اصلاحات در ایران، گذرگاه آزادی یا ضامن تمامیت ارضی


آسو عباس زاده


• تاریخ انباشته از درس این مرزو بوم، خود منبعی است برای اجتناب از تکرار اشتباهاتی که هر بار جویندگان آزادی را به شیوه ای با ناکامی روبرو کرده است. انگیزه و نیات پس پرده ی حامیان اصلاحات به شرحی که رفت نگرانی ما را از دوباره قربانی کردن آزادی و دموکراسی به پای ایدئولوژی تمامیت ارضی (این مفهوم ناروا و مولد خشونت برای تصاحب و نگهداشت سرزمین دیگران به هر قیمت ممکن) ، روز به روز افزایش می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۲٣ آوريل ۲۰۱۲


          استبداد، مشخصه ی اصلی قدرت در ایران در طول تاریخ با همه ی فراز و فرودهایش، اکنون پا به قرن بیست و یک گذاشته و جمهوری اسلامی ایران در واقع سرسخت تر از نمونه های قبل از خود به حیاتش ادامه می دهد. روشنفکران و فعالان سیاسی در ایران معاصر، انگشت به دهان از راز نرسیدن به آزادی و دموکراسی در یک قرن اخیر، همواره در توجه شان به مدرنیسم، با رویکردی گزینشی، برخی از عناصر مدرن را وام گرفته و با غفلت تعمدی و سودار از برخی مولفه هایش، در واقع آرمان مردمان این سرزمین را در رسیدن به آزادی، هر چه بیشتر دست نایافتنی تر کرده اند. امروزه در برهه ی اصلاحات نیز متاسفانه با برخوردی اینچنین معیوب در میان حامیان این شیوه ی گذار به دموکراسی روبرو هستیم.
تقلیل تمام مشکلات سیاسی داخلی ایران و راهکارهایش به مفهومی مانند اصلاحات و عدم توجه جدی به مسئله ی بسیار عمیق چند ملیتی بودن این کشور و چگونگی تقسیم قدرت و منابع در آن، ظاهرا آنان را دیگر بار با ناکامی عظیمی روبرو خواهد کرد چه که این بار کردستان، آذربایجان، خوزستان، بلوچستان و ترکمن صحرا به صورت بسیار جدی و همه گیر و البته با رویکردی ملی گرایانه به همان اندازه که دموکراسی دغدغه شان است، به موازات آن در پی تدارک توافقاتی هستند که برای همیشه ضمانتی بر حقوق ملی و اساسی بر بادرفته شان باشد.   
حدود پانزده سال پیش آقای محمد خاتمی از بطن حکومتی مستبد و سرکوبگر که خود سالها در آن مسئول و مجری سیاستهاسش بود، برخاست و عزم خود را برای گشایشی سیاسی جزم کرد که بعدها اطرافیانش، غربیها و به طبع آنها اپوزسیون خارج از کشور، وی را معمار اصلاحات نامیدند.
آقای خاتمی که بود و نیتش چه بود بحثی جداگانه می طلبد. آنچه که پرسش اصلی را برمی انگیزد این است که مدافعان تئوریک و عملی به اصطلاح جریان سیاسی اصلاحات در داخل و خارج، دارای چه انگیزه ای هستند که اختلافات خود را در این زمینه ی خاص در مقیاسی چنین بی سابقه کنار گذاشته و در تقویت و تغذیه ی آن در یک جبهه تلاش می کنند؟
از یک زاویه ی کلی می توان به سه دسته ی خارجی و داخلی طرفداران اصلاحات در ایران اشاره کرد که در اینجا با ذکرسه دسته، سعی بر کاوش و تبیین چرایی همسویی شان با روند نرم تغییر در ایران )به تعبیر آنان( خواهم داشت.
- کشورهای غربی
- نیروهای سیاسی داخلی
- اپوزسیون ایرانی (اغلب فارس) خارج از کشور


کشورهای غربی:
بر کسی پوشیده نیست که وجود جمهوری اسلامی ایران در منطقه با ویژگیهای خاصی از جمله در اختیار داشتن یکی از نبض های انرژی جهان و با موقعیت ژئوپولتیک حساس واحد سیاسی ایران در منطقه، ماهیت بنیادگرای این رژیم با گرایش به تروریسم بین الملل در جهت رسیدن به رویای رهبری ایدئولوژیک جهان اسلام، همرنگی و هماهنگی با پس مانده های بلوک کمونیست، برای کشورهای غربی به صورت بالقوه و البته بالفعل خطرناک بوده و هست.
از بدو تاسیس این نظام ضد غرب در ایران، غرب به طرق مختلف سعی در تضعیف و حتی در براندازی آن به شیوه های غیرمستقیم داشته است. تسلیح و تجهیز صدام در جنگ هشت ساله تنها یکی از موارد متعدد از این دست اقدامات است. اما به مرور هزینه ی تخمینی براندازی این رژیم برای غرب همواره رو به افزایش رفت، به شکلی که غرب حاضر شد در جانبداری و تقویت جریان اصلاحات به عنوان تقویت راه حلی کم هزینه تر نقشی موثر ایفا کند.
این شد که کشورهای غربی تا به امروز در برآورد سود و زیان گزینه های تعامل مهارکننده و بازدارنده ی رژیم، رویه ی پشتیبانی از مبارزات داخلی تحت عنوان اصلاحات را انتخاب کردند و هم اکنون این سیاست با سرمایه گذاری هنگفتی در حوزه های متعدد مثلا در بخش رسانه ای در جهت تضعیف رژیم جریان دارد.
از طرفی دیگر فروپاشی شوروی سابق و بعدها پیروزی انقلابهای رنگین در کشورهای تازه استقلال یافته ی آن به کمک دستگاههای اطلاعاتی و رسانه ای غرب (به عنوان یکی از دلایل فروپاشی)، این الگوی تغییر را برای ایران هم نزد غربیها بیش از پیش پراهمیت تر کرد، به طوری که دستگاه رسانه ای غرب در پشتیبانی از آقای خاتمی، به نمایش گذاشتن چهره ای معتدل از وی، تشویق مردم به دادن رای شان به این کاندیدای ریاست جمهوری به فعالیت چشمگیری دست زدند.
این روند پس از انتخابات سال ۷۶ هم با دعوت از آقای خاتمی به برخی از کشورهای غربی مانند فرانسه همچنان پابرجا بود، که با فراز و فرودهایی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر در ایران با حمایت از جنبش سبز به اوج خود رسید.
امروزه غرب در رعایت و قبول اجباری موازنه ی قدرت در جهان با توجه به تضاد منافع با روسیه و چین، به این نتیجه رسیده که دخالت مستقیم در ایران برای تضمین منافعشان در منطقه، استراتژی قابل قبول و موثری نیست. درست به همین دلیل است که ایران را تاکنون از تجربه ی سناریویی مانند عراق مصون نگه داشته است و غرب به ناچار چشم به پیروزی ظاهرا نامحتمل جبهه ی اصلاحات در داخل دوخته است.


نیروهای داخلی مدافع اصلاحات:
انقلاب ۵۷ ایران را تقریبا می توان نتیجه ی فعالیت همه ی جریان های سیاسی آنزمان ایران دانست. غرب-فوبیای ایدئولوژیک چپ ها و اسلامی ها، راه را بر عرض اندام نیروهای سیاسی نواندیش و لیبرال به کلی بست و بسیاری در این میان قربانی شده، یا فرار کردند و یا در بهترین شرایط از حوزه ی قدرت کم کم دور نگه داشته شدند.
از اینرو طیفی از انقلابیون تحصیلکرده و تکنوکرات که خود از بینانگذاران نهادهای انقلابی بوده و دستی بر آتش داشتند، طی یک دهه بعد از انقلاب خود را در خارج از دایره ی قدرت یافتند. این دسته با وجود اشتباهات فاحشی که خود بعد از انقلاب مرتکب شده بودند، بعدها آرزوهای تئوریک و بازگشت به عرصه ی تصمیم گیری برای پیاده کردن ایده هایشان را البته به شکلی دیگر، در همراهی با به اصطلاح جریان اصلاحات به رهبری آقای خاتمی یافتند.
این طیف برای جلب آرای کردستان توانست نظر و همکاری برخی از چهرهای سیاسی داخلی کردستان را به خود جلب کند و برخی از آنان را حتی در مناصبی که تا آنزمان سابقه نداشت بنشاند، هر چند که بنا به دلایل معیوب ساختاری اصلاحات، این فرصتها هیچ سودی در عمل برای ملت کرد نداشت و کردها باز در تحقق اساسی ترین حقوق سیاسی و اقتصادی شان باز ماندند.
این پروسه برای مدتی کوتاه بخش عمده ی نیروهای رانده شده به حاشیه را به صحنه ی سیاسی بازگرداند و البته با دیدی خوش بینانه سعی در باز کردن فضای سیاسی ایران به روی نواندیشان سیاسی و اجتماعی کرد، امری که خود را بیشتر در فضای تقریبا باز رسانه ای نشان داد.
اصلاح طلبان داخلی هم به مانند دیگران در خارج از کشور به نیکی دریافته بودند که در صورت خارج شدن مهار روند تغییرات بنیادین سیاسی در ایران یعنی به شکل تغییر نظام، دیگر نمی توانند بازیگر عرصه باشند و مهمتر اینکه خواست سیاسی ملیتهای کرد، آذری، عرب، ترکمن و بلوچ در صورت تغییر رژیم را نمی توان بیش از این نادیده گرفت. به عنوان مثال آنان می دانستند که مردم کردستان را بعد از تغییر نظام دیگر نمی توان با وعده های شعارگونه راضی کرد. بنابراین باز کردن جبهه ی اصلاحات برای تعدیل سیاستهای رژیم و البته کمک غیرمستقیم برای بقای آن از طریق کم کردن ریسک مواجهه با غرب، در واقع هراس از رادیکال شدن مبارزات داخلی را به مراتب کاهش می داد، امری که به کنترل متغیرهای سیاسی بالاخص ملیتهای اقلیت، در خدمت به حفظ تمامیت ارضی کمک شایان توجهی کرد.
بنابراین اصلاح طلبان با شعار تغییر و اصلاح در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی در واقع چند هدف مهم را نشانه رفتند:
اولا، چون خود زمانی بخشی از جریان انقلاب بودند از خلال این رژیم دارای مشروعیتی بودند که رژیم نمی توانست به آسانی به حذفشان دست بزند و در عین حال با پشتوانه ی چنین مشروعیتی با در دست گرفتن نهاد ریاست جمهوری، سعی در نشان دادن چهره ای متفاوت از نظام به جهان خارج دارند. آقای خاتمی و همراهانش برای حفظ این جایگاه همواره نشان داده اند که در مواقع حساس، منافع کلی رژیم را حتی بر منافع رای دهندگانش ترجیح می دهد. این امر خود به مشروعیت آنان نزد حاکمیت اقتدارطلب کمک شایانی کره است. سکوت معنادار آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور وقت و کابینه ی همراهش در زمان حمله ی مرگبار به اعتراضات دانشجویی در زمان اوج محبوبیت اصلاح طلبان خود گواهی بر این مدعاست.
ثانیا، فعالین عمده ی اصلاح طلب با توجه به سابقه ی سیاسی مشترکشان شان با هیات حاکمه، باور به ایدئولوژیی نزدیک به ایدئولوژی حاکمیت در بسیاری از زمینه ها، عدم تمایل درونی به نهادها و ایده های نوین (مدرنیسم)، احساس خطر ناشی از عدم مشروعیت در صورت بازگشت آلترناتیوهای بیرون رانده شده از تمام ملیتهای ساکن به ایران و نهایتا عدم اطمینان از اینکه چه سرنوشتی بعد از تغییر رژیم در انتظار آنان است، همواره بر حفظ نظام جمهوری اسلامی و اصلاح آن پافشاری کرده و علیرغم فشارهای روزافزون حاضر به تغییر استراتژی خود نیستند.
ثالثا، تابوی تمامیت ارضی به مانند مانعی بسیار جدی بر سر راه آزادی در تقریبا یک قرن اخیر، ظاهرا دامان اصلاح طلبان را نیز گرفته و هراس از تقیسم قدرت با کردها، آذریها، اعراب، بلوچها و ترکمنها در ایران آینده، آنان را نیز به حمایت جدی و همه جانبه از ایده ی تمرکزگرایی با الگوی بسیار بارز از این حیث (رژیم جمهوری اسلامی) واداشته و بستر مناسبی برای آنان در جلب همکاری نیروهای اپوزسیون (فارس) خارج از کشور فراهم کرده است. این موضوع نزد بسیاری از آنان به قدری حساس است که خطر دوباره ی سقوط جغرافیا-امپراتور اسطوره ای ایران، خواب راحت از چشمانشان ربوده و همه را با هر ایده ی سیاسی به دور میز اصلاحات جمع کرده است.

اپوزسیون فارس خارج از کشور:
تشکیل دولت-ملت ایران در جغرافیای شناخته شده با نام «پرشیا» در اوایل سده ی جاری خورشیدی توسط روشنفکران فارس و تغییر نام آن به «ایران» با هدف ادغام سیاسی، هویتی و جامعه شناختی دیگر ملیتهای ساکن در این جغرافیا، نه تنها فرضیات آنان را در موفقیت آسیمیلاسیون این ملیتها و فارسیسزه کردنشان از طریق ابزارها و نهادهای مدرن مانند آموزش و پرورش به زبان فارسی و... به ثمر نرساند، بلکه هنوز بعد از نزدیک به یک قرن، با سربرآوردن ملیتهای خشمگین و جویای حقوق از دست رفته مانند حق تعیین سرنوشت، هراس از شکست جام بسیار نازک تمامیت ارضی، به کابوسی برای همه ی آنان تبدیل شده است.
بنابراین پر واضح است که یکی از دلایل اتحاد بی سابقه ی اپوزسیون ایرانی فارس در تایید و همراهی همه جانبه با اصلاح طلبان داخلی که ظاهرا از حیث فکری و عملی با آنان فاصله ای عمیق دارند، این است که با امید به تقویت اصلاح طلبان داخلی از طرق مختلف، از طرفی سعی در رسیدن به خواسته های دموکراتیک آحاد ملت دارند و از طرفی دیگر ریسک بالای تغییر رژیم را از حیث جلوگیری از دگرگونی آنچنان عظیم که به احتمال بالا به تقسیم حاکمیت بین ملل متعدد در ایران می انجامد را به حداقل برسانند.
این تاکتیک بالاخص پس از اوج گیری بحران اتمی ایران که بیش از دیگر فاکتورها ی موجود، ایران را با مداخله ی نظامی و نهایتا تغییر رژیم مواجه می کند، بیش از پیش مورد توجه اپورسیون خارج از کشور قرار گرفته است، به طوریکه هر ایده و جایگزین احتمالی برای رسیدن به آزادی و دموکراسی را از هر جریان و حزبی که باشد با اتهام سنگین جنگ طلبی و دعوت خارجیان به اشغال ایران تعبیر و به آن حمله می کند.
بی شک این مطلب و کاوش در انگیزه های اصلاح طلبان و حامیانشان در داخل و خارج چیزی از اهمیت این جنبش به مثابه سمبل وجود نارضایتی و تاثیر آن در تغییر موازنه ی قدرت به نفع جبهه ی آزادیخواهان در ایران نخواهد کاست. بر کسی پوشیده نیست که مبارزه ی مردم تاثیر قابل توجهی در افزایش امید به رهایی گذاشته زمانی که میزان بالای شکنندگی رژیم را در برابر خودشان در خیابانها به وضوح دیدند. درماندگی حاکمیت به قدری بارز و عمیق بود که آنان را به واکنشی کاملا منفعلانه به مانند ربودن و حبس خانگی رهبران جنبش واداشت.
حال باید دید که اپوزسیون فارس خارج از کشور به چه دلایلی عصای قدرتمند تبلیغاتی جبهه ی اصلاحات در قالب جنبش سبز شده است به طوریکه هر آنچه در توان دارد به موتور اصلاحات در ایران سوخت تزریق می کند.
کشمکش ایران و غرب بر سر تولید سلاحهای اتمی در ایران در دهه ی اخیر فراز و فرودهای زیادی به خود دید. از فراخواندن سفرای کشورهای اروپایی گرفته تا سیاست چماق و هویج در قالب بسته ی مشوقها و تحریمها و اخیرا در مقیاس بی سابقه تحریم خرید نفت ایران، همه و همه چیزی از پافشاری جمهوری اسلامی ایران برای دستیابی به سلاحهای اتمی نه تنها نکاسته بلکه تلاش خود را جهت دستیابی به آن و به اصطلاح بیمه ی خود در برابر تهدید تغییر رژیم روز به روز افزایش می دهد.
سیاستهای ظاهرا غیر قابل انعطاف اتمی حکومت ایران که هر روز این کشور را به ورطه ی نامناسب ترین الگوی حل این بحران یعنی گزینه ی نظامی می کشاند، اپوزسیون را در خارج از کشور از حیث به خطر افتادن تمامیت ارضی به شدت نگران کرده و آنان را با درگیر شدن در مبحث اصلاحات به عنوان ابزاری جهت پیشگیری از تجزیه ی ایران به تکاپویی سخت وادشته است.
بی شک تلاش در جهت جلوگیری از وقوع جنگی دیگر در منطقه بالاخص در ایران که از آثار ویرانگر جنگ هشت ساله با عراق هنوز رهایی نیافته، تلاشی قابل درک و ستایش است، اما آنچه که از زاویه ی دید ملل غیر فارس ایران مانند کردها قابل طرح و نگرانی ست، انگیزه های پس پرده ی اپوزسیون فارس در تاکید بر الگوی پارادکسیکال اصلاحات در چنین رژیمی است. انگیزه هایی که بسیاری از فعالان و تحلیلگران سیاسی کردستان به دیده ی تردید به آن می نگرند از این حیث که پشتیبانی از روند اصلاحاتی که به پابرجایی و دوام و قوام نظامی توتالیتر که با هیچ یک از موازین و میثاقهای مدرن بشری سازگار نیست کاملا وفادرا است، چه معنی و مفهومی می تواند داشته باشد؟ پافشاری بر تقویت جریانی به نام جنبش سبز که تناقضات از روز روشن ترش بیش از هر عامل دیگر در خاموشی اش (در داخل) تاثیر داشته چه توجیهی از زاویه ی کسانی دارد که ظاهرا تمامیت ارضی ایران برایشان از هر اولویتی دیگر ارجح تر است؟
به عنوان مثال آقای موسوی که امروزه به چهره ی بارز اصلاحات بدل شده، در جریان انتخابات ریاست جمهوری اخیر به صراحت بر باور به نگهداشت نظام و البته تاکید بر حفظ بی چون و چرای قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی پافشاری کرده اند. پرسش اینجاست پس اگر قانون بی عیب و نقص است، نظام و همه ی نهادهای اصلی آن به گفته ی آقای موسوی جزو باورهای همیشگی ایشان است پس چه جای اصلاحی باقی است که اپوزسیون خارج از کشور چنین آشکارا دست رد به سینه ی هر راهکاری به غیر از اصلاحات برای رسیدن به دموکراسی می زند؟
اصلاحاتی که در هیچ برهه از دوره ی حیاتش عملا از حقوق اساسی مردم دم نزده، در برابر سرکوب و قتل و شکنجه و حتی محرومیت دانشجویان از تحصیل جرات حمایت از آنان نداشته، هرگز به انتقاد از سیاستهای مهلک این رژیم اعم از گسترش تروریسم، سرکوب همه جانبه ی اقلیتها و انحصار قدرت در تهران لب به اعتراض نگشوده، چه رازی در خود نهفته دارد که حمایت نیروهای سیاسی خارج از کشور را با تفکر و ایدئولوژی تقریبا متفاوت چنین به دنبال خود دارد؟
اپوزسیون فارس از حقوق بشر از جمله حقوق اقلیتها حمایت می کند، جنبش اصلاحات در عمل آنرا نفی می کند. مثلا تا به حال هیچ نشانه ای ولو در ظاهر دال بر دفاع نظری یا عملی در حقوق پایمال شده ی اقلیتهایی مانند ملت کرد از جانب جبهه ی اصلاحات صورت نگرفته است. در حالیکه اپوزسیون خارج، صرفنظر از انگیزه اش، اخیرا به طور قابل توجهی در راستای قبول حقوق ملیتهای دیگر غیرفارس و برجسته کردن اجحاف وارده بر آنان گامهای درخور توجهی برداشته است. این امر هر چند که هنوز به مرحله ی قبول تقسیم حاکمیت و حق تعیین سرنوشت ملیتها نرسیده، اما در مقایسه با رویکرد غفلت- محور اصلاح طلبان داخلی، در خور توجه و نویدبخش است.
اپوزسیون ایرانی در فلسفه ی سیاسی خود به سکولاریسم اذعان دارد، اما جریان اصلاحات با تاکید بر حفظ نظامی سیاسی که به شدت آلوده به نهاد خصوصی دین و مذهب است، هرگونه وجه تشابهی با حامیانش سکولارش را به امری دور از ذهن تبدیل کرده است. جالب این جاست که بدنه ی اصلی اصلاحات را طیفی گسترده از روحانیون و روشنفکران مذهبی ای تشکیل می دهند که می دانند هر گونه سیستم سیاسی سکولار، در واقع آنان را به مساجد و حوزه ها، که جایگاه اصلیشان است باز می گرداند. پرسش اینجاست که اگر دغدغه ی حق خواهی ملیتهای تحت ستم ملت فارس و احساس خطر تجزیه ی ایران در کار نبود، آیا جبهه ی متحد سکولارها و مذهبی ها، بخصوص پس از تجربه ی تلخ ائتلافشان پس از انقلاب، چنین به مانند امروز میسر می بود؟
اکثریت مخالفان حکومت و البته حامیان بلامنازع جبهه ی اصلاحات به وضوح بر بازنویسی قانون اساسی ایران مبتنی بر اصول مدرن و به دور از قوانین فرسوده و ناکارآمد دینی اعصار گذشته تاکید دارند، در حالیکه اصلاحات از جمله جنبش سبز، [اصلاح] قانون اساسی معیوب جمهوری اسلامی ایران، که با اصول فلسفی و علمی مدرن کاملا در تناقض است، را هنوز به هدفی برای اصلاحات خود تبدیل نکرده است.
اپوزسیون ایرانی یکی از اهداف اولیه و بسیار اساسی خود را دموکراتیزه کردن نظام سیاسی ایران اعلام کرده اند که آنرا در گذار به دموکراسی از بطن جریان اصلاحات قابل دستیابی می بینند. از طرفی دیگر جریان اصلاحات و رهبران آن که بعد از انتخابات سال ٨٨ بخش قابل توجهی از مشروعیت خود را در داخل، وامدار همین اپوزسیون خارجی می باشد، با قبول ساختار سیاسی کنونی جمهوری اسلامی و نهادهای سراپا متناقضش با الگوی سیاسی دموکراسی، در واقع شکی بر عدم همخوانی این دو جریان ظاهرا متحد باقی نمی گذارد.
این چالشها و انتقادات، نه بر تاکتیک اپوزسیون ایرانی در همکاری با جبهه ی اصلاحات در جهت تلاش برای تضعیف رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی است، بلکه همانطور که سعی در شکافتنش کردم در نگاه موشکافانه از زاویه ای دیگر به نیات پشت پرده ی آنست، چه که سیاسیون حامی اصلاحات در خارج از کشور با توجه به سطح آگاهی و اندوخته ی تجربی شان بسی بهتر از راقم این سطور به این چالشها و تناقضات اشراف دارند.
تاریخ انباشته از درس این مرزو بوم، خود منبعی است برای اجتناب از تکرار اشتباهاتی که هر بار جویندگان آزادی را به شیوه ای با ناکامی روبرو کرده است. انگیزه و نیات پس پرده ی حامیان اصلاحات به شرحی که رفت نگرانی ما را از دوباره قربانی کردن آزادی و دموکراسی به پای ایدئولوژی تمامیت ارضی (این مفهوم ناروا و مولد خشونت برای تصاحب و نگهداشت سرزمین دیگران به هر قیمت ممکن) ، روز به روز افزایش می دهد.
تجاربی که شایان مرور هستند بسیار است. به عنوان مثال آیا مروجان تمرکزگرایی تا به حال از خود پرسیده اند که اگر پان ایرانیستها، ملی – مذهبی ها و دیگر جریانات سیاسی بعد از انقلاب، الگوی تمرکزگرایی را با پایمال کردن حقوق کردها و دیگر ملل موجود دراین کشور چنین پشتیبانی نمی کردند و با قبول تقسیم قدرت بین همه ی ملل با ایحاد دولتهای محلی راه را برای ایجاد موازنه ی قدرت که ضامن جلوگیری از استبداد است باز می کردند، امروزه با نظامی چنین سرکوبگر روربرو بودیم؟ درست است که آقای خمینی یک روحانی سنتی و کاریزمای طبقات سرخورده ی ناآگاه جامعه بود، اما آیا آنان که خود سالها در دانشگاههای مدرن غرب تحصل کرده بودند نمی دانستند که یکی از بدیهی ترین اصول دموکراسی همان مشارکت سیاسی همه ی مردم است؟
اکنون ایران این سرزمین چند ملیتی می رود تا برگی دیگر از تاریخ خود را ورق بزند. تحولی بنیادین و البته قریب الوقوع با توجه به شرایط بسیار شکننده ی رژیم در محاصره ی عوامل متعدد و برانداز، که تقریبا تمامی مهره های شانس ابقایش را به مرور از دست می دهد. حال با این توصیف مسئولیتی دو چندان بر دوش روشنفکران و فعالان سیاسی بالاخص فارسهاست که برای اولین بار در تاریخ معاصر این کشور خود را برای قبول چند واقعیت موجود آماده کنند.
اولا، با دیدگاهی رئالیستی و مدرن با اذعان به وجود ملتهای کرد، آذری، عرب، ترکمن و بلوچ در کنار ملت فارس، مهر باطل بر ایده و کرده ی همه ی کسانی بزنند که در یک قرن اخیر دانه ی نژادپرستی را با تحمیل تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی بر همگان در این سرزمین پاشیدند. درخت این فاشسیم به قدری تنومند است که شهرداریهای تهران و اخیرا اصفهان تابلوی ممنوعیت ورود برای برخی نژادها را در چندین مورد در فضاهای عمومی نصب می کنند. میوه ی این نژادپرستی را به وضوح می توان در استعداد باورنکردنی ایرانیان (فارسها) در تولید و پخش میلیونها جوک مشمئز کننده برای ملل متفاوت از خودشان یافت. نژادپرستی در چنین مقیاسی، با تحمیل یک زبان بر شش ملت، بیش از نیمی از کودکان این جغرافیا را از تحصیل به زبان مادری شان محروم کرده است.
ثانیا، از این تصور دست بردارند که گویا می توان با دلجویی از ملل تحت آسیمیلاسیون و ستمشان، باری دیگر به شیوه ای متفاوت می توانند جلوی سر برآوردن سایر فرهنگها، زبانها، تاریخها و سرنوشتهایی کاملا متفاوت از نوع فارسی را بگیرند. اگر کسانی فکر می کنند که دموکراسی دست و پا شکسته از نوع کشور ترکیه می تواند دوای درد ایران باشد، سخت در اشتباهند چرا که در ترکیه ی به ظاهر دموکراتیک هنوز بیش از بیست ملیون کرد از اساسی ترین حقوق خود برخوردار نیستند. این نقص فاحش سیاسی ترکیه برای دنیای مدرن به قدری جدی است که با وجود عضویت ترکیه در سازمان نظامی ناتو، هنوز نتوانسته به عضویت اتحادیه ی اروپا درآید.
ثالثا، اپوزسیون ایرانی با تعقیب راهکارهای چگونگی پیاده کردن دموکراسی، در واقع می خواهد به همه القا کند که تنها مشکل داخلی ایران عدم وجود سیستمی دموکراتیک است و با حل آن همه ی قضایا مورد پوشش قرار خواهند گرفت. اگر دموکراسی می توانست تفاوتهای ملیتی را به طور کامل تغذیه و پوشش دهد، ما با تلاش اسکاتلندی ها در بریتانیا برای کسب استقلال مواجهه نبودیم به طوریکه طی سه سال آینده اسکاتلند شاهد برگزاری رفراندوم برای کسب استقلال خواهد بود. کشورهای چند ملیتی مانند کانادا، اسپانیا، بلژیک، سوئیس، بریتانیا و ... همه دارای سیستم دموکراتیک هستند ولی مسئله ی ملیتها در آنها با دموکراسی به تنهایی حل نشده، بنابراین نمی توان قبول کرد که ایرانیها که تاکنون تجربه ای از دموکراسی نداشته اند بتوانند از خلال دموکراسی از عهده ی موضوع اساسی شش ملت موجود در ایران برآیند. از اینرو دست به دامان پاردوکس اصلاحات شدن برای سرپوش گذاشتن بر این موضوع و توجیه آن برای مردم، ایده ی منطقی و مفیدی به نظر نمی رسد.
نکته ی قابل توجه این مثال و بسیاری موارد از این دست، این است که اپوزسیون ایرانی، نباید اصلاحات و دموکراسی را به غلط به عنوان راهکاری موفق برای جلوگیری از تقسیم قدرت بین ملیتهای ساکن در ایران قلمداد کند و تنها به این خاطر به تقویت آن بپردازد. گفتمان اغلب فعالین این حوزه در تمامی رسانه ها، نشان دهنده ی این رویکرد ناکارآمد و البته متناقض با حقوق اقلیتها در حق تعیین سرنوشت به دست خودشان است.

نتیجه
          اصلاحات به خودی خود و ماهیتا امری پسندیده و راهکاری نوین برای تغییرات سیاسی به شمار می آید. آنچه که مسیر و احیانا نتیجه ی آنرا با مخاطره روبرو می کند اینست که گردانندگان و بازیگرانش با چه انگیزه و اهدافی دست یاری به آن می دهند. متاسفانه شواهدی مبرهن نشان می دهند که ایده ی تمامیت ارضی و نگهداشت آن نزد برخی از بازیگران و حامیان اصلاحات، بیش از دموکراسی و آزادی در اولویت است. این امر به قدری واضح است که هنوز بخش قابل توجهی از بدنه ی اپوزسیون به ابتدایی ترین و کم هزینه ترین شکل تقسیم قدرت میان ملیتها بر اساس خاک و جمعیتشان که همان فدرالیسم است اعتراف نکرده اند.
این امر در واقع به مایه ی اصلی نگرانی احزاب کردستان تبدیل شده به طوریکه مانعی جدی سر راه ادغام پتانسیل عظیم مبارزاتی (سیاسی و نظامی) آنان با اپوزسیون ایرانی شده است. کردها علیرغم حق بدیهی شان در داشتن یک کشور مستقل، به الگویی فدرالی در ایران نیز بسنده کرده، این در حالی ست که حتی این خواست سیاسی میانه ای کردها نیز مورد تایید شفاف و اعلام آن به صورت یک توافقنامه از جانب ایرانیهای حامی اصلاحات قرار نگرفته است. آیا توسعه ی سیاسی ایرانیان کمتر از عراقیهاست که نمی توانند سیستمی همانند آنان را برای ایران چند ملیتی بپذیرند؟
در میان طرفداران اصلاحات در داخل و خصوصا خارج از کشور، همواره این توجیه مطرح بوده و هست که در گذار به دموکراسی و یکی از راهکارهایش که همان اصلاحات است، تکیه بر دموکراسی و حقوق بشر همواره باید در اولویت باشد، چرا که دموکراسی موضوع اقلیتها را نیز پوشش خواهد داد و نهایتا رضایتی همگانی فراهم خواهد کرد. در حالیکه دغدغه ی ملیتهای غیرفارس ساکن این جغرافیا، دموکراسی و در موازات آن، حقوق ملیشان از حیث تعیین مرزها، تقسیم حاکمیت و حکومت، تقسیم منابع به نسبت جمعیت و نهایتا جبران مافات می باشد.
نهایتا اگر ایرانیها بخواهند این بار نیز حقوق ملیتها را مورد غفلت قرار دهند، در واقع سیکل معیوب همیشگی را به چرخش انداخته اند. اگر جانبداری از اصلاحات در داخل و خارج این ایده را نزد آنان برجسته کرده که گویا جلوگیری از تغییرات بنیادین از طریق اصلاحات، بهترین راه حل برای سرپوش گذاشتن بر مسئله ی ملی کردها، آذریها، اعراب، ترکمنها و بلوچهاست، جای شکی در شکست این جنبش برجای نخواهد گذاشت.
از طرفی دیگر، اصلاحات از درون نیاز به تمهیدات و ملزوماتی دارد که در نظام جمهوری اسلامی نمی توان ردپای مشهودی از این فاکتورها مشاهده کرد. حال با این توصیف بدنه ی اصلاحات در داخل با چه هدفی چنین مصرانه به این رویه ی معیوب ادامه می دهد؟ این جریان همواره بر حفظ نظام پافشاری می کند، چرا که خود بخشی از آن است و نمی تواند بدون آن به تنفس سیاسی و البته اقتصادی ادامه دهد و مهمتر اینکه اصلاح طلبان نیز به مانند سایرین، الگوی اصلاحات را راهکاری برای جلوگیری از تغییرات رادیکال اوضاع سیاسی در ایران می دانند، دگرگونی ای که به یقین به تقسیم قدرت بین ملیتها خواهد انجامید.
همسو با داخل، اپوزسیون ایرانی خارج از کشور با فرصتهای بیشتری که در راستای آشنایی با مکانیزمهای سیاسی در دنیای غرب داشته، به خوبی می داند که سرانجام سیاستهای رژیم فعلی ایران چیزی جز رویکرد مقابله ای با ایران به دنبال نخواهد داشت، کما اینکه اخیرا در پی تشدید تنشها، صدای روشن شدن ماشین نظامی را خیلی ها شنیده اند. این رویکرد دشمن تراشانه ی غرب ستیز، هم مردم ایران را از زوایای گوناگون به زحمت انداخته و هم از جایگاه و نقش ایران در سطح بین المللی به شدت کاسته است. نتیجتا، بخش اعظم هاله ی مصنوعی و زیبایی را که پهلوی ها با رویکردی نستالوژیک به امپراتوری باستانی از ایران به دنیا القا کرده بودند، می رود که به طور کامل محو شود. امری که به هیچ عنوان خوشایند پان ایرانیستهای خارج از دایره ی قدرت نمی باشد. بنابراین با پشتیبانی از اصلاحات در واقع پیامی به غرب می دهند که آلترناتیوی ملایم و سازگار در راه است تا بلکه غرب را از دخالت مستقیم در امور داخلی ایران باز دارند، چه که نیک می دانند که دخالت سیاسی غرب در چهارچوبی خواهد بود که تمامی ملیتهای ساکن در این واحد جغرافیایی مورد توجه و خطاب قرار خواهند گرفت.
نهایتا می توان نتیجه گرفت که الگوی اصلاحات اگر با چنین اقبالی روبروست، به خودی خود ضمانتی بر موفقیتش نخواهد بود که اگر با خوشبینی ایران را در گذار به دموکراسی یاری دهد، به تنهایی و بدون رسیدن به توافقات اصولی با همه ی ملل ایران بر سر حقوق ملی شان اعم از خاک، ثروت و حق تعیین سرنوشت، در واقع آب در هاون کوبیدن است. اکنون شایسته است که همگان با تعمق و بازبینی در انگیزه شان در حمایت از اصلاحات و با جدی گرفتن همه ی فاکتهای سیاسی و دموگرافیک این سرزمین، راه را بر تجربه ی یک ناکامی سیاسی دیگر ببندند.