "بی دین"، "غرب زده"، "فرنگی مآب"، "مزدور بیگانه" و مانند آن.
برخی از پشتیبانان این رویکرد واپس گرا؛ ضمن وام¬گیری نامربوط از برخی واژگان مدرن و بهره¬گیری نابجا از آن در ناسزا گویی به تقریباً همهی روشنفکران و اندیشمندان سد سال گذشته تاریخ ایران؛ در نشریه جهان نیوز ۱۲/۲/٨٨ اظهار می¬کنند که روشنفکران "... فرهنگ شکنی و یک نوع آنارشیسم فرهنگی را رواج می¬دهند. آنارشیسمی که در فرهنگ پسامدرن نهفته و ویرانگری فرهنگ¬های محلی و ملی را در دستور کار خود قرار داده است...". همین نگرش بی آنکه تعریفی از فرهنگ¬های محلی و ملی به دست دهد؛ با ادعای پیروی از دیدگاه¬های مرتضی مطهری برآن¬است که: "جریان روشنفکری، سه دوره را در ایران تجربه کرده¬است. جریان اول روشنفکری که مایل به حذف دین به نفع دانش و تمدن غرب بود، و با نام روشنفکری غرب¬زده شناسایی میشود. جریان دوم با نام روشنفکری دینی خواستار پردازش و تفسیر دین براساس علوم غربی بود و اما جریان سوم روشنفکری که میکوشد دستاوردهای دانش واندیشه جدید را براساس مبانی دینی بازپردازی کند، روشنفکری متدین را تشکیل میدهند.... جریان اول کسانی هستند که نظرشان پژواک طنین شیطان¬است و در نکرا فرو رفتهاند. کسانی که غرق حجابهای نفسانی بوده و اوهام و هوسهای خود را در تفکر خود منعکس میبینند. این نیروی اول روشنفکری است که سراسر مسحور و مفتون ظواهر و زخارف دنیایی و تمدن و تفکر غربی¬است و معتقد است باید از نوک پا تا فرق سر غربی شد. آنها با تکیه بر فرآوردههای دانش و اندیشه بشری به جنگ دین و تفکر دینی و حیات معنوی میروند .... جریان دوم روشنفکری ندای حق را از پس حجابهای جهل و اوهام خود میشنود و تفکر دینی را به نحوی ناتمام و نادرست عرضه میکند. اینها کسانیاند که میکوشند با تیغ اندیشه و دانش نوین بشر نه به کشتار تفکر دینی بلکه به مسلح کردن و تجهیز و تزئین تفکر دینی بپردازند. آنها اندیشه دینی را رو به احتضار دیده و خود را فرشتهای میدانند که با دانشهای جدید و اندیشههای بشر روح تازهای بر این فرتوت رو به مرگ میدمد هم از این رو این گروه را که روشنفکران دینی مینامیم از احیای تفکر دینی دم میزنند. ... اما جریان سوم روشنفکری که استاد مطهری و مکتب بحثی او پیشقراول و پرچمدار آن است جریان «روشنفکری متدین است» که تفکر دینی را توانا بر نقد و اصلاح دانشها و اندیشههای بشری میبیند و میکوشد انسان مرده و محصور در حیات مادی را با تفکر دینی احیا کند..... استاد میگویند: "در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکران خودباخته که تعدادشان هم کم نیست ـ دو دسته اند یک دسته میگویند ما باید مکتب غربیها را از کشورهای آزاد بگیریم ـ لیبرالیسم ـ و عدهای دیگر میگویند ما باید مکتب را از بلوکهای دیگر غربی بگیریم ـ کمونیسم." .... استاد پس از آن به جریان دوم روشنفکری توجه کرده و مینویسد: "بدبختانه گروه سومی هم پیدا شدهاند که ..... قسمتی از ریش کمونیسم را گرفته با چند تا مویی از سبیل اگزیستانسیالیسم ترکیب کردهاند و بعد هم به ریش اسلام چسباندهاند. آن وقت میگویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست....." استاد در تمام آثارشان کسانی چون هگل، مارکس، دکارت، کانت و بزرگان اندیشه غرب را در برابر تفکر دینی به چالش کشیدند....". انسان از دشمنی اینان با مدرنیسم؛ و مالیخولیای آنها در به گفته خودشان "به چالش کشیدن هگل، مارکس، دکارت، کانت و بزرگان اندیشه غرب" شگفت زده میشود.
سایت اندشه قم که وابسته به مصباح یزدی یعنی یکی از پشتیبانان پیگیر تز ولایت فقیه است؛ در نوشته ای با نام "دینباوران روشنفکر و روشنفکران دیننما"؛ با تکرار سخنانی همانند نشریه جهان نیوز؛ نارضایی خود را از به اصطلاح "روشنفکران دینی" نیز به نمایش میگذارد. گویا گناه روشنفکران دینی، آنست که در برابر مدرنیسم، موضع قاطعی ندارند. این سایت، از جریان دیگری به نام "روحانیت روشنفکر" هم یاد میکند و مینویسد: "... در اینجا مراد از روشنفکران دینی طیف گستردهای در درون این جریانات دینی است که در برنامهها، اهداف و اصول کلی خود اختلافات عمیقی با روحانیت روشنفکر باشد مفهوم خاص که به اعتقاد ما روشنفکران دینی اصیل بودهاند، داشتند. کلی گویی روشنفکران دینی که شاید بهتر باشد از آنان به «روشنفکران دیننما» تعبیر کنیم، همچنین شفاف نبودن مواضع آنان در خصوص نظریه حکومت اسلامی و گاه طرح برنامههایی چون اسلام منهای روحانیت و مرجعیت و ایراد تهمت هایی ناروا به نهاد روحانیت از جمله موانعی بود که باعث ایجاد جدایی و شکاف عمیق میان مدعیان روشنفکری دینی با روحانیت روشنفکر گردید ..... در کشور ایران جریان مدعی روشنفکری دینی کاملاً تحت تأثیر گرایشات دو جریان مارکسیستی یا لیبرالیستی بود آنان عموماً به جای حاکمیت دین، حاکمیت دین داران را تبلیغ میکردند اما روحانیت روشنفکر که به ویژه در سدههای اخیر به رهبری امام خمینی (ره) شکل گرفت. با تأکید بر منابع اصیل دینی و تداوم شیوه اجتهاد حوزوی بر مبنای حکومت اسلامی به پاسخ گویی به شبهات مطرح و خطوط انحرافی پرداخت تلاش جریان اصیل روحانیت روشنفکر آن بود که فهم و برداشت های جدید بر بستر اصول و معیارهای دینی باشد این جریان به شدت با التقاط فکری مدعیان روشنفکری دین و کسانی که مارکسیسم یا لیبرالیسم را با پوشش اسلامی تبلیغ میکردند به مبازره برخاست. روشنفکری که رسالت اصلیاش صرفاً تحقق و بسط مدرنیته در جوامع دینی باشد و با اصل قرار دادن اصول مدرنیسم دین را به نقد میکشد یک روشنفکر دینی نیست. روشنفکری که با اعتقاد قلبی به «مدرنیسم» آن را حقیقت مطلق و غیرقابل تغییر تلقی نموده و در رویارویی اصول مسلم دینی با اصول مدرنیته آموزههای دینی را به گونهای توجیه و تأویل میکند که چیزی از آنها باقی نماند یک روشنفکر دینی اصیل نیست. بدیهی است چنین روشنفکرانی پسوند «دینی» را فقط با خود یدک میکشند. تا با استفاده ابزاری از آن نیل به اهدافشان را تسهیل نمایند..... .". من در انشا، ادبیات، و نقطه گذاری متن نقل شده، هیچ تغییری نداده ام.
این سایت در ادامه نوشته خود درباره آنچه روشنفکری دینی اصیل میپندارد، میگوید: "روشنفکر دینی به مفهوم واقعی کسی است ..... با اعتقاد به محوریت دین در جامعه به پاسداری از اصول مسلم دینی توجه ویژه میورزد هرگز دین را به مدرنیته عرضه نمیکند بلکه برای او دین اصل است و هر آنچه غیر دین فرع. چنین روشنفکری مدرنیسم را خوب میشناسد کورکورانه شیفته آن نمیشود، به نقاط قوت و ضعف مدرنیسم آگاه است و با بهرهگیری از عنصر عقل و آگاهی و معرفت صحیح دینی آموزههای شریعت را تفسیر میکند وی با تعهد و پایبندی نسبت به مبدأ هستی و آموزههای وحیانی چهارچوب فکری خود را پی میریزد و به این واقعیت یقین دارد که اصول و مولفههای مسلم دینی همان حقیقت مطلق و تغییرناپذیر است".
پنجم) تاریخ روشنفکری ایران پر فراز و نشیب است و در فرایند پر کشاکش و ناگزیر نبرد میان سه عامل قدرتمند: مدرنیسم استوار بر عصر روشنگری غرب، ناسیونالیسم ایرانی، و اسلام¬گرایی شیعه شکل گرفته است. در این فرایند، روشنفکری ایران برای بقا و پیشرفت خود و هدایت جامعه به سمت آرمان¬هایش، ناگزیر از مسامحه، همکاری، و هم آوایی همراه با مبارزه، بوده¬است. دست آورد این روشنفکری از مشروطیت تا کنون؛ باوجود همه ی کاستیها؛ بسیار درخشان و همهنگام؛ خونبار بوده ¬است. روشنفکر ایرانی به راستی، چشم و چراغ منطقه خاورمیانه بوده و هست. این جنبش در همهی گرایش¬های خود نه تنها از مردم دور نبوده بلکه اگر مردم را بیشینه ی کسانی بدانیم که فراتر از "اعماق جامعه" زندگی می-کنند؛ روشنفکران ایران، بخشی از مردم و موتور محرک تاریخ کشور به سمت همین مدنیت نیم بند تا کنون بوده¬اند. البته، این به معنای چشم پوشی بر نگاه تنگ¬نظرانه برخی از آنها در پیش و پس از انقلاب ۵۷، در محدود ساختن دامنه ی کاربرد روشنفکری تنها به مبارزه با قدرت حاکم، نیست. تصور محدودی که در آن، هرکس با اطلاعاتی اندک از سیاستِ روز و تنها برپایه شور اجتماعی و انسانی، و درست یا نادرست، به انتقاد از حاکمیت وقت بپردازد. برخی از جوانان ایرانی در هنگامه ی زمانی دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی ایرانی، نوشتن یک داستان کوچک نمادین یا سرودن یک شعر را فعالیت روشنفکری می¬پنداشتند، اما کسی که با آگاهی از وضعیت روز جهان در پی ایجاد نهادهای اجتماعی مدرن بود؛ یا برای ترویج فکر نو در جامعه، کتاب "سیر حکمت در روپا" را می¬نوشت؛ و یا راههای نوین و علمی زندگی روزمره را تبلیغ می¬کرد؛ روشنفکر به شمار نمی¬رفت.
روشنفکری به معنای مدرن آن، همزاد تکنوکراسی و بوروکراسی، و متصل به آنها ¬است. اما روشنفکر جز درموارد کمیاب، با نام روشنفکر، در سازمان اجتماعی کار نمایان نمیشود. روشنفکری به عنوان یک کارکرد اجتماعی، می¬تواند در ریخت های گوناگون؛ در میان اعضای همهی قشرها و طبقات اجتماعی جامعه، پدیدار شود. اما طبقه ی متوسط جدید، عمده-ترین خاستگاه اجتماعی آنست. یک کارگر، کارمند، مهندس، وکیل دادگستری، و یا مدیر صنعتی و دولتی؛ در هر جایی که به کار مشغول باشد؛ درعین حال می¬تواند یک نقاش، موسیقیدان، نوازنده، خواننده، روزنامه نگار، شاعر، تئوریسین و تحلیلگر سیاسی، و رمان نویس هم باشد. در موارد خاص، ممکن¬است یک روشنفکر بنا بر توان و خواست خود، در یک سازمان اجتماعی کار هم قرار گیرد. مانند فیلم¬ساز، بازیگر، یا روزنامه نگاری که در صدا و سیما یا یک نشریهی سیاسی به صورت دایم یا موقت کار می¬کند. در این حالت، جنبه ی روشنفکری با جنبهی شغلی فرد درهم می آمیزد؛ و ای بسا در ایجاد آگاهی اجتماعی؛ اثربخش تر شود. چیزی که در آثار جاویدان افرادی چون مرحوم علی حاتمی، استاد عزت اله انتظامی، استاد محمدعلی کشاورز، استاد محمدرضا شجریان، و هم اکنون در کار درخشان اصغر فرهادی و دریافت جایزه اسکار برای فیلم جدایی نادر از سیمین، می بینیم.
ششم) با رشد نسبی صنعت و طبقهی متوسط جدید در دوران پس از انقلاب ۵۷، و باوجود محدودیت¬های چشمگیری که در این دوره وجود داشته، بسیاری از شاخه¬های هنری که نمودی از پدیده روشنفکری کشور است؛ چه آشکار و چه پنهان؛ رشد چشمگیری داشته¬اند. نقاشی، عکاسی، موسیقی، سینما، تئاتر، روزنامه نگاری، وبلاگ نویسی، سایت خبری/ تحلیلی و مانند آن. گسترش نسبی باسوادی و تکنولوژی اطلاعات به¬عنوان یک زیرساخت و ابزار چیره تولیدی و ارتباطی؛ در گسترش روشنفکری؛ بسیار موثر بوده است. با رخداد انقلاب و سال¬های پس از آن، تعداد زیادی از روشنفکران و روزنامه نگاران باتجربهی ایران، یا اعدام شدند و یا از کشور مهاجرت کردند. از دیگر سو؛ در همین مدت و بنا بر نیاز جامعه؛ طیف گسترده¬ای روزنامه نگار، خبرنگار و تحلیل¬گر سیاسی در کشور پرورش یافتند. مجموع این دو گروه اجتماعی که اکنون بخشی از جامعهی روشنفکری ایران را تشکیل می¬دهند و بسیاری از آنها در مطبوعات و خبرگزاری¬های دولتی و خصوصی فعالیت می¬کنند، نقش بسیار مهمی در روشن نگهداشتن چراغ دموکراسی کم¬جان کشور داشته¬اند. در چند سال گذشته نیز؛ شمار زیادی از روشنفکران و روزنامه نگاران؛ یا به زندان افتاده اند و یا ناگزیر از مهاجرت شده اند. همهنگام؛ با ورود شماری از کارگزاران حکومت اسلامی به جامعه روشنفکری ایران، گفتمان تازه¬ای چون روشنفکری دینی، مردمسالاری دینی، و مانند آن دوباره سر برآورده ¬است. این گفتگوها، از آنجا ریشه می¬گیرد که در ادبیات سیاسی جهان؛ این باور وجود دارد که اصولاً مفاهیمی مانند روشنفکری، دموکراسی، و میهن؛ چیستی ناوابسته دارند، و به چیز دیگری مانند دین یا هر ایدئولوژی دیگر؛ وام¬دار نیستند.
هفتم) راستش؛ من هم به پدیده ای به نام روشنفکری "دینی"، باور ندارم و آن را، سست بنیاد میدانم. این سخن، هرگز به معنای خوار شمردن کنش کسانی که خود را روشنفکر دینی میپندارند، نیست. بلکه به این معنا است که در عمل؛ چنین چیزی شدنی نیست. همانگونه که مردمسالاری دینی هم ناگزیر؛ به جایی جز "مشروطه مشروعه"؛ نخواهد رسید. رأی "زیرکانه" انسان محترم و فرهیخته ای چون سید محمد خاتمی به "جمهوری اسلامی" در هنگامه ی مهم انتخابات مجلس نهم؛ از همین ناگزیری بر می خیزد. شاید بتوان گفت که پیوند زدن قلمه ی کهنه دین به تنه ی درخت نسبتاً جوان روشنفکری؛ همچون باز گذاشتن پنجره ای است برای بازگشت روشنفکران دینی به حکومتی یزدان سالار؛ به گاه نیاز. یعنی هنگامی که به اصطلاح روشنفکران دینی درصورت حاکم شدن؛ خود را از پاسخگویی به خواستهای دموکراتیک جامعه ناتوان بیابند؛ و آنگاه چنانکه فردوسی بزرگ گفته است:
"زیــان کســان از پـی سـود خـویـش بجـویـنـد و دیــن انـدر آرنـد پـیـش"
با اینهمه؛ از شمار کم کسانی چون آقایان کدیور و سروش که بگذریم؛ در بین کسانی که اکنون خود را روشنفکر دینی میپندارند؛ نشانی جدی و پایدار از دین باوری حرفه ای و یزدان سالاری حکومتی؛ دیده نمیشود. من برآنم که با از بین رفتن تدریجی و ناگزیر پارادایم و تعصب دینی و ایدئولوژیک از عینک ذهنی این گروه و نیز سکولارهای ایدئولوژیک ایرانی؛ هر دو گروه؛ جهان واقعی را بسیار همانند و زیباتر، خواهند یافت. من تلاش میکنم به دام خوشباوری نیفتم، اما امیدوارم که چنین شود.
جامعه پر شمار و توانمند روشنفکری ایران؛ از یک پشتوانه تجربی حدود ۱۵۰ ساله برخوردار است. کامیابیها و ناکامیهای روشنفکران سکولار مشروطیت تا انقلاب ۵۷؛ و سرکوب خشن آنها توسط حکومت اسلامی پس از انقلاب؛ بخش مهمی از این تجربه، برای همه روشنفکران ایران است. هم اکنون؛ این مجموعه بزرگ؛ چه گیتیایی و چه آنهایی که خود را هنوز دینی میپندارند؛ به رویارویی بنیادین با حکومت کنونی رسیده اند. چنین پدیده ای؛ خود نشاندهنده ی یگانگی گوهرین پدیده روشنفکری است. امید است در فرصتی دیگر؛ بتوانم بحری را که ناشیانه درکوزه ای فشرده ام؛ به فراخی؛ بازشناسانم. این گفتار را، در همینجا به پایان میرسانم، چون کمی به درازا کشیده است.
پیروز باشیم
۱٨ اسفند ۱٣۹۰
|