نصرت رحمانی شاعر شورشی دهه‌ی چهل
«خدا غم را آفرید نصرت را آفرید» مهدی اخوان لنگرودی .نشر ثالث. تهران. ۱۳۸۰.


میرزاآقا عسگری(مانی)


• درجامعه‌ی استبدادزده، درجامعه‌ای که می‌کُشند و سرکوب می‌کنند؛ حکومتی خسروگلسرخی شاعر را می‌کشد، حکومتی دیگر سعید سلطان‌پور شاعر را. یک گروه بنیادگرای مسلمان احمدکسروی را ترور می‌کند و حکومت اسلامی بنیادگرایان فریدون فرخزاد را. حکومت‌هایی که پشتیبان یا عامل چنین ترورهایی هستند، شاعران را وامی‌دارد که به گونه­ای فزاینده­ به امر سیاست رو کنند. هم درشعر خود، هم در زندگی شهروندی­شان. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٣ اسفند ۱٣۹۰ -  ۱٣ مارس ۲۰۱۲


 


من آبروی عشقم: لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را/ از شاعران شرق طلب می‌کند/ من آبروی حرمت عشقم/ هشدار...، / تا به خاک نریزی/ لیلی/ پر کن پیاله را/ آرام‌تر بخوان/ آوازهای فاصله‌های نگاه را/ در باغکوچه‌های فرصت و میعاد! /

بگشای بندموی، بیفشان/ شب را میان شب/ با من بدار حوصله، اما/ نه با عتاب! / رمز شبان درد/ شعر من است! گفتی: / - گل در میان دستت می‌پژمرد/ گفتم: / - که خواب/ در چشم‌‌هایمان به شهادت رسیده است.

گفتی که: /- خوب­ترینی/ آری، خوبم/ شعر ِ ترم/ تاج سه ترک عرفانم/ درویشم/ خاکم/ آیینه­دار رابطه‌ام بنشین/ بنشین کنار حادثه بنشین/ یاد مرا به حافظه بسپار/ اما...، نام مرا/ بر لب مبند که مسموم می‌شوی/ من داغ دیده‌ام.

لیلی/ از جای پای تو/ بر آستانه‌ی درگاه/ بوی فرارمی‌آید/ آتش مزن به سینه‌ی بستر/ با عطر پیکر برهنه‌ی سبزت.



این تکه‌ی نخست از شعر بلند‌تر «من آبروی عشقم» سروده‌ی زنده یاد نصرت رحمانی است برگرفته ازکتاب«خدا غم را آفرید نصرت را آفرید» .این کتاب پژوهشی است درباره‌ی زندگی و اشعار نصرت رحمانی به پژوهش مهدی اخوان لنگرودی.



نصرت رحمانی از شاعران عاشقانه­نویس ایران بود. درعین حال یکی از سیاسی نویس‌ترین شاعران دوران خودش هم بود. حکومت‌هایی که از شعر سیاسی بیزارند و می‌کوشند جلوی جامعه­گرایی در هنر، ادبیات و شعر را بگیرند، خود باعث سیاست­گرایی افزونتر اما بگونه­ای سمبولیک و پنهان می‌شوند. حکومت‌هایی که می­کوشند با سانسور و ممیزی، با شلّاق، سرکوب و زندان «کلمه» را بکُشند، وشاعر را در بُن بست انزوا یا در تبعید بخشکانند، و شعر را از نزدیکی به اندیشه­ی انتقادی به مسائل جهان دور بدارند، باعث می‌شوند که شاعران، سیاسی‌تر شوند.



شاعروهنرمند به بخش آگاه جامعه تعلق دارند. به همین روی گرچه لایه­هایی از هستی شعر و ادبیات آنها، همگرایی سرشتینی باعشق، مهربانی وزیبایی دارند، نگرش اجتماعی و فلسفی ، واندیشیدن به سرنوشت بشر هم از لایه­های نهان و آشکار آفرینش­های آن­ها است. شاعر همانگونه که حساس،شوریده و شورمند است، موجودی اجتماعی، تیزبین و شعورمند هم هست و اگر چنین نباشد نمی­ تواند بازتاب دهنده­ی وضعیت دوران و جامعه­ی خود باشد. درجامعه‌ای که بر مردمش ستم روا داشته می‌شود، و بیانِ اندیشه­ی متفاوت و انتقادی ممنوع می‌شود، درجامعه­ای که دگراندیش در انزوا قرار می‌گیرد، زندانی یا اعدام می‌شود، شاعر نمی­تواند خاموش و آرام بماند و تنها از «عشق» بسراید. نمی‌شود در گورستان از شادی سرود. در جشن عروسی هم نمی‌شود عزاداری کرد. درجامعه‌ی استبدادزده، درجامعه‌ای که می‌کُشند و سرکوب می‌کنند؛ حکومتی خسروگلسرخی شاعر را می‌کشد، حکومتی دیگر سعید سلطان‌پور شاعر را. یک گروه بنیادگرای مسلمان احمدکسروی را ترور می‌کند و حکومت اسلامی بنیادگرایان فریدون فرخزاد را. حکومت‌هایی که پشتیبان یا عامل چنین ترورهایی هستند، شاعران را وامی‌دارد که به گونه­ای فزاینده­ به امر سیاست رو کنند. هم درشعر خود، هم در زندگی شهروندی­شان.



اشعار نصرت رحمانی را که بازمی‌خوانم، می‌بینم که میل و گرایش درون او به عشق بوده است. حتا درهمین شعری که بخشی از آن را در آغاز این گفتار خواندم با عشق آغاز می‌کند اما در میانه و در انتهای شعر، اشاراتی گزنده به وضعیت سیاسی دوران خود دارد، پنداری که مردمان ستم دیده همچون اشباح برفراز سر، و بر شانه‌های شاعر ایستاده‌اند و می‌گویند: «شاعر! ما را فراموش نکن. ما را که ستم دیده‌ایم، ما را که گرسنه مانده‌ایم، ما را که عقایدمان را نمی‌توانیم آشکارا و به درستی بیان کنیم.» آن‌ها وسط معاشقه‌ی شاعر با واژگان­اش، حضور می‌یابند، ذهن شاعر را می‌دزدند، واژگان شاعر را از آن خود می‌کنند. خود را در حس، حال و اندیشه‌ی شاعر جای می‌دهند.



نصرت رحمانی درشعر «من آبروی عشقم» از«لیلی» سخن می‌گوید. آیا واقعاً زنی با نام لیلی در زندگی نصرت رحمانی وجود داشته است؟ بعید می‌دانم. «لیلی» نام عامی است برای «معشوق» نزد بسیاری از شاعران ایرانی. چرا چنین است؟ چرا شاعران ما خود را جای مجنون، (عاشق بیابانگرد عرب)، می‌گذارند ومعشوق خود را «لیلی» می‌نامند؟ حال آن که معشوقشان نامی دیگر دارد. حتا اگر نام واقعی معشوق خود را هم در شعر بنویسند، خواننده­­ی شعر آنها دوردست زمان و در مکان به «راز» ویژه­ای پی نخواهد برد چرا که هیچ نامی یکه نیست و می­تواند نام بسیارانی باشد.علت بهره­گیری شاعران از نام­های شناخته شده­ای مانند «لیلی»، «مجنون»، «یوسف» یا «زلیخا» یکی بخاطر الگو شدن این نام­ها در گذار زمان، و درپی کاربرد فراوان آن­ها است، و دیگری به علت سنگینی فضای فرهنگ و سنت است درجوامعی که بیشتر درجا می­زنند اما خیال می­کنند دارند پیش می­روند. برخی نام­ها یا رویدادها در درازای زمان و بسامد فراوان به نوعی ارجاع ذهنی، سمبول ادبی، یا نشانه­ی تاریخی، فرهنگی تبدیل می­شوند، این نامها و سمبولها به درون شعر و ادبیات و هنر راه می­گشایند و به «سنت شعری» تبدیل می‌شوند. هرآنچه که «سنت» می‌شود، نیاز به تعدادی پیرو و مقلّد دارد. پیرو و مقلّد هم خود به خود از‌‌همان واژگان، از‌‌همان نشانه‌ها و علائم شعری بهره می‌گیرد که گذشتگان بهره گرفته‌اند. و دریغا که نصرت رحمانی نوگرا و نواندیش(که زندگی شجاعانه‌ای هم درعرصه‌ی عشق وعاشقی و شعر معاصر ایران داشت) ناخودآگاه و سنت­گرایانه نام لیلی را برای معشوق خود برمی­گزیند. البته آن هم در زمانی که حکومت ایران همچون امروز به تمامی دینی نبود ، و کسی بازجویی نمی‌کرد که شما چرا از نماز، روزه، حج، زکات، چه و چه‌های دیگر در شعر خود سخن نگفته‌ای و نمی‌گویی. در زمینه­ی امور فردی، زمانه‌ای نسبتاً آزاد بود. البته در نه درعرصه‌ی بروز تفکر سیاسی مخالف، یا وجود احزاب سیاسی دگراندیش. نصرت رحمانی در انتهای همین شعر می‌گوید:



لیلی/ بی‌مرز عشقبازی کن/ بی‌خط و خال باش/ با من بیا که خوب ترینم/ با من که آبروی عشقم/ با من که شعرم/ شعرم/ شعرم/ وای... در من وضو بگیر/ سجاده‌ام، بایست کنارم/ رو کن به من که قبله‌ی عشاقم.آنگه نماز را/ با بوسه‌ای بلند/ قامت ببند.



پنداری که یک آخوند، یک مرد مومن به تمام معنا، تلاش کرده یک شعر عاشقانه‌ی «محجوب» وسرپوشیده بگوید. از وضو سخن می‌گوید، از سجاده، از قبله، از نماز و قامت بستن. گرچه همه‌ی این واژه‌ها درخدمت این شعر عاشقانه‌اند اما نماز خواندن کجا وعشق و عاشقی ممنوعه کجا؟! قبله و مکه چه ربطی با عشق و عاشقی در ایران دارند؟ قبله (مکه)، مکان و امّ­القرای قبیله­های غالب بر ایران است.همان­هایی که جان و فرهنگ ایرانی را آشفته‌اند. آن یورشگران آمدند وهستی ما را آتش زدند. فرهنگ و کتاب‌های ما را به آتش کشیدند. گنجینه‌های فرهنگی، کتاب­ها و کتابخانه‌های ما را آتش زدند. کاخ­ها و شهرهای برپا شده با پول و زحمت مردم ایران را به آتش کشیدند. ما از نظر نظامی، سیاسی و فرهنگی به زانو درآمدیم و قرار شد رو به شهر و زادگاه آن‌ پیروزمندان (مکه)، روزی هقده بار پیشانی بر خاک بگذاریم، زانو بزنیم و تعظیم کنیم. این گونه مراسم و مکانها چه ربطی به عشق و عاشقی یک ایرانی دارند؟ نماز خواندن امری­ست اسلامی (البته پیش از اسلام هم برخی از نیایش‌های ایرانی را نماز می‌گفتند، واژه‌ی نماز هم ایرانی است) اما در اینجا افتادن برسجاده، زانوزدن روبروی قبله، معنایی دینی دارد. درحالی که شعر نصرت شعری عاشقانه است و او آدم دین­باوری نبود. نه اینکه بی‌دین بود، شاید هم بود. چون درمراحلی از زندگی‌اش به ماتریالیسم دیالک­تیک، به اندیشه‌ی ماتریالیستی نزدیک شد، به حزب غیردینی زمان خود نزدیک شد. بنابراین می­توان پذیرفت که او کم و بیش یک فرد «سکولار» بوده است. اما در این شعر و دربسیاری از شعرهای دیگرش نقش و ردّپایی از دین، دیانت اسلامی و ایمان می‌بینیم و این‌‌ برآمده از فشار فرهنگ بیگانه است، برآمده از شکست معنوی در برابر آن فضای فرهنگی. من براین باورم که اغلب شاعران و نویسندگان ایرانی که در ایران مانده‌اند، یا به بیرون آمده‌ اما نتوانسته‌اند از آن فضای فرهنگی جدا شده و وارد فضای تازه‌ای بشوند، و تنفس تازه‌ای درعرصه‌ی اندیشه، حس، شعر و هنر داشته باشند، کماکان زیر سایبان فرهنگِ سنتی ایران، و زیر خیمه‌ی تفکر و اندیشه‌ی عربی برجای مانده‌اند.



از این سخنان که بگذریم، نصرت رحمانی شاعر برجسته‌ای بود. شاعری ارزشمند با شعرهای خواندنی. از نظر سبک و زبان در شعر، او یکی از بی‌غل وغش‌ترین شاعران دوران خود بود. شعرش ادا و اطوار نداشت. خودش ادا درنمی‌آورد. نصرت در واژگان و معناهای شعرش برای بسیارانی در دسترس بود.



رحمانی در وصف خود سروده بود:«سربازی که نجنگید اما شکست خورد»، باید اما در باره­ی او گفت: «سربازی که شکست خورد اما شاعر ماند!» چرا که گاهی شکست شاعران در رزم سیاسی به پیروزی آنان در جاودانگاهِ شعر یاری می­رساند.

<><><>

این گفتار از مجموعه‍ی «نقد شفاهی ادبیات ایران» است که نخست بصورت فایل تصویری در یوتیوب منتشر شده است. متن پیاده شده اندکی ویرایش شده است.