چرا تحلیل طبقاتی به محاق رفت؟


محمد مالجو


• امروز تحلیل طبقاتی در میان اکثریت تحلیل­ گران به شدت کم­ کاربرد شده است. چرا؟ علت را باید در فرادستی دو گفتار متمایز به ترتیب در جامعه ی سیاسی و در جامعه ی مدنی جستجو کرد، گفتار اسلامی در جامعه ی سیاسی سال­های پس از انقلاب و گفتار نولیبرالی در جامعه ی مدنی سال­ های پس از جنگ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۵ مارس ۲۰۱۲


حدوداً به سه دهه عقب­تر که بازگردیم، تحلیل طبقاتی به عنوان یک چارچوب مفهومی در تحلیل مسائل ایران از برد بسیار گسترده­ ای برخوردار بود اما امروز میان اکثریت تحلیل­گران به شدت کم­ کاربرد شده است. چرا؟ به گمانم علت را باید در فرادستی دو گفتار متمایز به ترتیب در جامعه ی سیاسی و در جامعه ی مدنی جستجو کرد، گفتار اسلامی در جامعه ی سیاسی سال­های پس از انقلاب و گفتار نولیبرالی در جامعه ی مدنی سال­ های پس از جنگ.

طی سالیان پس از انقلاب ۱۳۵۷ در جامعه ی سیاسی رسمی با فرادستی گفتار اسلامی به پیشگامی نیروهای اسلامی مواجه بوده­ ایم که درصدد برساختن و تقویت هویت اسلامی بوده­ اند. نیروهای اسلامی از هر دو جناح از جناحین سنتی نظام جمهوری اسلامی طی سالیان پس از انقلاب، البته با فراز و نشیب­ های بسیار، همواره درصدد برساختن امت واحده ی اسلامی بوده­ اند. چنین هدفی هنگامی میسر می­شود که همه ی هویت­ها و تعیُن­ های جمعیت هدف به نفع هویت اسلامی رنگ ببازند. بنا بر گفتار اسلامی که درصدد تحقق چنین هدفی بوده است، هویت­ های گوناگون طبقاتی و جنسیتی و قومی و ملی و نژادی و زبانی و غیره می­بایست به نفع تقویت هویت اسلامی از صحنه بیرون می­رفته­ اند. بنا بر چنین گفتاری، صرف­نظر از این که مرد هستید یا زن، فارس هستید یا غیرفارس، ایرانی هستید یا غیرایرانی، فارسی­ زبان هستید یا غیرفارسی­ زبان، کارگر هستید یا سرمایه­ دار، صرف­نظر از همه ی این­ ها، شمای نوعی با سایرین فقط به شرطی که مسلمان باشند باید احساس همبستگی کنید. هویت اسلامی است که تقدیر مشترک شما و سایر مسلمانان را رقم می­زند. هیچ چیزی مگر هویت اسلامی نباید مایه ی شقاق باشد که اگر باشد فقط نشانه ی نفاق است. تمایز­های منبعث از همه ی سایر هویت­ ها از جمله هویت طبقاتی باید کمرنگ بلکه بی­رنگ شوند. در چنین گفتاری مثلاً نه طبقه ی کارگر بلکه گاه کوخ­ نشینان داریم، گاه مستضعفان، و گاه اقشار آسیب­ پذیر. گفتاری که معطوف به تقویت هویت طبقاتی باشد در چنین چارچوبی اصلاً مانعی است برای ساختن امت واحده ی اسلامی. به همین قیاس است گفتارهای ملی و جنسیتی و قومیتی و امثالهم. گفتار اسلامی طی سالیان پس از انقلاب در جامعه ی رسمی سیاسی همواره دست بالا را داشته است و به سهم خود به منزله ی گفتاری معطوف به کسب و حفظ قدرت از شکوفایی تحلیل طبقاتی جلوگیری می­ کرده است، نه با تکیه بر قوت فکری که با اتکا بر قدرت عریان سیاسی.

در سالیان پس از جنگ بود که گفتار اسلامی برای سرکوب تحلیل طبقاتی به متحدی در جامعه ی مدنی دست یافت هم برخاسته از خاستگاه­ هایی بغایت متفاوت و هم برخوردار از هدف­ هایی کاملاً متمایز اما نه ضرورتاً متعارض. در جامعه ی مدنی طی سالیان پس از جنگ هشت­ ساله با فرادستی گفتار نولیبرالی روبرو بوده­ ایم که گرچه از گفتار اسلامی به تمامی متمایز بوده است اما همین حد از خصومت را با تحلیل طبقاتی از خود بروز داده است. حاملان این گفتار در ایران را باید عمدتاً میان کارورزان علم اقتصاد عامیانه و جامعه­ شناسی محافظه­ کارانه جستجو کرد اما دامنه ی نفوذش بسیار گسترده­ تر است. واهمه­ ای که این گفتار از مفهوم طبقه و هویت­ یابی طبقاتی زحمتکشان دارد باعث شده واقعیت طبقات را اصلاً از ابتدا استتار ­کند. رکن رکین روش­ شناسی گفتار نولیبرالی بر این مبنا استوار است که کل اصولاً حاصل­ جمع اجزا است و از این­رو چنانچه از نحوه ی واکنش اجزا به محرک­ های گوناگون مطلع باشیم می­ توانیم واکنش کلیت جامعه را که مرکب از افراد است شناسایی کنیم. بنابراین، نقطه ی عزیمت تحلیل خود را نه طبقه بلکه فرد اتمیزه­ ای قرار می­ دهد که گویی به لحاظ هستی­ شناسانه بر جامعه تقدم دارد. مثلاً اقتصاد نوکلاسیک اصولاً از فرد تنهای مصرف­ کننده و بنگاه منفرد تولید­کننده آغاز می­ کند. گویی فرد آن­گاه که به بازار وارد می­ شود هویت طبقاتی­ اش را پشت درهای بازار می­گذارد. فرد در این دستگاه فکری اصلاً هویت طبقاتی ندارد بلکه یا تقاضاکننده است یا عرضه­ کننده، حامل یکی از این دو نقش در بازارهای گوناگون کالاها و خدمات و عوامل تولید. هویت تقاضاکننده به نقشه ی بی­ تفاوتی­اش تقلیل می­یابد و هویت عرضه­ کننده به تابع تولیدش. هویتی طبقاتی در بین نیست. همین انتزاع­ های نابجاست که از افراد تقاضاکننده و عرضه کننده عملاً اتم­ هایی بی­ هویت می­ سازد. از جمع افقی همین اجزای منفرد بی­ هویت است که تقاضای بازار یا عرضه ی بازار حاصل می­ شود. طبقه دقیقاً از همان هنگامی استتار می­شود که اقتصاددان نئوکلاسیک به اندیشیدن می­ آغازد. تمام دستگاه فکری مثلاً اقتصاد خرد نئوکلاسیک یا اقتصاد کلان جدید که مبتنی بر پایه­ های اقتصاد خردی است و نیز بخش­ های مهمی از اقتصاد نهادگرای جدید بر اساس همین خبط روش­ شناسانه مبتنی است. به همین قیاس است آن دسته ی پرشمار از نظریه­ های جامعه­ شناسانه و تئوری­ های سیاسی که از فردگرایی روش­ شناختی جان­مایه می­ گیرند. کل این دستگاه­ های تئوریکِ ظاهراً خوش­ ساخت اما واقعاً گمراه­ کننده را به اعتباری تاریخی می­توان شگردی برای استتارسازی واقعیت طبقه و بی­کارکردسازی تحلیل طبقاتی و کم­رنگ سازی هویت طبقاتی دانست. جامعه ی مدنی طی سالیان پس از جنگ گرچه گیرنده ی مبانی روش­ شناختی این دستگاه­ های تئوریک نبوده است اما مغروق نتایج عمیقاً سیاسی­شان شده است، ناخواسته و غالباً نادانسته.

بنابراین، غلبه ی گفتار اسلامی بر جامعه ی سیاسی رسمی طی سالیان پس از انقلاب و فرادستی گفتار نولیبرالی در جامعه ی مدنی طی سالیان پس از جنگ هشت­ ساله از مهم­ترین علل افول تحلیل طبقاتی در ایران بوده­ اند. گفتار اسلامی و گفتار نولیبرالیستی گرچه تفاوت­های فراوانی با هم دارند اما این نه اولین بار است و نه آخرین بار که قطب­ های متضاد فکری به دعوت نفرتی مشترک با یکدیگر هم­آغوش می­ شوند. 

منبع: نشریه ی مهرگان - شماره ی ۷