مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی تنها زیر مجموعه‌ای از مبارزه برای تأسیس آزادی و دمکراسی است


علی کشگر


• «فراخوان برای آزادی زندانیان سیاسی که توسط اکبر گنجی پیشنهاد شده» به هر میزان هم که، «به یک کارزار گسترده در سطح جهان تبدیل شده» باشد و «به تحرک نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور منجر گشته و هزاران نفر» را «داوطلبانه به این کارزار» کشانده باشد، نمی‌تواند بیش از یک «حرکت اعتراضی» باشد و جای آلترناتیو و جایگزین برای جمهوری اسلامی را بگیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲ مرداد ۱٣٨۵ -  ۲۴ ژوئيه ۲۰۰۶


«جنبش فراخوان ملی رفراندم خواستار آزادی بی قید‌وشرط همه زندانیان سیاسی ایران است و بار دیگر حمایت خود را از مبارزات قهرمانانه اکبر گنجی، عباس امیر انتظام، ناصر زرافشان، جنبش دانشجویان، زنان و کارگران ایران اعلام می‌دارد.» (به نقل از قطعنامه کنگره بروکسل)
 
به استناد این سند و اسناد فراوان دیگری که تاکنون در سطح جنبش سیاسی صادر شده‌اند، سالهاست که خواست آزادی زندانیان سیاسی، این فرزندان دلیر آزادی کشور، در صدر مطالبات همه نیروهای مخالف جمهوری اسلامی قرار گرفته و مبارزه برای رهائی آنها به حلقه پیوند میان آنها بدل شده است. در روزهای گذشته بار دیگر به ابتکار و همت اکبر گنجی، اهمیت این خواست و دفاع از آن در یک حرکت سراسری به نمایش گذاشته شد. این اقدام شایسته، مانند هر حرکت سیاسی با پیامدهای تأثیری نسبتاً وسیع، در پی خود بحث‌ها و گفتگوهای بسیاری را بدنبال آورد، که برجسته‌ترین محور آنها تأئید و تأکید برهمکاری‌ها و ضرورت ادامه آن در میان نیروهای سیاسی ایرانی است. از جمله بهروز خلیق در نوشته‌ای تحت عنوان «پیرامون فراخوان برای آزادی زندانیان سیاسی همکاری بین فعالین سیاسی داخل و خارج از کشور حول حقوق بشر» (سایت اخبار روز) به درستی می‌نویسد:
 
«فراخوان برای آزادی زندانیان سیاسی موجبات همکاری بخشی از نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور را فراهم آورده است. این همکاری در عمل شکل گرفته و ارزشمند است و باید کوشید که تداوم پیدا کرده و بیک همکاری مستمر فرا روید.»
 
همچنین این نکته کاملا درست است که مبارزه برای حقوق بشر می‌تواند «نظر مساعد جوامع بین‌المللی» را حول خود بوجود آورد، و صدای مبارزه حق طلبانه ملت ایران را رساتر نماید، همانگونه که اختصاص جایزه صلح نوبل به خانم شیرین عبادی، جایزه‌های مختلفی که در این چند ساله به روزنامه نگاران و شعرا و نویسندگان ایرانی در کشورهای مختلف اختصاص داده شده است، خود نشان از «نظر مساعد جوامع بین‌المللی» دارد.
در تأئید سخن فوق شاید یادآوری تجربه‌های موفقی خالی از فایده نباشد: از جمله مبارزه برای آزادی فرج سرکوهی از زندان جمهوری اسلامی و خروج وی از ایران، یا مبارزه برای آزادی خانم مهرانگیز کار از زندان بعد از دستگیری وی در بازگشت از کنفرانس برلین و یا خانم شهلا لاهیجی، آزادی محسن سازگارا، علی افشاری و... و حتی جلو گیری از سر به نیست کردن خود آقای اکبر گنجی در زندان بدیهی است که جز با فشار و حمایـت‌های بین‌المللی و مبارزه دست اندرکارن مبارزات حقوق بشری و فعالیتهای دمکراتیک سازمانها و احزاب سیاسی چه در داخل و چه در خارج امکان‌پذیر نمی‌بود. و باید نتیجه آنها را همچنین به پای عمل مشترک نیروهای مخالف نظام اسلامی از چپ و راست و میانه که در این مبارزات نقش خود را داشته‌اند ثبت نمود. با توجه به موارد فوق شاید بتوان گفت مبارزان ایرانی حقوق بشری توانسته‌اند بالاترین حمایت‌های بین‌المللی را حداقل در این عرصه به خود اختصاص دهند.
 
در حین همسخنی با گفته‌های فوق، اما در یک نگاه نقادانه و دوستانه به مطلبی که بهروز خلیق در تحلیل و ارزیابی از این حرکت نگاشته است، به نظر می‌رسد، تحت تأثیر اهمیت فراوانی که این مبارزه و این مطالبه به حق برای وی و برای تمامی نیروهای آزادیخواه داشته و دارد و در پرتو عواطف و احساساتی که برانگیخته است، او در تعیین جایگاه آن دچار اشتباهات اساسی میگردد. بهروز خلیق در این نوشته، مرزهائی را نه تنها در زمینه عدم تفکیک همکاریهای مقطعی و بر سر مطالبات معین و تفاوت آن با طرح کلی و همه جانبه مبارزات استراتژیک به منظور دستیابی به دمکراسی و تضمین حقوق بشر در ایران در هم ریخته است، بلکه وی در توضیحات خودً هیچگونه تفاوت ماهوی نیز میان طرحهائی که مستقل از نظام دینی و خارج از حوزه نفوذ جناحهای مختلف آن و توسط مخالفین این رژیم با آنچه که تحت عنوان پروژه اصلاحات ارائه شده است، قائل نیست.
 
هر چند «زندانیان سیاسی بزرگترین نماد مبارزه ملت ایران برای دمکراسی و حقوق بشرند»، و مبارزه برای آزادی آنان یکی از مهمترین عرصه‌های مبارزاتی ماست، اما اصل و ریشه مبارزه در جای دیگر متمرکز می‌باشد. چنانچه از پرداختن به ریشه‌ها سر باز زده و اسیر در «نماد»ها مانیم تجربه سالهای انقلاب را تکرار خواهیم نمود، که نشان داد تنها با آزاد شدن زندانیان سیاسی، آزادی و دمکراسی متحقق نمی‌شوند. یا مطالبه این امر برحق به هیچ روی نشانه دمکرات بودن نیروهای خواستار آن نیست. علاوه براین باید اذعان داشت که پیکار و مبارزات حقوق بشری هر چقدر هم که به یک کارزار بزرگ تبدیل شود و حمایتهای وسیع بین‌المللی را حول خود متشکل نماید، جای مبارزه سیاسی برای جایگزین کردن جمهوری اسلامی با یک نظام دمکراتیک و برخاسته از اراده ملت ایران را نخواهد گرفت. در میدان سیاست و پیکار سیاسی و در نهایت جابجائی قدرت که مسئله اساسی هر مبارزه سیاسی است، این احزاب و نیروهای سیاسی هستند که باید حرف نهائی را بزنند. تا وقتی که احزاب و نیروهای سیاسی به وظائف و رسالت خود واقف و آگاه نباشند و پا به میدان واقعی سیاست نگذارند متاسفانه ما در میدان تنگ و کوچکتری تنفس می‌کنیم و قادر نخواهیم بود خود را آماده کارزار نهائی نمائیم.
 
از همین رو « فراخوان برای آزادی زندانیان سیاسی که توسط اکبر گنجی پیشنهاد شده» به هر میزان هم که، «به یک کارزار گسترده در سطح جهان تبدیل شده» باشد و «به تحرک نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور منجر گشته و هزاران نفر» را «داوطلبانه به این کارزار» کشانده باشد، نمی‌تواند بیش از یک «حرکت اعتراضی» باشد و جای آلترناتیو و جایگزین برای جمهوری اسلامی را بگیرد. البته این موضوع را آقای گنجی در مصاحبه‌ها و گفتگو‌های خود که این روزه‌ها نیز کم نیستند بارها اعلام داشته‌اند و من در اینجا روی سخنم با ایشان نیست، بلکه سازمان‌ها و احزاب سیاسی را مورد نظر دارم که بقول آرامش دوستدار «در این بیست و هفت سالی که از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد» آنها «دنبال هر کسی که کورسویی در دل جمهوری اسلامی نشان داده، با امیدهای واهی و ابتدایی راه» افتاده‌اند و وظائف اصلی و اساسی خود را فراموش کرده و بجای جذب افراد و چهره‌ها بسوی اهداف و برنامه‌های خود، دنباله رو این افراد شده‌اند.
 
در قسمتی دیگر ازاین نوشته بهروز خلیق می‌نویسد:
«تاکنون نیروهای سیاسی داخل و خارج از کشور تا حدودی جدا از هم حرکت میکردند. سرکوب رژیم حاکم اجازه نمیداد که این دو نیرو بهم پیوند بخورند. کنفرانس برلین اقدامی بود که میتوانست زمینه پیوند داخل و خارج را بوجود آورد. اما بجهت خرابکارهائی که صورت گرفت، آن برنامه بهم ریخت. تلاش بعدی که توسط محسن سازگارا و عده‌ای از فعالین دانشجوئی تحت عنوان فراخوان رفراندوم انجام گردید، با استقبال نیروی محدودی در داخل کشور روبرو گشت. اکثر فعالین سیاسی داخل کشور و بخشی از نیروهای جمهوریخواه در خارج از کشور از آن استقبال نکردند و حرکت رفراندوم بعد از مدتی فروکش کرد و میراث آن به مشروطه طلبان سلطنتی رسید.»
 
آقای خلیق باید توجه داشته باشند که ما نمی‌توانیم و نباید هر جا به هرگونه که مایل هسیتم قلم را به دلخواه بچرخانیم.
اولا همه نیروهای داخل و همه نیروهای خارج را یک کاسه کردن و اینگونه استنتاج کردن که این نیروها با هم همکاری نکرده‌اند چندان درست به نظر نمی‌آید. این درست است که همه نیروها در همه جا بر سر همه چیز با هم همه گونه همکاری نکرده‌اند ـ که نباید هم می‌کردند ـ اما درست بر اساس انتخاب استراتژیها که هر یک از نیروها چه در داخل و چه در خارج اتخاذ کرده‌اند همکاریهای لازم بر حول آن استراتژی تا جائی که امکان داشته صورت گرفته است. بعنوان نمونه همکاری نیروهای «اصلاح طلب» داخل و خارج رابه یاد آورید، میزگردهائی که نیروهای طرفدار «اصلاح طلبان» در خارج برای «هر کسی که کورسویی در دل جمهوری اسلامی نشان داده» را بخاطر بیاورید، سیمنارهای دوره‌ای در شهرهای اروپائی را بیاد بیاورید تا ابعاد همکاری بین نیروهای داخل و خارج برایتـان روشن گردد. فکر می‌کنم لازم به ذکر تک تک این همکاریها نباشد. مسلما دوستان طرفدار طیف «اصلاح طلبان» در خارج بهتر از من می‌دانند که چه میزان هزینه و انرژی و زمان صرف این همکاریها صورت گرفته است! دوستان، فکر نمی‌کنید زمان آن رسیده باشد که رابطه شکل گیری «اتحاد جمهوریخواهان» در برلین را که با همکاری تنگاتنگ با نیروهای «اصلاح طلب» حکومتی صورت گرفت را آشکار نمائید؟
در ثانی باید پرسید پیام کنفرانس برلین چه بود که نتوانست پشتیبانی همه جانبه نیروهای داخل و خارج و پیوند بین آنها را فراهم نماید؟ آیا پیام کنفرانس برلین چیزی جز پیام حجاریان‌ها، گردانندگان دوم خردادی و نیروهای «اصلاح طلب» حکومتی و به نمایش گذاشتن چهره «مردم پسند» و «خندان» از آن در افکار عمومی جهان و در نهایت تلاش در جهت حفظ حکومت اسلامی بود؟ آیا فکر می‌کردید که با آن پیام می‌توانستید همه نیروهای داخل و خارج را پشت سر خود داشته باشید؟ کمی با خود صادق باشیم و بپذیریم که خیلی از نیروهای داخل و خارج از همان روزهای نخست پی به بی‌خاصیت بودن این نیرو برده بودند و از همین رو، چه در داخل و چه در خارج با آن همکاری نکردند. البته برای بعضی از سازمان‌ها و نیروها تشخیص این امر مشکل و حتی امروز هم بعد از اعلام شکست آن حرکت توسط پرچمدارانش مورد قبول واقع نمی‌گردد و کماکان شیپور را از سر گشادش می‌دمند و به دنبال مرده ریگی روان هستند.
در انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ نیروهای «اصلاح طلب» حکومتی توانستند با در دست داشتن همه گونه امکانات مالی ـ دولتی رهبری مطالبات آزادیخواهانه مردم را به دست گرفته و با کشاندن بیش از ۲۰ میلیون نفر در انتخابات، خود را پرچمدار مبارزات مردم اعلام نمایند. حمایت مردم از رهبری نیروهای اصلاح طلب را می‌توان با این استدلال توضیح داد که در همه جا مردم، در درجه نخست برای رسیدن به مطالبات خود راه‌هائی را برخواهند گزید که با پرداخت کمترین هزینه امکان پذیر باشد و از همین رو اصلاح طلبان با اقبال و رویکرد گسترده مردم روبرو شدند. هر چند ۸ سال طول کشید تا مردم متوجه شوند، آنچه را که «اصلاح طلبان» پیش پای آنها قرار می‌دهند سرابی بیش نیست و اصلاح نظام از درون با توجه به ساختار سیاسی و حقوقیش امکان پذیر نیست. اما، در طی ۸ سال گفتمان «اصلاح طلبی» در جامعه توانست خود را از برزخ وابستگی و توهم دمکراسی دینی به سطح و کیفیت بالاتری ارتقاء دهد و با انتشار بیانیه فراخوان رفراندم و اینبار نه توسط نیروهای درون حکومت بلکه بیرون از حکومت و مستقل از آن و از جانب اپوزیسیون جمهوری اسلامی، بعنوان طرح جایگزین، در مقابل اندیشه اصلاحات از درون نظام قرار گیرد. انتشار بیانیه فراخوان رفراندم در اصل نقطه پایانی بود بر گفتمان «اصلاح طلبی» و آغاز گفتمانی جدید بر محور ارزشهائی نوین، بعنوان یک پروژه ملی.
بیانیه فراخوان رفراندم تنها طرحی است که تا کنون از سوی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و از درون ایران منتشر شده و بیشرین حمایت و پشتیبانی را از سوی بخش بزرگی از نیروهای داخل، خارج و احزاب و سازمانها را پشت سر خود گرد آورده است. هیچ ایده و طرحی تا کنون نتوانسته به میزان بیانیه فراخوان رفراندم بحث و گفتگو پیرامون خود را سازمان دهد.
مسلماً ما باید بتوانیم بیشترین افکار عمومی جهان را برای ایجاد فشار به جمهوری اسلامی در مبارزه خود برای آزادی زندانیان سیاسی بسیج نمائیم. اما باید بدانیم که مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی به هر میزان هم که، «بیک کارزار گسترده در سطح جهان تبدیل شده» باشد و «به تحرک نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور منجر گشته و هزاران نفر» را «داوطلبانه به این کارزار» کشانده باشد نمی‌تواند طرحی همه جانبه برای جایگزینی جمهوری اسلامی گردد. از همین رو همسنگ قرار دادن مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی که جزئی از مطالبات به حق مردم ایران در مسیر آزادیخواهی و دمکراسی است، با پروژه رفراندم که آلترناتیو ارزشی و جایگزین نظام اسلامی است، یا از سر ضعف معرفتی، و یا در مخالفت با هرگونه جایگزینی و برکناری نظام جمهوری اسلامی است.
باید اعتراف کرد که روحیه «نماد» پرستی در ما آنچنان قوی است که هر «نهاد»ی را زیر پای نماد قربانی می‌کنیم. در مورد ایده رفراندم نیز متاسفانه اینگونه عمل شد. در تعریف از آن آنچنان در سطح حرکت کردیم که دریایی با عمق چند سانت از آن ارائه کردیم که در مقابل هر وزش بادی و هر تابش خورشیدی بخار شده به هوا رفت. ایده رفراندم را که در اصل ارائه یک گفتمان جدید و دگرگون کردن ارزشهای غالب در جامعه فکری ـ سیاسی بود به سطح یک «همه پرسی» تقلیل دادیم و از پرداختن به مفردات و مختصات آن باز ماندیم. بجای آنکه «بیانیه فراخوان رفراندم» را که حامل یک مجموعه نظام ارزشی بعنوان جایگزین نظام ارزشی نظام جمهوری اسلامی بود، درست درک کرده و شناخت صحیحی از آن ارائه کنیم آنرا به یک انتخابات ساده فرو کاستیم و ذهن مشوش و ساده نگر را مشوش‌تر و پریشان‌تر کردیم. متاسفانه امروز هم با تقلیل آن و با همسنگ کردن آن با مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی در پی اخته کردن آنیم.
پروژه رفراندم تا کنون کاملترین و جامع‌ترین آلترناتیو ارزشی است که در مقابل نظام ارزشی جمهوری اسلامی ارائه شده و بر پایه مفردات و مختصاتی بنا شده که در برگیرنده مطالبات امروزین و مدرن جامعه بشری است. مسلما اگر خرابکاریهای رژیم اسلامی وجود نمی‌داشت و یا اپوزیسیون از توانائی و درک و درایت بیشتری برخوردار بود، امروز این پروژه می‌توانست بسیاری از موانع بر سر راه مبارزه با جمهوری اسلامی را برطرف نماید. خوشبختانه این بیانیه هنوز هم کاملترین پروژه‌ای است که توسط نیروهای اپوزیسیون ارائه شده و دارای آن استعدادی است که به عنوان پروژه‌ای در سطح ملی به یک جنبش عظیم اجتماعی بدل گشته و مطالبات معوقه صدساله آزادیخواهی ملت ایران و تاسیس آزادی در ایران را به عینیت تبدیل نماید.
در خاتمه این نکته را باید یادآوری نمایم که میراث دار «بیانیه فراخوان رفراندم» امروز نیروهای «مشروطه طلبان سلطنتی» نیستند، ایده رفراندم «متعلق به همه است؛ هیچ متولی و رهبری ندارد.» و میراث دار این بیانیه نیروهای میانه هر چهار خانواده سیاسی جامعه ایرانی، مذهبی، ملی، چپ و راست میانه که باورمند به تمامیت ارضی ایران و یکپارچکی ملی هستند، تشکیل شده و نشانه درک درست آنها از آزادی، حقوق فردی، حقوق شهروندی، جامعه مدنی و از دمکراسی است.