درباره مارکس و هنر


عباس گویا


• از آنجا که بازنگران به مارکس به افراط افتاده برای "تبرئه" مارکس سعی میکنند هنر را کاملا مستقل از جامعه و روابط اجتماعی توضیح دهند. و از آنجا که عملا نمیتوان این بحث را در یادداشتهای کوتاه و پراکنده توضیح داد٬ فکر میکنم٬ یک نگاه همه جانبه به هنر و دیدگاه مارکس به آن٬ در جوار زندگی روزمره مان٬ کمکی باشد تا در وقایع آتی هنری با چشم مجهزتری به آنها نگاه کنیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۹ مارس ۲۰۱۲


قسمت اول - مقدمه
از آنجا که بحث در مورد هنر٬ گاه و بیگاه٬ در میان ما و تقریبا همیشه بدلیل یک واقعه هنری-سیاسی مطرح و به سطوح تیوریک کشیده میشود. از آنجا که متاسفانه هیچگاه فرصتی برای پرداخت همه جانبه به این مقوله نیست. از آنجا که درک مارکس از هنر متاسفانه با مفاهیم و پراتیک استالینیستی (سوسیال ریالیسم) از هنر مخدوش شده است. از آنجا که در غرب نیز عمدا و عمدتا همان الگوی استالینیستی هنر را به مارکس نسبت میدهند. از آنجا که بازنگران به مارکس به افراط افتاده برای "تبرعه" مارکس سعی میکنند هنر را کاملا مستقل از جامعه و روابط اجتماعی توضیح دهند. و از آنجا که عملا نمیتوان این بحث را در یادداشتهای کوتاه و پراکنده توضیح داد٬ فکر میکنم٬ یک نگاه همه جانبه به هنر و دیدگاه مارکس به آن٬ در جوار زندگی روزمره مان٬ کمکی باشد تا در وقایع آتی هنری با چشم مجهزتری به آنها نگاه کنیم.
مارکس در شناخت اولیه هر پدیده ای امپریک بود یعنی برای شناخت یک پدیده پیش از اینکه به مفروضات و ذهنیات مراجعه کند٬ یک پدیده را به عینه و همانطور که برایمان ظاهر میشود بررسی میکرد. سپس لایه های ظاهری را میشکافت به عمق و تجرید میرسید و آنگاه قوانین عام حاکم بر یک پدیده را کشف میکرد٬ شیوه ای که از "خاص به عام" رسیدن شهره دارد. مارکس در این تلاشها در جستجوی یافتن جواب به سوالات تیوریک پیچیده فلسفی نبود اگر چه در مسیر تفحصش به بسیاری از سوالاتی که بشر در هزاره ها تلاش کرده بود پاسخی برای آنها بیابد٬ پاسخ داد. اما به جرات میتوان گفت نقطه عزیمت و تمام تلاشهای او در زمینه های فکری و عملی٬ چه در اقتصاد٬ سیاست٬ فلسفه٬ علوم و هنر و چه در مبارزه عملی طبقاتی پاسخ به این سوال محوری بود:"چگونه انسان میتواند انسانی زندگی کند؟"
در وفاداری به متد شناخت مارکس اجازه بدید قبل از اینکه مستقیما به مارکس مراجعه کنیم٬ به دنیای دور و برمان نگاهی انداخته رابطه تولیدات هنری را با زندگی روزمره و جاریمان بررسی کنیم.

تماس روزمره ما با تولیدات هنری
در طول یکروز عادی ما تا چه اندازه در معرض تولیدات هنری قرار میگیریم؟ از هنگامیکه از خواب بیدار میشویم و ملحفه رنگارنگ و طراحی شده خود را کنار میزنیم تا زمانیکه برای شستشوی بدن پرده‍ی گل ماگلی حمام را کنار میزنیم و صابون و شامپو را از جعبه یا ظرف خوش طرح و یا قالب طراحی شده آن بیرون میاوریم٬ از هنگامیکه ظروف آشپزخانه که هر یک مزین به نقاشی ها و طراحی هایی هستند را همراه با نان و پنیر و شیر و کورن فلکس (که هریک در بسته بندیهایی با رنگها و نقاشی ها و عکسهایی قرار دارند) روی میز صبحانه‍ی رنگارنگمان قرار میدهیم٬ از هنگامیکه روی فرش و موکت و گلیم رنگارنگ و نقاشی مانند خود قدم برمیداریم تا هنگامیکه لباسهای خوش طرح و رنگ خود را بتن میکنیم٬ از هنگامیکه از کنار دیوارهای خانه مان که مزین به انواع کارهای هنری دستی٬ تابلوها٬ عکسها و قاب عکسهای زیبا هستند عبور میکنیم تا زمانیکه از کنار باغچه هایی که نه تنها با گل و گیاه بلکه بخاطر طراحی شان زیبایی وصف ناپذیری را خلق کرده اند رد میشویم٬ از هنگامیکه از کنار ساختمانهایی با معماری خوش طرح و خوش رنگشان جلوه ای از زیبایی را به شهر افزوده اند عبور میکنیم تا زمانیکه اتومبیل های خوش چهره و خوش رنگ را بی اعتنا نگاه میکنیم٬ از هنگامیکه آی پاد٬ آی فون٬ لپ تاپ و تلفن باهوش خوش قیافه و خوشرنگمان را برخ میکشیم تا هنگامیکه از کنار تابلوهای کوچک و بزرگ سر در مغازه ها بی اعتنا عبور میکنیم٬ از هنگامیکه اعلانات تبلیغاتی و تجاری در کنار خیابانها٬ روی نیمکتها٬ روی وسایل حمل و نقل عمومی٬ درمحل کار و رستورانها و فروشگاهها٬ در رادیو و تلویزیون و اینترنت ما را بمباران میکنند تا هنگامیکه قبل از خواب به تماشای سریال محبوب خود نشسته یا آهنگهای محبوب خود را گوش میدهیم یا مینوازیم ... ما روزانه صدها بار با محصولات هنری بشر مواجه میشویم: چه حضور هنر در تقریبا تمام محصولات مادی٬ وسایل زندگی شخصی و عمومی روزمره مان-- خواه در مسکن و خواه در خیابان و مجامع عمومی-- ادغام شده باشد و به آنها چهره ای جذاب دهد و چه هنر در محصولات مستقل هنری تولید شده باشد.
ممکن است در اطلاق عنوان هنر به تمام موارد فوق توافق نداشته باشیم٬ اما فکر میکنم تلاش برای زیبا جلوه دادن حتی مخوف ترین و مخرب ترین ابزار و اشیا (مانند هواپیمای جنگنده ای که حامل بمب اتم است) تلاشی عینی باشد. قهر طبیعت نیز میتواند زیبایی صوری داشته باشد٬ مانند فوران غران و خروشان کوه آتشفشان٬ یا امواج بزرگ و مهیب آب اقیانوسها. در هر رو٬ نمیتوان درباره هنر صحبت کرد و مفهوم زیبایی را نادیده گرفت.

زیبایی چیست؟
آیا زیبایی مفهومی ذهنی است که تنها در چشم بیننده آن قابل شناسایی است؟ اگر چنین است٬ چگونه است که شرکت کامپیوتری اپل با زیبا کردن شکل صوری یک دستگاه الکترونیکی که نام اصلی آن "ام پی تری پلیر" است٬ به آن نام دهن پرکن "آی پاد" داد و به اعتبار نام "زیبا" و زیبایی صوری دستگاه٬ آنرا راهی جیب میلیونها انسان در چهار گوشه جهان کرد؟ چرا مردم دنیا (با هر جنسیت٬ سن٬ رنگ پوست٬ زبان و "فرهنگی") در زیبایی آی پاد به همان اندازه همنظرند که در زیبایی های طبیعت؟ زیبایی کنکرت و عینی است. زیبایی یک خصیصه فیزیکی است که با حس بینایی قابل تشخیص است. زیبایی شکل صوری موضوع٬ چه اشیا بی جان و چه موجودات زنده است. طبیعت خالق زیبایی و راهنمای بشر در بکارگیری قوانین زیبایی در تولید محصولاتش است. خصیصه های مشترک زیبایی را میتوان٬ بقول ویتروویوس از رم باستان*٬ با شناخت «حقیقت طبیعت» به عینه نشان داد: توازن و تقارن. این دو خصیصه را میتوان هم در صورت و اندام بشر یافت و هم در گل و بلبل و هم در دستگاه تلویزیون و آچار پیچ گوشتی! رنگها لایه دوم زیبایی را تشکیل میدهند. علاوه بر اینها٬ در جوامع بشری و در صورت مفروض گرفتن وجود عینی زیبایی فیزیکی در یک شی یا موجود زنده٬ آنچه به زیبایی یک لایه سوم میدهد و ظاهرا "چشم بیننده" تعیین کننده زیبایی شی یا موجود زنده است٬ موقعیت عینی زیستی ماست. شیوه زندگی(بعنوان مثال٬ تا جایی که به "مد" برمیگردد٬ در زندگی دهقانی به این دلیل که انسان مستقیما با طبیعت و رنگهای آن درگیر است٬ رنگهای تند و شاد را میپسندد۔ در زندگی شهری رنگهای خاکستری و تیره٬ که نتیجه تحمیل محیط دود و دم شهری و ساختمانهای خاکستری است٬ مد میشوند). تا آنجا که به در رابطه خاص انسانها با یکدیگر برمیگردد٬ نقاط مشترک دیدگاهی و نظری٬ تیتر و شغل٬ تواناییها و شخصیت از جمله فاکتورهای لایه سوم زیبایی را تشکیل میدهند.
با این مقدمه٬ یعنی تلاش برای نشان دادن حجم محصولات هنری ای که ما روزانه٬ چه مستقیم و چه غیر مستقیم٬ با آنها سر و کار داریم٬ مصرف یا تولید میکنیم و همچنین تلاشی مختصر برای ارایه ریوس قوانین زیبایی طبیعت٬ که ما خود محصول عینی آن هستیم٬ در نوشته های بعدی ابتدا رجوع مختصری به تاریخ عروج هنر خواهم داشت و سپس بسراغ مارکس و درک او از انسان و طبیعت٬ ذات و غریزه٬ فرد و جامعه٬ آگاهی و خودآگاهی٬ معنویت و انسانیت٬ پیدایش و رشد روابط اجتماعی و انعکاس تمام آنها در هنر خواهم رفت.


قسمت دوم - نگاهی به تاریخ

ما لانه زنبور٬ تار عنکبوت و سایر مناظر زیبای طبیعی که نفس در سینه هایمان حبس میکنند را هنر نمی نامیم٬ اما نقاشیهایی که از آنها کشیده شده اند را هنر می نامیم. بعبارت دیگر هنر پدیده ای مختص به انسان است. چرا حیوانات نمیتوانند خالق هنر باشند؟ آیا انسان به معنای تجریدی آن٬ خارج از جامعه و روابط اجتماعی٬ میتواند خالق هنر باشد؟ اگر نه٬ چرا میگوییم هنر امری فردی است؟ مارکس در توضیح اینهمه چه میگوید؟ فرق انسان با حیوان از دیدگاه او چیست؟ تفاوت فرد و جامعه در چیست؟ شاید بهتر باشد قبل از وارد شدن به این مفاهیم انتزاعی٬ سیر تاریخی و عینی تکامل انسان را باختصار مرور و ظهور هنر را در جامعه بشری کشف کنیم.

تکامل بشر و ظهور هنر
انسان در درجه اول یک موجودیت فیزیکی دارد. اندام٬ چشم٬ گوش٬ بینی٬ دست و پا٬ شکم٬ سیستم عصبی و مغز دارد. با تکیه به دستاوردهای فیزیک٬ انسانشناسی و باستانشناسی٬ میدانیم که انسان امروزی٬ از نظر رشد اندام و تکامل نیروهای عصبی و دماغی٬ در دورانی که به عصر حجر (عصر سنگ) موسوم است به آناتومی امروزش رسید. (دوران سنگ و فلز و زیر تقسیمات آن تقسیم بندی ای باستان شناسانه بر حسب ابزارسازی انسان و اجداد اوست)۔ عصر سنگی که گفته میشود بین ٢ تا ٢ و نیم ملیون سال پیش آغاز شد٬ به زیر مجموعه هایی از جمله دوره پالیوتلیک تقسیم میشود. دوره پالیوتلیک بنوبه خود به سه دوره پایینی٬ میانی و بالایی تقسیم شده است. بین یک تا یک و نیم ملیون سال اجداد ما که شاخه های متفاوتی از ژن انسان یا "هومو" را حامل بودند٬ ابزار سنگی میساختند٬ اما اتکایشان تنها بر یک ابزار بود: سنگی مثلثی شکل که بنام "تبر سنگی" شناخته میشود. این ماقبل انسانها٬ اگر چه جمعی اما هنوز بصورت فردی روی درختها زندگی میکردند. مانند بسیاری دیگر از حیوانات یک محدوده جغرافیایی خاص برای زندگی شان داشتند. با هم زندگی میکردند بدون اینکه یک رابطه اجتماعی انسانی بین آنها برقرار شده باشد۔ ادعا میشود علیرغم ساخت اولین ابزار سنگی٬ هنوز شکار یک منبع حاشیه ای تغذیه بود٬ اجداد ما در ایندوره از طریق مرده خواری (باقیمانده حیوانات) تغذیه میکردند و ظاهر اگر بخاطر تهدید سایر جانوران نبود و تا هنگامیکه میتوانستند خوراک خود را در حیطه تحت کنترلشان تامین کنند در همان محدوده (چند کیلومتری) عمرشان را بسر میاوردند. "هومو هیلدبرجنسیس" موخر ترین نوع اجداد انسان در این دوره بود که ظهورش به ٤٠٠ تا ٦٠٠ هزار سال پیش تخمین زده میشود٬ چه از نظر اندام بدن و رفتاری٬ چه بر روی دو پا راه رفتن به انسان امروز شباهت داشت. هیلدبرجنسیس پدر نیاندرتال و رودسینسیز بود. رودسینسیز پدر بزرگ انسانهای امروز بود.
در نیمه عصر حجر٬ اجداد انسان از نظر آناتومی به شکل امروز خود بسیار نزدیک شد. نیاندرتال ها موخرترین نسل ایندوره بودند. مختصات این دوره که گفته میشود از ٣٠٠ هزار سال پیش آغاز شده است عبارتند از رشد آناتومی٬ شکل گیری نطقه های زندگی اجتماعی ای که بنام "گروه" شناخته میشود٬ استفاده از تکنیک آماده سازی هسته سنگ برای ساختن ابزار سنگی. اگر چه توافقی در این امر نیست٬ اما گفته میشود اولین نشانه های دفن مرده بعنوان یک آداب اجتماعی در ایندوره آغاز شده است۔ علیرغم اندک پیشرفت اجداد انسان در ایندوره در ساخت ابزار سنگی نه تنها هنوز آثاری از هنر و کلا فرهنگ وجود ندارد که شکار و جمع آوری(غذاهای دریایی٬ تخم حیوانات٬ میوه و خشکبار) منبع اصلی غذایی او نبود. منبع اصلی خوراک این اجداد انسان هنوز مرده خواری بود.

انسان و جوامع کمونی
دوره بالایی پالیوتلیک که گفته میشود حدود ١٠٠ هزار سال پیش آغاز شد٬ دوره ایست که انسان از نظر آناتومی تکامل نهایی خود را پشت سر گذاشته است (هومو سپین سپین)۔ همچنین٬ اولین نشانه های ظهور آنچه ما آنرا فرهنگ مینامیم در این دوره اتفاق افتاد. با تکیه به تعریف دقیق مارکس از انسان ("انسان بمعنای دقیق کلمه حیوانی سیاسی است نه صرفا حیوانی اجتماعی٬ اما حیوانی که فقط میتواند در وسط جامعه فردیتش را بیابد۔" گروندریسه) و جامعه انسانی میتوان این دوره را آغاز پیدایش جوامع اولیه کمونی انسانها نامید۔ مارکس اگر چه خصلت زیست جمعی و ابزار سازی را در انسان لازم میدانست اما او انسان را "حیوانی ابزار ساز"(بنجامین فرانکلین) و یا "حیوانی اجتماعی"(ارسطو) قلمداد نمیکرد۔ در نوشته بعدی به و باز کردن تعریف مارکس از انسان خواهم پرداخت۔ باستان شناسان مدعیند که انسان برای اولین بار٬ در ایندوره از استخوان برای ساختن ابزار استفاده کرد٬ ابزاری ظریف و پیچیده مانند سوزن خیاطی را میسازد٬ که باز برای اولین بار نشانی از دوختن البسه بوده است(انسان قبل از این٬ از پوشش برای گرم نگه دشتن خود استفاده میکرده است٬ اما نشانی از دوختن لباس در دوره های قبل نیست) مدعی هستند انسان در ایندوره کفش بپا کرد٬ نیزه درست کرد و تور ماهیگیری ساخت. گفته میشود در اواسط ایندوره (حدود ٥٠ هزار سال پیش) یک "انفجار فرهنگی" رخ داده است که دارای سه مشخصه بود: پیدایش زبان٬ آداب اجتماعی و هنر.
بعبارت دیگر تا جاییکه ژن انسان یا "هومو" را میتوان تعقیب کرد٬ حداکثر ٢ میلیون و چهارصد هزار سال و حداقل یک میلیون و نهصد هزار سال طول کشید تا اولا آناتومی بشر تکامل یابد۔ پس از آن حدود پنجاه هزار سال دیگر طول کشید تا فراورده های فکری بشر خارج از حیطه بقا او اظهار وجود کنند. قدیمی ترین آثار وجود خط به پنجاه هزار سال پیش قابل ردیابی است٬ قدیمی ترین نقاشی کشف شده در غاری در شاوه‍ی فرانسه قرار دارد که عمری ٣٥ هزار ساله دارد٬ قدیمی ترین ابزار موسیقی٬ فلوتی است که در مناطق مرکزی روسیه٬ در سیبری٬ ( متعلق به ٤٣ هزار سال پیش) کشف شده است۔ اخیرا فلوت پیشرفته تری در آلمان کشف شده است که قدمت سی و پنج هزار ساله دارد. در حاشیه اضافه کنم٬ شاید بدانید که به یمن کشف مواد رادیو اکتیو توسط مادام و پیر کوری در اوایل قرن بیستم٬ تکنیک تخمین عمر آثار باستانی از طریق یافتن ایزوتوپهای کربن تا حد زیادی دقیق و علمی شده است.
در ایندوره همچنین مجسمه هایی یافت میشود که به آنها "اشکال ونوس" میگویند. این مجسمه ها که الگوی آن بدن زن حامله است٬ زاد و ولد را تقدیس میکند. از آنجا که گروههای انسانی بسیار کوچک بودند٬ تخمین زده میشود که بین سی تا پنجاه عضو داشتند٬ و از آنجا که متوسط سن انسان بدلیل مرگ و میر زنان و کودکان در هنگام بارداری حدود ٢٠ سال بیشتر نبود٬ زاد و ولد اهمیت بسیار زیادی برای بقای نسل داشت. شاید یکی از دلایلی که زنان به شکار نمیرفتند دوران بارداری مکرر آنها بود. لازم بیاد آوریست که در ایندوره از حیات بشر خانواده و زوج مفهوم نداشت. بیان هنری ایندوره اساسا با معنی عشق٬ بمعنای یک رابطه فردی٬ بیگانه بود. نقاشیهای روی دیوار غارها بسادگی انعکاسی از شیوه زندگی و تمایل به بقا است. کشیدن تصویر ماموت در غاری در فرانسه بعنوان مثال نشانه درجه وابستگی حیات و در عین حال عشق به این حیوان نیز بوده است. ماموت در سیبری برای انسان حکم تمام چیزی را داشت که بقای انسان به آن وابسته بود. از خوراک گرفته تا پوشاک و تا ابزار شکار و هنر. در فیلم انیمیشنی "عصر یخ" گویی انسان از ماموت ها عذر خواهی میکند چرا که برخی از باستانشانسان معتقدند انقراض ماموت بخشا بخاطر شکار او توسط انسان بوده است. در هر رو٬ در ایندوران همچنین ابزارهایی که گفته میشود برای خالکوبی یا رنگ کردن بدن بخاطر مراسم خاصی استفاده میشده یافت شده است.
اگر چه ابزار موسیقی و خط را میتوان به حدود ٥٠ هزار سال پیش ردیابی کرد اما منطقا موسیقی بدون ابزار و زبان محاوره ای قدیمی تر از طول عمر ابزار دست ساخت موسیقی و خط هستند. عقلانی بنظر میاید که اولین ابزار موسیقی را دهان بشر بدانیم٬ که با تقلید از صدای حیوانات٬ از موسیقی برای شکار٬ سرگرمی٬ و بالا بردن روحیه خوداستفاده میکرده است. گفته میشود٬ در هنگام حمله به حیوانات بزرگ جثه انسان آواهایی را سر میداده است تا با پیوستن صدایش به یکدیگر٬ جمعی بودن خود را حس٬ خود را به یک ارگان متعلق بداند و نه یک فرد تنها. عملی که همین امروز هم در جنگها صورت میگیرد. همچنین بین صدای انسان بعنوان ابزار موسیقی تا ساختن یک فلوت قطعا حلقه واسطهای دیگری٬ ابزار دیگری نیز وجود داشته است٬ مانند سنگهایی که بدون تغییر شکلشان بهم زده میشدند تا یک هارمونی در فعالیت گروهی ایجاد کنند٬ یا استفاده از سنگ و یا استخوان حی و حاضر موجودی٬ بدون هیچ کار روی آن٬ برای سوت زدن. در خصوص زبان نیز دور از تصور نیست که انسان پیش از اختراع خط٬ که بغایت تجریدی است٬ زبان محاوره ای و یا در ترکیب با زبان پانتومیمی وجود داشته باشد. برخی معتقدند٬ انسان شمارش انگشتان دست و علایمی برای شمارش را پیش از نوشتن خط آغاز کرده باشد۔ غرض اینکه انسانشانسی تا حدی میتواند بر روی اشیا متکی باشد٬ نمیتوان حنجره انسان و سنگ و استخوانی که بدون تغییر شکل بعنوان ابزار موسیقی استفاده میشدند را با هیچ ابزارعلمی اثبات کرد٬ اما میتوان با استدلال به شواهدی که شرایط زیستی و اجتماعی آندوران داشته است نتیجه گرفت.
انسان و اجداد او در طول حیات بیش از دو ملیون ساله اش با چند دوره یخی و چندین بار خطر انقراض مواجه شده است. آخرین مورد آن به حدود ٥٠ تا ٦٠ هزار سال قبل برمیگردد یعنی حول و حوش اولین فوران فرهنگی اش.آخرین مورد خطر انقراض بحدی جدی بوده است که برخی از دانشمندان تعداد باقیمانده از انسانها را در پایان این دوره از قهر طبیعت (که شامل خشکسالی٬ انقراض حیواناتی که انسان شکار میکرده است٬ و آتشفشانهای عظیم٬ توفانهای مهیب و تغییرات آب و هوایی غیرقابل تحمل بوده است) تنها چند صد نفر تا چند ده هزار نفر در کل کره زمین تخمین میزنند. بعبارت دیگر٬ انقراض انسان یک امکان واقعی بود. شاید بدانید که نزدیک به ٩٩ درصد از تمام موجودات زنده ای که تا کنون در کره زمین پا بعرصه حیات گذاشته اند٬ منقرض شده اند. چرا انسان نشد؟ چه عواملی نه تنها از این انقراض جلوگیری کردند بلکه جوامع بشری به حدی پیشرفت کرد که بفاصله نسبتا کوتاهی به "فوران فرهنگی" رسید؟ دلایل این موضوع میتواند متفاوت باشد. در اولین سطح٬ دلیل بقای انسان را باید در عوامل محیط زیست٬ فیزیک و بیولوژی جستجو کرد. حتما توان خارق العاده بدن انسان به تابعیت از تغییرات آب و هوا یکی از فاکتورهای مهم بوده است٬ اما نهایتا این توان حد و اندازه ای دارد. انسان بدون زندگی آگاهانه جمعی نمیتوانست با قهر طبیعت بطور کامل مقابله کند و به بقا خود ادامه دهد.
با یک مشاهده ای به این دوران میتوان روند دیگری را در موازات با تحولات بالا یافت. انسان برای اولین بار پس از صدها هزار سال -- اگر چه هنوز تنها شکل فعالیتش برای بقا٬ شکار و جمع آوری بود-- ساکن میشود. در مناطق مرکزی روسیه٬ جوامع کوچک انسانی بخاطر وجود گله های ماموت٬ که منبع غذایی را برای انسان و برای دوره طولانی تامین میکردند٬ موجب سکونت انسان در آن منطقه میشوند. گفته میشود همین اتفاق در کرانه های دریای مدیترانه امروز (لبنان٬ فلسطین٬ اسراییل٬ اردن امروز) بخاطر وفور ماهی صورت پذیرفت. (تیوری مشابهی نشان از اسکان مردم در منطقه ای که امروز بزیر آب رفته و در جوار انگلستان قرار داشته است دارد. در آنجا نیز وفور ماهی آزاد به اسکان و خلق ابزار پیچیده ماهیگیری منجر شده بود). بهرحال٬ این واقعیت که انسان مکان نسبتا امن و خوراک روزمره اش را توانسته بود تامین کند٬ او را برای دوره ای٬ شاید هزار(ان) ساله٬ ساکن میکند که در متن این سکونت "فوران فرهنگی" رخ میدهد. با توجه به داده های موجود٬ انسان بدون وجود یک رابطه اجتماعی آگاهانه با همنوعانش نمیتوانست از انقراض خود اجتناب کند برای اینکه انسان منفرد و تنها محکوم بمرگ بود. او نه تنها نمیتوانست ماموتی شکار کند٬ که بدلایل متعددی میتوانست با اولین قهر طبیعت نابود شود۔ یافتن سرپناه٬ دفاع از خود در مقابل حیوانات درنده و ۔۔۔ برای یک انسان تنها امری غیر ممکن میبود۔ گفته میشود بالاترین مجازاتی که یک گروه٬ یک کمون٬ علیه یک عضو خود صادر میکرد٬ طرد او از گروه بود. همچنین٬ انسان تا این حد آگاه بود که باید برای بقا٬ نه تنها خود که ابزارهایش را متناسب با محیط پیرامونشی منطبق کند. خصیصه ای که هیچ حیوان دیگری ندارد٬ یعنی ١) داشتن آناتومی لازم برای ساختن ابزار و ٢) آگاهی از طبیعت پیرامونیش و ملزومات انطباق و ٣) بعمل در آوردن یک نقشه هدفمند.
دومین مشاهده این است٬ که فوران فرهنگی٬ یا بعبارت دقیقتر بروز فرآورده های فکری ای مانند زبان٬ سنت و هنر٬ که مستقیما به حیات فیزیکی او ربطی نداشتند٬ بدون درجه ای از رفع تامین بقای فیزیکی و بیولوژیکی او ممکن نبود. فرآورده های فرهنگی اولین بروز فرآورده های فکری انسان نبودند. باید توجه داشت که آناتومی انسان کامل شده بود. نه تنها اندام و ستون فقرات بلکه بزرگی مغز او به حد کامل رسیده بود (از حجم ٤٠٠ سی سی مغز در اوایل عصر حجر به حدود ١٥٠٠ سی سی رسیده بود). اما از آنهگام که آناتومی انسان کامل شده بود تا مقطع بروز فوران فرهنگی حداقل چهل هزار سال گذشته بود. در تمام اینمدت تمام مشغله فیزیکی و ذهنی بشر بقا و تنازع بقا بود. خلاق بود٬ اما خلاقیتش تنها در خدمت بقای فیزیکی و نسلی اش٬ در خدمت تولید ابزار شکار٬ یافتن و ساختن لانه و کاشانه٬ گرم و خنک نگه داشتن خود و مقابله با قهر طبیعت بروز پیدا میکرد.
قبل از ختم این قسمت از نوشته٬ شاید بد نباشد بخاطر بیاوریم که حدود ٤٠ هزار سال پس از اولین فوران فرهنگی در تاریخ بشر٬ پس از هزاران سال اسکان نسبی و مشاهده فصول و رویش گیاهان در یک جغرافیای مشخص٬ بشر توانست بتدریج معمای "چگونه گیاه روییده میشود" را کشف و حیوانات را اهلی کند. این واقعه که به انقلاب کشاورزی یا نیو لتیک شهره دارد٬ آغاز گر دوره ای شد که بشر را وارد عصر دیگری از شیوه تولید ساخت. این همان شرط لازم و مادی زیربنایی بود که مارکس آنرا در گذار از یک شیوه تولید به شیوه تولید دیگر الزامی میدانست۔ انسان در ایندوره نه تنها نیازهای بقای خود را توانست تامین کند که برای اولین بار پدیده ای بنام تولید مازاد بر نیاز اظهار وجود کرد. این دوره که در آغاز مانند جوامع کمونی گذشته با رابطه ناگفته ولی عملی انسانهای برابر آغاز شده بود (که جامعه بر مبنای "از هر کس به اندازه توانش٬ به هر کس باندازه نیازش" اداره میشد) در ادامه به عروج جامعه طبقاتی منجر شد. جوامع انسانی در ایندوره دستخوش تحولاتی سرنوشت ساز شد از جمله تقسیم کار٬ ظهور مذهب و خانواده٬ ظهور علوم طبیعی در قالب علم ریاضی که بنوبه خود با اندازه گرفتن اشیا آغاز شد(معیار شمارش دهگانه بعنوان مثال از شمارش انگشتان نشات گرفته است) که این بنوبه خود تکنیک ابزار سازی را علمی کرد٬ یعنی معیار اندازه گیری در ساختن اشیا رایج شد. کشف و استفاده از فلز و چوب برای ابزار سازی موجب استفاده آنها در کارهای هنری نیز شد. هنر تحولات بسیاری را در ایندوره پشت سر گذاشت که انعکاسی از این تغییرات اجتماعی و مهمترین آن گذار از شیوه تولید کمونی به شیوه تولید طبقاتی بود. یکی از نشانه های بارز ورود به جامعه طبقاتی تغییر دیدگاه در مورد جایگاه زن بود. زن که همیشه در آثار هنری دوران قبل بخاطر جایگاهش در جامعه٬ از جمله منشا زاد و ولد و بقای نسل انسان ستایش میشد٬ جای خود را در آثار هنری و حماسه ها به خدایان مرد میدهد. در مجسمه سازیها و افسانه های یونان کهن٬ آلت تناسلی مرد نماینده تولید مثل میشود و زیوس جانشین ونوس میشود.
با در دست داشتن این تصویر و مشاهدات میتوان بسراغ مارکس رفت.

ادامه دارد