کلاس آندرشون


اسد رخساریان


• "شعر کلاس آندرشون" طنینِ مداوم زنگِ حادثه است. اخطارِ حادثه نیست، زیرا دیری‌ست، آنچه که نمی‌بایست روی داده است و زندگی در جهان معاصر نمادهای گوناگون آن است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ اسفند ۱٣۹۰ -  ۱۰ مارس ۲۰۱۲


 
 شاعرِ هم‌آوازِ بینوایان و مبارزانِ راهِ بی‌کناره‌‌ی عشق و آزادی
Cleas Andersson -    ۱۹٣۷

"وقتی که روستاها و شهرها آتش گرفته‌اند/ وفتی که آتش در برنجزاران در افتاده است/ شاعران شمعدانی‌های چند شاخه‌ی خود را روشن می‌کنند/ و می‌نویسند: آزادی در قلبِ من فروزان است/ امّا از چنین سوخته قلب‌هایی دودی برنمی‌خیزد/ بوی سوخته از دهاتِ سوخته می‌آید/ چنان چون از انسان‌های سوخته./*

"شعر کلاس آندرشون" طنینِ مداوم زنگِ حادثه است. اخطارِ حادثه نیست، زیرا دیری‌ست، آنچه که نمی‌بایست روی داده است و زندگی در جهان معاصر نمادهای گوناگون آن است. شعر او از این نمادها پرده برمی‌دارد یا آنها را تصویر و به نمایش می‌گذارد. انسان در شعرِ او، خود را در جهان ناباورانه‌ای می‌یابد که پیش از این "فرانتس کافکا" یا "جورج اورول" پیدایشِ آن را در نوشته‌های خود پیش‌بینی کرده بوده‌اند. امّا در اشعار او چیزی پیش‌بینی نمی‌شود. او با پیش‌بینی‌شده‌هایی حقیقت‌یافته، در قلمرو هستیِ اجتماعی سر و کار دارد؛ مانندِ اختناقِ عریان، دیکتاتوری در شولای رنگین د اموکراسی، نیز با زمینه‌ها و پی‌آمدهای پیروی کورکورانه، یا با بی‌پناهی انسان و   سکوت و شکنجه‌ای که انسان در زندگیِ روزمرّه‌اش به آن خو گرفته است.
"گمان مبر که جلّا‌د با قربانی سخن می‌گوید
گلوله‌ها با هم مشاجره ‌می‌کنند
طنابِ دار گریه می‌کند
گمان می‌کنی قرص‌های خواب آه می‌کشند
گمان می‌کنی این آدمی‌ست که نتیجه‌ی قطعی را اعلام می‌دارد
وقتی که موشها زبانش را جویده‌اند!
گمان می‌کنی سیمِ خاردار بدِ‌ل به سیمِ ساز خواهد شد
گمان مبر که در سکوت حادثه‌ای روی بدهد
جز سکوت سکوت‌ها!"                              "در باره‌ی سکوت"
او شاعری روان‌پزشک و سیاستمدار است و نیز یک پیانیست ماهر. ریشه‌ی فنلاندی دارد و مانند دیگر ریشه‌های فنلاندی در ادبیات سوئد استوار است و پُر بار. زبانش از درون و از مغز اشیاء و پدیده‌ها بیرون می‌ریزد و اشیاء و پدیده‌ها در زبان او به واژه‌ها بدل می‌شوند. صراحت در بیان و شهامت در تصویر کردن واقعیت‌ها سرشتِ طبیعی او است. در زمینه‌ی تفکّر ادبی از چنان بینشِ ژرف و نگران‌کننده‌ای برخوردار است که می‌توان او را "کافکا"یی دیگر نامید. "کافکا"یی اسکاندیناویایی که نه مهجوب است و نه می‌ترسد. در آینه‌ی شعرِ او دنیای وحشتناکی را می‌بینیم که در آن زندگی می‌کنیم. در این آینه انسانی هستیم که در بی‌خبری زیرِ آوارِ هزاران دلهره و دغدغه، احساس و روحمان را با خود بیگانه می‌یابیم. یا در خویشتنِ خویش با احساس و روحمان به جدال برمی‌خیزیم. یا از موجِ ویران‌کننده‌ای که تنهایی در هستیِ‌مان برمی‌انگیزد، به دیوانگی و سیاه‌مستی و خشونت روی می‌آوریم. انسانِ شعر "کلاس‌آندرشون" در لبه‌ی پرتگاه قرار دارد. این پرتگاه بستر زایشِ او است. جهان تدارکی برای او ندیده است. آنچه از پیش آماده است، بساط برده‌داری است. در این بساط همه‌ی اسباب و ابزار فریب و اغوا و سفاهت و دیوانگی چیده شده است. شاید این همه بتواند از " تو" غولی بسازد. شاید هم به آسانی "تو" را به برد‌‌گی بکشاند. " تو" بی‌آنکه خواسته باشی، بی‌آنکه حتّا خبری داشته باشی، در یک مهمانی که همه‌ی باشندگانش نقاب به چهره زده‌اند، وارد شده‌ای. کم‌‌کم می‌فهمی که با انگیزه‌های جنگ و خونریزی و تفرعن و نفرت سر و کار داری. این‌ها بینش و نگاهِ تو را شکل خواهند داد. در این حال، در این لحظا‌‌تِ سرنوشت‌ساز سئوا‌‌ل " تو" از خودت وحشتناک خواهد بود. چه خواهی کرد؟ چگونه می‌توانی در میان قدّاره‌بندانی که تشنه‌ به خونت هستند، مانند انسان زندگی کنی؟ در وضعیّتِ وخیمی به سر می‌بریم! این وضعیّت در شعرِ "وقتی که خوکی ماغ می‌کشد! " بیرحمانه تصویر شده است!
"گربه با پرنده‌ای در دهانش به درون می آید
امریکا با آسیا در دهانش، در دریا غرق می‌شود
مرد سیاه در افریقا د‌یگ بزرگ آشش را گرم می کند
شمال یخبندانی آغشته به چربی است
با خوکچه‌ایی صورتی رنگ.
هر بار که خوکی ماغ می‌کشد
یک هندی، یک چینی، یک افریقایی زاده می شود
با کارد غذاخوری در میان دندان‌ها."
از پدرانِ روحانی می‌شنوی که جهان را خدا آفرید و همه‌ی سرمایه‌های روی زمین در یدِ قدرت او است. امّا همین که چشم باز می‌کنی خود را با هزاران خدای زمینی - یکی ار دیگری خونخوارتر- رو در رو می‌یابی. جهان و تمام سرمایه‌های زمینی در اختیار آنها است. و به همین دلیل است که:
"ما کابوسِ مشترکی را خواب می‌بینیم
ما از فریادی مشترک بیدار می‌شویم
فریاد ادامه می‌یابد
حتّا زما‌نی که کابوس رفته است."
                                                               "وضعیّت"
شعر او مکاشفه‌ی انسانِ فاقد قدرت و ثروت با خویشتن خویش است. دنیایی که او در آن به سر می‌برِد، در یک سویش سرمایه روی سرمایه و رفاه و آسایش انباشته است و در سوی دیگرش، فقر و زائده‌های هراس‌انگیز و دیوانه‌کننده‌ی آن. این‌‌ پدیده‌ها به شعرهای او جسمانیّت می‌دهند. امّا همزمان، نوری که بر هر کدام از پدیده‌های یاد‌شده می‌تاباند، درخششِ آذرخش را در تاریکخانه‌‌ای که در آن اسکلت‌های پوسیده‌ای را روی هم ریخته‌‌اند، تداعی می‌کند. جایی که هر اسکلتی شناسنامه و نام ونشانی دارد. این اسکلت‌ها باقی مانده‌ی جنگ دوّم جهانی، یادبودهای روزگارانِ در فقر سپری‌شده‌ و شونده‌ی تبارهای گوناگونِ انسانی در جهانِ سوّمِ حواشیِ کشورهایِ ثروتمندِ اروپایی و جهان سوّمِ فراگسترِ کشورهای آسیایی و آفریقایی است.
"حلقه‌ی رنجی از میان جهان در گذر است
حلقه‌ی رنجی از میان قلبِ ما در گذر است
در دست‌های ما پرندگان بدِ‌ل به سنگ‌ها شده‌اند
اختناق را نمی‌‌توان با توسّلِ به گل‌ها از میان برداشت."
                                                               "وضعیّت"
و در این وضعیّت ما را چه می‌شود؟ با تکرارِ همیشه همان تراژدی دهشتنا‌کِ زیستن در جهانی سراپا ستم و نابرابری و اشک و آه و گرسنگی و جنگ و ....
"ما به خاطر یک‌دیگر در وحشتیم
ما جیغ می‌کشیم در لحظه‌‌ی دیدار
و هیچ کس نمی‌داند
در دیدارِ بعدی چه می‌تواند کرد."
                                                               "وضعیّت"
در شعرِ "هم‌‌اتاقی‌ها" بیشتر منشورهای فکری و بینشی این شاعرِ هم‌آوازِ بینوایان و مبارزانِ راهِ بی‌کناره‌‌ی عشق و آزادی به تصویر کشیده شده است.





هم‌اتاقی‌ها

اولّی تبدیل به جارو‌‌برقی شده بود.
دوّمی به شکلِ بچّه‌‌ها درآمده بود.
سوّمی در تنهایی خود‌‌‌‌‌‌‌‌زنی کرده بود.
گریه‌های چهارمی، مانعِ خوابِ سه‌‌تای بقیّه بود.

پنجمی در ردیف قربانیانِ رادیو آکتیو قرار داشت.
ششمی شکمِش از موش‌‌ها پُر بود.
هفتمی کمونیست بود و در تعقیب به سر می‌‌بُرد.
گریه‌های هشتمی مانعِ خوابِ هفت‌‌تای بقیّه بود.

نهمی ادّعا می‌‌‌کرد، آدمی بی‌‌گناه را کُشته است.
دهمی پیامبروار از انهدامِ زمین خبر می‌‌داد.
یازدهمی از سرِ دلسوزی بچّه‌‌ی خود را خفه کرده بود.
گریه‌‌های دوازدهمی مانعِ خوابِ یازده‌‌تای بقیّه بود.

انسانی که وقفِ اشیاء شد
انسانی که دوباره کودک شد
فرزانه‌‌ای که رادیو آکتیو سوزاند‌‌ش
آن که دانست حادثه دارد اخطار می‌‌شود
پیشگویی که بچّه‌ی خود را خفه کرد
آن که گریه می‌کرد و مانعِ خوابِ دوستانش بود.
   




* در انتقاد از شعر و شاعری