رابطه اسلام با غرب
دین در حیطه صلح


اکبر گنجی


• منظور من از لیبرالیسم تأکید روی سنت پارلمانی و ایده‌ی مهار دولت و دفاع پیگیر از آزادیهای فردی است و نه سیاست اقتصادی بازار آزاد بدون هیچ آرمان عدالتخواهانه‌ای. لیبرالیسم مورد پشتیبانی من لیبرالیسمی با محتوای قوی سوسیال‌دموکراتیک است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ مرداد ۱٣٨۵ -  ۲۵ ژوئيه ۲۰۰۶


* متن سخنرانی اکبر گنجی در آمریکا
 
رابطه‌ی اسلام با غرب از ژرفا، گستره، پیچیدگی و ابهام فراوانی برخوردار است و این امر سبب می‌شود که هرکس که بخواهد در این باره سخنی درست، جامع، عمیق، و نو بگوید خود را با انبوهه‌ای از پرسش‌ها، مسائل، و نادانی‌ها و سردرگمی‌ها مواجه می‌بیند، به حدی که چه بسا نتواند سخنی قانع‌کننده، مستدل ‌و علمی و تحقیقی بگوید و خود را ناچار از سکوت و اظهار عجز ببیند. از این رو، آنچه خواهم گفت فقط طرح بسیار اجمالی و نگاهی از چشم پرنده به این رابطه است. این طرح تنها کاری که می‌تواند کند این است که جغرافیای این مبحث را روشن می‌کند، به طوری که هرکس که بخواهد در این زمینه مطالعه و تحقیق کند، لااقل، بداند که در کجای این جغرافیا در حال مطالعه و تحقیق است. غرض از این مقدمه این بود که مخاطبان فرهیخته و محقق من سخنان مرا سخنانی متواضعانه، بی‌ادعا، و منتظر نقد تلقی کنند، نه سخنان کسی که در یک باب سخن خود را ختم سخنان و فیصله بخش همه‌ی نزاع‌ها و اختلاف نظرها می‌داند .
 
چرا رابطه‌ی اسلام و غرب از ژرفا، گستره، پیچیدگی و ابهام فراوانی برخوردار است؟ زیرا این دو پدیده هر یک کثیرالوجوه و چند چهره‌اند. نه اسلام یک پدیده ساده و بسیط و تک‌بعدی است و نه غرب، هر یک از ابعاد و وجوه فراوانی برخوردارند و این ابعاد و وجوه متعدد و در کنش و واکنشی که با یکدیگر دارند تأثیر فراوانی می‌نهند. سخن عالمانه در باب رابطه‌ی اسلام و غرب باید با توجه به ذو وجوه بودن این دو پدیده گفته شود .
 
اما ابعاد اسلام چندتا است و ابعاد غرب چندتا؟ بدون مبالغه، هریک از این دو به حدی کثیرالوجوه‌اند که شمارش وجوه هیچیک در توان من نیست. از این رو، و به ناچار، از میان ابعاد پرشمار اسلام چهار بعد و از میان ابعاد پرشمار غرب نیز چهار بعد را برمی‌گزینیم و ارتباط این دو پدیده را در قالب ارتباط این ٨ بعد بررسی می‌کنیم .
 
غرب، دست کم، ۴ وجه شاخص دارد: ۱) تا حد فراوانی مسیحی است، ۲) مدرنتر از بقیه‌ی نقاط جهان است، ٣) از سلطه‌ی تمدنی و مادی برخوردار است، و ۴) از سلطه‌ی فرهنگی و معنوی برخوردار است .
 
اسلام نیز، ۴ وجه شاخص دارد: ۱) دین است، ۲) در دوره‌ی ماقبل تجدد و مدرنیته ظهور کرده است، ٣) کمابیش در موضع دفاعی است، و ۴) چند آوایی است، یعنی قرائت‌ها و تفاسیر متعددی از آن وجود دارد .
 
وقتی که آن ۴ وجه شاخص غرب در این ۴ وجه شاخص اسلام تاثیر می‌کنند و از آنها تاثیر می‌پذیرند چه رخ می‌دهد؟ آنچه رخ می‌دهد این است که داوری‌های یکسونگرانه، سطحی و ظاهربینانه، و تنگ‌نظرانه را نقش بر آب می‌کند و از لحاظ نظری اعتبار آنها را یکسره مخدوش می‌سازد .
 
نخست، توضیح بسیار مختصری در باب هریک از این ٨ شاخص بدهم .
 
غرب: ۱) تا حد فراوانی مسیحی است. به دو جهت نگفته‌ایم: یکسره مسیحی است؛ اول: در غرب ادیان و مذاهب دیگر نیز کمابیش حضور دارند، اما البته حضورشان، به هیچ‌وجه، قابل قیاس با حضور مسیحیت نیست، ثانیاً: مسیحیان غرب نیز الان به صورتی که در صدر مسیحیت و دوران آباء کلیسا و نیز به صورتی که در قرون وسطا با مسیحیت می‌زیستند و تنفس می‌کردند نمی‌زیند و تنفس نمی‌کنند. بسیاری از ساحت‌های زندگی مسیحیان کنونی غرب، تحت تاثیر عوامل فراوانی و از جمله مدرنیته غربی، از شمول آموزه‌ها و تعالیم مسیحی بیرون رفته است. سکیولاریزم شاخص و بارز غرب کنونی، اگرچه مسیحیت را یکسره از میدان بدر نکرده است، تا حد فراوانی، دایره‌ی شمول احکام و آموزه‌هایش را تنگ کرده است. در عین حال، هنوز انسان غربی هویت خود را در چارچوب مسیحیت تعریف می‌کند و دست کم یکی از مهم‌ترین مولفه‌های وجودی خود را مسیحی بودن خود می‌داند .
 
۲) غرب مدرنتر از بقیه نقاط جهان است. غرب نه فقط خاستگاه مدرنیته بوده است و نه فقط زودتر از سایر اقالیم و نواحی عالم مدرن شده است، بلکه اکنون نیز، که مدرنیته تقریباً عالم گیر شده است، باز هم از سایر نقاط جهان مدرنتر است. یعنی مدرنیته‌ی آن وسیع‌تر و عمیق‌تر است .
 
٣) غرب از سلطه تمدنی و مادی برخوردار است. قبل از توضیح اصل این سخن، روشن کنم که منظور از تمدن (Civilization) در این بیان من و در سراسر این نوشته، مجموعه‌ی همه‌ی ابعاد مادی و بیرونی زندگی یک جامعه است. مناسبات اقتصادی، تولید، توزیع، مصرف، کشاورزی، دامپروری، صنعت، خدمات، شهرسازی،‌وسائل حمل و نقل، وسائل ارتباط جمعی وضع خوراک، پوشاک، مسکن، تفریحات، ورزش و... بسیار چیزهای دیگری که ابعاد مادی و بیرونی (objective) زندگی‌اند، زیرعنوان تمدن جامعه جای می‌گیرند. روشن است که رشد علوم تجربی و همراه و متناسب با آن، رشد فناوری و صنعت و همراه با این دو رشد سطح زندگی و رفاه مادی دست به دست هم داده‌اند و هم انسان غربی را بسیار بیشتر از سایر انسانها از رفاه معیشتی و برخورداری‌های مادی برخوردار کرده‌اند و هم سلطه‌ای برای تمدن غرب نسبت به سایر تمدن‌ها پدید آورده‌اند. بدون شک رشد تسلیحات جنگی و نظامی، که در سلطه گستری نقش بسیار عمده‌ای دارند، همراه با سرمایه‌های مالی و پولی غربیان موجبات سلطه‌ی بلا منازع غرب رافراهم آورده‌اند .
 
۴) غرب از سلطه‌ی فرهنگی و معنوی برخوردار است. باز، در اینجا، منظور از فرهنگ (Culture) مجموعه‌ی همه‌ی ابعاد معنوی و درونی زندگی جامعه است. باورها، علوم و معارف، اطلاعات، احساسات و عواطف، نیازها، خواسته‌ها، آرزوها، آرمان‌ها، طرحها و برنامه‌ها، هدف‌ها و تصمیم‌ها، بینش‌ها، نگرش‌ها، خودشناسی‌ها، تصورات از خود (Self-images) و... بسیاری از چیزهای دیگر که ابعاد معنوی و درونی (subjective) زندگی‌اند زیرعنوان فرهنگ جامعه اندراج می‌یابند. واضح است و نیازی به گفتن نیست که بسیاری از مولفه‌های فرهنگی جوامع غربی برای غیرغربیان جذابیت و دل‌انگیزی داشته است و همین جذابیت و دل‌انگیزی باعث شده است که غرب نوعی سلطه معنوی و فرهنگی بر عالم غیرغربی پیدا کند. به گمان من، اهم این مولفه‌های فرهنگی جذابیت عبارتند از، نگرش مبتنی بر آزمون و خطا و تجربه اندوزی و توجه به واقعیات (که نافی هرگونه خودشیفتگی، تعصب، جزم و جمود، پیشداوری، و خرافه‌پرستی است)، استدلال‌گرایی (که با تعبد و تقلید سر ناسازگاری دارد)، برابری‌طلبی (که هرگونه سلسله مراتب بی‌دلیل و ناموجه (unjustified) را نفی و طرد می‌کند)، ماتریالیزم روش‌شناختی (methodological) و معرفت‌شناختی (epistemological) ( در برابر ماتریالیزم وجودشناختی (ontological) که جهان هستی را منحصر در عالم ماده و مادیات می‌داند)، یعنی اعتقاد بر اینکه هر پدیده‌ی مادی سرانجام علتی مادی دارد که باید در پی یافتن آن بود و به هیچ قیمتی دست از طلب آن برنداشت، سنت‌ستیزی (anti-traditionalism) که به هیچ وجه حاضر نیست که چیزی را به صِرفْ کهن بودن و قرن‌ها مورد اعتقاد و عمل بودن بپذیرد و حقانیت ببخشد. آزاداندیشی (free-thinking) که تفکر را در قید و بند هیچ چیزی جز لوازم و مقتضیات و قوانین و قواعد تفکر قرار نمی‌دهد، انسان‌گرایی (humanism) ، فردگرایی (individualism) که نافی هر مسلک و مرامی است که فرد انسانی گوشت و پوست و خوندار را فدای امور انتزاعی و هویت‌های جعلی، مانند جامعه، نظام و... قرار می‌دهد، مفهوم حقوق طبیعی (natural rights) و حقوق بشر (human rights) ، لیبرالیزم، پلورالیزم، مدارا (tolerance) ، و دموکراسی. اینها، به گمان من، موجبات سلطه‌ی فرهنگی و مادی غرب را بر سایر اقالیم عالم فراهم آورده‌اند و هرچه غرب التزام و تعهدش به اینها بیشتر و جدی‌تر شود جاذبه خود را افزایش داده است. در همین جا، اشاره کنم که این وجوه جذابیت،   اصلاً تصادفی و به تبعیت از مد و اسلوب زمانه نیستند. هر انسان دارای عقل و وجدان اخلاقی برای اینها ارزش قائل است .
 
و اما اسلام: ۱) دین است، بدین معنا که برای طرفداران خود، مثل هر دین دیگری، هم نقشه‌ی عالم هستی و جایگاه یکایک موجودات را تعیین می‌کند، هم کتاب قانون است و بایدها و نبایدها و درست و نادرست‌ها و واجب و حرام‌ها را روشن می‌کند و هم نسخه است، یعنی درمانگری دارد و بیماری‌ها و دردهای روانی و روحانی آنها را درمان می‌کند. هر دین، به گمان من هم نقشه است، هم کتاب قانون، و هم نسخه، اگرچه ادیان مختلف از لحاظ میزان تاکیدشان بر هر یک از این سه وجه با هم فرق دارند، از سوی دیگر،‌اسلام مانند هر دین دیگری، آن نقشه و کتاب قانون و نسخه را فوق سوال و خطاناپذیر و بی‌چون و چرا و معصوم از خطا می‌داند .
 
۲) اسلام در دوره ماقبل تجدد و مدرنیته ظهور کرده است. این وجه باعث می‌شود که اسلام، مانند همه ادیان بزرگ جهانی، هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی، بسیاری از مشخصه‌های دوران سنت و قبل تجدد را تصریحاً و تلویحاً پذیرفته است. این مشخصه‌ها فقط شامل هستی‌شناسی و جهان‌شناسی (cosmology) و خداشناسی و فرشته‌شناسی و انسان‌شناسی و علم‌النفس و هیأت و نجوم و افلاک‌شناسی و تاریخ و جغرافیا و طبیعیات قدما و ادوار باستانی نیست، بلکه از این لحاظ نیز صبغه دوران ماقبل تجدد دارد که مبتنی بر تعبد و قبول اوتوریته‌هایی است که هرگز نباید مورد پرس‌وجو و نقد و اعتراض واقع شوند، بر ایمان تاکید فراوان دارد. به سلسله مراتبی (از جمله سلسله مراتب روحانیون قائل است، دست غیب را هم در کار می بیند ، به نوعی عقل دینی قائل است و آزاداندیشی را نمی‌پذیرد. خداگرا و خدا محور است، نه انسان محور، اجتماع‌گرا و جامعه‌گرا است. به پلورالیزم (لااقل پلورالیزم صدق و حقانیت) اصلاً قائل نیست، به مدارا چندان روی خوش نشان نمی‌دهد، و ...
 
٣) اسلام کمابیش در موضع دفاعی است. اسلام تقریباً با ظهور رنسانس در غرب و آغاز عصر طلایی تمدن و فرهنگ غربی آهسته آهسته و تحت تأثیر علل و عوامل متعددی که من، در اینجا، قصد شمارش آنها را ندارم، در مقایسه با غرب رو به افول نهاد. این افول از زمانی که جهان اسلام با جهان غربی مسیحی مواجهه جدی یافت روز به روز بیشتر و بیشتر شد، ورود ناپلئون به مصر شاید بارزترین جلوه‌ی این ضعف باشد. طبعاً هرچه ضعف بیشتر، موضع دفاعی بیشتر و چه بسا در خود فرورفتن و گتو (ghetto) نشینی بیشتر. اکنون، علی‌رغم اینکه نوعی بیداری جهان اسلام و نوعی بنیادگرایی تهدیدکننده غرب در جهان اسلام ظهور کرده است، باز باید گفت که اسلام در موضع دفاعی است. حتی بنیادگرایی اسلامی و تروریسمی را که بعضی از گروه‌های سیاسی و انقلابی اسلامی ایجاد و تقویت کرده‌اند می‌توان در چارچوب موضع دفاعی مورد تجزیه و تحلیل و تفسیر و تبیین قرار داد .
 
۴) اسلام چند آوایی است. یعنی قرائت‌ها و تفاسیر متعددی از آن وجود دارد. اگرچه همیشه از اسلام قرائت‌ها و تفاسیر متعددی وجود داشته است و همیشه در طول تاریخ اسلام، اسلام فقها، با اسلام عرفا و متصوفه، اسلام فلاسفه و حکما، اسلام متکلمان اشعری، معتزلی، امامی و خوارج و... همه با هم فرق‌ها و اختلاف‌نظرهای احیاناً فاحش داشته‌اند ولی امروز، یعنی پس از مواجهه فرهنگی و تمدنی اسلام و غرب، می‌توان گفت که این چند آوایی بارزتر و انکارناپذیرتر شده است: از میان این آواهای مختلف چه بسا می‌توان گفت که سه آوا شاخص‌تر و تقابلشان با یکدیگر بیشتر است: اسلام بنیادگرایانه (fundamentalistic) ، سنت‌گرایانه (traditionalistic) ، و تجددگرایانه (modernistic). می‌توان با کمال اختصار گفت که تفاوت‌های اصلی و عمده این سه تفسیر و رویکرد به اسلام عبارتند از :
 
اسلام بنیادگرانه: الف) عقل استدلال‌گر را منبع معرفتی در کنار قرآن و روایات نمی‌داند، بلکه نهایت اعتباری که برای آن قائل است فقط در جهت کشف و استخراج حقایق از دل کتاب و سنت است و از این جهت شدیداً نص‌گرا و نقل‌گرا است. ب) بر ظواهر اسلام تأکید دارد، نه بر روح آن، ج) شریعت اندیش است و دیانت را بیش از هر چیز و پیش از هر چیز در رعایت احکام شریعت و فقه می‌داند و این احکام را تغییرناپذیر و خدشه‌ناپذیر می‌انگارد و بنابراین د) برای تأسیس مجدد جامعه‌ای که در آن شریعت و فقه به نحو تام و تمام اشاعه و ترویج یابد می‌کوشد واز آنجا که تأسیس چنین جامعه ای با وجود حکومت‌های غیردینی و فارغ از ارزش که جانب هیچیک از تصورات مختلفی را که در باب زندگی خوب وجود دارند نمی‌گیرد مشکل و بلکه محال است. هـ) نسبت به همه این قبیل حکومتهای غیر دینی سر ناسازگاری قصد براندازی   دارد و سعی می‌کند تا نظامهای حکومتی شریعتمدار وفقه‌گرا ایجاد کند، و) به تکثرگرایی دینی قائل نیست، ز) با تکثرگرایی سیاسی نیز روی خوش ندارد، ح) دین را برآورنده همه نیازهای بشر، اعم از مادی و معنوی و دنیوی و اخروی می‌داند و از این رو ط) معتقد است که با ایجاد حکومت دینی می‌توان بهشت زمینی پدید آورد، ی) با فرهنگ غرب متجدد و حتی در بعضی از موارد با تمدن آن مخالف است، چرا که همه اینها را ناسازگار با اسلام، یعنی ناسازگار با شریعت و فقه، می‌بیند و یا سرچشمه همه مسائل و مشکلات کنونی جهان اسلام را غرب می‌داند .
 
اسلام تجددگرایانه: الف) عقل استدلال‌گر را هم ابزار کشف و استخراج حقایق از دل کتاب و سنت می‌داند وهم منبعی در کنار دو منبع کتاب و سنت. حتی در صدد است حجیت خود کتاب و سنت را هم از طریق عقل اثبات کند. ب) بر روح پیام اسلام تأکید دارد، نه بر ظواهر آن، ج) تدین را بیش و پیش از هر چیز در اخلاقی زیستن می بیند، د) احکام شریعت و فقه را تغییرناپذیر نمی داند بلکه بیشتر آنها را مقید و مشروط به زمان، مکان، و اوضاع و احوال هنگام ظهور دین می داند و جمود بر آنها را موجب دور شدن از روح پیام جهانی و جاودانی اسلام می داند و، بنا بر این، به هیچ روی، دغدغه‌ی تأسیس جامعه‌ای را ندارد که در آن احکام شریعت و فقه مو به مو و به همان صورت ۱۴۰۰ سال پیش اجرا شود، بلکه بیشتر سعی در عقلانی‌سازی احکام شریعت و فقه و نزدیک ساختن این احکام به حقوق بشر و نوعی اخلاق جهانی دارد و به همین جهت هـ) سعی در ایجاد حکومتهای شریعتمدار و فقه‌گرا ندارد و معتقد است که وجود جامعه‌ای دینی در سایه حکومتی غیر دینی نیز ممکن است و از این رو فراق و فراغ دولت از دیانت و دیانت از دولت را هم ممکن می‌داند و هم مطلوب. و) به تکثرگرایی دینی قائل است. ز) از تکثرگرایی سیاسی نیز استقبال می‌کند. ح) دین را فقط برآورنده نیازهای معنوی و اخروی می‌داند، ط) معتقد نیست که با تاسیس حکومت دینی و ایجاد جامعه دینی لزوماً رفاه مادی نیز حاصل می آید. ی) از تمدن غرب و در بسیاری از موارد و از فرهنگ آن نیز دفاع می‌کند و این تمدن و فرهنگ را در برآوردن نیازهای دنیوی مادی موفق می‌داند. یا) دشمن جهان اسلام را بیشتر خانگی می‌داند تا خارجی و می‌گوید از ماست که بر ماست .
 
اسلام سنتگرایانه: الف) عقل استدلال‌گر را فقط ابزار کشف و استخراج حقایق کتاب و سنت می‌داند و آن را منبعی در کنار این دو نمی‌انگارد و این شأن اخیر را تنها برای عقل شهودی قائل است که پشتوانه حجیت و اعتبار دین است. اگر دست به تأویل کتاب و سنت ببرد بیشتر به حکم عقل شهودی است، نه عقل استدلال‌گر و از این نظر، عقل‌گرا و آزاداندیش و تعبدگریز نیست. ب) بر روح پیام اسلام تاکید دارد. ج) تجربت‌اندیش است و تدین را بیشتر نوعی سیر و سلوک باطنی و معنوی می‌داند که فقه شرط لازم (و نه کافی) آن است. شریعت و فقه را هدف و غایت نمی‌داند،‏ بلکه وسیله و آلتی می‌انگارد که از توسل و تمسک به آن گریز و گزیری نیست. د) دغدغه تأسیس جامعه‌ای شریعتمدار و فقه‌گرا را ندارد. بلکه بیشتر در ترویج اخلاق و معنویت می‌کوشد. هـ) از جدایی دین از دولت ناخشنود نیست و حکومت‌های غیردینی را مزاحم استکمال اخلاقی و معنوی نمی‌داند. و) به تکثرگرایی معتقد است. ز) از تکثرگرایی سیاسی نیز استقبال می‌کند. ح) دین را فقط برآورنده نیازهای معنوی می‌بیند. و ط) اصلاً معتقد نیست که دین وعده تحقق بهشت زمینی داده باشد. ی) با فرهنگ و حتی تمدن غرب سر ستیز دارد و آن را نتیجه غفلت بشر و عصر ظلمت می‌داند. یا) سبب نکبت و ادبار وضع جامعه اسلامی را خود مسلمین می‌داند‏، نه غربیان و بیگانگان .
 
حال که با ۴ وجه شاخص‌تر غرب و ۴ وجه شاخص‌تر اسلام کمابیش آشنایی یافتیم، می‌توانیم درباره ارتباط غرب و اسلام، طرحی بدین صورتی که می‌آید تصویر کنیم :
 
A) غرب تا حد فراوانی مسیحی است. پس :
 
۱) چون اسلام هم دین است، با غرب ستیزی دارد که هر دو دین بزرگی می‌توانند با هم داشته باشند. این ستیز در مخالفتی که کمابیش در سرتاسر جهان اسلام با میسیونرهای مذهبی مسیحی، اعم از کاتولیک و پروتستان، نشان داده می‌شود هویداست. کشورهای غربی نیز برای فعالیت‌های تبلیغی و ترویجی روحانیان مسلمان، اعم از شیعی و سنی و وهابی، محدودیت‌ها و تضییقاتی ایجاد می‌کنند، اگرچه این محدودیت‌ها و تضییقات قابل مقایسه با محدودیت‌ها و تضییقات مسیونرهای مذهبی مسیحی در کشورهای اسلامی نیست، و این نیز بدین علت است که غرب لااقل نظراً   آزادی دین و مذهب و وجدان و بیان را از اصول حقوق بشر تلقی می‌کند. حمله ی متقابل الاهیدانان مسیحی و الاهیدانان مسلمان نیز به یکدیگر در همین راستا قابل تبیین است. خصوصاً بنیادگرایان مسیحی و بنیادگرایان مسلمان خود را در حال نوعی جهاد مقدس (Holy War) بر ضد یکدیگر می‌دانند. کتب، رسالات و مقالات مدافعه نگارانه (apologetic) علمای مسلمان و تئولوگهای مسیحی که شمار آنها روزافزون است، در واقع، مواجهه غرب مسیحی‌اند، با اسلام .
 
حقیقت این است که، در این بعد، اگر الاهیدانان هر دو دین توجه کنند به اینکه مساله اصلی جهان امروز، در واقع، مواجهه مادیت و معنویت است، درخواهند یافت که می‌توانند به جای دشمنی با یکدیگر، برای دفاع از جبهه معنویان جهان در کنار هم تشریک مساعی کنند، علی‌الخصوص که چون هر دو از ادیان ابراهیمی‌اند وجوه اشتراک آنها بسیار بیشتر از آن است که در نگاه نخستین به نظر می‌رسد. چه نیکوست که با توجه به وضع خطیر کنونی الاهیدانان این دو دین الاهیدانانی مانند تامس مرتون امریکایی (Thomas Merton) ، هانس کونگ آلمانی (Hans Kung) را اسوه و الگوی خود قرار دهند و به جای تضاد توان‌زدا‌ و تضعیف کننده با یکدیگر در جهت تقویت جهان‌نگری معنوی بکوشند .
 
۲) چون اسلام در دوره ماقبل تجدد و مدرنیته ظهور کرده است و مسیحیت غرب نیز چنین است، از این نظر، اسلام و غرب در دوران مدرنیته با مسائل و مشکلات یکسانی مواجهند و بنابراین، می‌توانند به هم کمک فراوان بکنند. البته می‌پذیرم که مسیحیت چون در قیاس با اسلام، دین کم شریعتی است و شریعت و فقه گسترده‌ای ندارد و طبعاً مسائل و مشکلات کمتری با مدرنیته دارد و علی‌الخصوص پلورالیزم و حقوق بشر را به سهولت بیشتری می‌تواند بپذیرد و حال آنکه فقه بسیار وسیع و متورم اسلام دشواری‌های بیشتری در این راه دارد، اما، به هر تقدیر، مسائل و مشکلات اسلام و مسیحیت غرب در رویارویی با مدرنیته آنقدر فراوانند که تشریک مساعی این دو دین یقیناً به سود هر دو خواهد بود. این تشریک مساعی دو جنبه مهم می‌تواند داشته باشد: ۱) وجوهی از مدرنیته که واقعاً با گوهر دین منافاتی ندارند پذیرفته و جذب و هضم فرهنگ دین شوند و با آنها عناد و مخالفت نشود. ۲) وجوهی از مدرنیته که با گوهر دین منافات زوال‌ناپذیر دارند به صورتی مستدل و فقط با توسل به نیروهای باوراننده و اقناع‌گر تضعیف شوند .
 
٣) چون اسلام کمابیش در موضع دفاعی است می‌تواند به خطا دستخوش این توهم شود که همه فعالیت‌های الاهیدانان مسیحی در جهت تضعیف اسلام و جهان مسلمین است. اساساً در موضع دفاعی فرد یا جامعه همیشه در معرض خطااندیشی و توهم‌زدگی و بیگانه‌ستیزی و دشمن‌خویی است. و این وضع متاسفانه در ذهن و اندیشه بسیاری از عالمان و روحانیون اسلام راسخ و یا برجا شده است. از سوی دیگر، در موضع دفاعی گاه هست که آدمی قدرت تمیز میان دوست و دشمن را از دست می‌دهد و خشک و تر را با هم می‌سوزاند. اینکه بسیاری از الاهیدانان مسلمان از یادگیری و آموزش بسیاری از دستاوردهای فکری و علمی الاهیدانان مسیحی روی برمی‌تابند و اعراض می‌کنند نتیجه‌ی عدم تشخیص دشمن واقعی از غیردشمن است .
 
۴) چون اسلام چندآوایی است موضعش در برابر مسیحیت غربی در یک ضابطه و جمله قابل تلخیص نیست. بنیادگرایان اسلامی چیزی جز طرد و نفی در قبال الاهیات و دین مسیحی در پیش نگرفته‌اند. سنت‌گرایان اسلامی تا آنجا که الاهیات مسیحی را در راستای حکمت خالده (perennial philosophy) و دین خالد (perennial religion) می‌بینند نسبت به آن قبول و حتی استقبال دارند. آثار رنه گنون (Rene Guenon) ، فریتیوف شووان (Frithjof Sohuon) ، تیتوس بورکهارت (Titus Burckhardt) ، مارتین لینگز (Martin Lings) ، گی ایتون (Gai Eaton) ، و سیدحسین نصر سرشار است از آموزه‌های الاهیات مسیحی و تفسیر و تبیین و دفاع از آنها، و حال آنکه شماری از اینان خود مسلمانند. و اما تجددگرایان اسلامی نیز مطلقاً مخالفتی با الاهیات تجددگرایانه مسیحی ندارند، بلکه می‌توان گفت که یکی از منابع تغذیه فکری آنان آثار این الاهیدانان مسیحی است. از این بالاتر، می‌توان مدعی شد که آثار سنت‌گرایان مسلمان و تجددگرایان مسلمان در چند دهه‌ی اخیر در تلطیف و انسانی کردن روابط غرب مسیحی و جهان اسلام تاثیر عظیمی داشته است، هرچند در مقابل باید اعتراف کرد که روحانیون بنیادگرا و ایدئولوژیک مسلمان نیز در تیره و تار کردن این روابط از هیچ چیز فروگذار نکرده‌اند .
 
B) غرب مدرنتر از بقیه‌ی نقاط جهان است پس،
 
۵) چون اسلام دین است، آن هم دین پرشریعتی که برای جمیع ابعاد و ساحات زندگی، اعم از فردی و جمعی، و مادی و معنوی، و دنیوی و اخروی، و کوتاه‌مدت و درازمدت، احکام و دستورالعمل‌هایی دارد طبعاً نوعی تمامیت‌خواهی و شمول‌طلبی دارد و از این رو با غرب که چون مدرنتر از بقیه نقاط جهان است بسیاری از ساحتهای زندگی را از شمول احکام دین بیرون می‌برد و حتا در بعضی از ساحتها با احکام دینی مخالفت صریح یا ضمنی می‌ورزد سر سازگاری ندارد .
 
۶) چون اسلام در دوره ماقبل تجدد و مدرنیته ظهور کرده است و با بسیاری از شاخص‌های فکری و علمی آن دوران عقد اخواتی دارد و آن شاخص‌های فکری و علمی با مدرنیته ناسازگاری دارند، از این رو، اسلام به غرب مدرن به چشم دوستی و یگانگی نمی‌تواند بنگرد. انس و الفت بیشتر جهان اسلام را با کشورهای جهان سوم، ولو غیرمسلمان، که کمتر از غرب به بواطن و ظواهر مدرنیته التزام دارند و تظاهر می‌کنند، در این راستا می‌توان تبیین کرد .
 
۷) چون اسلام کمابیش در موضع دفاعی است، در معرض این خطر بزرگ هست که بسیاری از محاسن و ویژگی‌های مثبت غرب را نبیند یا چون آنها را متعلق به رقیب و خصم می‌داند آگاهانه یا ناآگاهانه از سنخ معایب و ویژگی‌های منفی تلقی کند، مخالفت بسیاری از علمای اسلامی با رأی دادن، استفاده از رادیو و تلویزیون، دوش حمام، کنترل موالید، و... فقط به این صورت قابل تبیین است. در اینجاست که تفکیک میان وجه استعمارگری و قشون‌کشی و امپریالیسم غربی از وجه علمی و فناورانه غرب حائز کمال اهمیت است .
 
٨) چون اسلام چندآوایی است نسبت به غرب مدرن واکنش واحدی ندارد. مسلمانان بنیادگرا، درعین حال که از وجوه تمدنی مدرنیته کمال استفاده را می‌کنند، با وجوه فرهنگی آن عناد شگفت‌انگیز و عجیبی دارند. مسلمانان سنتگرا نیز با وجوه فرهنگی مدرنیته کمال مخالفت و ستیز را نشان می‌دهند. مسلمانان تجددگرا، در این میان، موضع بسیار متعادل‌تر و قابل دفاع‌تری دارند و بسیاری از وجوه مدرنیته را می‌پذیرند و آن را در فرهنگ و دین خود وارد می‌کنند. می‌توان گفت که خود اینان نیز به دو دسته قابل تقسیم‌اند. یکی آنها که مدرنیته را اسلامی می‌کنند و دیگری آنها که اسلام را مدرن می‌کنند .
 
(C غرب از سلطه ی تمدنی و مادی برخوردار است. پس،
 
۹) چون اسلام دین است و علاوه بر اینکه نقشه است، کتاب قانون و نسخه هم هست همیشه با این پرسش مردافکن مواجه بوده است. که پس چرا از لحاظ تمدن مادی شکست خورده است و از قافله‌ی تمدن غرب فرسنگ‌ها عقب مانده است و با اینکه برای غیرمسلمین راه سلطه‌ای قائل نبوده است، عملاً مغلوب آنان شده است. الاهیدانان اسلامی برای جواب به این سئوال راههایی را طی کرده‌اند. بعضی گفته‌اند که اسلام اساساً برای آبادانی دنیا نیامده بوده است بلکه برای آبادانی آخرت آمده بوده است. پس اساساً در میدان مسابقه در امور مادی نبوده است تا گمان رود که شکست خورده است. بعضی دیگر گفته‌اند که غربیان از میراث فرهنگی اسلام سوءاستفاده کرده‌اند و بر خود مسلمین سبقت گرفته‌اند. ولی، به هر حال، آنان که اسلام را ضامن سعادت هم آخرت و هم دنیا می‌دانند هنوز با این معضل فکری دست به گریبان‌اند. ادبیات «علل عقب‌ماندگی مسلمین» که ادبیات حجیمی است همه تلاش مذبوحانه‌ای است برای پاسخ به این پرسش .
 
۱۰) چون اسلام در دوره قبل تجدد و مدرنیته ظهور کرده است، طبعاً نمی‌توان از آن انتظار داشت که واجد همه اسباب و علل معرفتی و غیرمعرفتی‌ای باشد که موجب پیشرفت تمدنی و مادی غرب شده‌اند اما به هر حال جای این سئوال هست که مسیحیت هم همین وضع را داشته است.پس چرا غرب مسیحی به چنین رشدی دست یافته است؟ کسانی گفته‌اند که غرب نیز به قیمت دست کشیدن از دین در جهات مادی رشد کرده است و مسلمین به جهت التزام موکد به دین در جهات مادی نخواسته‌اند رشدی داشته باشند (دکتر حسین نصر به چنین پاسخی رسیده است). اما این جواب آن ادعای دو بعدی بودن و هم به دنیا هم به آخرت نظر داشتن دین را در محل شک و شبهه می‌آورد .
 
۱۱) چون اسلام کمابیش در موضع دفاعی است هم ممکن است به خود آید و رمز موفقیت مادی غرب را دریابد و خود در همین راستا دست به کار شود تا عقب‌افتادگی خود را از رقیب و خصم جبران کند و هم ممکن است چندان تضعیف روحیه شود که فعالیتی را هم که می‌تواند داشته باشد از دست بگذارد. نمونه‌های اندونزی و مالزی چه بسا از دسته اول باشند که مع‌الاسف مثل و نظیر چندانی ندارند .
 
۱۲) چون اسلام چند آوایی است نه سلطه مادی و تمدنی غرب را به یکسان تفسیر می‌کند و نه به آن به یکسان واکنش نشان می‌دهد. اسلام بنیادگرا چندی است که به توهم از هم پاشیدن تمدن غرب دچار شده است و این توهم را با ادبیات آخرالزمانی (apocaljptic) تقویت می‌کند. در این میان بعضی از بنیادگرایان همه چیز را بر عهده تقدیر الاهی و سرنوشت تاریخی غرب گذاشته‌اند و خود منفعلانه دست روی دست گذاشته‌اند تا عن‌قریب شاهد فروپاشی غرب باشند و بعضی بالیقین به این فروپاشی می‌خواهند سهم دین و مذهبی و وظیفه الهی خود را در این راستا به انجام رسانند و از این رو به نحو بیمارگونه‌ای، از هر حادثه‌ای، هر چه قدر کوچک، در غرب ابراز شادمانی می‌کنند و آن را از مقدمات فروپاشی حتمی غرب می‌دانند. مسلمانان سنتگرا به پیشرفت‌های مادی غرب به دیده بی‌اعتنایی می‌نگرند و آن را به چیزی نمی‌گیرند و برای آن چندان بها و اهمیتی قائل نیستند. اما مسلمانان تجددگرا به حق و چنانکه باید و شاید سعی در فهم بهتر غرب و پیشرفت آن و جبران عقب‌ماندگی گذشته دارند .
 
(D غرب از سلطه فرهنگی و معنوی برخوردار است. پس،
 
۱٣) چون اسلام دین است و خود را کلمه‌ی علیای الاهی می‌داند با این پرسش مواجه است که علت نفوذ و جذابیت فرهنگی و معنوی غرب چیست؟ بسیاری اصلاً منکراین سلطه فرهنگی و معنوی شده‌اند و برای توجیه این انکار، به بسیاری از مشکلات روان‌شناختی و اجتماعی انسان غربی توسل می‌جویند. حتی اسلام آوردن بعضی از غربیان را دلیل صدق‌ مدعای خود می گیرند. آمارهای حاکی از نابسامانی‌های فردی و جمعی غربیان همواره برای این دسته از مسلمانان شادی‌زا بوده است (و این جای بسی تأسف است) که کسی برای اثبات سیادت و حقانیت مکتب خود خوشحال شود از اینکه انسان‌های پریشان و شکست‌خورده در غرب فراوان باشند)، دسته ای دیگر می‌کوشند تا نشان دهند که غربیان هر جا مسلمان بدون نام بوده‌اند، یعنی اسماً غیرمسلمان و عملاً مسلمان بوده‌اند، رشد فرهنگی و معنوی کرده‌اند. بعضی دیگر جذابیت سلطه فرهنگی و معنوی غرب را نشانه نفسانیت و غلبه خوی بهیمی انسان دانسته‌اند و آن را مصداق تبعیت از هوای نفس و شهوت‌پرستی و انانیت تلقی کرده‌اند، بعضی آن را از علائم آخرالزمان دانسته‌اند و در واقع فرهنگ و معنویت غرب را فرهنگ‌نما (pseudo-culture) و معنویت کاذب (pseudo-spirituality) دانسته‌اند و ...
 
۱۴) چون اسلام در دوره ماقبل تجدد و مدرنیته ظهور کرده است می‌تواند سلطه فرهنگی و معنوی غرب را براساس دیدگاه ادواری (cgclie) تاریخی توجیه و تبیین کند. طبق این دیدگاه دوران طلایی و سیمین بشریت گذشته است و این دو دوران دوران‌های سلطه فرهنگی و معنوی ادیان بزرگ الاهی بوده‌اند و اینک به دوران آهن و تاریگی پا نهاده‌ایم، و طبعاً اقتضای روحیه این دوران پذیرش و استقبال از فرهنگ و معنویت جدید غربی است. از این روست که این دیدگاه همه نهضت‌های دینی جدید (New Religius Morements) را نیز        و آنها را معنویت شیطانی می‌داند. (نمونه این سخنان را در آثار گنون و شووان و نصر می‌توان دید .
 
۱۵) چون اسلام کمابیش در موضع دفاعی است بزرگترین چالش کنونی‌اش همین سلطه فرهنگی و معنوی غرب است. و این چالش به صورتهایی که در بند بعدی خواهد آمد جلوه‌یافته است .
 
۱۶) چون اسلام چندآوایی است واکنشی به چالش سلطه فرهنگی و غرب نشان داده است چندگانه بوده است. بنیادگرایان اسلامی، شاید به فاحشترین صورت در تاریخ اسلام، عرصه فکر و فرهنگ را عرضه مشت و لگد و اذیت و آزار و زندان و شکنجه کرده‌اند و هر دگراندیش را که اندکی میل به فرهنگ غرب نشان دهد تجسم شیطان و شیطان مجسم تلقی می‌کنند و بدترین ظلمها و بی‌عدالتی‌ها را در حقش روا می‌دارند. رفتار طالبان، القاعده، و روحانیان ایدئولوژیک کشور من با فرهنگ غربی مصداق بارز این رویکرد است. قتل‌های زنجیره‌ای که تعداد آنها بسیار بیش از آن است که همه می‌پندارند، و اگر ادامه‌اش با مانع روبه‌رو نشده بود جهانیان از وسعت و عمقش باخبر می‌شدند، حمله و به آتش کشیدن کتاب‌فروشی‌ها و موسسات انتشاراتی دگراندیش، ترور حجاریان، که به راستی از مغزهای متفکر ایران معاصر است، حمله به جلسات سخنرانی متفکران و عالمان و روشنفکران دگراندیش، حمله به روحانیان ادیان و مذاهب اقلیت، جلوگیری از نشر کتاب‌های دینی و مذهبی اقلیت‌های دینی، سانسور شدید کتب و مطبوعات و مجلات، جلوگیری از عرضه بسیاری از کتاب‌ها به زبان‌های اروپایی در نمایشگاه به اصطلاح بین‌المللی کتاب تهران، فحاشی بسیار وقیحانه به دگراندیشان حتی از رسانه‌ی ملی، متهم کردن دگراندیشان به همکاری با اجانب و جاسوسی و مزدوری و ارتزاق از سازمان‌های جاسوسی غرب، ایراد غیرواقعی‌ترین و زننده‌ترین اتهامات به دگراندیشان از تریبون‌های نماز جمعه، ارعاب و تهدید دانشجویان دگراندیش و ایراد وحشیانه‌ترین شکنجه‌های جسمی و روحی بر آنان در زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها .
 
تجددگرایان مسلمان، برعکس، هر حسن و مزیتی در فرهنگ غرب دیده‌اند پذیرفته‌اند و سعی کرده‌اند تا آن را در فرهنگ دینی و مذهبی مسلمین وارد کنند و سنتگرایان مسلمان به شدت فرهنگ غربی را نفی کرده‌اند، اگر چه برای این نفی هرگز دست به خشونت فیزیکی نزده‌اند .
 
سخن ما در این میان چیست؟ به نظر من :
 
۱) غرب نباید از سلطه تمدنی و مادی خود برای تحکیم و تقویت سلطه فرهنگی و معنوی خود استفاده کند. ارزش‌های فرهنگ غربی آنقدر جذابیت عقلی و اخلاقی دارند که غرب نیازمند توسل به وسائل و ابزار تمدنی و مادی خود برای ترویج آنها نداشته باشد. از این رو :
 
۲) غرب نباید هیچ‌گونه قصد و عمل غرب‌گستری در کشورهای اسلامی، با توسل به زور و خشونت و لشکرکشی و عملیات نظامی و امثال اینها، داشته باشد. این گونه کارها نه تنها به سلطه فرهنگی و معنوی غرب در جهان اسلام منجر نمی‌شود، بلکه بدون شک از جذابیت فرهنگی غرب تا حد وافری می‌کاهد.دموکراسی از طریق بمب‌افکن‌ها و موشکهای بالستیک صادرکردنی نیست و اصولا در عرصه فرهنگی نباید سرهنگی کرد. تفکر نظامی با تفکر دموکراتیک ناسازگار است .
 
٣) غرب نباید در مواجهه با جهان اسلام و کشورهای غیراسلامی سیاست یک بام و دو هوا و تبعیض‌آمیز داشته باشد. این کار مانع عاطفی و روانی در جهت روابط غرب و جهان اسلام ایجاد می‌کند. چون مسلمین خود را دستخوش تبعیض و ستم می‌بینند. (نادیده گرفتن بمب‌های اتمی اسرائیل و تاکید بر این که ایران حتّی حق غنی‌سازی اورانیوم هم ندارد، خود نمونه‌ای از این سیاست دوگانه است که به لحاظ حقوقی قابل دفاع نمی‌باشد. پشتیبانی یکجانبه از اسرائیل و عدم توجه به نابودی ملت فلسطین و درد و رنجی که آنان می‌کشند، نمونه‌ای دیگر از سیاست دوگانه است.) اگر دیکتاتوری و استبداد و اختناق بد است، در همه جا بد است، نه فقط در جهان اسلام .
 
۴) جهان اسلام باید به این تصور از خود (Self-image) پایان دهد که گویی غرب فقط در تضاد و مخالفتش با اسلام تعریف می‌شود. این خودانگاره، هم ناشی از عقده حقارت جهان اسلام است، و هم ناشی از خودبزرگ‌بینی آن. جهان اسلام باید خود را شریک و دارای سهم در پدید آمدن نظم معنوی و اخلاقی جدید جهان بداند و سهم خود را در این میان ادا کند، نه اینکه فکر کند که دیگران در حال پختن آشی هستند که برای اسلام و مسلمین در حکم زهر است، نه دارو و خوراک، آشی در حال پختن است که می‌تواند برای حال و آینده بشریت بسیار مفید باشد. هر فرهنگ و تمدنی، از جمله اسلام، باید سهم خود را در این آش داشته باشد .
 
۵) اسلام و غرب هر دو باید از اسارت در دام حافظه تاریخی خود، که متاسفانه حاکی از خصومت و عداوت است، برهند و اجازه ندهند که گذشته نامطلوب نیاکانشان، حال و آینده خود و فرزاندانشان را در قبضه و چنگ خود گیرد و آن را به خصمانه‌ترین و غیرانسانی‌ترین شکلی درآورد، در واقع، به گذشته ملحق و ملصق کند. رجوع به تاریخ گذشته برای درس آموزی در جهت ساختن حال و آینده‌ای بهتر است، نه برای انباشتن کینه‌ها و انتقام‌جویی‌ها .
 
۶) براین اساس، ما طرفدار صلح جهانی و همزیستی مسالمت‌آمیز بر مبنای آزادی، عدالت، و عشق‌ایم. به نظر ما، هرجا آزادی، عدالت، و عشق سرکوب شود، صلح به خطر می‌افتد. صلح فرزند آزادی، عدالت و عشق است. اگر بخواهیم جهانی صلح‌آمیز داشته باشیم که وضع خطیر و شکننده کنونی جهان فقط با همین صلح‌خواهی به ساحل امنی خواهد رسید، باید در پاسداشت و حفظ و حراست آزادی، عدالت و عشق هیچ قصور و تقصیری را نپذیریم. این است که من طرفدار لیبرال دموکراسی بشر دوستانه‌ام.[۱] لیبرالیسم مورد اعتقاد من دغدغه آزادی دارد، دموکراسی مورد اعتقاد من پاسدار عدالت در عرصه اجتماعی و سیاسی و مدنی است، و اومانیسم مورد اعتقاد من ضامن عشق جهانی است، عشقی که هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد و همه خطوط قومی، ملی، نژادی، دینی و مذهبی، و سیاسی را درمی‌نوردد. وقتی دموکراسی باشد صلح هست. جمهوی جمهوری‌ها خواسته من است که چون پاسدار دموکراسی است ضامن صلح هم هست. دموکراسی‌ها با یکدیگر نمی‌جنگند. نظام سیاسی تمامی کشورها باید دموکراتیک شود. وقتی جمهوری در همه کشورها شکل گرفت، می‌توان کنفدراسیونی از جمهوری‌ها تشکیل داد که به صورت فدرالی اداره خواهند شد .
 
۷) آنچه برای آرمان‌هایی که در بند قبل گفته شد مزاحمت و مانعیت جدی دارد بنیادگرایی دینی و سیاسی است. از این نظر، غرب، و علی‌الخصوص، جهان اسلام باید بجد بکوشد تا قرائت بنیادگرانه از دین و سیاست را به قوت برهان و منطق طرد و نفی کنند. جهان اسلام اگر قرائت بنیادگرایانه را طرد و نفی نکند نه خود روی آرامش خواهد دید و نه با غرب به آرامش خواهد زیست. مسلمانان، یهودیان و مسیحیان نباید دین را به سلاح پیکار و جنگ تبدیل کنند. پیروان همه‌ی ادیان باید اصالت را به صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز بدهند. شرط این صلح‌جویی رواداری است و شرط رواداری این است که مومنان واقعیت پلورالیسم دینی را بپذیرند و از اعتقاد جزمی برتری دین خود بر ادیان دیگر دست بردارند. خودبرتردانی و برتری‌جویی به نفرت و جنگ می‌انجامد نه به صلاح و صلح که داعیه ادیان است. اینک بنیادگرایان یهودی، مسیحی و مسلمان در یک جبهه قرار گرفته‌اند. همه آنها با سوءاستفاده از احساسات دینی در حال شعله‌ور کردن آتش جنگ و کشتار انسانهای بی‌گناه هستند. در مقابل، دینداران صلح‌طلب یهودی، مسیحی و مسلمان باید در یک جبهه قرار گیرند، نشان دهند که صلح و فقط صلح و دوستی و برادری پیام ادیان ابراهیمی است. آنان برای پی گرفتن این هدف در درجه نخست باید دین را از پهنه‌ی سیاست معطوف به قدرت (دولت) دور کنند (جدایی نهاد دین از نهاد دولت). هدفی که آنان باید در هر گام در مقابل خود بگذارند، همزیستی صلح‌آمیز همه انسانهاست. اصل اساسی اخلاقی و دینی ما بایستی نه پافشاری بر یک حکم جزمی سنتی، بلکه سازش و همزیستی صلح‌آمیز در دنیای مدرن باشد. ادیان در تفسیر انسانی از آنها بایستی این نقش را ایفا کنند که زندگی صلح‌آمیز انسانها را امکان‌پذیر سازند. شعار عصر روشنگری در قبال دین در بیان کانتی آن چنین بود: دین فقط در حیطه عقل! اکنون با توجه به تجربیاتی که اندوخته‌ایم و اهمیتی که لازم است به صلح و همزیستی بدهیم، می‌توانیم این شعار را مشخصتر کنیم و بگوییم که دین امروز باید جای خود را در آن حیطه ادراکی و عاطفی‌ای بیابد که به صلح و دوستی یاری‌رسان باشد. دین فقط در حیطه‌ی صلح: این است معنای دیانتی شایسته و بایسته برای دنیای مدرن. مسیح در موعظه بر سر کوه گفت: "خوشا به حال صلح‌دهندگان، زیرا ایشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد ."
 
  ۱. رویکرد من به دموکراسی، سلبی است، نه ایجابی. دموکراسی (لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی) بهشت ایجاد نمی‌کند. دموکراسی بهترین نظام سیاسی در میان بدترین نظام‌های سیاسی است. در مورد لیبرالیسم نیز باید به این نکته اشاره کنم که منظور من از آن، آن سنت دموکراسی‌خواهی است که به دموکراسی‌های پارلمانی منجر شده است و در دموکراسی‌خواهی خطی است متفاوت با آنچه که در عصر جدید از ژان‌ژاک روسو شروع می‌شود و به ایده‌ی دموکراسی‌های شورایی و توده‌ای، بدان صورت که ایده‌ی آن در روسیه و اروپای شرقی و چین مطرح بود، می‌رسد. منظور من تأکید روی سنت پارلمانی و ایده‌ی مهار دولت و دفاع پیگیر از آزادیهای فردی است و نه سیاست اقتصادی بازار آزاد بدون هیچ آرمان عدالتخواهانه‌ای. لیبرالیسم مورد پشتیبانی من لیبرالیسمی با محتوای قوی سوسیال‌دموکراتیک است .