انـدیـشـه


منوچهر جمالی


• سایه انداختن، اندیشـیدن، انداچـیـدن. انـد = « هه ند » درکردی = حنطه درعربی. سـنـنـدج = سـن + انـداچـه. تخمی که سیمرغ افشانده
• خود ِ واژه « اندیشه » ، گوهر اندیشیدن را مشخص میسازد . یکی از نامهای بهمن یا هومن ، یا « بُن همه بُنها وهستی ها » ، اندیمان است ، که درواقع به معنای « تخم درون تخم » است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ مرداد ۱٣٨۵ -  ۲۵ ژوئيه ۲۰۰۶


 
سایه انداختن، اندیشـیدن، انداچـیـدن
انـد = « هه ند » درکردی = حنطه درعربی
سـنـنـدج = سـن + انـداچـه
تخمی که سیمرغ افشانده
خود ِ واژه « اندیشه » ، گوهر اندیشیدن را مشخص میسازد . یکی از نامهای بهمن یا هومن ، یا « بُن همه بُنها وهستی ها » ، اندیمان است ، که درواقع به معنای « تخم درون تخم » است . واژه « اندیمان » را مولوی به معنای « صمیمی ومحرم » بکارمیبرد ، چون اندیمن ، بیان درونی ترین بخش زاینده هرجانی است . سیمرغ ، خوشه ای بوده است که برای آفرینش، وجود خودش را که « انـد ها » هستند ، میافشانده است . هم واژه « خاکستر= آگ + استر» و هم واژه « انداختن » وهم واژه « انداچیدن » که همان واژه « اندیشیدن » است ، به معنای « تخمه افشانی یا بذرپاشی است ».
« سایه انداختن » هم دراین فرهنگ به معنای « بذرافشانی » بوده است . واژه انداختن که درپهلوی handaaxtan میباشد، ترکیب دو واژه daaxtan+hand است . وپسوند « داختن» ، درتبری، هنوز به معنای « فرو ریختن » است . وپیشوند ِ « اند = هند » ، هم به معنای « تخم » ، و هم به معنای « زهدان» است . « هندوانه » ، درواقع ، زهدانیست که « پرازتخم » میباشد .
پس خود واژه ِ « انداختن = اند + داختن » ، به معنای « افشاندن و ریختن تخم » است . واژه « انـدیـشـیدن » هم دراین رابطه اهمیت دارد ، چون « اندیمان = هندیمن » ، ازنامهای « بهمن = اصل یا بُن خرد» است . « اندیشیدن » دو شکل گوناگون « اندی + شیتن » و « اند + داچیدن » داشته است . ازیکسو، به معنای « شـید=شیت کرن ویا پهن کردن بذرها » است ، و از سوی دیگر درکردی « داچاندن » ، به معنای تخم بر زمین افشاندن است . « انـداچـه » که همان معنای « اندیشه » رادارد ، به معنای « تخم بر زمین وخاک افشانده » میباشد . هما که نخستین تابش بهمن است ، درست همین « اندیشه = انداچه » است. فرهنگ ایران ، دراندیشیدن ، روند افشاندن تخم در زمین ، و رویانیدن آن را میدیده است . اندیشنده ، برزیگریست که تجربه ها ومحسوسات خودرا درزمین شخم زده ای میکارد، و میگذاردتا باران و آفتاب آنرا برویاند ، و سپس آنرا میپروراند و ازان پرستاری میکندتا به بر بنشنیند . اندیشیدن ، با « بُن کل هستی که اندیمن = بهمن = هخامن = ارکمن » باشد ، کاردارد . انسان دراندیشیدن ، بُن کل هستی جهان و خدایان را درخود ، میرویاند . همین اندیشه است که به « جام گیتی نما» کشیده میشود . انسان، درگفتگو با دیگری ، در زمین وجود دیگری ، تخم اندیشه را میپاشد و دیگری درزمین وجود او ، تخم اندیشه اش را میپاشد . ولی زمین وجود مارا ، با « آموختن حقیقت به ما » ، تبدیل به سنگلاخها و شوره زارها ساخته اند ، که درآن هر تخمی که کاشته شود ، میسوزد.
چگونه ما، « سایهِ واقعـیات » میشویم ؟
عقل ، هنگامی چیزی را روشن میسازد و میفهمد که آنرا میگیرد و آنرا « فرامیگیرد » . تعریف کردن چیزی ، همیشه « فراگرفتن چیزی » هست . عقل به تعریف کردن چیزها میپردازد ، تا آنهارا « بگیرد و فرابگیرد » ، و آنهارا تصرف کند .شادی اینکه ما با عقل خود ، « گیرنده واقعیت » هستیم ، مارا از« تحول یابی واقعیت » ، غافل میسازد .درگرفتن هرچیزی ، بزودی ، رابطه ما با آن چیز ، به هم میخورد ، و تغییر گوهر مییابد.
آنچه گرفته میشود ، تنها ، دردست ما « گرفتار نمیشود » ، بلکه با یک چشم به هم زدن ، « گیرنده » میشود ، ومیکوشد « مارا بگیرد » . آنچه ، درواقعیت ، « بزرگترین مسئله » میشود ، آنست که واقعیت ، تنها « گرفته نمیشود » ، بلکه ، انسان را « دربرمیگیرد، و فرا میگیرد ، وبالاخره ، زیرخود میگیرد » ، دراینجاست که ما ، به معنای متداول « سایه » ، سایه واقعیت میشویم . واقعیتی که درآغاز، ما از« گرفتنی بودنش » ، شاد میشدیم ، وازآنکه به ما ، یقین میداد، خواهانش بودیم ، و بدان به همین علت ، برترین ارزش را میدادیم ، ناگهان درپنجه حواس و افکار واراده ما ، نمی ماند ، بلکه « ما ، درپنجه او، گرفتارمیشویم » ، و فرع لرزان در دوروبر اومیشویم ، و نمیتوانیم با هیچ ترفندی ازآن بگریزیم
درفرهنگ ایران ، انسان ، ُجـفـتِ خـداست
انسان ، وجودیست که همیشه جفت خودرامیجوید
عشق و جستجو
« دیـو » ، که دراصل به معنای« خدا» هست
همان دوا dva است که به معنای « دو=جفت» هست
دوتائی، نماد « جفتی= یوغی = یوگا= وصال» هست
نه نمادِ « ثنویت ازهم پاره شده، درالهیات زرتشتی»
بهمن،خردبنیادی درسراسرجهان هستی،دوهست روز دوّم هرماهی( یکی در دیگری )
خدا ، درشکم خود انسان است( ۲= جفت )
اندیشه، کودکی که اززهدان وجود خود، زاده میشود (۲=جفت)
آبـسـتن = دو گیان = دوجان ( کردی )
انسان ، جفت سیمرغست ، و عشق ، کشش میان دوجفت است ، که ازهم دورافتاده اند ، ولی برغم ازهم دورشدگی ، ازهم پاره نشده اند . اینست که دوری این دوجفت ، آنها را بشدت بسوی همدیگر میکشد و میکشاند . خدا و انسان (= جان،ضمیر ) با هم جفتند . رستم و سیمرغ باهم جفتند . خاک و آسمان، باهم جفتند .
اینست که در دورافتادگی ازهم ، همدیگر را می جویند ، تا باز باهم بیامیزند . اینست که به نظرما :
۱- یکی جوینده است ( طالب ) ،
و ۲- دیگری ، آنچه ُجسته میشود ( جستنی= مطلوب ) هست .
اما درحقیقت ، هردو همدیگر را میجویند . جستجو ، گوهر هردواست . عشق و جستجو، سائقه دو جفت است که ازهم دور افتاده اند، ولی ازهم بریده ناشدنی اند . اینست که مولوی ، انسان را سایه خدا ( جفت خدا و همسرشت با خدا ) میداند، و چون سایه اوست ، جوینده اوست . ولی خدا هم جوینده جفتش : انسان یا خاک هست .
برعاشقان ، فریضه بود ، جست و جوی دوست
بر روی وسر ، چو سیل دوان تا به جوی دوست
خود ، اوست ، جمله طالب و ، ما ، همچو سایه ها
ای گفت و گوی ما ، همگی ، گفت و گوی دوست
مفهوم ِ« نیرومندی » درفرهنگ ایران
تهدید و انذاروجهـاد ، ضدفرهنگ است
سـنـّت ( عرف وعاداتی که مانده ) ، فرهنگ نیست
ایرانی ، در رویاروئی با خشونت و قساوت و انذارو ارهاب ، همان « اهریمن زدارکامه » را می بیند . اهریمن است که سرچشمه ترس و بیم و تجاوزخواهی و خشم است . اینست که درفرهنگ ایران ، « قدرت بطورکلی » ، اینهمانی با « اهریمن یا ضحاک» دارد . « زدارکـامـگی » ، صفت گوهری قدرت است که از آزردن جانها و خردها ، کام می برد . قدرت ، ازتهدید و انذارو وحشت انگیزی درمردمان ، شاد میشود و جشن میگیرد .
غلبه کردن وذلیل ساختن ، وکشتارو زندانی ساختن و عذاب دادن و تهدید به عذاب دراین دنیا ودرآن دنیا کردن، و تحمیل کردن دین و عقیده و مکتب ومذهب خود ، برای او ، اوج شادی را میآورد .
فرهنگ ایران دربرابر این پدیده ، مفهوم « نیرو و پیروزی » را عرضه میکند . « نیرومندی » ، درآرامش و نرمخوئی و بردباری و « گشودگی نظر»، نمودار میشود . درفرهنگ ایران ، سیامک وایرج و سیاوش ، چهره های نیرومندی هستند . سیامک و ایرج و سیاووش ، سه چهره گوناگون ازسیمرغ یا هما هستند، که « خدای عشق یا مهر» میباشد .
صمیمی بودن بـا گـیــتی وبـا زمان
یا « سکولاریته= سـپـنـجـی »
انسان درفرهنگ ایران ، همانقدر که با خودش ، نزدیک ومحرم و صمیمی است ، با همه چیزهادرگیتی ، نزدیک و محرم و صمیمی است ، چون درهمه چیزها ، همان بُن ِ خودش، که خداست (= بهمن وهما ) ، هست .
درفرهنگ ایران ، این پدیده « بیواسطه بودن با بُن واصل هرچیزی » ، در همان اصطلاحات : یوغ ( یوگا ) ، سیم ( اسیم) ، سنگ ( سنگام ، سنگار، سنگم ) ، یار ( ایار= عیار، عیال ) ، جفـت ، مَـر( مار) ، وَر .... به عبارت میآمد . معنای ژرف این اصطلاحات ، از ذهن ها، طرد و تبعید و فراموش ساخته شده اند ، واین اصطلاحات ، برای ما ، بیگانه و غریب ساخته شده اند، درحالیکه با همان « آرمان بینش »، سروکار دشته اند که ما امروزه ، سروکار داریم . درجنبش تصوف درایران ، همان اندیشه و آزمون ژرف درفرهنگ سیمرغی، در اصطلاحات : بیواسطه بودن ، بی نردبان به آسمان رفتن ، بی نقاب و پرده روی دوست را دیدن ، وصال ، آمیزش ، با هم جفت بودن « آب و جوی » ، برهنه همآغوش با صنم شدن ، برهنه پیش آفتاب بودن ، یا « وزیدن باد بهار، به درختان وگیاهان، وحامله کردن درختان وگیاهان» .. ...... به عبارت میآمد .
تو آبی ومن جویم ، جزوصل تو ، کی جویم
رونق نبود جورا ، چون ؟ آب بنگشائی
من با صنم معنی ، تن جامه برون کردم
چون عشق بزد آتش ، در پرده سـتــّاری
آن باد بهاری بین ، آمیزش و یاری بین
گرنی همه لطفستی ، با خاک نپیوستی
درباغ صفا ، زیر درختی به نگاری
افتاد مرا چشم و بگفتم : چه نگاری ؟
کز لذ ّت حُـسن تو ، درختان ، به شکوفه
آبستن تو گشته ، مگر« جان بهاری » ؟
دل = ســیـمـرغ
جـگــر= بـهــمــن
( جُـفـت )
درفرهنگ ایران ، « جگر» هرانسانی ، با بهمن ، و« دل» هرانسانی ، با هما یا سیمرغ یا سمندر ، اینهمانی داده میشد . بدین معنا که دل هرانسانی ، تخمی ازخوشه سیمرغست ، و جگرهرانسانی ، تخمی ازخوشه بهمن است . دل ، بطورتشبیهی ، سیمرغ نیست ، وجگر، بطورتشبیهی ، بهمن نیست . معنای تشبیهی به دل وجگر دادن ، نادیده گرفتن و نابود ساختن فرهنگ ایران ، و اندیشه های مولوی است .
« دل» ، که درسانسکریت هره دای hr+daya نامیده میشود، به معنای « نای سیمرغ یا خدا » است . هره ، به معنای نای است، و دای، همان « دی = خرّم = سیمرغ » است . « دل» درسغدی « گر+ دی gar+ de» نامیده میشود که « گرو= نای ، دی = خرّم = سیمرغ است . سیمرغ یا خدا ، بدون واسطه دردلست و ، سرود و آهنگ خود را مینوازد . اینها، به هیچ روی ، « تشبیهات شاعرانه » نیست. ازاینرو هست که مولوی میگوید :
ای دل دریـاصـفـت ، موج تو ، زاندیشه هست
هردم ، کف میکنی ، برچه گهر ، عاشقی
یا در غزلی دیگر میگوید :
ای دل ، تو هرچه هستی ، دانم که این زمان
خورشید وار ، پرده افلاک ، میدری
جانم فدات « یا رب » ! ای دل ، چه گوهری
به دل ، « یارب = ای خدا » میگوید
نی چرخ ، قیمت تو شناسد ، نه مشتری
غافل بُدم ازآنکه ، تو مجموع هستییی
مشغول بود فکر، به ایمان و کافری
هنگامی که من بیهوده وقت خود را صرف تفکر درباره ایمان وکفر میکردم ، غافل بودم که تو، « کل هستی » میباشی
ایمان و کفرو شبهه و تعطیل ، عکس تست
هم جنتی ودوزخ وهم حوض کوثری
ای دل ، تو « کلّ ِ کـَونی » ، بیرون زهردو کون
ای جمله چیزها تو و ، ازچیزها ، بری
این بُن یا فطرت جهانی ، درهیچ انسانی ، نابودساختنی نیست ، هرچند نیز، هزاربار سوخته و خاک شود ، باز ازجا برمیخیزد
عقل ، درتفکر، همه چیزرا
تبدیل به « واسطه ووسیله » میکند
عرفان ، عقل را استوار، بر اندیشه «واسطه » میداند . عقل ، درپی آنست که هرچیری را « وسیله » کند، تا به « قدرت» برسد.
الله ، عقل را « خلق میکند » ، تا وسیله ، برای غلبه کردن الله باشد . « فکر ِ عقل » ، واسطه ایست برای غلبه کردن و تحمیل اراده .هر وسیله ای ، واسطه است . « خرد»، برعکس « عقل » است ، چون خرد ، اندیشه اش را میزاید ، و اندیشه ، برایش « وسیله » نیست . اندیشه برایش ، کلیدی است ، که وصال و آمیزش با گیتی میجوید . کلید که از« کالیدن و غالیدن » میآید ، به معنای « همآغوشی » است . خرد ، با اندیشه اش، میخواهد همآغوش گیتی ، همآغوش خدا شود . خرد، رابطه بیواسطه با طبیعت و با خدا میجوید . خرد، با اندیشه اش نمیخواهد ، گیتی را « بگیرد» ، نمیخواهد ، خدا را « بگیرد » ، نمیخواهد انسان دیگری را « بگیرد و تصرف کند » . « اندیشه » خرد ، با « فکر» ِ عقل ، بسیار فرق دارد . فکر عقل ، وسیله عقل ، برای غلبه کردن بر گیتی ، و بر انسانهای دیگر است . طبیعت عقل ، استثمارکردن است . حالا از این عقلی که گوهرش استثمارگری طبیعت است ، میخواهند که از « استثمار انسانها ، از تجاوز به ملت ها » دست بکشد ؟ همین عقل ، خواستار درک خدا ، یعنی « گرفتن و تسخیر خدا» است ، و میگوید من خدائی را که درک نمیکنم ، بدردم نمیخورد . چیزی بدردم میخورم که آنرا بگیرم ، آنرا وسیله سازم . آخوند ها و کشیش ها و کـَهَـنه و موبدان ... میآیند و الهیات میسازند، و بنام « خدا پرستی » ، خدا را با عقلشان میگیرند( خدا ، به وسیله آنها ، میکاهد ) وبا این خدا وحقیقتی که با نیت خیر، بزنجیرعقل خود کشیده اند ( وسیله آنها شده است ) ، موءمنان به مذهب خود را ، ازموءمنان به مذهب دیگر، مـیـبـرّنـد و بیگانه میسازند ، و دراین بریدگی ، تخم همه کینه ها و دشمنی هارا پدید میآورند . « خرد» ، وصال با گیتی و همآغوشی با انسانها را میجوید . با عقلی که گوهر دین اسلامست ، انسان ، وسیله ای ، برای اجرای اراده ومشیت الله است . الله یا یهوه و پدرآسمانی، « آنچه شرّ است » ، میتوانند، به کردار « وسیله » بکار ببرند . « شرّی » را که الله برای رسیدن به غایتش ، به کاربرد ، مقدس ساخته میشود