چو دزد از خانه برخیزد، کجا ماند نگهبانی
در همراهی با نوشته علی کشگر: "چو کفر از کعبه برخیزد کجا ماند مسلمانی!"


بهرام خراسانی


• اکنون هیچ قوم، زبان، دین یا اندیشه ای در ایران؛ از گزند و فشار برکنار نمانده است. امروز؛ کسی را به جرم عرب بودن یا ترک بودن، دستگیر نمیکنند. اما به اتهام بهایی بودن، بی دین بودن، کمونیست بودن، اصلاح طلب بودن، ضد ولایت فقیه بودن و در یک کلام؛ مخالف این حکومت بودن؛ هر کسی را با هر نژاد و زبان؛ دستگیر، شکنجه، زندانی، و اعدام؛ میکنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣۹۱ -  ۱٨ آوريل ۲۰۱۲


۱) یکی از مشکلات هر جامعه یا اندیشه ی پیشامدرن؛ کم توجهی به تعریف واژگان و عبارتها؛ به ویژه واژگان فراگیر سیاسی و عمومی است. دولت، ملت، کشور، مردم، خلق، اقلیم، قوم، قومیت، و مانند آن. "حق" و "حقوق" نیز؛ از این گروه واژگان و عبارتها هستند. در جامعه یا شیوه ی اندیشگی پیشامدرن؛ هر کسی خود را صاحب حق میداند؛ بی آنکه تعریفی پذیرفتنی از "حق"؛ و دلیل "برحق" بودن خود؛ به دست دهد. یکی دلیل فقر خود را این میداند که گویا فلان خویشاند او، همه مرده ریگ خانوادگی را بالا کشیده و حق او را خورده است؛ بی آنکه بتواند ادعای خود را در دادگاهی صالح؛ ثابت کند. دیگری؛ شکست خود را در زندگی اقتصادی؛ ناشایستگی یا خیانت شریکش وانمود میکند. سومی؛ همه پولدارها را دزد می شمارد، و خود را که از هر کار پر ریسک و نوآورانه دوری میگزیند و در برهوت ناپیدای دنیاگریزی روز را شب میکند، مظهر پاکی و امانتداری که آن افراد دزد، حق او را خورده اند. روشی که پاکترین و صادقترین نمونه آن را در داستان شیخ صنعان میتوان دید. برخی افراد یا سازمانهای سیاسی بازنشست شده و یا شکست خورده، سستی یا روش نادرست همه ی فعالان سیاسی جامعه جز خودشان را؛ دلیل از دست رفتن مدال قهرمانی خویش می پندارند. روشنفکری که نتوانسته یک فرآورده فرهنگی ارزشمند برای ملت یا قوم خود پدید آورد، سرکوب قومی و زبانی و یا هجمه فرهنگی دیگران را دلیل این ناکامی میداند. این گروه همچنین؛ با تاریخسازی برای خود و بزرگ نمایی عظمت آن؛ خود را تافته ای جدا بافته از دیگران می نمایانند. بی آنکه به خود زحمت بدهد و ببیند که دیگران درباره او چه می اندیشند. مردم یا رهبران برخی کشورهای غرق در فساد سیاسی و مالی، استعمار را عامل بدبختی خود می شمارند. برخی از آنها همچون رهبری سودان؛ جنگجویان چاد؛ یا رهبران سازمان حماس؛ از حق مردم فلسطین برای بازگشت به سرزمین موردنظر خود؛ دکانی می سازند برای ول گشتن؛ باج گرفتن از این یا آن دولت؛ و پیشگیری از دستیابی همان مردم فلسطین؛ به یک "صلح ممکن". صلحی که اگر در آن منطقه پدیدار شود؛ آنگاه نه بهانه ای برای مداخله قدرتهای بزرگ باقی میماند؛ و نه توجیهی برای ادامه جنگ سالاری و باج ستانی رهبران حماس و مانند آنها. در حالی که در تمامت خواهی این گروه زیر پرده مبارزه با صهیونیزم؛ سدها هزار نفر از مردم عادی فلسطین؛ همچنان در فقر باقی خواهد ماند؛ و ای بسا رهبرانی واقعگرا (شاید همچون مرحوم یاسر عرفات یا محمود عباس)؛ در غریو هیاهوی عوامفریبانه ی کسانی چون خالد مشعل؛ خون دل بخورند، و ممکن است دق کنند.
متاسفانه؛ در چنین جامعه ها و یا روشهای اندیشگی؛ کسانی نیز با مسئولیت گریزی کامل؛ و یا شاید فقط برای وجیه المله شدن؛ عوامفریبی؛ و دل دیگران را به دست آوردن؛ با غوغا سالاران همسو می شوند. آنها بی آنکه بخواهند از ژرفای یک ادعای مظلوم نمایانه آگاه شوند و راهی برای تبدیل جنگ به آشتی بیابند؛ وارد معرکه میشوند؛ و برای هر غوغاسالاری؛ سری به تأیید می جنبانند. در چنین فضایی در تاریخ ایران و جهان؛ ما با انبوهی از مظلومین و امامزاده ها رو به روییم و سده ها برای آنها مرثیه سرایی کرده ایم؛ که روشن نیست درپی کدام حق، و کدام راه ورجاوند زندگی بوده اند. حتی آیا آنها وجود خارجی داشته، یا نداشته اند و در گوری که ما بر آن گریسته ایم، مرده ای بوده یانه. و نیز؛ این مظلومان؛ به یاری کدام مظلوم تاریخی دیگر برخاسته اند. مردمان ایران زمین با هر نام و زبان؛ همواره و باهم؛ برای آزادی و دموکراسی جنگیده اند. اما در تاریخ عامیانه و غیر علمی ما؛ آنچه برجسته است؛ تنها دفاع از کسی است که مظلوم معرفی شده است. چه با دلیل، و چه بی دلیل. جان باختگان دشت کربلا، یا مخالفین دولت مرکزی در این یا آن منطقه قومی سرزمین ایران؛ بی چون و چرا مظلوم و برحق به شمار میروند. اما در سوی دیگر؛ سران "اشقیا" مانند یزید و شاه عباس و رضا شاه هستند؛ که بی چون و چرا؛ ظالم و خطاکار نمایانده میشوند.
از مبازرات مترقیانه و دموکراسی خواهانه مردم کرد ایران زمین چه در پیش یا پس از انقلاب که بگذریم؛ بسیاری از مبارزات ضد رضا شاهی در منطقه جنوب کشور؛ سرچشمه فئودالی و خان سالاری داشته است. تا جایی که به برپایی یک دولت مدرن به جای روشهای عشیره ای و خان خانی؛ مربوط میشود؛ نمیتوان از هیچ نظام خان خانی و ملوک الطوایفی در برابر یک دولت مدرن یا شبه مدرن؛ دفاع کرد. این، ربطی هم به فارس، ترک، کرد، بلوچ و عرب ندارد. آنچه امروز نیاز همه مردم و بخشهای جغرافیایی سرزمین ایران است؛ روی کار آمدن آنچنان نظام سیاسی و اقتصادی است؛ که بتواند رها از دین، نژاد، و زبان؛ شرایط را برای بالندگی و رفاه مادی و معنوی همه باشندگان این سرزمین؛ فراهم سازد. دوران حکومتهای طایفه ای و قبیله ای نیز در جهان مدرن به سر رسیده است. هرکسی هم که امروز و به ویژه در جامعه ای همچون ایران؛ بخواهد اقلیم سازی کند و حکومتی قومی به راه اندازد؛ حتی اگر موفق هم بشود؛ کاری جز این نخواهد کرد که قومی را به گذشته ای منسوخ میخکوب کند، و فقر آن را جاودانه سازد. اگر شک دارید؛ به بوسنی و هرزگوین، سودان، چاد، مالی، افغانستان، لیبی، و بسیار جاهای دیگر بنگرید. جاهایی که کسانی با ادعای استقلال در سده بیست و یکم؛ پای میلیونها نفر را در پوست گردوی فقر و واپس ماندگی کاشته اند. حتی به اقلیم کردستان عراق بنگرید که یک سرزمین کهن را ممکن است اندک اندک به وادی جنگی داخلی بکشانند. یا به دولتها و شیخ نشین هایی چون دوبی بنگرید که دیر یا زود؛ حباب پر زرق و برق توسعه اقتصادی آنها خواهد ترکید، و جز مشتی آسمانخراش بی مصرف که جایگزین منابع زیرزمینی آنها شده؛ چیزی برجای نخواهد ماند. میتوان گفت که برآمدن ایرانی یکپارچه و دمکرات از خرابه های جمهوری اسلامی؛ همچون تیری است که به ترکیدن این حباب ساختگی و سست بنیاد، سرعت خواهد بخشید.   

۲) پیچیدگی شرایط سیاسی امروزین کشور ما؛ بر هیچ فعال یا تحلیلگر سیاسی پوشیده نیست. اما در همین شرایط حساس؛ سازهای ناکوکی از سوی برخی روشنفکران قومی به صدا درمی آید که به باور من؛ برای همه باشندگان این مرز و بوم؛ بسیار زیانبار است. این؛ برای من همچون یک ایرانی پایبند به یکپارچگی سرزمینی کشورم و باورمند به برابر حقوقی همه قومها و زبانها؛ بسیار دردناک است. با اینهمه و به دلیل بایستگی نگاهبانی از یکپارچگی ملی و سرزمینی کشور در برابر حکومت جمهوری اسلامی و کشورهای واپسگری منطقه، من تنها یک بار در نوشتاری با نام "چه کسی زهر در کام آذربایجان میریزد"؛ به این موضوع پرداخته ام. در آن نوشتار که در پاسخ به گلایه شخصی پیرامون دور شدن دیگر مردم ایران از ترکهای ایرانی بود؛ دوستانه از ایشان خواسته ام "... چنانچه شما واقعاً احساس می کنید که آذربایجان آن جذابیت گذشته را در بین دیگر ایرانیان و حتی خود آذربایجانی ها ندارد، ملیت های دیگر را متهم نکنید و کام متحدین خود را زهرآگین نسازید. شاید بهتر باشد به عملکرد افرادی مانند خودتان، تغییر شرایط اجتماعی و فرهنگی ملی و بین المللی، کمرنگ شدن هویت مستقل همه‍ی زبان ها و فرهنگهای قومی و محلی (از جمله زبان فارسی) در پهنه‍ی جهانی، همگرایی رو به افزایش زبانها و فرهنگ های جهان، و البته شاید کم کاری روشنفکران هر قوم یا ملیت در آفرینش آثار فرهنگی و ملی جذاب و پر طرفدار، توجه کنیم. بازهم از گفتار خود شما وام می گیرم و بر بدهکاری خود می افزایم و با شما همصدا می شوم که: " .. وقت آن رسیده است که فعالان هویت‌خواه ما بکوشند که از شدت زهرهایی که از همه جا به سوی ما و به سوی مسأله‌ی آذربایجان پاشیده می‌شود، از جمله از سوی کسانی از میان خود ما، بکاهند، و در عوض با تکیه بر فرهنگ و هنر و سابقه‌ی مبارزاتی مردم آذربایجان، جاذبه بیافرینند"". همین موضوع؛ درمورد برخی روشنفکران عرب خوزستانی نیز صادق است. کسانی که هرگونه ناتوانی در حل مشکلات قومی خود را زیر پرده اتهام "عرب ستیزی" به دیگران؛ پنهان میکنند.

٣) متأسفانه؛ گویی دستی درکار است تا گروهی؛ همچنان در شیپور تفرقه میان مردم ایران، بدمند. آنها ضمن دست شستن از ستیز با حکومت واپس گرای جمهوری اسلامی که دشمن مشترک همه مردم ایران است؛ درپی آنند که اگر خیر بر شر پیروز شد و تغییراتی در ساختار حکومت کنونی پدید آمد؛ آنگاه آنها بیایند بخشی از کشور را جدا کنند و معلوم نیست با کدام الگو، اداره کنند.
من از راه نوشتار ارزشمند و مسئولانه ی دوست نادیده ام علی کشگر در عصر نو ۲۶ فروردین ۱٣۹۱؛ توجهم به مقاله داستانگونه خانم مهرانگیز کار، جلب شد. از آنجا که من برای خانم کار ارزش و احترام بسیاری قایل بوده و هستم؛ در پذیرش خشم پاکدلانه و مسئولانه آقای کشگر به دیدگاههای خانم کار؛ دو دل شدم. از این رو؛ هم نوشته ی "چو کفر از کعبه برخیزد کجا ماند مسلمانی!"؛ علی کشگر را "دو باره" خواندم؛ و هم نوشته "اهوازی و احوازی" سرکار خانم دکتر مهرانگیز کار را "دو بار" خواندم. پی آمد، آن بود که من خود را با درونمایه ی نوشته علی کشگر همسو یافتم؛ و از نوشته خانم کار دلگیر و متاسف شدم. براین پایه؛ من هم از نوشته آقای کشگر پشتیبانی میکنم؛ و هم از واقعگرایی و حس مسئولیت ملی او؛ سپاسگزارم. فزون بر آن؛ خود نیز نکاتی را پیرامون نوشته خانم کار؛ یادآوری خواهم کرد.

۴) خانم کار؛ با "جست زدن" در نوستالوژی خاطرات "۶۰-۵۰ سال پیش ... و حیاط بزرگ خانه ی ننه نعیمه"؛ گویا نه تنها ۱۴۰۰ سال تاریخ میلیونها انسان در منطقه باستانی و کهن خوزستان، ایلام و شوش؛ بلکه دگرگونیهای گسترده در روشهای کشور داری در همین ۵۰ – ۶۰ سال گذشته جهان و ایران را از یاد برده اند. گویی ایشان با وجود چندین دهه زندگی در محیط های شهری بزرگ ایران و جهان؛ هنوز هم شکلی از زندگی و اقتصاد را می خواهند، که گاو و گوسفندهای محله با پوست خربزه و هندوانه همسایگان پروار شوند، و همه در فقر و نکبتی صمیمانه؛ زندگی کنند. راستش را بخواهید؛ من هم در همان ۵۰ سال پیش؛ در زادگاه خودم مشهد؛ همانند همین پرده نقاشی خانم کار را میدیدم. با این تفاوت که در آنجا؛ به جای عرب و عجم؛ بازیگران، "شهری" و "روستایی" بودند. آنجا هم؛ دختران و پسران شهری نمی خواستند با دختران و پسران به گفته خودشان "دهاتی"، دوست شوند. حتی خانواده های پولدار شهری؛ نمی خواستند با خانواده های فقیر شهری، رفت و آمد داشته باشند. آنجا هم "پرویز" خوب درس می خواند، و "رجب"؛ ناگزیر از چوپانی یا شاگردی و پادویی در دکانها بود. این ربطی به زبان و نژاد؛ نداشت. این وضعیت؛ ریشه در جایگاه طبقاتی و میزان توانگری اجتماعی داشت. دروغ نگویم؛ من هم گاهی هوای آن فضای نوستالوژیک پیشامدرن به سرم میزند. اما این را هم دریافته ام که آب رفته؛ حتی اگر بسیار زلال هم باشد؛ دیگر نه به جوی باز میگردد، و نه آن گوارایی گذشته را دارد. من پذیرفته ام که دیگر آن خانه ننه رجب با درخت عنابش در زادگاهم؛ ویران شده و جای آن را یک ساختمان آپارتمانی بزرگ گرفته است. همه چیز دگرگون شده و در این دگرگونی؛ چیزهای خوب، بیشتر از چیزهای بد است. در زادگاه من هم جوانان در آن سالها از خدمت اجباری فرار میکردند. مردم، اساساً با هر رویکرد مدرنی ناسازگار بودند. در شهر من هم برخی از آخوندها روضه خوانی پشت بلندگو را حرام می دانستند. در شهر کنونی تهران هم؛ مردم عوام در سالهای ۱٣۲۰ خورشیدی ایرانی؛ سیمهای برق را کانال عبور روح شیطان می پنداشتند. این حکومت رضاشاهی بود که از گسترش برق و تکنولژی مدرن دفاع میکرد. هرچه بود؛ امروز دگرگون شده است و زندگی به آن سان؛ نه برگشتنی است و نه خواستنی.
من فکر می کنم که خانم کار هم شیخ زادگان و خان زادگان بسیاری را دیده اند که به پشتوانه توان مالی پدران خود؛ هم خوب تحصیل کرده اند، و هم به جاهای خوبی در زندگی رسیده اند. همچنین؛ حدس میزنم که خانم کار هم از ستم فراوان شیخ ها و خانهای عرب، ترک، کرد، لر، فارس و مانند آن؛ به رعایا و زیردستان خود؛ بی خبر نیستند. حتی همین امروز هم، عربهای اهواز، بی نظر روسای طوایف؛ اجازه کاری ندارند. ایشان هم از گذشته شیخ خزعل و یا تبار عرب خانواده علم؛ آگاه هستند. ایشان هم از مزدوری سران برخی از طوایف برای دولتهای استعمارگر آگاه هستند. همانگونه که از میهن پرستی و بیگانه ستیزی بسیاری از مردم کرد، لر، بختیاری، دشتستانی، و مانند آن؛ بی خبر نیستند. ایشان هم حتماً از تبار ترک آقای خامنه ای و تبار عرب بسیاری از رسمیت دهندگان مذهب شیعه در دوران صفویه؛ نا آگاه نیستند. همانگونه که از عرب دوستی و ایرانی ستیزی بسیاری از بلندپایگان نظام اسلامی آگاه هستند.   

۵) خانم کار؛ از دیوار بی اعتمادی میان عرب و عجم سخن میگویند و به درستی می نویسند: ".... دیوار را ما بالا نبرده بودیم. در نقطه ای از تاریخ که یا ۱۴۰۰ سال پیش بود یا همزمان با تکه تکه شدن امپراطوری عثمانی، یا زمانی دیگر، دیوار بالا رفته بود. ما وارثان این دیوارفرهنگی شده بودیم ...". این سخن؛ کاملاً درست است. کسانی در ۱۴۰۰ سال پیش که هنوز سرزمین حجاز از عصر جاهلیت رها نشده بود؛ چنین دیواری را ساختند. همان کسانی که از پی "سود خویش"؛ به ایران زمین یورش آوردند و سالها از مردم "عجم" می خواستند در برابر آنها تعظیم کنند. اگر یک عجم سواره یک عرب پیاده را میدید، باید از مرکب پیاده میشد تا آن عرب، پیاده راه نرود. اما اکنون؛ دوران مدرن و اومانیسم است. اینک دیوار برلن هم ویران شده. دیوار چین هم، اکنون یک موزه است. اما میتوان از خانم کار پرسید که شما چرا هنوز به پایدار و ماندگار سازی این دیوار بی اعتمادی بین "اهوازیها" و "احوازیها"، یاری می رسانید؟ البته به گمان من؛ گرچه چنین دیواری واقعاً وجود دارد، اما پهنای آن؛ به اندازه ای نیست که دوستان خانم کار می پندارند.
خانم کار هنگامی که از فضای خانه ننه نعیمه بیرون می آیند؛ می نویسند "... یک دسته چاره را در جدائی می جوید و یک دسته در حفظ یکپارچگی به هر قیمت که اقوام هزینه اش را پرداخت کنند اصرار می ورزد". خانم کار فراموش میکنند که ایران یک کشور یکپارچه با چند هزار سال پیشینه، با یک دولت رسمی گیرم واپس گرا، و مرزهای شناخته شده بین المللی است. این سرزمین؛ ملک مشاع ۷۰ میلیون نفر است و کسی نمیتواند همانند عربهای صدر اسلام فرش بهارستان آن را تکه تکه کند. اقوام، کدام هزینه حفظ یکپارچگی را میخواهند بپردازند؟ ایشان با عباراتی به سبک داستانهای رمانتیک؛ از زبان یک "دختر احوازی" می گوید "به قیمت شکنجه ی من و قوم و قبیله ام شماها می خواهید فرش نفیس خانه تان را دست نخورده نگه دارید"؟ اما دنیای واقعی؛ داستان رمانتیک نیست. این "دختر احوازی" خانم کار؛ چگونه میخواهد پیوند بین حفظ یکپارچگی یک کشور بزرگ را سدها سال چنین یکپارچه بوده است، با شکنجه خود، نشان دهد. گویا خانم کار؛ می خواهد داستان رقیه و سکینه و خرابه های شام در واقعه کربلا را بازسازی کند.
ایشان به درستی میگویند: "احوازی می خواهد بگوید اگر فارس ها آنها را برابر می دیدند، حکومت نمی توانست فضای زیست فرهنگی و سیاسی شان را تنگ کند". اما بیدرنگ ادامه میدهند که "احوازی عصبانی است و نمی تواند استدلال خود را بپروراند. همیشه نژادها و اقوامی که از خشم و نومیدی لبریز می شوند و دیگران به درد دل شان نمی رسند، فاجعه بر پا می کنند. دست به اسلحه می برند. نسل کشی ها از این گونه بی اعتنائی نسبت به آلام برخی نژادها و اقوام که در یک مجموعه ی جغرافیائی زندگی می کنند و با هم اختلاف تاریخی دارند منشا می گیرد. همیشه حکومت ها تفرقه نمی افکنند، حکومت ها از نفاق مردم با یکدیگر بهره برداری می کنند و با دخالت آنهاست که تضاد های تاریخی و فرهنگی و نژادی مسلحانه می شود. احوازی راست میگوید. اهوازی ها با او برابر برخورد نکرده اند. جدی اش نگرفته اند. اگر دستکم همین حالا به او گوش بسپارند، ممکن است ترغیب نشود در گروههای مسلح نامنویسی کند. شاید کار از کار گذشته باشد. در همه حال می شود و باید کاری کرد، تقلائی زد، آتش بس را پذیرفت. فارس ها بیش از این از تمدن و فرهنگ ایران باستان برای سرکوب استفاده نکنند...". گرچه در خاستگاه انسانی و استوار بر نیک اندیشی نویسنده پاراگراف بالا نمیتوان دودل شد، اما هنگامی که انسان نام روشنفکر و حقوقدان با سابقه ای چون خانم کار را درپای آن می بیند؛ افسرده و نومید می شود. چنین کسی؛ چرا چنین آشفته گویی می کند؟
ایشان از کدام "اهوازی" یا "فارسها" سخن میگویند. آیا منظور ایشان شهروندان "عجم" اهواز، مشهد، کرمان، یزد، اصفهان و مانند آن است. آیا منظور حکومت حاکم بر کشور است؟ آیا منظور فردوسی توسی است که هزار پیش در برابر زورگویی عربهای آن روز اشعاری سروده است؟ آیا منظور خانم کار، نیروهای اپوزیسیون است؟ اشقیای داستان ایشان؛ چه کسانی هستند. اساساً ایشان چه کسانی را از مسلح شدن "احوازیها" می ترسانند و خواهان آتش بس هستند؟ احوازیها، با چه کسی سر جنگ دارند که اکنون خانم کار شیپورچی آنها شده است؟
این نگارنده؛ با ادبیاتی که مردم یک جامعه بزرگ امروزین را برپایه نژاد و زبان تقسیم میکند، هیچگونه همخوانی ندارد. چنین سخنانی بوی کهنگی انبان فئودالیسم و قبیله گرایی را میدهد. اما ناگزیرم ولو با اکراه، با ادبیاتی سخن بگویم که طرف مقابل اصرار در به کار بردن آن دارد. در این رابطه؛ اگر خطاب خانم کار به شهروندان عادی "عجم" در مخالفت و دشمنی با "احوازیها" است؛ آنگاه باید گفت که چنین چیزی؛ تنها ممکن است در محافلی که خانم کار در آن رفت و آمد دارند؛ دیده شود. در جامعه بیرون از حیاط خانه ننه نعیمه، کمتر چنین چیزی دیده میشود. هیچ شهروند فارس زبانی؛ نه با شهروندان کرد سر جنگ دارد، نه ترک، و نه عرب. اکنون؛ گویا آنها هستند که هرگونه ناسزایی را به ایرانیان و فارس زبانان روا میدارند.
اگر مخاطب خانم کار حکومت جمهوری اسلامی است؛ اکنون در میان بلند پایگان این حکومت؛ سهم فارسها از دیگران بیشتر نیست. به ویژه ترکها، سهم زیادی در این حکومت دارند. همانگونه که در حکومتهای گذشته هم داشته اند. آنچه برای این حاکمیت مهم است؛ منافع به اصطلاح "نظام" است که آن را زیر پوشش دین اسلام و مذهب شیعه پنهان کرده است؛ نه رنگ و نژاد و زبان. آن نمازی هم که خانم کار "اهوازی"؛ در خواندنش کمی با "احوازیها"؛ تفاوت دارد، در این مجموعه قرار میگیرد. حکومت جمهوری اسلامی؛ تار و پودش با فرهنگ عربی بافته شده و ستیزی دیرینه با فرهنگ ایرانی دارد. این حکومت همچنین؛ بیشترین فشار را بر فارسها می آورد. ستم به یک ملت یا قوم؛ تنها این نیست که نتواند به زبان مادری درس بخواند. اکنون بیشتر ملتها برای دانش اندوختن در سطوح بالا؛ و یا زندگی در جامعه جهانی؛ ناگزیرند به زبانی جز زبان مادری سخن بگویند. هم اکنون خود خانم کار؛ در جایی که زندگی میکنند؛ به چه زبانی سخن میگویند؟ هنگامی که شما نتوانید اندیشه خود را آزادانه و با هر زبانی بیان کنید؛ بیشترین ستم برشما روا شده است. اکنون زبان رسمی کشور؛ تنها تا حدی گشوده است، که حکومت می خواهد. از این بایت؛ اکنون هیچ قوم، زبان، دین یا اندیشه ای در ایران؛ از گزند و فشار برکنار نمانده است. امروز؛ کسی را به جرم عرب بودن یا ترک بودن، دستگیر نمیکنند. اما به اتهام بهایی بودن، بی دین بودن، کمونیست بودن، اصلاح طلب بودن، ضد ولایت فقیه بودن و در یک کلام؛ مخالف این حکومت بودن؛ هر کسی را با هر نژاد و زبان؛ دستگیر، شکنجه، زندانی، و اعدام؛ میکنند.   
اگر مخاطب خانم کار؛ اپوزیسیون ایران؛ چه اصلاح طلب، چه سکولار، و چه مارکسیست باشد؛ آنگاه چنین به نظر میرسد که ایشان؛ نوشته ها و سخنان آنها را نه میخوانند و نه گوش میدهند. در رسانه های برون مرزی و درون مرزی؛ از جمله روز آنلاین که خانم کار در آن مقاله منتشر میکنند؛ اپوزیسیون دموکرات؛ به اندازه کافی بر برابر حقوقی همه قومها از جمله عربها تأکید کرده است. به نظر می رسد که قومگرایان عرب هم به اندازه کافی برای منتشر کردن دیدگاههای خود؛ به رسانه های اپوزیسیون، دسترسی دارند.
دیگر من نمیدانم یک نفر فارس زبان عادی که دستش از زمین و آسمان کوتاه است؛ و از یکپارچگی سرزمینی کشورش دفاع میکند؛ چگونه باید دل خانم کار و "احوازیها" را به دست آورد که "آتش بس" برقرار گردد. من نمی فهمم که خانم کار؛ با کدام منطق و نشانه اعلام میکند که "جنگ حکومت با ایرانیان عرب تبار از دل ایرانیان فارسی زبان انرژی می گیرد که عرب های هموطن خود را مشتی سوسمار خوار می دانند". او از کدام جنگ ویژه حکومت با عرب تباران سخن میگویند. این گونه سخن گفتن خانم کار، انسان را دو دل میکند که العیاذ باله، نکند شمر هم آنقدرها ستمگر نبوده که روضه خوانها میگویند. خانم کار؛ بهتر از من میدانند که سرنوشت یک ملت یا قوم؛ با دگرگون کردن نام، خودستایی، رساندن سلسله نسب و زاد و ولد به ۲۰۰۰ سال پیش و مانند آن؛ بهبود نمی یابد. برای این کار؛ باید سرمایه فکری و مادی داشت، و در راه بهبود وضعیت؛ تلاشی آگاهانه به کار برد. پیوند دوستی با مردمی که وجوه مشترک زیادی باهم دارند؛ یکی از این راهها است. توهین و تحقیر هر ملت، قوم، و فردی؛ ناپسند است. اما هیچکس هم موظف به احترام گذاشتن به دیگران نیست. انسان؛ باید محترم باشد تا دیگران به او احترام بگذارند.
سرکار خانم مهر انگیز کار؛ به خوبی می دانند که هم اکنون؛ نزدیک به ٣۶۰ میلیون نفر عرب در جهان؛ و عمدتاً در شمال آفریقا و خاورمیانه؛ زندگی می کنند. در میان کشورهای جهان؛ ۲٣ کشور که "مستقل" هم هستند، رسماً به زبان عربی سخن میگویند. مصر، عربستان سعودی، سودان، سومالی، موریتانی، و جیبوتی؛ برخی از این کشورها به شمار میروند. در کشوری چون ایران هم که حاکمان آن همیشه اسلام پناه و عرب دوست بوده اند؛ زبان عربی یک زبان اجباری دوره دبیرستان است. بیشتر چاههای نفت منطقه هم در این کشورها قرار دارد و سلاطین مستقل؛ بر آن فرمانروایی میکنند. اما این مجموعه؛ که حکومتهای غربی هم در بیشتر آنها پایگاه و جایگاه دارند؛ از پس یک کشور کوچک اسراییل بدون نفت بر نیامده است. این کشورها؛ هیچ جایگاه علمی و صنعتی قابل افتخاری هم در جهان ندارند. به نوشته دانشنامه ویکیپدیا؛ "تعداد کتاب‌هایی که هر ساله در کل جهان عرب به عربی ترجمه می‌شود یک -پنجم تعداد کتاب‌هایی است که هرساله توسط یونانیان به یونانی ترجمه می‌شود". آیا اینها توهین به قوم عرب است یا یک واقعیت تلخ و بیدار کننده. آیا این شرایط را فارسها برای عربها به وجود آورده اند؟ آنهایی هم که در لیبی، جنوب سودان و مانند آن در آرزوی استقلال به سر می برند؛ وظیفه ای جز نگهبانی از چاههای نفت به نفع جهان غرب، در انتظارشان نیست. دستور آتش بس در آن کشورها هم؛ از جایی خارج از سودان، لیبی، سومالی و چاد؛ برای آنها صادر میشود. اما من نمیدانم خانم کار؛ از کدام آتش بس در ایران سخن میگویند، و چه کسی باید این کار را بکند.
سرکار خانم کار؛ شما بهتر از من میدانید که حدود ۲.۵ میلیون نفر عرب ساکن ایران؛ که بیشتر آنها در اهواز، بوشهر، و هرمزگان زندگی می کنند؛ به طوایف گوناگونی تقسیم شده اند که هیچ سازش بنیادینی باهم ندارند. پیشینه درگیری مسلحانه بین آنها هم در همان شهر اهواز؛ کم نیست. درگیری مسلحانه بین زرگانیها و طوایف رقیب اهواز در سال ٨۴؛ نمونه ای از این ادعا است.

۶) من به عنوان یک شهروند جمهوری خواه سکولار؛ یک رای از ۷۵ میلیون؛ و کسی که ۴۵ سال است ولو در حاشیه مبارزات دموکراسی خواهانه برای ایرانی یکپارچه فعالیت کرده است؛ آشکارا اعلام می کنم که همه مردم و همه قومهای ایران زمین؛ حقوقی برابر دارند. اما این "حقوق"؛ تنها در یک قانون اساسی دموکراتیک، و برپایه موازین جهانی حقوق بشر تعیین میشود. با سخنان رمانتیک و داستانگونه، و آمارهای دلبخواه و بی پشتوانه از شمار و جایگاه این یا آن قوم؛ هیچکس به جایگاهی درخور؛ نخواهد رسید.   

پیروز باشیم
٣۱/۰۱/۱٣۹۱