بازیابی مادر در زباله های مردسالاری


اکبر کرمی


• مادر مفهومی است که با تحریف آن، نظام نادانی مردسالار هنوز می تواند سرپا باشد. "مادر" نهانی ترین مادرِ نظامِ مردسالار است، زیرا تنها زنی می تواند مادر باشد که "خوب"، "فرمانبر" و "پارسا" باشد. زیرا تنها زنی می تواند مادر باشد که زن نباشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۱۱ می ۲۰۱۲


در این که تار و پود فرهنگ ما، این قالی "چهل تکه" و پر نقش و نگار، بایدها و نبایدهای مردسالارانه ی بسیاری دارد و رنگ رنگش حکایت خون دل زنان بی شماری است که معصومیت خویش را قاب کرده اند، نباید شکی باشد؛ در این که تاریخ ما صداهای ناشنیده ی فراوانی دارد، و گوش دادن به آن ها، شرط نخست آدمیت ما و تنها امکان عبورمان از آن فجایع است، حالا دیگر کمتر تردید می شود. با این همه، در این انبوه سیاهیِ سرکوب، سانسور و سکوتِ مردسالارانه، فرهنگ ما لبریز از ستایش مادر نیز هست. این ستایش ها آیا علارغم سیطره ی نظام مردسالار، از تاریخ ما شنیده می شود و در نتیجه کرنش در برابر الهه ی آفرینش، وجهی از فرهنگی است که تلاش دارد ایستاده بمیرد و تسلیم بی قید و شرط سنت پارینه سنگی مردانه نشود، یا این ستایش ها هم بخشی از تظاهرات بدخیمی است؟ وجهی از نظام مردسالار که هیچ قامت ایستاده ای را تحمل نمی کند؟ نظامی که تلاش دارد زنان را در نقش قربانی جاودانه کند؟ و با دادن حق سکوت، مادران آینده را به حجله های جنون و جنایت بکشاند و برای قربانی شدن آماده سازد؟
چرا این فرهنگِ انباشه از ستایش مادر و مادرانگی از ستایش زن و زنانگی طفره می رود؟
چه نسبتی است میان آغوش مادر که همیشه پاک و ستودنی است و آغوش زن که دامگاه آدمیت ما توصیف شده است؟
چرا ستایش از زنان در این فرهنگ تنها به ستایش از مادر منتهی می شود؟
مادر چه نقشی در نظام دانایی مردسالار بازی می کند؟ و سهم او در فاجعه ای که دوباره و دوباره می شود، چقدر است؟
تصور کنید مریم، ۲۵ ساله، کارشناس روانشناسی بالینی و از کسان ما در شهری دور از خانواده، مشغول کار یا تحصیل است؛ مریم روانشناسی کمال می خواند، با "فروید"، "راجر" و "پرلز" آشناست و گاهی هم با "مازلو"، "هورنای"، "فوکو" و "اکسل هونت" به گفت و گو می نشیند. اگر مریم در محیط کار یا تحصیل - مثل هر انسان دیگری - درگیر روابط عاطفی، عاشقانه و سکسی شود، چند نفر از ما می توانیم به مریم حق دهیم؟ چه تعداد از ما می توانیم در کنار او بایستیم و از حقوق انسانی او دفاع کنیم؟ چند نفر از ما با این همه مریم انسانی رفتار کرده ایم و می کنیم؟
ما که هم صیاد مریم هستیم (اگر بتوانیم) و هم دژخیمش (اگر نتوانیم)!
حالا بیایید تصور خود را گسترش دهیم.
مریم با شناختی که از اجتماع، آشنایان و خانواده ی خود دارد، البته که این ابتلا را مخفی نگاه می دارد و در حالی که درگیر عشق و سکس است، تلاش دارد تصویری از خود به جامعه بدهد که مطابق با هنجارهای ناهنجارِ آن است. یعنی خود را مریم باکره نشان می دهد! چه، همه می دانیم که باکرگی از ارزش های کانونی نظام مردسالار و ماست.
پس از مدتی مریم ناخواسته آبستن می شود. طبق معمول اجتماع ما، مریم که شانه های جوان و نحیفش طاقت تحمل این همه مشکل را ندارد، تلاش می کند راهی برای رهایی از این مشکل پیدا کند. پس از کلی این در و آن در زدن، مریم و شریک جنسی اش کسی را پیدا می کنند که قرار است با گرفتن پولی کلان، مشکل آن ها را خاتمه دهد.
مریم خیلی خوش شانس است که هنوز رابطه اش لو نرفته است. مریم خیلی خوش شانس است که شریک جنسی اش کنار اوست و او را به چوب تهمت های فراوانی که در این اجتماع تعبیه شده، به حراج نگذاشته است. مریم خیلی خوش شانس است که پول دارد و می تواند مشکلش را با پول حل کند. مریم خیلی خوش شانس است، که هم از چنگال های خونی، اجتماع، خانواده و مردان خانواده بدور مانده است و هم (به لطف فروید، پرلز، فوکو و هونت) از چنگال جذامی اخلاق کژدیسه ی حاکم؛ اخلاقی که برای چنین روزهایی تدارک شده است. اخلاقی که تعبیه شده است تا گاهی که دست عسس و عسکر کوتاه می آید، به جان عزیز آدمی چنگ برد و با گذاشتن شیارهای عمیقی در روان او، سال های سال با او همسایه ی شود.
... و من مریمی را می شناسم که در یک بهمن سرد و پربرف، با پای پیاده جاده را پیمود و در حالی سنگین بود و سرگردان، و کسی در او قد می کشید، در ازدحام خالی یک شهر بی صاحب گم شد؛ حالا از مریم و خاطره اش و برف ها، تنها ردپایی مانده که گه گاه پچ پچه می شود...
مریم به یک درمانگاه مراجعه می کند، تا قبل از ختم حاملگی، تصویری از جنین و رحم تهیه شود، تا در هنگام انداختن جنین مشکلی برای مادر پیش نیاید. مریم خیلی خوش شانس است که در این اجتماع هنوز می تواند از چنینی امکانی برای حفظ سلامتی خود برخوردار باشد. مریم خیلی خوش شانس است که نظام های مردسالار هم، در جهان جدید نمی توانند حتا با دار و درفش از عهده ی مقابله با دستاوردهای مدرنیته برآیند. او خیلی خوش شانس است که اجتماعش لبریز مواهب مدرنیته است و از قانون ظروف مرتبطه حکم می گیرد و نه از "زندان بان اعظم" و سربازان گم نامش.
چه تعدادی از مریم های ما چنین فرصت ها و شانس هایی را داشته اند؟ چه بر سر مریم هایی که این شانس ها را نداشته اند آمده است؟ و می آید؟ چه تعداد از ما در این فجایع برای خود سهمی گذاشته ایم؟ و اگر این اجتماع پریشان بتواند هم چنان به راه خود ادامه دهد، چه بر سر مریم ما خواهد آمد؟
سهم ما در این فاجعه چه اندازه است؟ ما که هم صیاد مریم هستیم و هم دژخیمش!
مریم در اطاق سونوگرافی و زیر دستگاه و دست های پزشک خود، نا گاه صدای طپش قلب کوچکی را می شنود که تا آن روز نشنیده بود. صدایی که آرام و نجیبانه زیستن را زمزمه می کرد. برقی مهیب به جان مریم چنگ می اندازد و زورق لرزان وجودش را به التهاب و تلاطم می اندازد و پس از آن دیگر مریم چیزی نمی شنود، مگر صدای طپش قلبی که مدام بلند و بلندتر می شود. مریم از اطاق خارج می شود و در حالی که شریک جنسی اش با پزشک در حال گفت و گو است به مبلی پناه می برد و خود را در رویاهایش رها می کند.
چه تعداد از ما حاضریم کنار مریم بایستیم؟ چه تعداد از ما از انتخاب مریم خوشحال شدیم؟
سر و صدای مریم و شریک جنسی اش بالا می گیرد.
- نه من اونو نمی ندازم! به هر قیمتی باشه می خام بچمو نگه دارم!
- بچم...، هوم ...
عزیزم به مردم چی می گی؟ به خانوادت چی می گی؟ به دوستات چی می گی؟
- گور یدر مردم! گور پدر خانوادم! گور پدر دوستام! همشونو ترک می کنم!
- بچم، دیونه شدی ؟!
من نمی تونم. اینجوری نمی شه ادامه داد، از کجا معلومه ...
- چی؟
مریم باید انتخاب کند؛ یا کودکش یا همه چیز؟
یا "مادر بودن" یا "بودن"!
چه نسبتی است بین این بودن و مادر بودن که نظام دانایی مردسالار، بودن را منوط به گذشتن از مادر بودن کرده است؟
نظامی که از ستایش مادر لبریز است، چرا با مادر بودن مریم این گونه معامله می کند؟
... و من مریمی را می شناسم که هیچگاه "مریم" را ندید و رفت؛ مریم هایی که نیستند، اما تکرار می شوند ...
مریم هنوز خیلی خوش شانس است که می تواند انتخاب کند. مریم اگر درس نخوانده بود، کار نداشت، به خویش اعتماد نداشت، شریکش ناتو از آب در آمده بود، یا خانواده اش از خانواده هایی بودند که جز به مرگش آرام نمی گرفتند و ... چگونه می توانست انتخاب کند؟ چه چیزی را باید انتخاب می کرد؟ مریم اگر با فروید، پرلز و اکسل هونت آشنا نبود، چه باید می کرد؟
دور از همه ی این دستاوردهای جهان جدید، ما در کجای جهان ایستاده بودیم؟ و مریم ها چه می کردند؟
همین تصور ساده (بهترین حالت ممکن) می تواند تنهایی کشنده یک زن را که از خط کشی های نظام مردسالار عبور کرده است، نشان دهد؛ تصویری که در لابه لای پرگویی های تهوع آور ما در ستایش مادر (یک زن دیگر) گم می شود. نظام مردسالار آن چنان مادر را سروده و ستوده است، که کمتر کسی جرات می کند از خود بپرسد:
مریم مگر مادر نیست؟ و اگر هست، این تنهایی و مجازات، چیست؟
... و من مریمی را در قربانگاه دیدم که هنوز می خندید، اما چون عاشق یک غریبه بود، مجازات می شد. ...
مادر و مادرانگی در نظام دانایی مردسالار مفهومی بیولوژیک، عاطفی و عشقی نیست که شامل هر دختر حامله یا آبستن عاشقی بشود. مادر مفهومی ایدیولوژیک، آیینی و مردسالارانه است و تنها نصیب دخترکان و زنانی خواهد شد که پیشتر قربانی این نظام و آیین مردسالار بوده اند و هنوز هم هستند و در مراسم قربانی شدن خود خندیده اند و هنوز هم می خندند. خروج از فرایند قربانی شدن و پشت کردن به این آیین، به خروج از قبیله می ماند و مطابق قوانین سفت و سخت قبیلگی، به خروج از آدمیت و هستی می انجامد.
به عبارت دیگر، زنان و دخترکان ما یا باید قربانی شوند یا قربانی می شوند!
اما مریم می خواهد روی پاهای خودش بایستد، قربانی نشود و آبستن آزادی باشد.
مریم می خواهد روی پاهای خودش باشد؛ یعنی اقتدار خانواده (سلول اجتماع و نه جامعه) و پدر(سنت، سلطان و خدا) را به چالش کشیده است، پس باید پاهایش قلم شود. مریم باید قربانی شود تا مریم های دیگر با پای خود و خندان به قربانگاه درآیند؛ تا نظام مردسالار بتواند حقانیت دروغ خود را به خورد ما دهد؛ تا بلور سکوت ترک برندارد.
مریم اگر نتواند از هفت خوان رستم این زندگی نکبت بار بگذرد و جان پاکی را که به دندان می کشد، نجات دهد؛ به هزار انگ و ننگ رانده می شود؛ پاهایش قلم می گردد؛ شلاق می خورد؛ سنگسار می شود.
... و من مریمی را می شناسم که حامله بود و پدرش او را زیر چرخ های یک ماشین له کرد تا هم از ننگ مریم و حاملگی اش راحت شود و هم از نگاه ما؛ و ما همه ساکت ماندیم و نوبت خویش را به انتظار نشستیم!...
مادر در نظام دانایی مردسالار، مفهومی محوری و کلیدی است؛ چه، این تصویر دروغین از الهه ی آفرینش ظرفیت آن را دارد که همه ی دروغ های این نظام را هم هنگام هم پنهان کند و هم بازتولید. عشق مادرانه در این آیین، تنها عشق به قربانی است؛ آن هم قربانی ای که می پذیرد درحالی که گلدان های کاغذی لبخند را بر روی پرچین لبانش گذاشته است به قربانگاه برود، اما کسی که به قربانگاه برده می شود، از این عشق مشکوک هم محروم می ماند! عشق به مادر هم از جنس عشق به قربانی است؛ آن هم قربانی ای که هنوز قربانی است و به قربانی بودن خود مفتخر؛ وگرنه، زنی که به نقش کلیدی خود (تن دادن به نقش قربانی، خرسند بودن از آن و بازتولید آن) در نظام مردسالار پشت می کند (تقاضای طلاق کند، معنایی فراتر از شوهر و کودکان در زندگی بجوید، دوباره عاشق شود و با دیگری خلوت کند) دیگر مادر نیست و طبیعی است که از عشق فرزندان هم محروم می شود.
بگذارید بی تعارف بگویم.: به باور من، مادر "هویج" نظام مردسالار است که "چماق" آن را پنهان می کند و انقیاد و سرسپردگی به نظم موجود را در خانواده مشق می دهد. مادر در نظام مردانه مفهومی کلیدی است؛ چه، تنها مادر است که می تواند و باید همدم همیشگی مرد باشد. مردانگی در این نظام نادانی، توصیف مثبتی است از "بچه ننگی"، که در زرورق های اخلاق و آیین پیچیده شده است. "نوزادماندگی" و بچه ننگی راز خوفناک اعتیاد مادران کوچک ماست به این آیین مرگ و نیستی؛ قربانیانی که اگر نتوانسته اند "مردان گذشته" (شوهران) را مال خود کنند مردان آینده (پسران) را می کنند. کلیشه ی "عروس و مادرشوهر" در این نظام، تصویر جاودانه ی گلادیاتورها است؛ گلادیاتورهایی که از ناخودگاه قربانی به جهان واقعی پاگذاشته اند. تصعید دلواپسی های عاشقانه در زنان به دلواپسی های مادرانه اوج هنر مردسالاری است!
نوزادماندگی و بچه ننگی، چه حس قریب و چسب ناکی!
مادر در نظام مردسالار مفهومی کلیدی است؛ زیرا "مادر" دروغ بزرگی است که همه ی حماقت نظام مردسالار را پنهان می کند. مادر هم هنگام، هم دون کیشوت های زمانه ی ما را پروار می کند و هم دلسینه ها را؛ دن کیشوت هایی که قرار است به جنگ آسیاب های بادی بروند و دلسینه هایی که حضور ندارند و قرار نیست اصلن حضور داشته باشند؛ از همین روست که از دامن مادر مرد به معراج می رود و بهشت زیر پای اوست.
با این همه، هر زنی و هر دخترک معصومی که مثل مادرش حوا، دوست می دارد و سیب می چیند مادر نیست!
مادر مهم است، زیرا مادر نماد از خودگذشتگی و سرسپرگی به خانواده، گروه، قوم، قبیله و خطوط قرمز است. زیرا "جمع گرایی" و "مرکزگرایی" در بدوی ترین شکل خود در قامت شکسته و خمیده مادر تجلی می یابد. زیرا مادر می تواند هم الگوی مناسبی برای دگرپذیری (بنیاد نظام مردسالار) باشد و هم عامل موثری در بازتولید آن (در نرم ترین شکل ممکن). زیرا مادر (زن) در نظام مردسالار آغازِ پایان خودفرمانی، خودگردانی و فردانگی است.
کلیشه ی مادر، هسته ی سخت مردسالاری است؛ زیرا از دامن مادر مرد به معراج می رود. مادر مفهومی است که با تحریف آن، نظام نادانی مردسالار هنوز می تواند سرپا باشد. "مادر" نهانی ترین مادرِ نظامِ مردسالار است، زیرا تنها زنی می تواند مادر باشد که "خوب"، "فرمانبر" و "پارسا" باشد. زیرا تنها زنی می تواند مادر باشد که زن نباشد.