حاشیه ای بر یادداشت جناب محمد قوچانی سردبیر!


اسماعیل رحمتی


• ایشان به نمایندگی از روشنفکران راست مانیفستی در ده بند تنظیم و ارائه داده اند... البته جای سوال است که آیا تمام روشنفکران راست معنای بیانیه مذکور را می پذیرند؛ به عنوان مثال می پذیرند که باراک اوباما رئیس جمهور بزرگترین کشور سرمایه داری جهان و نماد نئولیبرالیسم، سوسیالیست نامیده شود و یا بر امپریالیست بودن آمریکا صحه می گذارند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ فروردين ۱٣۹۱ -  ۵ آوريل ۲۰۱۲


یکی از عقل می لافد، یکی طاعات می بافد
بیا تا داوری ها را به پیش داور اندازیم
"حافظ"

دکتر براهنی زمانی گفته بود «بورژوازی فرانسه بالزاک را در دامان خود پرورد، بورژوازی ایران علی دشتی را»
علی دشتی و روشنفکران راستگرای هم نسل او به طبقه ای منتسب بودند که برغم ضعف تاریخی خود، هویت و اصالت نسبی داشتند. طبقه ای که حاج امین الضرب ها را پشت سر خود داشت. نسل بعدی بورژوازی ایران به ویژه بعد از شکست نهضت ملی بی هویت تر از نسل پیشتر از خود شد و در برابر «آندره مالرو»های فرانسه «باستانی پاریزی»ها را به میدان آورد؛ و اکنون که بورژوازی ایران به طبقه ای رانت خوار و انگلی تمام عیار تبدیل شده، بانک ها و بنگاه های مالی را به جای کارخانجات و بنگاه های تولیدی نشانده و به جای تولید و اشتغالزائی به دلالی و نزولخواری روی آورده است، جای شگفتی نیست اگر روشنفکرش هم از جنس و جنم جناب محمد قوچانی باشد.
محمد قوچانی با جراید دوم خردادی وارد عرصه عمومی شد و یا حداقل، از آن موقع او را شناختیم. جوان بود و جویای نام؛ پرشور و سخن پرداز؛ با قلمی شیوا و نمره انشای بیست! در ضمن روزنامه نگاری، سبک و سیاق بهنود را تداعی می‌کرد. از انصاف نباید گذشت که به عنوان روزنامه نگاری جوان خوش درخشید و سری توی سرها در آورد و سردبیری چند روزنامه و ماهنامه وزین را به عهده گرفت.
بعد از حوادث سال ٨٨ چند صباحی بازداشت و سپس آزاد شد. طعم تلخ مسئولیت و تعهد روشنفکری طبقات میانه را چشید و این، شاید، نقطه ی عطفی در زندگی حرفه ای ژورنالیست جوان بود. بعد از آزادی به عنوان سردبیر در ماهنامه ی «مهرنامه» به قلم زنی پرداخت. گفتند و شنیدیم که لحن اش دیگر گونه شده؛ ساز ناسازش نارضایتی همنوازان را برانگیخت؛ اندک زمانی کارش به محاق کشید و دوباره باز آمد. این بار، گویا، صلاح کار خویش در آن دید که از خیر روشنفکر طبقه متوسط بودن بگذرد و به جای پرداختن به دغدغه های جامعه ای پویا و در حال گذار، وارد عرصه ای شود که به زعم او میدان بدون رقیب است و به هم آوردی با اندیشه ای بپردازد که به گفته خود ایشان به تاریخ پیوسته است!
لذا به مطرح کردن گفتمان تکراری و کسالت باری پرداخت که چندین دهه ترجیع بند بحث های رایج در محافل روشنفکری راست گرای اروپائی و آمریکائی است، با این تفاوت که اگر آنها با برخورداری از اطلاعات وسیع علمی و تحصیلات آکادمیک در رشته های تخصصی حوزه های مختلف علوم انسانی و با پشتوانه ای حداقل دو قرن تجربه پس از آزمون و خطا در هم آوردی با گفتمان های رقیب سرمایه داری، هرکس به اقتضای دانش و تخصص خود به توجیه گفتمان لیبرال دموکراسی و نئولیبرالیسم و دفاع از مواضع و منافع جهان سرمایه داری می پردازد و در قبال خدماتی که انجام می‌دهند از امتیازات ویژه ای بهره مند می‌شوند، ژورنالیست جوان ما که چونان حکمای همه چیزدان جهان باستان نه در یک زمینه، بلکه در تمام حوزه ها متخصص و صاحب نظر است، با دانشی به عمق و ژرفائی در حد دو بند انگشت، آنچنان بی محابا به اردوی دشمن سوسیالیستی می تازد که آدمی درمی ماند که این مرد در جوار زعمای پرآوازه جهان بینی سرمایه سالار، با چه انگیزه ای این چنین آسمان و ریسمان به هم می-بافد و راست و دروغ را سر هم می کند تا بی مایگی خود را به نمایش بگذارد، که به قول شیخ شبستر:
«تو را چون نیست احول مراجید                     مشو کافر به نادانی ز تقلید »
برای اجتناب از کلی گوئی به یکی از آخرین نوشته های ایشان در شماره ۱۶ مهرنامه تحت عنوان یادداشت سردبیر رجوع می‌کنیم. در ابتدای یادداشت سوالی مطرح شده: «چرا ایران روشنفکر راست ندارد؟»
اگر چه ایشان به سوال مطرح شده خود پاسخ روشنی نمی دهد، ولی در پایان نوشته به نمایندگی از روشنفکران راست مانیفستی در ده بند تنظیم و ارائه داده اند. به این ترتیب بعد از چند قرن حضور فعال در صحنه سیاست و فرهنگ جهان به معرفی خود پرداخته اند که ما چنین ایم و چنانیم؟ البته جای سوال است که آیا تمام روشنفکران راست معنای بیانیه مذکور را می پذیرند؛ به عنوان مثال می پذیرند که باراک اوباما رئیس جمهور بزرگترین کشور سرمایه داری جهان و نماد نئولیبرالیسم، سوسیالیست نامیده شود و یا بر امپریالیست بودن آمریکا صحه می-گذارند؟... چون بعدا" به بخش هائی از این بیانیه خواهیم پرداخت فعلا" به سوال آقای قوچانی برمی گردیم.
اگرچه در مورد تعریف و مصادیق روشنفکری هنوز اجماعی صورت نگرفته، با این حال برای اینکه بحث را پیش ببریم با چشم داشت تساهل و تسامح از صاحبنظران می گوئیم اگر مراد از روشنفکر افرادی باشند که به اندیشه ورزی و فعالیت های فکری می پردازند که نتیجه و ماحصل تفکرات آنها ترجمان علائق فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ملتی، قومی، طبقه یا قشری است, ما در تاریخ معاصر کشورمان روشنفکران زیادی داشته ایم که عقاید، نظریات و مواضع نظری آنها بیانگر علائق و منافع طبقه حاکمه ایران یعنی مالکین, روحانیون، اعیان و اشراف و سرمایه داران بوده است. از دیدگاه منافع ملی مردم ایران روشنفکران راستگرای ایران در طیف وسیعی جای می گیرند که در یک سوی آن افراد شریف، دانشمند و نخبه ای چون دکتر مصدق، دکتر فاطمی، دکتر خانلری و... و در سوی دیگر آن فرزندان ناخلفی چون وثوق الدوله، هویدا و شجاع الدین شفاء و... قرار دارند. در فاصله این دو گروه تعداد زیادی شخصیت های مشهور و یا کمتر شناخته شده ای قرار دارند که هر کدام جایگاه خاص خود را دارند و صدور هر گونه حکم کلی در مورد آنان نه عقلائی است و نه منصفانه؛ ولی اگر از واژه روشنفکر افرادی را مد نظر داشته باشیم که الگوی اندیشه و رفتار آنها تأثیرگذار و جریان ساز بوده است، متأسفانه باید گفت چنین افرادی را به ندرت در صفوف روشنفکران راستگرای ایران سراغ داریم. این امر دلایل مختلفی دارد و میتواند موضوع مطالعاتی مناسبی باشد برای مهرنامه, تا صاحبنظران را به تعلیل آن فرا خواند. با این حال در نگاه نخست به نظر میرسد که یکی از دلایل آن این باشد که این روشنفکران بیشتر «با قدرت» بوده اند تا «بر قدرت». آنها نان به نرخ روز خورده اند؛ مدایح بی صله نگفته اند. شمار زیادی از آنها، اگر نه همه شان، محافظه کار، ترسو و اهل تقیه بوده-اند؛ در مواردی، حتی شهامت بیان عقاید خود را نیز نداشته اند. چون بنا نداریم پشت سر افرادی نظیر فروغی، داور، تیمورتاش، مصباح زاده و... دیگر از دنیا رفتگان سخن بگوئیم, لذا به زندگان آنها، از بین زندگان به زنده ترین آنها آقای قوچانی رجوع می کنیم. ایشان در یادداشت سردبیر می نویسد:
«اما سرهنگ قذافی کمونیست نبود. او از نسل افسران متوهم خاورمیانه بود که با وجود هم پیاله شدن با بلوک شرق ادعای عدم تعهد می کردند و از راه سوم حرف می زدند. بزرگ اینان جمال عبدالناصر بود. مقلد او صدام حسین و حافظ اسد و معمر قذافی و علی عبداله صالح که امروز یک به یک در بهار عربی به خزان زندگی می-رسند. آنان سوسیالیزم، ناسیونالیسم و میلیتاریسم را جمع کرده بودند و در عصر ارتجاع عربی پرچم ترقیخواهی افراشتند و در برابر صهیونیسم و امپریالیسم ندای رهائی سر دادند و عوام را از چاله به چاه انداختند... ،... خوشمزه تر آنکه در ایران هم در این سی سال مسعود رجوی هم هر روز بیشتر به این نسل شبیه شد. چه خوش اقبال بود ملت ایران که دولت اش را ندید تا مجبور شود امروز برای رهائی بهار ایرانی راه بیاندازد. هرچند که همین امروز که از دید یه دولت و کبکه حکومت خبری نیست در اتوپیای توتالیتری اشرف برایش سرودهای آئیینی می سازند و او را قهرمان می خوانند. او هم مثل سرهنگ معمر قذافی بود که فکر می کرد با نگارش رساله شناخت، گره از کار جهان می گشاید، هرچند که امروز در مرگ صدام سکوت و در مرگ قذافی شادی می کند."
این پاراگراف بلند و ملال آور را از آن روی آوردیم که نه تنها محافظه کاری و تقیه گرائی روشنفکر راست, بلکه برخورد فله ای و غیردقیق آقای محمد قوچانی با شخصیت ها و وقایع تاریخی را نشان دهیم. در این پاراگراف جمال عبدالناصر, یاسر عرفات, صدام حسین و معمر قذافی در یک ردیف متهم و محکوم می شوند. در حالیکه یک روشنفکر آگاه و حقیقت جو عبدالناصر را نه در ردیف صدام حسین و قذافی, بلکه در کنار مصدق، نهرو، تیتو و سوکارنو قرار می دهد. ما نمی دانیم نظر آقای قوچانی در مورد بقیه افراد این گروه چیست, ولی می دانیم که تقصیر این افراد در این بود که در اداره کشورشان مستقل از غرب عمل کردند و رابطه آنها با شرق نیز بر اساس منافع و مصالح ملی کشورشان تعریف می شد؛ و اما خوشمزه ترین بخش این پاراگراف با همان واژه «خوشمزه تر» آغاز می شود. آنجا که آقای قوچانی بعد از برشماری بخشی از ویژگی های شخصیتی و رفتارهای سیاسی افرادی نظیر صدام حسین و قذافی و... ناخواسته به مصداق ایرانی چنین ویژگیهائی می رسد. اما یکباره به خود می آید و با احساس خطر جدی فرمان را به سرعت به راست پیچانده او را دور می زند و به حوزه امن و عاری از خطر و خالی از رقیب مجاهدین وارد می شود تا تقیه لیبرالیستی خود را به نمایش بگذارد.
هر فرد منصف، با وجدان و بی طرفی رواج کیش شخصیت، آیین بت سازی و خودکامه پروری، تمامیت خواهی و اطاعت کورکورانه و دهها نقیصه دیگر رفتاری را در برنامه و مشی سیاسی مجاهدین خلق می بیند و درک می-کند، در این مورد جای هیچگونه بحثی نیست، ولی در عین حال همین افراد می دانند که مصداق واقعی تر خصوصیات برشمرده آقای قوچانی در این پاراگراف و جاهای دیگر همین نوشته یعنی پویولیسم و عوام فریبی و دروغ پردازی و سوسیالیسم بازی و گداپروری و عکس یادگاری گرفتن با رهبران کشورهای سوسیالیست نما، ترویج توهم قدرتمندی و دادن شعارهای بدون پشتوانه و توخالی و نسخه پیچی برای حل مشکلات بشری و مدیریت جهانی و... قبل از اینکه رجوی باشد آقای دکتر احمدی نژاد و هم کیشان او هستند. نسخه دوم و کپی برابر با اصل قذافی سی سال پیش.
البته ما انتظار نداریم که روشنفکر راستگو بی گدار به آب بزند و از این نوع مصداق های خطر ساز نامی در نوشته-های خود ببرد، ولی می توانیم و باید انتظار داشته باشیم، به جای رجزخوانی در میدان خالی از رقیب و خوش رقصی در بزم قدرتمندان, از خیر طرح مصداق و مصادیق ایرانی خصوصیات برشمرده خود بگذرد. اگر نه برای کل جامعه روشنفکری ایران، دست کم برای روشنفکران راستگو آبروداری کند.
بروز چنین رفتاری اگر در میان روشنفکران راست قاعده است بین روشنفکران چپ استثنا به شمار می رود. چرا که روشنفکر راست در کنار قدرت جا خوش می کند. او حرفه ای است، برای او روشنفکری ابزار معاش و وسیله کسب امتیازات مادی است. ولی روشنفکران چپ در برابر قدرت اند، عمدتا" آماتورند، به خاطر آرمان و اعتقادات خود به هنر و اندیشه ورزی روی آورده اند, منتظر دریافت صله نیستند، آماده پرداخت هزینه اند.
این معنی در یادداشت آقای قوچانی از سوی فردریش فون هایک نیز مورد تائید قرار می گیرد، آنجائیکه می گوید: «سند عمده ای که یک آزادیخواه حقیقی باید از کامیابی های سوسیالیست ها بگیرد این است که آنچه سبب پشتیبانی روشنفکران و در نتیجه موجد نفوذشان در افکار عمومی شد شجاعت شان در طرفداری از یک ناکجاآباد یا مدینه فاضله بود»
همین فردریش فون هایک که افتخار! کشف ریشه مشترک بین نازیسم و فاشیسم و فالانژیسم با سوسیالیسم را برای نخستین بار در تاریخ تطور اندیشه بشری بنام خود ثبت کرده, به رغم داشتن چنین جایگاه رفیعی!, فروتنانه – و ایضا" دردمندانه – می نویسد: «باید قبول کرد که رویهم رفته امروز هرچه یک روشنفکر نوعی از هوش و درایت و خیرخواهی بیشتری بهره ببرد بیشتر احتمال دارد سوسیالیست باشد و در مباحثات عقلی محض عموما" بهتر می تواند بر اکثر مخالفان طبقه خویش چیره شود.»
قوچانی در پایان یادداشت خود دو سوال مطرح می کند:
- «بر این اساس آیا در ایران امروز ما «روشنفکر راست» می یابید؟»
- «آیا کسی را می شناسید که با جرأت و جسارت بگوید من یک روشنفکر راست هستم و از طعنه و کنایه روشنفکران چپ نهراسد؟»
ما بیشتر اشاره کردیم که روشنفکران زیادی در ایران گرایشات محافظه کارانه داشته اند و دارند. این افراد بدون اینکه خود اعلام کنند به عنوان روشنفکران راست شناخته می شوند. تعدادی از آنها در حوزه فرهنگ، ادبیات، هنر و رشته های مختلف علوم مورد احترام مردم و نخبگان جامعه نیز هستند. با این حال با عنایت به خصوصیات و ویژگیهائی که آقای قوچانی در مانیفست خود برای روشنفکران راست برشمرده اند تصور نمی شود نیازی به جرأت و جسارتی باشد، بلکه همگان با کمال میل و با افتخار و سرفرازی خود را روشنفکر راست اعلام خواهند کرد. اما سوال این است که آیا ویژگی های برشمرده در بیانیه مذکور در مورد قاطبه روشنفکران راست ایران مصداق دارد یا نه؟
براساس قرار قبلی خود به سراغ غایبین نخواهیم رفت، از خود آقای قوچانی شروع می کنیم، می خواهیم ببینیم آقای محمد قوچانی مصداق عینی خصوصیات برشمرده خود است یا نیست؟ آخرین جمله یادداشت ایشان را با هم می خوانیم:
«اکنون ما ایرانیان بیش از هر زمان دیگر به روشنفکران آزادیخواه و راستگو نیاز داریم»
ایشان از مفهوم راستگوئی تعریفی ارائه نداده اند، لذا، حداقل انتظار خود از فردی موصوف به صفت راستگوئی در عرصه عمومی را به صورت زیر خلاصه می کنیم:
- صداقت در گزارش وقایع تاریخی و معرفی شخصیت ها؛
- طرح گزاره ها و ادعاهای منطقی و مستدل و مستند به شواهد و داده های واقعی و پرهیز از کلی گوئی و صدور احکام فله ای بدون پشتوانه؛
- بازگوئی تمامی واقعیت و دوری از هر گونه برخورد گزینشی با آن؛
ما با همین معیار و منطق ساده، بدون هیچگونه مقدمه صغری و کبری به سراغ نوشته های آقای محمد قوچانی میرویم، ادعا و عمل او را در برابر هم می گذاریم.
در بند ۱ و ۲ بیانیه ادعا شده که:
۱- روشنفکران راستگو منتقد لیبرال دموکراسی اند. آنها دولت گرا نیستند. نه تنها به افسانه های دولت خوب و دولت کوچک اعتقاد ندارند بلکه اصولا" خواهان حذف دولت هستند.
۲- روشنفکران راست لیبرال (یعنی همان هائی که در عین حال که راست لیبرال هستند منتقد لیبرال دموکراسی هم هستند) با دولت های امپریالیست مانند ایالات متحده مخالف هستند. اشغال افغانستان و عراق را نه یک برنامه لیبرالی که رسالتی سوسیالیستی برای توسعه قدرت امپریالیستی خود می دانند.
٣- از نظر روشنفکران راستگو باراک اوباما نه یک لیبرال, بلکه یک سوسیالیست است. چرا که برای نجات نظام سرمایه داری با حمایت غیرلیبرالی از بانک ها حقوق افراد را نادیده گرفته.
۴- از دیدگاه آنها جنبش ضد وال استریت، شاید! پاسخی باشد به این سوسیالیست های لیبرال نما!
آقای قوچانی خود را منتقد لیبرال دموکراسی می نامد، ولی اسلدوی ژیژک و دیگر روشنفکرانی را که با همراهی و حمایت از جنبش ضد وال استریت به اعتراض و انتقاد از حکومت های لیبرال و دموکرات و نئولیبرال غرب می پردازند، دیوانه و شومن خطاب می کند:
«... در حالیکه او – منظور معمر قذافی است – به جنون شهره بود پس خیل عظیم روشنفکرانی که در وال استریت قدم می زنند و خود را رهبر انقلاب ضدسرمایه داری می دانند چه باید نامید؟ ... یکی از آنها پروفسور اسلدوی ژیژک فیلسوف تراز روزگار ماست. یکی از همان شومن هائی که نقش روشنفکران معاصر را بازی می-کنند، اسلدوی ژیژک هم همچون قذافی از شورش علیه وال استریت به هیجان آمده و به خیابان سرمایه داری شتافته صلای جهان بهتری را سر داد که نه کاپیتالیست است و نه کمونیست، او هم از راه سوم خبر داد. آمریکا و چین را یکسان به زیر سوال برد. درست مانند سرهنگ که چهل سال قبل با شعار راه سوم به قدرت رسید «کتاب سبز» کمونیسم و کاپیتالیسم را با هم رد کرد»
اسلدوی ژیژک کمونیست نیست، او صرفا" منتقد سرمایه داری است. او خود می گوید:
«آنها ما را خیال پرداز می نامند... ما خیال پرداز نیستیم. ما داریم آنها را از خواب خوششان که دارد به کابوس تبدیل می شود بیدار می کنیم، ما کمونیست نیستیم، اما پیوند همیشگی سرمایه داری و دموکراسی از بین رفته است؛ می خواهیم بگوئیم آلترناتیو وجود دارد و این گونه نیست که لیبرال دموکراسی آلترناتیو نداشته باشد»
سوال می کنیم چرا باید آرزوی اسلاوی ژیژک برای یافتن آلترناتیوی برای دموکراسی غرب این چنین با برخورد عصبی آقای قوچانی مواجه شود. مگر خود آقای قوچانی منتقد لیبرال دموکراسی نیست و دولت آمریکا را امپریالیست نمی نامد؟
به دو نمونه دیگر از صداقت روشنفکر «راست»گو می پردازیم:
- ایشان نوشته اند که مفهوم «غرب زدگی» محصول کارخانه حزب توده است. اعتقاد آل احمد به چنین نظریه ای را ناشی از توده ای بودن ذهن و زبان او می داند. این ادعا در حالی صورت می گیرد که در همین شماره ۱۶ مهرنامه که با سردبیری خود ایشان منتشر می شود از زبان آقای داریوش آشوری نقل شده که آل احمد بعد از فاصله گیری از «جامعه سوسیالیست های نهضت ملی» تحت رهبری خلیل ملکی و هم نشینی با احمد فردید تحت تأثیر افکار ایشان به این نظر رسیده و به نگارش رساله غرب زدگی مبادرت ورزید.
- ایشان مدعی شده اند که خشونت و ترور تحت تأثیر روشنفکری و تفکر چپ وارد ادبیات سیاسی ایران شده است. نه فقط آقای قوچانی بلکه هر دانش آموز دبیرستانی هم می داند که خشونت و ترور سیاسی خیلی پیش-تر از ورود اندیشه های چپ به ایران در فرهنگ سیاسی ایران و اسلام وجود داشته. در تاریخ اسلام می توان به ترور نافرجام حضرت محمد توسط اشراف مکه، ترور حضرت علی به دست خوارج، ترور عمر بدست یک ناراضی ایرانی و ترور بیشتر امامان به دست بنی امیه و بنی عباس اشاره کرد و در تاریخ ایران ترور خوجه نظام الملک و... به فرمان حسن صباح و بدست فدائیان و ترور ناصرالدین شاه بدست میرزا رضای کرمانی و... نمونه هائی از ترور و خشونت های سیاسی اند که آقای قوچانی دوست ندارند آنها را ببینند.
یکی دیگر از معیارهای راستگوئی در عرصه عمومی را منطقی، مستدل و مستند بودن گزاره ها و ادعاها برشمردیم. حال می خواهیم ببینیم روشنفکر «راست» گوی، چنین خصوصیتی دارند یا صرفا" به صفات لاف زنی و گزافه گوئی آراسته اند.
ایشان به نمایندگی از روشنفکران «راست»گو جرج بوش را به این دلیل که فرمان حمله و اشغال افغانستان و عراق را صادر کرده نه یک لیبرال, بلکه مظهر قرائت سوسیالیستی از لیبرالیسم می خواند. با چنین منطقی نه تنها جرج بوش بلکه بیشتر رهبران کشورهای سرمایه داری غرب که در طول تاریخ سرمایه داری بارها به صدور فرمان های حمله و اشغال و دخالت در امور و سرنوشت کشورهای کوچک و بزرگ جهان پرداخته از چنین عنوانی برخوردارند و براین اساس می باید تاریخ سرمایه داری و امپریالیسم را تاریخ قرائت سوسیالیستی از لیبرالیسم نامید. ولی خود آقای قوچانی بهتر از هر کس دیگری می دانند که جرج بوش و همتایانش اصیل ترین نمایندگان نئولیبرالیسم و سرمایه سالاری جهان هستند که برای دسترسی به بازارهای بیشتر و در اختیار گرفتن منابع انرژی و مواد خام و صدور بحران های دوره ای و ذاتی سرمایه داری به کشورهای دیگر ناگزیر از دخالت، حمله و اشغال و راه اندازی جنگ های منطقه ای و جهانی هستند و با همین شگردها و سیاست ها و جنگ هاست که سیادت سرمایه را تا به امروز تداوم بخشیده اند و این عناصر هیچ نسبتی جز خصومت با سوسیالیسم و سوسیالیست، ندارند...