آشیانه ی خالی
( داستانک)
مسعود نقره کار
•
شاید خوانده بودند و من نشنیده بودم ، صدای آوازبیست و یک پرنده رنگارنگ و جورواجور که آوازشان گاه صدای همسایه ها را درمی آورد. دارچین و بلا ، سگ های آرامی شده اند. چانه روی قالی خوابانده اند و به اتاق امید زل زده اند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۵ ارديبهشت ۱٣۹۱ -
۲۴ آوريل ۲۰۱۲
شاید خوانده بودند و من نشنیده بودم ، صدای آوازبیست و یک پرنده رنگارنگ و جورواجور که آوازشان گاه صدای همسایه ها را درمی آورد. دارچین و بلا ، سگ های آرامی شده اند. چانه روی قالی خوابانده اند و به اتاق امید زل زده اند. دیده بودند امید با ساک لباس و کتاب های اش رفت.
با خودم حرف می زنم ؛ « امید تو هم که رفتی پسر !». فکر می کنم جمله را با صدای بلند گفتم . دارچین و بلا شروع می کنند به پارس کردن و دویدن به دور خانه. نام امید آن ها را به دنبال امید می کشاند. و بعد نومید، هن هن کنان کنارم می نشیند وباز به اتاق چشم می دوزند. گربه خاکستری هنوز برنگشته است، وقتی سروکله اش پیدا شود دارچین و بلا پارس خواهند کرد . دارچین بلند می شود و سلانه سلانه به طرف پنجره می رود. نگاهی به بچه مارمولکی که بین پنجره و توری اش خشک شده می کند و بر می گردد. ماهی های اکواریوم ردیف به دنبال هم به صف ایستاده اند. منتظر چه هستند این ها ؟ نمی دانم .
غروب و بغ بغوی کفتر پاپرم. دلم می خواهد فقط بخوابم ، و می خوابم.
« اورلندوـ مه سال ۲۰۱۲»
|