آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند


شکراله کمری ماژین


• راهی که در این مدت سی و چند سال طی شد, دیرزمانی است که به راهی بی بازگشت مبدل شده است. امروز دیگر هیچ راهی برای حاکمیت کنونی ایران نمانده است جز رفتن به جلو. به هر جهت خط سیاسی ای که مبنای آن زدن, گرفتن, بُردن, بستن, کُشتن, انفصال, آشتی ناپذیری, جنگ, جدال, بی پروایی, بی حرمتی, ایجاد بحران, ... بوده است در تمامی این مدت دست بالا را داشته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ فروردين ۱٣۹۱ -  ٣۱ مارس ۲۰۱۲


یک بار دیگر محافل گوناگون خبری در سطح جهان از سرگیریِ مذاکرات حول موضوع نیروی اتمی ایران را خبر دادند و به این ترتیب یک بار دیگر جهانیان نه به این منظور که در جریانِ گفتگوها و معاملات بین حکومت اسلامی و کشورهای موسوم به ۵+۱ قرار گیرند بلکه مانند دفعات پیشین اینقدر در جریان واقع بشوند که این روندِ اکنون راکد, طولانی شده و خسته کننده ی مذاکرات بین یک حاکمیت یاغی از یکطرف و سایر دول جهان از طرف دیگر هنوز ادامه دارد. مذاکراتی که تکلیف آن به زعم نگارنده ی این نوشته از هم اکنون روشن است بلکه طرفین این ماراتُن طولانی, اهداف و منافعی را در دلِ این مذاکرات دنبال میکنند. اگر چیز دیگری سوایِ این ادعا وجود میداشت و اگر بنای کار بر رسیدن به یک توافق بود, این روند – نه بنا بقاعده ای سیاسی چرا که از قدیم گفته اند سیاست را هیچ پدری و مادری نیست بلکه بنا بقاعده ی ساده ی عقل و منطق – نمی بایست اینقدر به درازا بکشد. سخن از عقل و منطق مسلمآ سخن از امور نسبی است و نه مطلق. هر کسی میتواند بر پایه ی عقل و منطق خویش با هر اظهارنظری موافق یا مخالف باشد اما هر کسی نیز میتواند بر همین پایه, به استنتاج خویش برسد. مشخصآ در باب موضوع مطروحه این نمیتواند معقول و مدلل باشد که قدرتهای حی و حاضر جهان امروز بتوانند هر چه را اراده کنند از روی زمین بردارند و هرکجا که خواستند بر زمین بگذارند, اما نتوانند از عهده ی جماعتی برآیند که هنوز الفبای گفتگو را نیاموخته اند. این نمیتواند از سرِ ناتوانی یا نادانیِ تمامیِ قدرتهای پنج قاره ی جهان باشد. پس در پسِ این تعلل ها و تأخیرها بایستی دلایلی نهفته باشد. این را نیز میتوان ادعا کرد که هر دلیلی هم که باشد, بدون شک منشأ و سرچشمه ی اقتصادی دارد و بر این مبنا نیز یک ریشه یابی در خصوص گره کار, توضیحات اقتصادی خویش را اقتضا میکند. و صد البته که موضوع اقتصاد موضوعی شوخی بردار نیست. وقتی سخن از اقتصاد جهانی بمیان میآید, سخن از تکلیف بسیاری سرمایه گذاریهای عظیم به میان می آید, سخن از حیات کارتل های اقتصادی, جریان مداوم سرمایه ها در سطح پنج قاره ی دنیا, منافع شرکتهای بزرگ, همچنین سخن از نگرانی دولتها به لحاظ نوسانها و ناپایداری های اقتصادی و به تبعِ آن اختلالات احتمالی در امور سیاسی و اجتماعی در بسیاری زمینه ها. پس تا همین جای قضیه میتوان حدس زد که یک برخورد جدی با این موضوع به هدف گشودن این گره کور که در برداشتن هر گونه خطری باشد چقدر میتواند تأثیرگذار و برای "جامعه جهانی" در برگیرنده ی خسارات و گرفتاریها باشد. پس یک برخورد جدی که احتمال ریسک های اقتصادی در آن باشد, شاید اتفاقآ به رونقِ بازارِ گروههایی بینجامد اما در عوض میتواند "دکان گروههای بسیاری را نیز تخته کند". اگر بخواهیم صریحتر سخن بگوییم میتوان گفت که سرانجامِ یک دعوای نظامی میتواند به یک آشوب اقتصادی منتهی شود. در خوشبینانه ترین وضعیت میتوان گفت که بخشی از روابط سیاسی, روابط تجاری, سیستم های انتقال سرمایه, سرمایه گذاریهای شرکتهای بزرگ دچار مخاطره خواهند شد. با کمی تأمل در کُنه بحرانی که اکنون قریب به چهار سال است بر همه ی فعالیتهای اقتصادی جهان سایه افکنده است, بحرانی که حتی اقتصاددانان زبده ی دنیای غرب هنوز از دلیلِ سربرآوردن آن و مکانیزم های واقعی آن به یک توافق نرسیده اند, میتوان تا حدودی به ژرفایِ جدی بودن و همچنین درماندگیِ اقتصادی دنیای امروز پی بُرد. در این مدت بسیاری از شرکتهای عظیم تجاری اقتصادی به خاک سیاه نشستند, بسیاری شهرها از رونق پیشین خود افتاده اند, آنها که از مناطقی چون دُبی صحبت میکنند دیروز و امروزِ چنین مناطقی را مقایسه کرده بر رکود فعالیتهای اقتصادی افسوس می خورند بخصوص که بحران مورد بحث بر اثر هیچگونه جنگ و دعوایی حادث نشده است. حال بهتر میتوان تصور کرد که درست وسط چنین معرکه ای جنگ و دعوایی نیز اتفاق بیفتد و مثلآ چهل درصد از جریانِ صدور نفت خام جهان به نقاط دیگر آن نیز مختل بشود. در این میانه برای بسیاری شرکتهای بزرگ آلمانی, هلندی, فرانسوی, انگلیسی و مانند آنها هیچگونه اهمیتی, سودی یا زیانی نخواهد داشت که حکومت ایران به سلاح اتمی مجهز بشود یا نشود. همینطور هیچگونه توفیری نیز برایشان نخواهد داشت که مردم ایران زیر لگدهای حکومت آخوندی دارند له و لورده می شوند یا نمی شوند. آنچه که برای آنها مهم است, چیزی است بی نیاز از توضیح بیشتر.
حال بهتر است سری بزنیم به آن طرف میز مذاکره ی ۵ باضافه ۱. اساسآ درون حاکمیت کنونی ایران یک خط سیاسی خاص از همان روز نخست تا به امروز دنبال شده است. مشخصه ی بارز و حیاتی این خط سیاسی اتخاذِ دائمیِ یک مشی آشتی ناپذیر است که در واقع امر, هم هویت و هم بقاء ساختار حکومتی امروز ایران در گروِ همین مشی آشتی ناپذیر میباشد. این خط سیاسی, وجه غالبِ تفکراتِ بعد از بهمن ۱٣۵۷ بوده است. اگر نخواهیم به قبل از واقعه ی بهمن برگردیم و این طرزتفکر را در زمانهای پیش از این واقعه بررسی و ریشه یابی کنیم, لااقل میتوانیم بگوییم که از روز دوازدهم بهمن که هواپیمای ایر فرانس – حامل انقلاب! – در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست (ده روز قبل از انقلاب!!) نوع خاصی از رادیکالیسم حاکم بوده است و در تمام این مدت سی و اندی سال به بهای تکه پاره کردن و بلعیدن رقبای خویش اکنون به "کینگ کونگی" تنها و بی رقیب در جزیره ای مخوف تبدیل شده است. حال هر چقدر که در نعره های گاه مستانه و گاه از سر ترسِ این کینگ کونگ که از طریق "صدا و سیمای بی مخاطبش" انعکاس می یابد هنوز واژه های نامفهومِ "امت اسلامی", "تداوم انقلاب", "خط جمهوری!", ووو از سر عادتِ سی و چندساله تکرار شوند, بر هیچکس حتی رهبران, گردانندگان و کارگزاران این ساختار حکومتی نیز پوشیده نیست که این برج کجِ از درون تُهی, همان خشت کجِ روزِ نخست است. در اینجا یک سوال و یک واقعیت خودرا نشان میدهند. سوال اینکه اگر خشت اول کج گذاشته نمیشد, شرایط به چه شکل دیگری در میآمد. جواب این سوال بسیار مشکل است. آیا روحانیت شیعه در توان و چنته اش بود که به گونه ای دیگر عمل کند؟ آیا اگر نیروهای رادیکال بر سر کار نمی آمدند, نیروهای معتدل تر چه میکردند؟ چگونه میبودند؟ آیا اساسآ دستگاه مذهبی ای که به ناگهان سرزمین بزرگی را در کف دستهای خویش دید, میتوانست به شیوه ای دیگر کشورداری کند؟ آیا اصولآ رهبران این تئوکراسی حاکم اندیشه ای, طرحی, برنامه ای, ... در جهت رشد, سلامت اجتماعی, دیپلماسی معقول, مردم داری, اعتلا و بالندگی کشور ایران با خویش داشتند یا اینکه همین راهی که طی شد تنها راه و تنها گزینه ای بود که میتوانستند اتخاذ کنند؟ سوالهای بسیاری از این قبیل میتوان طرح کرد اما همه آنها در واقعِ امر, یک سوالند. و اما واقعیتی که به آن اشاره شد اینستکه راهی که در این مدت سی و چند سال طی شد, دیرزمانی است که به راهی بی بازگشت مبدل شده است. امروز دیگر هیچ راهی برای حاکمیت کنونی ایران نمانده است جز رفتن به جلو. به هر جهت خط سیاسی ای که مبنای آن زدن, گرفتن, بُردن, بستن, کُشتن, انفصال, آشتی ناپذیری, جنگ, جدال, بی پروایی, بی حرمتی, ایجاد بحران, ... بوده است در تمامی این مدت دست بالا را داشته است. این خط همچنان پیش رفته است و موفق هم بوده است. هیچ نیرویی هم تا امروز نتوانسته است جلوِ این روند را بگیرد. این خود, این سوال را نیز در ذهن ایجاد میکند که آیا دستگاه روحانیت شیعه – صرفنطر از تک صداهایی اینجا و آنجا – حرف دیگری برای گفتن, و توان و ظرفیتی بیش از آنچه که عمل شد هم داشته است که دلی را به این خوش کند که اگر "اینها نبودند و آنها بودند" (بر فرض مطهری ترور نمیشد), طور دیگری میشد؟ این سوال را البته بایستی کسانی جواب بدهند که ادعا میکنند اگر این کارها نمیشد, اگر فلان و بهمان قدرت نمیگرفتند, اگر بجای آنها چنین و چنان میشد, ....
آیا واقعآ تنها مشی و شیوه ی ممکن که میتوانست اتخاذ شود, همین نبود که اکنون هست؟ شیوه ای که تا به امروز هیچ کسی را از درون این ساختار یارای ایستادگی در برابر آن نداشته است. هر کسی که کمتر انتقادی یا چون و چرائی در کارش بود از سر راه برداشته شد. هر کسی هم که تا کنون روی این موج سوار شد, تا الآن میتوان برنده دانست. حتی اگر "بنیانگذار انقلاب" نیز بر فرض اینکه تا امروز زنده میبود, این قدرت را نداشت که در برابر این موج ایستادگی کند. برای وی بیش از دو راه چاره ی دیگری متصور نمی بود. یا اینکه خود را با شرایط وفق بدهد یا کنار برود.
با این تفاصیل, میتوان چنین نتیجه گیری کرد که تنها راه مقابله با حاکمیت, طریق زور است و – بقول خودشان – لاغیر. اما در ارتباط با اتخاذ چنین گزینه ای دو شکل برخورد وجود دارد. یکی موافقین با یک برخورد احتمالی نظامی و دیگری مخالفین آن. موافقین میگویند که بگذارید این مسئله برای همیشه حل بشود. اینان بر مصداق "مرگ یکبار شیون یکبار" میپرسند "چه خواهد شد؟ از این بدتر؟" ملتی که هر روزه اش مرگ است, جامعه ای که به فقر و فلاکت و سیه روزی هر روز بیش از روز پیش گرفتار است, جامعه ای که هر روزه بهترین فرزندانش را به مسلخ های مرگ میبرند در حالیکه خودِ بدنه ی جامعه به مرگی تدریجی دچار شده است, دیگر چه مصلحتی, چه امیدی در پیش رو, و چه ترسی از بدترشدن.
مخالفین برخورد نظامی – اما – که عمدتآ دول مختلف جهان و مردم ممالک دیگر که از شرایط مردم ایران درکی سطحی و اندک دارند هستند, خود به دو گروه قابل تقسیم اند. یک گروه آنهایی که پای منافعشان درمیان است. اینها غالبآ همان دولتهای ذینفع اند که در ابتدای این نوشته از به خطر افتادن منافع اقتصادی شان سخن بمیان آمد. گروه دیگر متشکل از مردمی هستند که مخالف جنگ اند, سازمانها و دستجات ضدجنگ و آنهایی که از سر انساندوستی شان یا تحلیلهایی که از اوضاع میدهند, علاقه ای به درگرفتن یک نزاع نظامی ندارند و معتقدند که در صورت وقوع یک جنگ, مردم ایران بیش از اینها که هست متضرر خواهند شد.
برگردیم به موضوع اصلی مطروحه در ابتدای این نوشتار یعنی خبر مربوط به اینکه تا چند روز دیگر قرار است کشورهای موسوم به ۵+۱ بر سر میز مذاکره با نمایندگان حکام ایران بنشینند. با همه ی تفاصیلی که از جنبه های مختلف – عمدتآ از جایگاهها و خواستگاههای طرفین پروسه ی مذاکرات رفت, میتوان به این جمعبندی رسید:
یک – حکام کنونی ایران نمیتوانند از راهی که رفته اند, باز گردند بلکه بقاء آنان تنها در "دشمنی", جنگ افروزی و آشوب نهفته است.
دو – دنیای به اصطلاح دموکراسی امروز درمانده تر از آنست که بتواند از ثبات و منافع اقتصادی خویش مایه بگذارد و آنرا به مخاطره بیندازد. "بنیانگذار"! نیز حُکمآ اینرا میدانست که گفت "آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند"!
سه - بنا بر این, قرار بر این نیست که "مذاکرات" به جائی برسد.
چهار – تنها راهی که برای مردم ایران میماند این است که با اصرار و دعای بیشتر کاری کنند که هر چه زودتر "منجی عالم" ظهور کند!