امپرسیون (۲ )
ناصر کاخساز
•
پژواک سنگینِ بودن
بر سنگِ بلند ابهام،
شبحی پیچیده در باد
و ململ دلهره ای از دور
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲ فروردين ۱٣۹۱ -
۲۱ مارس ۲۰۱۲
پژواک سنگینِ بودن
بر سنگِ بلند ابهام،
شبحی پیچیده در باد
و ململ دلهره ای از دور
که از پنجره ی قلعهی متروک آویزان است
چشم ها را برای دیدن دوری در نزدیکی، بستن
و در «فاصله» که بسترِ یگانگی است، شکوفیدن
صدا در آسمان سکوت پرواز میکند
و پرهایش را در استعاره ی آتش می سوزاند
عشق، استعاره ی «گرفتن» و تمثیلِ «بخشیدن» است.
حلولِ بودن، در واقعیتی که متلاشی می شود
توالی لرزانِ بودن
تجربه ی روحیِ تن در تن های تنهایی
حسی بین دو پنجره
که از پل بوسه می گذرد
یوستهی تهی مه را پاره میکند
و جنگل مجرد را – که باران میشود
و بر زمین مرده میبارد-
پشت پلک های بسته
به باد می سپارد
تا بهار
با پنجرههایی که بر دیوار عایق خاطره میزند
در فاصلهی روشن درخت و خاطره
بشکفد
دالاس
18 مارس 2012
http://nasserkakhsaz.blogspot.com
|