زبان ها، گنجینه های گرانقدر آثار باستانی فرهنگی بشریتند


آیدین تبریزی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲ مرداد ۱٣٨۵ -  ۲۴ ژوئيه ۲۰۰۶


متاسفانه در میان روشنفکران کشور ما به دلیل وجود برخی نگاههای تنگ نظرانه و شاید برخی مصلحت اندیشی های نامعقول و بی جا، به مساله زبانهای غیر فارسی در ایران هرگز به اندازه ای که شایسته توجه است، پرداخته نشده است و همواره نوعی خود سانسوری نانوشته در بین قشر روشنفکر ایرانی در قبال این موضوع به غایت مهم، وجود داشته است. در این نوشتار از زاویه ای متفاوت به ضرورت حفظ زبانهای محلی به عنوان گنیجنه ای زنده و پویا از میراث فرهنگی تاریخ بشریت، پرداخته شده است.
آیا آنانی که برای نابودی و یا به سرقت رفتن حتی یک بشقاب شکسته، به حق، غصه ها می خورند، متوجه نیستند که ارزش اشعار، موسیقی، ضرب المثل ها و سخنان نغز به یادگار مانده از تاریخ گذشته ملتها که در زبانهای محلی آنها نهفته است، در حفظ تاریخ گذشته بشریت بسی بیشتر از آن بشقاب شکسته هاست؟! چرا کسی همتی در حفظ این گنجینه های گرانبها نمی کند که روز به روز با بمباران فرهنگی زبان مسلط از رسانه های مختلف، روبه نابودی است و در سینه پیران این مرز و بوم محبوس مانده و در نهایت به سینه قبرستان راه می یابد؟! چرا که سیستم انتقال سینه به سینه از یک نسل به نسل دیگر که این گنجینه را تا به امروز به ما رسانده است، در حال منسوخ شدن و رنگ باختن در برابر رسانه های قدرتمند امروزی است.
آنهایی که تلاش در حفظ زبان مادری را تحجر و کهنه پرستی می نامند، تلاش برای حفظ بشقاب شکسته ها را چه می نامند؟! آیا استدلال آنان با استدلال خلخالی ها که حکم به نابودی تخت جمشید به عنوان مظهر کهنه پرستی و بت پرستی می دادند تفاوتی قابل دفاع دارد؟! آیا آنها اصولا از ارزش واقعی آن آثار باستانی در شناختن سیر شگفت آور ظهور و گسترش تمدن بشری، پس از میلیونها سال زندگی اجداد بشر به صورت وحشی در جنگلها در کنار سایر حیوانات، درک درستی دارند؟! یا اینکه آنها ارزش آن بشقاب شکسته ها را تنها در دلارهای فراوانی می دانند که عده ای از سبک مغزان! پولدار غربی حاضر به پرداختن آن، در قبال اجناس قدیمی مستعمل هستند؟! یا آنکه نژادپرستهایشان، ارزش آن کوزه شکسته ها و خانه خرابه ها را در فخر فروشی به دیگران و برتری طلبی نسبت به اقوام پیرامونی که متکبرانه وحشی می نامندشان، میدانند؟!
چه می گویم! ما جهان سومی ها کدامین علم را بدرستی درک کرده ایم که این دومی باشد؟! در حالیکه بشر غربی مجموعه ای از میراث تمدن بشری مشتمل بر تمام زبانها، موسیقی ها، علوم و یافته های بشر امروزی را در ماهواره ای قرار می دهد و با هزینه هنگفتی به سوی هدفی نامعلوم در فضا می فرستد تا شاید به دست موجود هوشمند دیگری برسد و از نابودی تمدنی که پس از میلیاردها سال در سیاره کوچکی از جهان به نام زمین پدیدار شده است پیشگیری کند (اتفاقی که می تواند با فاجعه ای کیهانی مانند برخورد یک جرم بزرگ آسمانی به کره زمین رخ دهد) و یا ماهواره مشابهی را به دور کره زمین می فرستد تا ۵۰ هزار سال دیگر خود به خود به زمین برگردد تا هم سند باستانشناسی معتبری برای انسانهای آن دوران باشد و هم شاید کمکی باشد برای بازسازی تمدن بشر که احتمال دارد به هر دلیلی نابود شده باشد*. در حالیکه درک آنها از باستانشناسی و تجسس در گذشته تاریخ و فرهنگ با چنان دید بلند نظرانه ایست، بشر عقب مانده جهان سومی ما، ستونهای تخت جمشید را علم می کند تا برتری فرهنگ و تمدن خود را به رخ دیگران بکشد!؟
آیا آنها با خود اندیشیده اند که وقتی تمام اجداد بشر به مدت چندین میلیون سال به صورت وحشی زندگی کرده اند و دو و نیم میلیون سال از زمانی که بشر اولین ابزارهای دستی خود را ساخته است، می گذرد و در مقابل تنها حدود ده هزار سال از سابقه تمدن بشر می گذرد؛ حماقت آمیز نیست که به اقوام و نژادهای دیگر فخر فروشی کنیم و آنها را وحشی و خود را متمدن معرفی کنیم در حالیکه اجداد همه ما انسانها، میلیونها سال به صورت وحشی زندگی کرده اند؟! هدفم از گفتن این حقایق، تاختن به سوء تفاهم بزرگی است که قشر روشنفکر ما به آن دچار شده است بگونه ای که این عقاید متحجرانه چنان بی اعتبار و رسوا شود که دیگر کسی که ارزشی برای آبروی خود قائل است، جرات نکند تا در نطق های عامه پسند سیاسی خود از تاریخ و تمدن درخشان قوم خود بگوید و آن مردم بی خبر از همه چیز را به فخری کاذب بفریبد. فخری که به صورت افیونی تصلی بخش دردهای امروز جامعه ایران در آمده است و اتفاقا راه را بر یافتن راههای درمان واقعی آنها بسته است.
شاید عده ای از همان باستانگرایان، این عقاید مرا به عنوان حسادت به تاریخ درخشان اجداد آنها بنمایانند! اما باید خاطرنشان شوم که امروزه ثابت شده که اقوام ترک و التصاقی زبان اولین انسانهایی بودند که به تمدن و شهرنشینی روی آوردند. در این زمینه ویل دورانت در انتهای فصل ششم از جلد اول کتاب تاریخ تمدن، آسیای میانه و آنائو در ترکستان جنوبی را گهواره‌های مدنیت می نامد که خواندن سطرهایی از آن خالی از لطف نیست:
«در سال ۱۹۰۷ پمپلی در آنائو، در ترکستان جنوبی، آثاری از جنس سفال و جز آن به دست آورد و تاریخ آن را ۹۰۰۰ سال قبل از میلاد تخمین کرد ـ‌ احتمال دارد در این تخمین ۴۰۰۰ سال مبالغه شده باشدـ‌ چنانکه معلوم شده است، مردم آن ناحیه کشت گندم و جو و ذرت را می‌دانسته و در افزارهای خود مس به کار می‌برده و حیوانات اهلی در اختیار داشته‌اند؛ نقشهایی که بر روی ظروف سفالی آنان دیده می‌شود، نماینده آن است که تمدن ایشان مسبوق به سابقه چندین قرن می‌باشد. از ظاهر امر چنین برمی‌آید که فرهنگ ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد ترکستان، در آن هنگام، خود، فرهنگ و تمدن سابقه‌دار و کهنی بوده است.»
گذشته از آن سومریان که قدیمی ترین تمدن شناخته شده و مکتوب بشری را تشکیل داده اند از اقوام التصاقی زبان بوده اند که و به نوشته بروسوس، مورخ بابلی (به نقل از تاریخ تمدن ویل دورانت)، «اوآنس (فرمانروای سومری) همه چیز را، که برای بهبود زندگی آدمیزاد لازم بود، از خود برجای گذاشت. از زمان وی تاکنون، هیچ چیز اختراع نشد.» فریتز هومل سومرشناس مشهور آلمانی در مورد سومریان می گوید: «شاخه ای از اجداد باستانی اقوام ترک   در حدود سالهای ۵۰۰۰ قبل از میلاد از وطن خود واقع در آسیای مرکزی حرکت کرده به آسیای مقدم آمده، سومریها را پدید آورده اند. آثار بازمانده از زبان سومری نشان می دهد که زبان ترکی در آن اعصار چگونه بوده است».**
پس اگر سابقه طولانی در تمدن دلیلی بر فخر فروشی باشد، ترک ها باید مغرورترین اقوام کل بشریت باشند. اما حقیقت آن است که سیر پیشرفت تمدن، همانند یک مسابقه دو امدادی است و آنها که پیشقراول بوده اند، عقب تر از همه باقی می مانند و همواره تمدنهای جوانتر با انرژی و قدرت بیشتری، مشعل تمدن را از تمدنهای پیر گرفته و آن را به مرزهای دورتری رسانده اند. تا آنجا که امروز می دانیم، مشعل تمدن از آنائو در ترکستان شرقی به سومر، ایلام، مصر، بابل، آشور و پارس رسیده و سپس از شرق به غرب و اروپا نقل مکان کرد و امروزه به قاره جدید آمریکا رسیده است. آمریکاییان که در واقع همان ماجراجویان اروپایی هستند که به طمع رسیدن به گنج طلای قاره جدید به آنجا هجوم بردند و دوره ای از بی نظمی و بی قانونی غرب وحشی را تجربه کردند؛ امروز پیشتازان تمدن هستند و گاه راستگرایانشان با فراموشی گذشته شان، مغرورانه اروپاییان را با لقب «اروپای پیر» مورد خطاب قرار می دهند!
در این میان تنها راه برای باز پس گیری مشعل تمدن از نورسیده ها، نقدی جدی و بیرحمانه نسبت به گذشته و حال خود و شناخت دقیق عوامل رشد و همچنین انحطاط تمدنها در دوران گذشته و حال است. روشنفکری که به جای نقد گذشته و حال مردم سرزمین خود، آنها را با غروری کاذب و دروغین بفریبد، در واقع با تسکین دردهای ناشی از عقب ماندگی های ملت خود، بوسیله افیون غرور تاریخی، راه را بر اصلاح اوضاع جامعه و شناخت دقیق و علمی نقاط ضعف و قوت فرهنگ بومی می بندد. روشنفکر حقیقی باید صداقت ویل دورانت را داشته باشد که با نقل بی سانسور سابقه آدمخواری در اروپا و بریتانیا، غیر مستقیم به هم نژادان خود گوشزد می کند که اگر امروز پیشقراول تمدن هستید فراموش نکنید که چه گذشته ای داشتید و به یاد داشته باشید سرنوشت اقوامی را که روزگاری پیشگامان تمدن بوده اند و امروز اثری از آنان باقی نمانده است! ویل دورانت در حالی که خود آریایی است با صداقت علمی که لازمه هر دانشمند بزرگی است در مقدمه فصل هفتم- سومر، اعتراف می کند:
« «آریاییان»، خود، واضع و مبدع تمدن نبوده، بلکه آن را از بابل و مصر به عاریت گرفته‌اند؛ یونانیان نیز سازنده کاخ تمدن به شمار نمی‌روند، زیرا آنچه از دیگران گرفته‌اند بمراتب بیش از آن است که از خود برجای گذاشته‌اند. یونان، در واقع، همچون وارثی است که ذخایر سه‌هزارساله علم و هنر را، که با غنایم جنگ و بازرگانی از خاور زمین به آن سرزمین رسیده، بناحق تصاحب کرده است. با مطالعه مطالب تاریخی مربوط به خاور نزدیک، و احترام گذاشتن به آن، در حقیقت وامی را که نسبت به موسسان واقعی تمدن اروپا و امریکا داریم ادا کرده‌ایم. »
من نمی دانم این چه سری است که ما حق نداریم زبان مادری مان را حفاظت و پاسداری کنیم؟ آنها که ادله دست و پاشکسته تاریخی سرهم می کنند که بگویند که شما ترک نیستید بلکه فارسهایی هستید که بعدها ترک شده اید؛ پس بیایید ننگ ترک بودن را با فخر پارس بودن و آریایی بودن معاوضه کنید! چرا به فریادهای هزاران انسان به جان آمده از این همه نژادپرستی، که فریاد می زنند: «بشنو بشنو من ترکم» گوش فرا نمی دهند؟! ما به چه زبانی بگوییم که می خواهیم خودمان باشیم. خواست ما یک خواست حقوق بشری است و نه یک ادعای تاریخی. همین که پدر و مادر حقیقی و امروزی من ترک هستند این حق طبیعی براساس میثاق های حقوق بشری به من اعطا می شود که زبان مادری، هویت ملی و فرهنگی مختص خود را حفاظت و پاسداری کنم و مخالفان این حق، ناقضان حقوق بشرند. این همه مقاومت و سنگ اندازی در برابر خواسته ای چنین معقول برای چیست؟
شاید کاسه ای زیر نیم کاسه است و بحث فقط بر سر یادگیری زبان مادری نیست بلکه این محرومیت زبانی و فرهنگی، لازمه یک سیستم استثمار و بهره کشی پنهان است تا آذربایجانی ها و دیگر ملیتها، شعور و خودآگاهی کافی برای شناختن پتانسلهای رشد و توسعه خویش را نداشته باشند و تضاد سیاستهای اتخاذ شده را با منافع خود تشخیص ندهند و تنها سیاهی لشگر و پیاده نظام استراتژیهای تعریف شده برپایه منافع مناطق مرکزی ایران باشند؟! تا آنها نظاره گر تشکیل مثلث کشورهای فارسی زبان باشند ولی تشخیص ندهند که منافع آنها نیز در همکاری نزدیک با کشورهای ترک منطقه است. تشکیل مثلث ایران-ارمنستان-یونان را در تخاصم با ترکیه-آذربایجان ببینند ولی تشخیص ندهند که اتخاذ چنین سیاستهای خصمانه ای در برابر همسایگان طبیعی آذربایجان، جغرافیای استراتژیک آذربایجان ایران را در بن بست نگه می دارد و امکان رشد و توسعه منطقه را سد می کند.
شاید آنچه در سطور بالا گفته شد شائبه معقول بودن سیاستهای رژیم از دید منافع فارسها را به ذهن برساند و تقابل و در گیری میان ملیتهای ایرانی را گزینه ای گریز ناپذیر بنمایاند. اما حقیقت آن است که در عصر جهانی سازی، رشد و توسعه تمام مناطق جهان به صورتی تنگاتنگ به هم وابسته است و اتخاذ سیاستهای تنگ نظرانه تنها به ایجاد بن بست برای خود کشورها و ملتها منجر می شود. مطمئنا توسعه آذربایجان در گرو توسعه سایر بخشهای ایران است و برعکس توسعه مناطق مرکزی ایران در گرو توسعه مناطق حاشیه ای آن می باشد. امروزه سرمایه جهانی شده مرزها را در می نوردد و بدون توجه به سرحدهای قراردادی کشورها که درحال رنگ باختن است، تنها به پتانسیل های طبیعی مناطق مختلف و صرفه اقتصادی می اندیشد و نه تقسیم بندی های کهنه بین کشورها. به همین دلیل است که بیشترین مخالفتها با جهانی سازی در کشورهای پیشرفته انجام می شود که شاهد فرار سرمایه از کشورشان به مناطق کمتر توسعه یافته جهان مانند هند و چین هستند که همین امر باعث افزایش بی کاری کارگران گرانقیمت اروپایی است چرا که سرمایه جهانی شده به دنبال کسب سود بیشتر به سراغ کارگران پرکار و کم توقع کشورهای درحال توسعه می رود.
یک سیستم متمرکز که همواره خود را در معرض خطر تجزیه می بیند، جرات و جسارت لازم را در سرمایه گذاری در مناطق حاشیه ای نخواهد داشت و با نگاه امنیتی به این مناطق، هم باعث عقب ماندگی آن مناطق خواهد شد و هم فرصتهای بکر سرمایه گذاری در طرحهای سودآور را در آن مناطق از دست خواهد داد. در واقع ضرورت همکاریهای منطقه ای است که جهان را به سمت تشکیل اتحادیه های منطقه ای هدایت می کند و در این میان حرکت در جهت تجزیه کشور، یک حرکت ارتجاعی و در خلاف جهت تاریخ است اما این باعث نمی شود که تقسیم وظایف و امکانات بین مناطق و تمرکززدایی را انکار کنیم که هر چقدر تجزیه طلبی ارتجاعی است، تمرکزگرایی، تمامیت خواهانه است. در واقع شعار عصر جهانی سازی را در یک جمله می توان خلاصه کرد: "تمرکززدایی در درون و همگرایی در بیرون".
یکی از برتری های سیستم فدرالیستی نسبت به سیستم تمرکزگرایانه نیز در مدیریت صحیح این تضادهای منافع طبیعی بین مناطق مختلف یک کشور در قالب تقسیم عادلانه قدرت و ثروت کشور و اصالت دادن به معیارهای اقتصادی و پتانسیلهای طبیعی مناطق به جای تنگ نظری های شخصی و یا قومی است. داشتن یک دولت فدرال محلی، این امکان را به تمام بخشهای کشور خواهد داد تا با یادگیری و داشتن امکان برای تفکر در قالب منافع منطقه خود، به شناخت پتانسیلهای ذاتی رشد و توسعه منطقه خود نائل شوند و با مدیریت بومی هم بازدهی بالایی داشته باشند و از طرف دیگر، مسئولیت کاستی های منطقه خود را که شاید بخشی از آن هم به کم کاری خود آنها مربوط باشد، شخصا بر عهده گیرند و از متهم کردن حکومت مرکزی خودداری کنند. اصولا شفاف سازی و ایجاد بستر رقابت سالم بین مناطق نه تنها به رشد و توسعه متوازن تمام مناطق منجر می شود، بلکه با مسئولیت پذیر کردن مناطق، آنها را به کار بیشتر و اعتراض کمتر وادار خواهد کرد و بدین ترتیب اتحاد و تمامیت ارضی کشور نیز تقویت خواهد شد.
این که عده ای بررسی مساله ملی را به بهانه های مختلف همچون دشمن خارجی و اوضاع آشفته جهانی! به آینده ای نامعلوم و رسیدن به جامعه ای آزاد و دموکراتیک در ایران حواله می کنند، هرگز قابل قبول نیست. زیرا رسیدن به جامعه دموکراتیک بدون حل مساله ملی غیر ممکن است. از طرف دیگر با روند سریع آسمیله شدن (حل شدن و ادغام شدن) ملیتها در فرهنگ و زبان مسلط، معلوم نیست که در آن آینده آرمانی وعده داده شده اصولا ترک، یا کردی باقیمانده باشد که مدعی حقی شود! لذا ما این حق را همین امروز می خواهیم و با فشار خود بر حکومت مرکزی ایران آن را مطالبه خواهیم کرد.
به خاطر دارم که سالها پیش که در تهران زندگی می کردم. روزی به یک خشکشویی مراجعه کردم. پس از تحویل لباس، مغازه دار اسمم را پرسید و بعد رسیدی را به من داد. هرچه در آن رسید دقت کردم نتوانستم آنچه را که نوشته بود، بخوانم! بعدها فهمیدم صاحب مغازه یکی از هموطنان ارمنی است و نام مرا با الفبای کریل بر روی رسید نوشته است. در آن لحظه بود که از خودم خجالت کشیدم که چرا من که ادعای داشتن تحصیلات عالیه را دارم از نوشتن کلمه ای ترکی عاجزم ولی یک فرد معمولی ارمنی نه تنها به زبان مادریش مسلط است، بلکه چنان نسبت به هویت و زبان مادریش متعصب است، که حاضر نیست با الفبای فارسی (که مطمئنا به آن نیز آشناست) بنویسد تا من نیز قادر به خواندنش باشم! آنجا بود که به راز ماندگاری هویت اقلیت کوچک ارمنی ایران پس از این همه سال که در ایران زندگی می کنند، پی بردم و نسبت به نابودی هویت میلیونها آذربایجانی که در تهران و سایر مناطق مرکزی ایران زندگی می کنند و پس از گذشت چند نسل شاید تنها خاطره ای مبهم از مادربزرگان و پدربزرگان ترکشان به خاطر دارند، غبطه خوردم و با خود اندیشیدم، بی دلیل نیست که ارمنیان در ایران قدر می بینند و بر صدر می نشینند و ما در معرض انواع توهینها هستیم! اگر کسی برای هویت و زبان مادری خویش ارزش و احترامی قائل نباشد، اصولا نباید انتظاری از دیگران داشته باشد.
در نهایت باید گفت اگر امروز کسی در اهمیت حفظ آثار باستانی به جای مانده از گذشته تاریخ، حتی اگر این اثر، کوزه شکسته ای بیش نباشد، ذره ای تردید ندارد، چگونه می توان از حفظ گنجینه ارزشمند زبان که حقیقتا حافظه تاریخی زنده و گویای ارزشها و باورهای بخشی از انسانها در گذر تاریخ است، چشم پوشید و با علم کردن نظریه های منسوخ انترناسیونالیستی، حکم به نابودی این یادگاران ارزشمند بشریت داد و فریادهای حق طلبانه ملتهای تحت ستم ایرانی راکه بدلیل بی اعتنایی های مداوم مدعیان روشنفکری، گاه کارشان از فریاد اعتراض به عصیان دیوانه وار انسان درمانده ای که به هیچ تظلمش و به هیچ فریادش و به هیچ منطقش وقعی نمی نهند، تبدیل می شود؛ با چماق قوم پرستی و تجزیه طلبی خاموش کرد؟! اگر چنین انسان وامانده ای به افراط گرایی روی آورد و   در دام پان ها بیافتد جای هیچ سرزنشی نیست!
 
* www.keo.org
** رئیس نیا، رحیم، آذربایجان در سیر تاریخ ایران، ج ۲ ص ٨۶۹