از رز بنفش تهران تا قاهره


مینا خانلرزاده


• سوال این است که این ایده که کارگران و حاشیه نشینان سد ایجاد «مردم سالاری دینی» و «اصلاح طلبی» اند و از طرفداران احمدی نژاد هستند از کجا نشات گرفته بود؟ بخشی از پاسخ را می توان در ایدئولوژی اصلاح طلبی در دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری خاتمی جست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۲۵ آوريل ۲۰۱۲


پیش از انتخابات خرداد ماه سال هشتادوهشت، در برخی نوشته ها و تحلیل ها ابراز نگرانی می شد که احتمال دارد طبقه ی کارگر، حاشیه نشینان شهری و روستاییان به احمدی نژاد رای بدهند و پس از برگزاری انتخابات هم برخی بر این باور بودند که ممکن است انتخابات سالم بوده و طبقات محروم جامعه و حاشیه نشینان به احمدی نژاد رای داده باشند. با توجه به سیاست های ضدکارگر، عمیق تر شدن فساد اقتصادی و گسترده شدنِ نیولیبرالیسم (نسبت به دوران های «سازندگی و اصلاحات») در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، سوال این است که این ایده که کارگران و حاشیه نشینان سد ایجاد «مردم سالاری دینی» و «اصلاح طلبی» اند و از طرفداران احمدی نژاد هستند از کجا نشات گرفته بود؟ بخشی از پاسخ را می توان در عدم و یا کمبود بازتاب رسانه ایِ مبارزات کارگری و سرکوب کارگران چه در رسانه های منتقد و چه در رسانه های ارکان قدرت در ایران جست که این خود ناشی از پروپاگاندای کارگر-ستیزی در فضای سیاسی ایران پس از انقلاب دارد. از اینرو برخی از تحلیلگران به کل از مبارزات کارگری در ایران بی خبر بودند و یا آن را حاشیه ای تلقی می کردند. از طرفی دیگر ایدیولوژی* اصلاح طلبی در دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری خاتمی که در ادامه ی سیاست های اقتصادیِ دوران «سازندگی» در پی عمیق تر کردن ریشه های نیولیبرالیسم با عواقب عدم امنیت اقتصادی در لایه های محروم و کارگر جامعه بود برای پوشانیدن جنبه های ضدکارگری خود طرفداران عدالت سیاسی و منتقدین وضع موجود را طبقه ی متوسط شهری، و طرفداران سیستم سیاسی موجود را طبقات محروم معرفی کرد. به این معنی که طبق این نظریه، خواسته های مبنی بر آزادی و عدالت سیاسی-اجتماعی مطالبات طبقه متوسط شهری محسوب می شدند، و طرفداران پوپولیسم اقتصادی هم طبقه ی کارگر و روستاییان معرفی می شدند، و البته طرفدران عدالت اقتصادی-سیاسی هم در جامعه ی ایران قرار بود که وجود خارجی نداشته باشند. از اینرو، شبه تحلیل طبقاتی ارایه شده توسط ایدیولوژیِ اصلاح طلبی مردم ایران را از نظر سیاسی به دو قسمت تقسیم می کرد: طبقه ای که معترض وضع موجود بودند و برای ایجاد فضای تنفس به اصلاح طلبان رای می دادند (که به آنها اصطلاحا «مدرن»، طبقه ی متوسط شهری گفته می شد) و طبقه ای که شهروندانِ اصلاح طلبی محسوب نشده و طرفدار وضعیت سیاسی موجود بودند (که آنها را «سنتی»، طبقه ی کارگر و حاشیه نشینان در نظر می گرفتند). متاسفانه این شبه تحلیل طبقاتی که دستاورد نخبگان اصلاحات بود تا جایی در ذهنیت جمعی روشنفکران نفوذ کرده بود که همچنان عده ای معتقدند که طبقه ی کارگر در تظاهرات های چند سال اخیر شرکت نکرده و تظاهرات ها تنها توسط طبقه ی متوسط هدایت می شده است. از طرفی دیگر این دست تحلیلگران در مقطعی به این نتیجه رسیدند که باید «کارگران» را به جنبش پیوند داد اما سوال اساسی شان این بود که کارگران کجا هستند و چرا به مبارزات سیاسی نمی پیوندند که این سوال برای کشوری که چهل درصد جمعیت آن زیر خط فقر زندگی می کنند نه تنها ضعف اندیشه ی سیاسی که ضعف اندیشه ی آماری را هم اثبات می کند. آخر قرار بود که مبارزات سیاسی را طبقات متوسط شهری در ایران پیگیری کنند و حاشیه نشینان و کارگران از طرفداران حکومت باشند در نتیجه برای تایید این ادعا لازم بود که فرض را بر این بگذارند که کارگران در مبارزات خیابانی شرکت ندارند و آنها را باید به خیابان آورد که کمک دستِ طبقه ی متوسط شهری باشند. جالب این است که این شبه تحلیل طبقاتی را قدرت هم در ایران وانمود می کند که باور دارد همانطور که یکی از نمایندگان حکومت در یک سخنرانی ادعا کرده بود که تا زمانیکه پابرهنگان به تظاهرات ها نپیوندند «حزب الله» در ایران در خطر نیست غافل از اینکه پابرهنگان در ایران از فروشگاههای دست دوم کفش می خرند و دیگر پابرهنه نیستند. طبقه در ایران به دلایل مختلف از جمله رشد مصرف گرایی دیگر لزوما از کفش قابل تشخیص نیست. یکی از دلایلی که نخبگان و روشنفکران اصلاح طلب آزادانه ادعا می کردند که تظاهرات های خیابانی توسط طبقه ی متوسط شهری هدایت می شود و کارگران به مردم نمی پیوندند (مردم و کارگران دو گروه مجزا برای ایشان هستند!) این بود که نیروهای مردمی استقلال و شبکه های مستقل لازم و دسترسی به رسانه های مستقل را نداشتند که مطالبات خودشان را که در شعارها بیان می کردند واضح استدلال کنند که جنبه های اقتصادی مطالبات شان هم بیان شود*.

مبارزاتِ اخیرِ کارگری در ایران پراکنده و بیشتر حول خواسته های کوتاه مدت از قبیل پرداخت حقوق معوقه، تغییر شرایط کار از موقتی به دایمی و از این دست بوده است. دلیل پراکندگی و حضور پررنگ ترِ خواسته های کوتاه مدت از خواسته های بلند مدت را باید در سیاست های سیستماتیک ضد کارگری در سی سال اخیر (از قبیل شکاف عمیقِ طبقاتی، عدم پرداخت درآمد، درآمدهای زیر خط فقر و عدم وجود شبکه های کارگریِ مستقل) و عدم وجود گروههای سیاسی که نماینده ی منافع طبقاتی کارگران چه در عرصه ی سیاسی و چه در عرصه ی اقتصادی باشند جستجو کرد. از طرف دیگر هژمونی ایدیولوژیِ اصلاح طلبی و طبقه متوسطِ خیالی-محور بودن اش در دوران هشت ساله ی «اصلاحات» و ممنوع بودن فعالیت سیاسی گرووهها و احزاب مستقل، همه سبب شدند که کارگران بطور طبقاتی (نه فردی) چتر حمایتیِ سیاسی در ایران نداشته باشند. قهرمانان کارگر هم که در پی ایجاد شبکه های مستقل کارگری برای هم صنفان خود بودند به شدت شکنجه، دستگیر و زندانی شدند و اینچنین بود که امکان شکل گیری مبارزات گسترده ی کارگری در ایران را حکومت، هر دو شق اصلاح طلب و تندروی آن، محدود یا ناممکن کردند که این تفاوت حتی در مقایسه با کشورهایی مانند تونس، مصر و یا ترکیه هم قابل مشاهده است.

در اولین فرصت شکل گیری مبارزه ای سیاسی در ایران و بهم پیوستن در خیابان، مردم از طبقات مختلف گرد هم آمدند و در یکی دو هفته ی اول با شعار «رای من کجاست» و بعد از آن با شعارهای «مرگ بر دیکتاتور»، «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»… به خیابان ها آمدند. در مرحله ی اول تظاهرات های خیابانی مردم در پی درخواست مطالبات شان از حکومت و شهروندِ حکومت شدن بودند و در مراحل بعدی که شعارها دیگر متمرکز روی احمدی نژاد نبودند دیگر طرف سخن مردم نه حکومت که بیان آرزوهای سرکوب شده ی سیاسی شان بود که دیگر لزوما نمی توانست به معنیِ درخواست به شهروندی پذیرفته شدن توسط حکومت تلقی شود. آرزوی سیاسی که سالها در ایران به اسم توهم و ایدیولوژی زدگی مورد نکوهش قرار گرفته بود در دوران تظاهرات های خیابانی دوباره در بیان و زبانی جمعی شکل گرفت و تا جایی پیش رفت که حتی تصور زندگی بی حکومت فعلی هم میسر شد آن هم برای مردمی که سالها ایدیولوگ های اصلاح طلب در گفتاری فوکویاماییست به آنها گفته بودند تاریخ در ایران به انتها رسیده و جمهوری اسلامی سرنوشت مردم ایران است. اما تناقض های تیوریکِ نیروهای فرادست که ایده آل های خود را یا در دهه ی اول بعد از انقلاب و یا هشت سال دوران «اصلاحات» تعریف می کردند منجر به تنشی شدند میان خود و بدنه ی مبارزات خیابانی که برخی از شعارهایش را از ناخودآگاه انقلاب ۵۷ قرض می گرفت و در پی بازیافتن و بازتعریف آرزوی سیاسیِ سرکوب شده اش بود. از این رو در کنار سرکوب حکومت، تناقض های تیوریک نیروهایی که دست بالا در عرصه ی رسانه و قدرت سیاسی (به دلیل فعالیت حکومتی و حزبی آزادانه) در ایران را داشتند سبب فروکش کردن مبارزات خیابانی در ایران شدند. از اینرو بخشی از نیروهای سیاسی، شیوه های غیراصلاح طلبانه از قبیل حضور مردم در خیابان را می خواستند اما فکر می کردند با تجویز کردن سکوت به همان مردم (در نقش پلیس) مثلا اصلاح طلبانه اش کرده اند و یا اینکه با حمایت از تظاهرات خیابانی اما (در نقش پلیس) با ساختارشکنانه خواندن شعارهای آن و هدف اش را بازگشت به اصل نظام قرار دادن اصلاح طلبانه اش کرده اند. در نتیجه بدنه ی جنبش نه تنها مجبور بود مقابل خشونت شبه پلیس های حکومت بایستد بلکه به پلیس های ایدیولوژیکِ درون مبارزات هم باید پاسخگو می بود. نیروهای فرادست درست زمانیکه متوجه می شدند که نیروهای مردم در خیابان با قدرت دیگر مذاکره نمی کنند دایما سعی می کردند که چرخشی ایجاد کرده و موضوع را به میزهای مذاکره ی سمبلیک بکشانند و این یکی از تنش های درون مبارزات مردمی بود.

چه باید کرد؟

یکی از ضعف های اساسی و اصلی مبارازت سیاسی در ایران این است که تمایل به شکل گرفتن مبارزات حول یک یا چند شخصیت سیاسی و ابراز احساسات سیاسی در بیاناتی شعرگونه در مدح یک شخصیت سیاسی بسیار رایج و عمیق است که البته ریشه ی آن را می توان در سرکوب های حکومت ها جست که امکان شکل گیری مبارزات حول خواسته های مشخص سیاسی-اقتصادی را ناممکن کرده اند. این قبیل شخص-محوری در فرهنگ سیاسی سبب می شود که مبارزات سیاسی-اجتماعی را ما با روابط خانوادگی اشتباه بگیریم و غیرسیاسی شان کنیم شاید به همین دلیل است که قدرت در ایران «آقا جون» صدا می شود. این البته به این معنی نیست که تمامی مبارزات در تاریخ ما شخص-محور بوده اند که به عنوان مثال در بین جنبش های معاصر ( جنبش های زنان، کارگران و دانشجویان) خواسته-محور هستند. نقد شخص-محوری به این معنی نیست که خواسته های سیاسی-اقتصادی در مبارزات مردم ایران وجود ندارند که مسلما مانند بسیاری از مبارزات در جهان، نارضایتی های سیاسی و اقتصادی ریشه های مبارزات سیاسی مردم ایران هستند اما معمولا حضور پررنگ یک یا چند چهره ی سیاسی این خواسته ها را ناواضح می کند بطوریکه شخصیتی که کیش شخصیتی حول او تشکیل شده، می تواند از دست مردم ایران چکی سفید بگیرد و لایه های استبداد را پس از انقلابی ضد استبدادی پایه ریزی کند و شخصیتی سیاسی دیگر می تواند از قول آنان بگوید که مبارزات شان سی و اندی سال پس از آن انقلاب برای بازگشت به آرمان های فردی ست که سی و اندی سال پیش چکی سفید از مردم دریافت کرده و استبدادی نوین را پایه ریزی کرده بوده است. در نتیجه یکی از راههای آزاد سازیِ مبارزات در ایران از بین بردن نیاز به پدر یا پدربزرگ در بیان خواسته های سیاسی-اقتصادی است و از بین بردن نیاز به مردی که تجسم عدالت و یا تبلور مبارزه برای توده های مردم باشد. مبارزات سیاسی ما به بت شکنی نیاز دارند. این درست است که در درون هر مبارزه ی سیاسی رابطه ی قدرت نابرابر خواه ناخواه ممکن است شکل بگیرد اما قرار است قدرت همزمان با مقاومت در برابر آن وجود داشته باشد نه با واگذاریِ عاملیت سیاسی مبارزین به یک پدر یا پدربزرگ و یا پدروپدربزرگها. از طرف دیگر تا زمانیکه امکان سازماندهی مستقل از حکومت برای مردم امکان پذیر نباشد، جنبش ها و مبارزات مردمی در ایران برای مبارزه با کیش شخصیتی و شخص-محوری در فرهنگ سیاسی ما دچار دردسر خواهند بود. در همین مبارزات اخیر همزمان که ادعا می شد تظاهرات ها، مطالبات اقتصادی و سیاسیِ جدی (فراتر از انتخابات) ندارند همزمان عده ای از تحلیلگران هم ادعا می کردند که این مبارزات برای علاقه به برخی چهره های سیاسی شکل گرفته است که در واقع این دست ادعاها چیزی جز تحمیل کیش شخصیتی به مخاطبین نبود.

درک و تحلیل مبارزات چند سال اخیر در ایران بسیار مهم است از این جهت که ضرورت ایجاد شبکه های مستقل از انواع قدرت و نقد ایدیولوژی های فرادست را در مبارزات سیاسیِ ایران بیش از پیش یادآوری می کند چرا که شهادت، تحمل شکنجه و زندان وقتی زیربنای تیوریک مبارزات ضعیف باشد اثرش کمتر می شود. در نتیجه ما باید در چندین جبهه همزمان مبارزه کنیم. یکی از این جبهه ها جبهه ی سازماندهی است. دیگری جبهه ی تیوری و فراگیر کردن نقدهای واقعی از «خود»، از ایدیولوژی های اصلاح طلبی و غیره، از نیولیبرالیسمِ اقتصادی و از شبه تحلیل های طبقاتی است. جبهه ی دیگر فعالیت سیاسیِ جمعی (در مقابل فردی) است و البته بررسی ارتباط تمامی این جبهه ها با یکدیگر. به عنوان مثال درک بسیاری از نیروهایِ مختلف لیبرال و اصلاح طلب از خواسته های طبقه ی کارگر در بیانیه ی روز یکم ماه می سال نود توسط شورای سبز امید بیان شده است، حالا حضور کارگران حتی به صورت یک طبقه در مبارزات خیابانی ای که سخنگویان اش شورای سبز امید و امثال آن باشند واقعا چه فایده ای خواهد داشت؟ آیا چنین تناقض و کژفهمی در نهایت به مرگ یک مبارزه نمی انجامد و آیا چنین تناقضاتی مسبب افول مبارزات خیابانی اخیر نشدند؟

فرزاد کمانگر: «آنها کسی را میخواستند از جنس خودشان، کسی که بوی خاک بدهد، کسی که معنی نابرابری و فقر را بداند، رفیقی که همبازیشان شود و آرزوهایشان را باور کند… کتابها را بستم که مبادا مرگ و ناامیدی از لای سطور سیاهشان به حلقه شادی و دنیای آرزوهایشان رسوخ کند، هر روز کلاس را به دست آروزها و رویاها میسپردیم» (بخش هایی از نامه های از فرزاد کمانگر)

یکی دیگر از عوامل مهم پیروزی در مبارزات سیاسی ما از یاد نبردن رویاهای سیاسی جمعیِ سرکوب شده و ساختن رویاهای سیاسی دسته جمعی است. محمد نوری زاد یکی از معدود چهره های سیاسی مبارز است که هم آروزی سیاسی دارد و هم امکان ایدیولوژیکِ بیان آن را. او با صداقت تمام توهم خود به «آقا-جون» و یا پدرسالاری سیاسی در ایران را پشت سر گذاشته است. برای درک مبارزه و آرمان های سیاسی او کافی است نگاهی بیاندازیم به کسانی که هنوز اندرخم بحث حول این هستند که بالاخره باید در انتخابات شرکت کرد یا نکرد و یا شرکت فلان پدربزرگ سیاسی شان در فلان انتخابات حکم اش چه بوده است. این دست مبارزین متاسفانه رویاهای سیاسی خود را از دست داده اند و سیاست ورزی برای آنها عاری از هرگونه تخیل است و یا تخیلات سیاسی شان را واگذار به پدربزرگ و پدرهای سیاسی شان کرده اند. مبارزه برای ما دست کم دو بعد زمانی دارد یکی مبارزه ی روزمره و در حال حاضر و دیگری مبارزه برای روزهایی که هنوز نرسیده اند. نمی توان دست روی دست گذاشت و منتظر ظهور انقلاب ماند. تخیل و رویاپردازی های دسته جمعی سیاسی به بعد تیوریک مبارزات ما کمک می کنند و روی کیفیت فعالیت های سیاسی روزمره و آینده مان اثر می گذارند. مصلحت اندیشی و واقعیت گرایی (انتخابات، رای دادن، چانه زنی و فشار از پایین) و رویا پردازی (تیوری پردازی کردن و برنامه ریزی برای رسیدن به آینده ای که از آینه ی امروز ناممکن به نظر می رسد) هر دو به یک اندازه در شرایط امروزیِ ما ناممکن اند اما دومی شرایط را برای احیای کرامت انسانی و جان بخشیدن به تخیل های سیاسی ما فراهم می کند و دیگری تکرار گذشته و عاری کردن ما از تخیلات سیاسی را تحت توجیه واقعیت گرا بودن تجویز می کند. شرایط ما شبیه سیسیلا در فیلم «رز بنفش قاهره» است. سیسیلا خسته و درمانده از روزمرگی به پرده ی سینما برای دیدن فیلم رز بنفش قاهره پناه می برد یعنی برای فرار از واقعیت های زندگی به رویا دل می سپرد. یکی از روزها در حین تماشای فیلم، یکی از شخصیت های فیلم از پرده ی سینما بیرون آمده و شروع به حرف زدن با او می کند. در نهایت کمپانی های فیلم که با از دست دادن یکی از بازیگران فیلم به دنیای «واقعی» دچار خسارت شده اند هنرپیشه ای که آن شخصیت را در فیلم بازی کرده است را به شهر سیسیلیا می فرستند تا او را به دروغ متقاعد کند که عاشق سیسیلا ست و سیسیلیا باید بین شخصیت فیلم و هنرپیشه، هنرپیشه را انتخاب کند چرا که او واقعی است و از جنس سیسیلا ست نه از جنس تخیل و دنیای پشت پرده ی سینما. سیسیلیا امکان سر کردن در دنیای پشت پرده ی سینما و رویا و تخیل را دارد ولی همزمان هنرپیشه ی فیلم توجه او را به واقعی بودن خودش جلب می کند و سیسیلیا او را انتخاب می کند. وقتی با چمدان اش به سینما برمی گردد که با هنرپیشه به هالیوود سفر کند متوجه دروغی بودن «واقعیت» و از دست رفتن امکان تخیل که تنها انتخاب واقعی او بود می شود. برخی اندرخم «مصلحت اندیشی» دنیای دروغینِ واقعی را برمی گزینند آن هم براساس ایدیولوژی شکست خورده ی خود و می گویند که «اما در هر اقدام سیاسی در نظر گرفتن مصالح و شرایطی که نیروهای فعال در داخل کشور با آن مواجه اند ضرورت دارد» و برخی دنیای پشت پرده ی سینما را برمی گزینند و تخیلات سیاسی خود را براساس شان و کرامت انسانی شان تنظیم می کنند و هنوز آرزو کردن را از یاد نبرده اند و می گویند « یکی از بسیجیان به دست شما شاخه گلی می دهد و می گوید: از این که ما را از شر نیروهای خود سرو بی سواد و بد دهن و قمه به دست و چاقوکش رهایی بخشیده اید از شما سپاس داریم … شما دور می شوید…». اولی به اسم مصلحت اندیشی یاس و سرخوردگی سیاسی به جامعه تزریق می کند و عدم عاملیت سیاسی، راه پیروزی را سرفرود آوردن در برابر خطرِ حمله ی نظامی و تحریم های اقتصادی وانمود می کند (انگار که تنها راه تغییر جان دادن و خرابی زیر بمب های «بشردوستانه» است) و دومی با تعریف رویاهای سیاسی راه را برای ساختن عاملیت های جدیدِ سیاسی در جامعه باز می کند.

نامه های فرزاد کمانگر:
www.farzadkamangar.org

«اما در هر اقدام سیاسی در نظر گرفتن مصالح و شرایطی که نیروهای فعال در داخل کشور با آن مواجه اند ضرورت دارد»
fararu.com

« یکی از بسیجیان به دست شما شاخه گلی می دهد و می گوید: از این که ما را از شر نیروهای خود سرو بی سواد و بد دهن و قمه به دست و چاقوکش رهایی بخشیده اید از شما سپاس داریم … شما دور می شوید…»
nurizad.info

*دلیل تاکید روی ایدیولوژیک بودن اصلاح طلبی برای این است که اصلاح طلبی مانند لیبرالیسمِ جهانی ادعا بر غیرایدیولوژیک بودن و یا فراایدیولوژیک بودن خود می کند. دلیل بر این تاکید این نیست که از ایدیولوژیک بودن اصلاح طلبی برای زیر سوال بردن آن استفاده کنیم که نویسنده ی این مطلب از وجود ایدیولوژی در نگاه خود این متن به قضایا آگاه است. آیا اصلا تحلیل و یا دیدگاه فراایدیولوژیک معنایی دارد؟

*برخی از گروههایی که خود را ضدامپریالیست تلقی می کردند هم با تظاهرات های مردم در ایران مخالفت می کردند به این دلیل که تظاهرکنندگان را طبقه ی متوسط شهری تلقی می کردند و کسانی که به تظاهرکنندگان چماق می زدند را طبقه ی کارگر. به فرض محال هم که تظاهرکنندگان در ایران «طبقه متوسط شهری» بودند این دلیل بر منسوخ بودن خواسته های تظاهرکنندگان نمی توانست باشد و چماق زن هم نه از منافع طبقاتی خود که از منافع طبقاتی طبقه ی حاکمیت دفاع می کند. اما نکته ی اساسی این است که با این شبه تیوری دوستانِ خود-ضدِامپریالیست-پندار می بایست طرفدار حسنی مبارک در مصر، بن علی در تونس، بشارالاسد در سوریه، فاشیسم در اروپا و خشونت پلیس در آمریکای شمالی و… هم باشند. به این دلیل که طبقه ی اجتماعی نیروی پلیس را همه می دانیم که کارگر است اما طبقه ی اجتماعی تظاهرکنندگان همیشه به استدلال بیشتری نیاز دارد.