هنر نقل ‌قول
نگاهی به یادداشت ِ آقای آرامش دوستدار در سایت گویا زیر عنوان "اشاره‌ای به اکبر گنجی و وضع او"


شهلا شرف


• نوشتاری که می‌خوانید تلاشی است در برشمردن ِ خطاهای فکری آقای آرامش دوستدار، دانش آموخته‌ی فلسفه. ایشان در ملاقاتی که با اکبر گنجی داشته‌، برداشت‌هایی از سخنان ِ وی کرده‌ است که در این یادداشت بخشن به آن‌ها می‌پردازم. به زعم من ارتکاب خطاهایی چنین بزرگ برازنده‌ی اهل خرد نیست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ مرداد ۱٣٨۵ -  ۲۵ ژوئيه ۲۰۰۶


 
• درآمد

نوشتاری که می‌خوانید تلاشی است در برشمردن ِ خطاهای فکری آقای آرامش دوستدار، دانش آموخته‌ی فلسفه. ایشان در ملاقاتی که با اکبر گنجی داشته‌، برداشت‌هایی از سخنان ِ وی کرده‌ است که در این یادداشت بخشن به آن‌ها می‌پردازم. به زعم من ارتکاب خطاهایی چنین بزرگ برازنده‌ی اهل خرد نیست. از سوی دیگر به‌طورکلی روشنفکران و سیاسیون مسئولیت بزرگی در قبال گفته‌هایشان دارند و در وضعیت فعلی که ایران در معرض خطر یک جنگ اتمی ست، این مسئولیت به ویژه بسیار بالاست.

• شباهت‌های جوامع غربی و غیرغربی

آقای دوستدار در مقاله‌شان نوشته‌: «... و نه معتقدم که متفکران غربی با تزها و تئوریها و افکارشان مشکل‌گشای مسایل ما هستند. هم از نظر تاریخی و سیاسی و هم از نظر اجتماعی و فرهنگی، جوامع غربی و جوامع ما ناهمانندتر از آن هستند که شباهتهای ظاهری آنها اصلاً به حساب بیایند.»
آیا به‌راستی چنین است؟ آیا واقعن ابناء بشر هیچ سنخیتی با هم ندارند؟ ایشان برای اثبات این ادعا کمترین استدلالی نمی‌آورد. نظر ِ دوستدار تنها یک نظر می‌ماند، پادرهوا و شخصی ست؛ یا به عبارتی دیگر از نظر عقلانی قابل اعتنا نیست. من اما معتقدم حرف ایشان نه فقط یک نظر شخصی نیست، بل‌که حتی ضد فلسفی و ضد اندیشه است. برای اثبات نظرم ذکر چند نکته را ضروری می‌دانم:

1-      ادعای آقای دوستدار اساسن ذات ِ فلسفه را نفی می‌کند. کلیّت و جهان‌شمولی نه تنها یکی از خصوصیات ِ فلسفه است، بلکه شاخص‌ترین خصلت آن است. فلاسفه، غیر از فلاسفه‌ی زبان
(Sprachphilosophen)
، اصولن با فرازبان سروکار ندارند، اما موضوع ِ گزاره‌های فلسفی، فرازبانی‌ ست. یعنی گزاره‌های فلسفی قابل تعمیم بر موضوعات‌شان هستند. این‌که این موضوع در کدام خطه قرار دارد، چندان اهمیتی ندارد. وظیفه‌ی تفسیر و ترجمه‌ی موضوعات ِ مشابه در قابلب‌ها و عصرهای مختلف را هرمنویتیک یا هنر تفسیر متن به عهده دارد. یعنی ما از طرفی با اموری سروکار داریم که در بین تمام جوامع مشترک هستند و از طرف دیگر این امور در هر جامعه‌ای نیاز به تعریف و تفسیر دوباره دارند. بی‌شک سارتر یا هیدگا وقتی که از وجود خاص انسانی و دازین سخن می‌گویند، منظورشان حتمن یک انسان ِ خاص در یک محیط خاص نیست و کانت وقتی که در پی تعیین حدود خرد انسانی بود، خرد ِ آلمانی را مبنای کار قرار نداده بود.

2-      آقای دوستدار از اروپایی غولی می‌سازد که در عرش نشسته است و هیچ‌گونه شباهتی با انسان‌ ِ زیر پایش، بخوانید انسان شرقی، ندارد. این نظر به باور من در افراطی‌ترین شکلش فاشیستی می‌شود. شباهت انسان‌ها را دست کم نگیریم. گذشته از خلق و خوی ِ ملت‌ها که خلق‌ها را از هم تفکیک می‌کند، امور دیگری هم هستند که برعکس انسان‌ها را به هم نزدیک می‌کنند. مثلن بیولوژی و سیستم ِ عصبی ِ ما.

a.       عصب‌شناسان امروزه بر این نظرند که بازتاب ِ تجربیات مشابه در ذهن انسان‌ها، مشابه است. مثال: معمولن به دنیا آمدن ِ فرزند دوم برای فرزند اول یک فاجعه است. کودک ِ افریقایی همان‌قدر از آن رنج می‌برد که کودک ِ اروپایی. راه‌حلی که روان‌شناس‌ان برای حل این بحران ارائه می‌دهند به هر دوی این دو کودک کمک می‌کند. یوآخیم باوا پروفسور در دانشگاه فری‌بورگ در کتابش "چرا من همانی را احساس می‌کنم که تو"[1] به کشف جدید عصب‌شناسان، سلول‌های عصبی ِ آینه‌ای
 (Spiegelnervenzellen)
، اشاره دارد. او معتقد است که قدرت ِ درک ِ دیگری و حس ِ هم‌دردی ما با یک‌دیگر ناشی از این سلول‌های عصبی ِ آینه‌ای است. پروفسور باوا معتقد است، انسان‌ها به کمک این اعصاب که تمام نژادها واجد آن هستند، می‌توانند حتی بدون گفتگوی کلامی به مکالمه‌ی شهودی بنشینند. پیش‌پاافتاده‌ترین مثال مسری بودن خمیازه یا خنده است. رفتارهای جمعی و عکس‌العمل‌های گروهی ناشی از همین سلول‌های عصبی ِ آینه‌ای ست.

b.       با تأکید بر کشفیات ِ پروفسور باوا و هم‌کارانش و با توجه به این‌که اروپاییان چند دهه از نظر تکامل اجتماعی از ما جلوتر هستند، نتیجه می‌گیرم که ما به راحتی می‌توانیم از تجربیات آن‌ها استفاده کنیم، بی‌آن‌که دچار تناقض شویم. استفاده از نظرات ِ متفکرین غیرایرانی نه تنها اشتباه نیست، بلکه بسیار هم زیرکانه است و راه‌ را برای ما کوتاه‌تر می‌کند. آن‌چه که در این میان مهم است درونی کردن ِ نظریات و باور ِ قلبی به آنان است. گنجی جزو معدود افراد ِ ایرانی ست که به ایده‌ی دموکراسی و آزادی ِ بشر اعتقاد ِ قلبی دارد. و این چیزی ست که ما حتا در مخالفین چپ‌گرای حکومت اسلامی هم شاهد نبوده‌ایم، که برعکس. گروه‌های چپ تا حال تنها در کار حذف یکدیگر و بستن اتهام به هم بوده‌اند.

3-      اگر منظور آقای دوستدار از متفکرین نه فلاسفه و روان‌شناسان بلکه ادبا ست باز هم ادعایش به خطا رفته است. شاهد هستیم که در بین مردمان دنیا ضرب‌المثل‌های شبیه هم وجود دارد و مضامین ِ داستان‌ها، اشعار و رمان‌ها بسیار به هم شباهت دارند. داستان‌های حماسی شاهنامه شباهت ِ زیادی با "افسانه‌ی ادیپوس" سوفوکلس ِ یونانی و "گریگوریوس" هارتمان ِ آلمانی دارند. فروید در جستار ِ "شاعر و تخیل"[2] به طور مبسوط به شرح هنر به عنوان ترشحات تخیلی ِ روان شاعر می‌پردازد. او بین تخیل ِ انسان ِ آلمانی و ایرانی و تانزانیایی تفاوتی قایل نمی‌شود. شاگردش اوتو رانک حجت را تمام می‌کند و در "افسانه‌ی تولد ِ پهلوانان"[3] از ادبیات تمام ِ دنیا برای اثبات ِ وجود ریشه‌های مشترک در تخیل ِِ ادبا و تشابهات ذهنیِ آن‌ها سود می‌جوید.

• مقایسه‌ی انقلاب فرانسه و ایران

آرامش دوستدار مثل همیشه به تمجید از حتی مخوف‌ترین‌ها در غرب و نفی همه چیز در شرق پرداخته است. همین کار را با انقلاب و حکومت اسلامی هم البته می‌کند و من تنها در صددم که نشان دهم نگاه او تا چه اندازه غیرعلمی و احساسی ست. می‌نویسد: »انقلاب اسلامی از همان آغاز با نقشه‌کشی، دسیسه، عوامفریبی مطلق به سود طبقهٌ روحانی و مزدورها و دنباله‌روهای آن برای غارت و چپاول مردم ایران آغاز شده و بیست و هفت سال است همچنان ادامه دارد. اگر بپذیریم که ساختن از ویران‌کردن دشوارتر است و کوه را که منفجر کنیم دیگر نمی‌توان آن را بازساخت، آنگاه حتا تصورش غیرممکن می‌شود که چگونه می‌توان فقط در شهر ۱۵میلیونی تهران، حتا با حداکثر حسن‌نیتهای ممکن از هر لحاظ نظمی برقرار کرد که برای آشناساختن و مأنوس کردن مردم با دموکراسی اجتناب‌ناپذیر است.»
گذشته از این‌که دوستدار هیچ اطلاعی از ساختار امروز ذهن مردم ایران ندارد و هنوز بر این گمان است که مردم همان مردمی هستند که او 27 سال پیش دیده است (که البته این گمان باز هم در تناقضی جدی با این ذهنیت ِ فیلسوفانه است که همه چیز هر لحظه در حال شدن است)، برای شناخت یک پدیده باید در ابتدا آن را خیلی دقیق و علمی شناخت. حتا اگر آن پدیده به نظرمان امر ناهنجاری باشد باز هم در مقام فیلسوف نباید برای راه یافتن به هنجار، خود رفتاری ناهنجارانه با آن پدیده در پیش گرفت. مثال ِ ساده‌ای می‌زنم. حکومت هیتلر با وجود این‌که به مرگ تقریبن 6 میلیون آلمانی و حدود 50 میلیون نفر در کل دنیا و ویرانی آلمان ختم شد، اما آلمانی‌ها همه چیز هیتلر را نفی نمی‌کنند. بر همه‌گان آشکار است که محبوبیت و به قدرت رسیدن ِ هیتلر به دلیل سامان دادن به وضع اقتصادی ِ آلمان‌، ایجاد کار و تثبیت ِ آلمان به عنوان یک کشور مستقل و قدرت‌مند، با وجود از دست دادن مستعمراتش در افریقا، بود. پس در مورد حکومت اسلامی، علل شکست ِ آزادی‌خواهان و علل طولانی شدن ِ عمر این حکومت باید کارشناسانه بررسی شوند. مگر نه این است که گذشته چراغ راه ِ آینده است؟! بنابراین بررسی ِ دقیق ِ حکومت ِ اسلامی هم جزو وظایف ماست. بیایید عادلانه دستاوردهای انقلاب را بررسی کنیم.

1-      آقای دوستدار محاسن ِ انقلاب فرانسه را برمی‌شمرد و نمی‌داند که تا پیش از انقلاب 60 درصد مردم ایران روستایی بودند. این به این معناست که این روستاییان نه آب لوله‌کشی و برق داشتند و نه گاز و تلفن. جهاد سازندگی نهادی بود که از سوی حکومت بنیان‌گذاری شد. نهادی که تمام این تسهیلات را برا ی 60 درصد مردم این مملکت فراهم کرد. زمین‌های ارباب‌ها مصادره و به روستاییان سپرد. آب به شکل عادلانه بین روستایی‌ها تقسیم شد.

2-      تا پیش از انقلاب رقمی بین 65% تا 70% ایرانی‌ها بی‌سواد بودند. امروز تعداد بی‌سودان، با وجود دو برابر شدن جمعیت ِ کشور، کمتر از 30 درصد است. این برای ایران ما دستاورد بزرگی ست که در نهایت به نفع نیروهای دموکرات تمام خواهد شد. در واقع حکومت اسلامی با این کار نادانسته لطف بزرگی به گسترش باسوادی، فردگرایی و در نهایت میل به آزادی و دموکراسی کرده است.

3-      تا پیش از انقلاب تنها بخش کوچکی از زنان از زندگی ِ "مدرن" در ایران بهره‌مند بودند. زن غربی، الگویی تزریقی که کمتر هم‌خوانی‌ای با پروسه‌ی تکاملی زنان ما داشت، الگوی بخش ِ عمده‌ای از زنان ِ شهرنشین ِ ما بود. در سال 1967، 3 سال پیش از انقلاب، 64,5%[4] زنان ما بی‌سواد بودند. سال ِ 1990 تنها 26%[5] زنان بی‌سواد اعلام شدند. سال 1990 ایران جایزه‌ی یونسکو[6] را برای مبارزه با بی‌سوادی از آن خود کرد. نقش زنان در جامعه، بر خلاف نظر عده‌ی کثیری، در حکومت اسلامی نسبت به حکومت پهلوی پررنگ‌تر و فعال‌تر است. جامعه‌ی مذهبی همیشه از حضور زنان در عرصه‌ی اجتماع وحشت داشت. پس از انقلاب از یک طرف زنان ِ طبقه‌ی متوسط تحت زورگویی‌ها و مناسباتی ضدزن ساده‌ترین حقوق خود را از دست دادند. از آن سو پوشش اسلامی به زنان ِ روستایی و طبقه‌ی محروم جامعه اجازه داد، وارد اجتماع شوند و به مدرسه و دانشگاه بروند. امروز شاهد شکست اجتماعی ِ کمتری  بین زنان طبقات مختلف هستیم و بر خلاف دوران آغازین ِ پس از انقلاب، که در بهترین حالت 20 درصد ِ زنان به تنزل حقوق خود اعتراض می‌کردند، زنانی که تازه پس از انقلاب اجازه‌ی خروج از خانه را پیدا کرده‌اند، با دیگر هم‌جنسانشان هم‌صدا شده‌اند و خواهان حقوق حقه‌ی خود هستند. آمار نشان می‌دهد تعداد دانشجویان ِ دختر ما، بر خلاف همه‌ی دنیا، از تعداد دانشجویان ِ پسر بیشتر است.

• هنر نقل قول آوردن

فاجعه‌بارترین بخش ِ یادداشت ِ آرامش دوستدار جایی ست که از گنجی نقل‌قول می‌آورد. می‌دانیم:

1-      مذهب به خودی‌ ِ خود ناقض فلسفه نیست. فلاسفه‌ی زیادی در طول ِ تاریخ بشریت مذهبی بوده‌اند. کارل یاسپرس یکی از آخرین ِ این فلاسفه است. آرامش دوستدار، باردیگر در شکل ِِ ادعا، سعی در گنجاندن ِ مذهب در قالب ِ روابط مرید و مرادی دارد. او اما فراموش می‌کند که آنچه می‌گوید تنها بخشی از حقیقت است. نگاهی اجمالی به تاریخ فلسفه، دانشجوی ِ فلسفه را بر آن می‌دارد تا در داوری‌ها و برداشت‌هایش تأمل کند، امری که در یادداشت ِ دوستدار کمتر شاهد آن هستیم. فلاسفه‌ای چون آلبرتوس ماگنوس، توماس و آگوستین نه تنها سعی در اثبات واجب‌الوجود داشتند، بلکه به واسطه‌ی واجب‌الوجود درصدد یافتن تعریفی برای موجود بودند. در هیچ‌یک از واژه‌نامه‌های معتبر فلسفی دنیا نمی‌بینیم که تعریف ِ فلاسفه‌ی قرون‌وسطی از وجود به معنای خالق
 (Der Erzeuger)
و موجود به معنای مخلوق  
(Das Erzeugte)
حذف شده باشد. بر همگان آشکار است که هدف فلسفه در قرون وسطی صورت ِ علمی و حَکـَمی بخشیدن به مسیحیت بود. بنابراین سخن دوستدار در ارتباط با "قبیح" بودن ِ استفاده‌ی نام علی در کنار کانت بجا نیست. گذشته از این که دین حتی تا میانه‌ی قرن بیستم تنها "معلم اخلاق" و تعیین‌کننده‌ی خوب و بد ِ اخلاقی بود.

2-      کانت اولین فیلسوفی بود که در اخلاقیات دست به انقلاب زد. او در پی تعیین حدود عقل نظری و عملی ست. برای کانت مذهب تنها اخلاق است. آنچه که کانت با آن مبارزه می‌کند اما، بنیادگرایی ست. فراموش نکنیم که کانت نه فقط از بزرگان ِ عصر روشنگری، بل‌که یک مسیحی ِ معتقد بود. او می‌گوید: «انجیل پربهاترین گنج ِ من است. گنجی که بدون ِ آن تنگ‌دست بودم». بنابراین چندان جای تعجب نیست که او به عنوان فردی مسیحی از این سخن مسیح: «هم‌نوعت را همان‌گونه دوست داشته باش که خودت را.[7]» الهام گرفته باشد. او مذهب را در نقش گسترش‌دهنده‌ی اخلاق می‌دید و بدین جهت امکان الهام گرفتنش از مذهب چندان دور از ذهن نیست. باور دارم هر کسی بتواند شباهت ِ زیادی بین ِ دستور ِ مطلق ِ اخلاقی کانت: « طوری رفتار کن که دستوری که بر آن اساس اراده می‌کنی، بدون اسنثناء بتواند به عنوان یک اصل در قانون ِ همگانی اعتبار داشته باشد.»[8] یا ساده‌ترش: «آن چیز که بر خود نمی‌پسندی، بر دیگری هم مپسند» و توصیه‌ی مسیح ‌ببیند.
ادبیات ما مملو از این‌گونه سخنان پرمغز و فلسفی ست. فکر می‌کنم این بیت از "گلشن راز" شیخ محمود شبستری، هر اهل ِ فلسفه‌ای را به یاد ویلهلم فریدریش هگل آلمانی می‌اندازد:

عدم آیینه‌ی هستی ست مطلق                           کز او پیداست عکس تابش حق
عدم مانند هستی بود یکتا                                   همه کثرت ز نسبت گشت پیدا

بی‌شک خوانش هستی (تز یا وضع)، عدم (آنتی‌تز یا وضع ِ مقابل)، تبدیل یکی به دیگری (سنتز یا کثرت به واسطه‌ی صیرورت)، پدید آمدن موجودات ِ گوناگون و تکثر از شعر شبستری، برای ذهن ِ تیزبین اهل فلسفه کار چندان سختی نیست. بعید می‌دانم کسی شیخ محمود شبستری را به دلیل عدم تعلقش به سرزمین ِ ژرمن‌ها نفی کند و دست به انکار ِ اندیشه‌های ظریفی که در اشعارش نهفته است، بزند. از این دست اشعار در ادبیات فارسی هزاران داریم. من به همین یک نمونه بسنده می‌کنم.

3-      کانت به عنوان فیلسوف عصر روشنگری با دگماتیسم و جزم‌گرایی مخالف بود. او به نفی مذهب نپرداخت، بل‌که برای آن حدودی و آن‌هم در "چارچوب مرزهای عقل ِ محض (بی‌سلاح)"، تعیین کرد. کانت هم‌چون دیگر فلاسفه‌ی عصر روشنگری و هم‌صدا با مارتین لوتر به "مکاشفه‌ی یوحنای رسول"، آخرین کتاب انجیل، شک کرد و به تفسیر ماهیت تمامیت‌خواهانه‌ی این کتاب پرداخت. یعنی دقیقن دست به همان کاری زد که مارتین لوتر در قرن شانزدهم زده بود. مارتین لوتر ابتدا این بخش از انجیل را به کلی رد کرد. سپس اما، با ترجمه‌ی انجیل به آلمانی، تفسیری نو از انجیل ارائه داد که از ماهیت ِ خشن و بی‌رحمانه‌ی این بخش از انجیل به مقدار زیادی می‌کاست. آیا این همان کاری نیست که امثال ِ اشکوری و کدیور می‌کنند؟ بر خلاف نظر دوستدار براین نظرم که گنجی در پی زوم کردن بر روی آن بخش از شریعت و دین اسلام باشد که در چهارچوب عقل محض می‌گنجد و با "قانون ِ اخلاقی ِ درون ما" منافاتی ندارد، گذشته از این‌که او به جدایی دین از سیاست اعتقادی بی‌چون و چرا دارد.

4-      از همه‌ی این مقدمات گذشته آقای دوستدار ظاهرن اصول ِ اولیه‌ی نقد علمی را نمی‌شناسند. نام علی و کانت را از میان سخنان گنجی جدا می‌کنند و در یک متن دیگر بی‌آن‌که به مقدمه و موخره‌ی سخنان گنجی اشاره کند به کار می‌برد و به تقبیح، بخوانید تحقیر، اندیشه‌های او می‌پردازد. جدا کردن ِ یک جمله از متن ِ زمینه‌ی آن و به کار بردن ِ آن در حکم سخن ِ قصار گناهی ست نابخشودنی که تنها می‌تواند از مبتدیان سربزند. سخنان قصار
 (َAphorismen)
به این دلیل چنین خوانده می‌شوند که جدا از متن، واجد معنا هستند و اساسن احتیاج به مقدمه و نتیجه ندارند. دوستدار متأسفانه حتی به خودش زحمت به کار بردن ِ همان جمله‌ی از متن کنده شده‌ی گنجی را هم نداده است.
نمونه‌ا‌ی دیگر از این نقل‌قول آوردن غیر علمی را آقای کوروش گلنام در مقاله‌شان با عنوان «به چه دلیل گنجی باید همان باشد که من و تو می‌خواهیم؟» کشف کرده‌اند. آقای گلنام به یک جمله از سخنرانی ِ گنجی در دانشگاه سن‌دنی در حومه‌ی پاریس اشاره می‌کند و این‌که چطور یک جمله از این سخنرانی را دیگران برداشتند و تیتر کردند، بدون این‌که به مقدماتی که معنای جمله را قوام می‌بخشند توجه کنند. تیتر مذکور از این قرار است: «گنجی: مخالف همکاری جمهوری خواهان با طرفداران سلطنت هستم.» آقای گلنام اشاره می‌کنند که این جمله تنها بخشی از یک متن ِ طولانی‌تر است و آن را در مقاله‌شان ذکر می‌کنند: «هر گروهی که خود را صاحب امتیاز و حق ویژه میداند چه طرفداران سلطنت موروثی و چه هواداران حکومت روحانیون و ولایت فقیه در برابر اصل برابری کامل شهروندان قرار دارند. به این اعتبار همکاری با طرفداران سلطنت مخالف دموکراسی خواهی است. اما طبیعی است که از حق شهروندی و حقوق سیاسی همه این گرایشهای مخالف دفاع کنیم.»
نمونه‌ی دیگر نقل‌قول آوردن از گنجی در مصاحبه با صادق صبا در بی‌بی‌سی ست. گنجی در این مصاحبه از اسلام دموکراتیک سخن به میان می‌آورد. او به درستی متوجه شده است که دنیای غرب برای به راه انداختن جنگ‌های جدید، پس از فروپاشی ِ شوروی سابق، به دنبال دشمنی تازه، به عنوان مظهر شّـر، می‌گردد تا بتواند همیشه به سلاح‌های سنگین و اتمی مجهز بماند. گنجی در پی اصلاح این برداشت "دیگر" از اسلام است. او حتی نمی‌گوید که اسلام ِ غیردموکراتیک نداریم. او می‌گوید اسلام دموکراتیک هم داریم. متأسفانه باز هم کسانی که نه مقدمات ِ سخن گنجی و نه نتیجه‌ی آن را شنیده‌اند به قضاوت در این وادی پرداختند و به این وسیله ابزاری برای تخریب گنجی بدست آوردند.

• اعتصاب غذا و تآثیرات آن

آقای دوستدار در مقام فیلسوف همان اشتباهاتی را مرتکب می‌شود که غیرفلاسفه. در حالی‌که فلسفه ذهن فیلسوف را نه تنها پیچیده می‌کند، بلکه این امکان را به او می‌دهد که پیچیدگی‌های دنیا و پدیده‌های پیرامونش را هم دقیق‌تر از یک فرد "عادی" ببیند. آنچه که عده‌ی زیادی از جمله آقای دوستدار به اشتباه فهمیده‌اند این است که گنجی در پی تحمیل یک مدل ِ حکومتی برای آینده است. گنجی بارها و بارها اعلام کرده است که ما در مرحله‌ی گذار به سوی دموکراسی هستیم. این به این معنا ست که ما هر روزه باید خودمان را در مسیر رسیدن به دموکراسی اصلاح کنیم. او مدلی از حکومت ایده‌آلش ارائه می‌دهد. مدلی که عمل‌کردهایش بر اساس اخلاق کانتی تنظیم شده است. گنجی اما با توسل به هاباماس سعی در اصرار بر این نکته دارد که این مدل در جهت منافع عمومی و با گفتمان قابل تغییر و اصلاح است.
بر خلاف نظر آقای دوستدار من معتقدم که استفاده از نظرات ِ فلاسفه در جهت ِ تنظیم ِ رفتارهای ِ سیاست‌مداران یکی از فرهیخته‌ترین اعمال است. آقای دوستدار به مانند تقریبن همه‌ی کسانی که به گذشته‌ی گنجی نه به منظور روشن‌گری بل‌که تخریب شخصیت نگاه می‌کنند، به گنجی حمله می‌برد و او را برای توجیح ِ گذشته‌اش محکوم به "دروغ اضطراری گفتن" می‌نماید. فراموش نکنیم که منبع شایعات پیرامون ِ گذشته‌ی گنجی کنفرانس برلین است. کنفرانسی که برهم‌زنندگان اصلی‌اش به احتمال قریب به یقین عوامل حکومت اسلامی بودند و هم‌آنان بودند که بازار شایعه و ناسزا را داغ نگاه می‌داشتند. حتا تازه‌واردین به دنیای فلسفه نیز می‌دانند که مرز بین خیال و واقعیت هزاران سال نوری ست و توسل به تخیل برای اثبات خواهش دل کار اهل خرد نیست.
 
آدرس وبلاگ نویسنده: www.titusbogen.blogfa.com


[1] Bauer, Joachim: Warum ich fühle, was du fühlst, Hoffmann und Campe Verlag, Hamburg 2005
[2] Freud, Siegmund: Der Dichter und das Phantasieren, GW VII, WBG Darmstadt
[3] Rank, Otto: Der Mythus von der Geburt der Helden, Nendeln/ Liechtenstein: Kraus Reprint, 1970 [1909].
[4] National Report on Women in the Islamic Republic of Iran for Presentation at the World Conference on Women: Action for Equality, Development and Peace, S. 39; Beijing, China, Sept. 1995
[5] Iran-Information Nr. 16, S. 6, Wien, Okt. 1997
[6] Iran-Information Nr. 18, S. 4, Wien, Juli 1998
[7]  انجیل متی، باب 22، آیه‌ی 39
[8] Kant, Immanuel: Kritik der praktischen Vernunft, Meiner Verlag, Hamburg 1990, S. 36