با چراغ دگران
مرضیه شاه بزاز
•
شب بود و در غبار باغ
مهتاب در شاخهها پی چیزی میگشت
جغد ناپیدایی، آوازش در چنتهی باد
قصهی مرگ ستاره میسرود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣۱ ارديبهشت ۱٣۹۱ -
۲۰ می ۲۰۱۲
شب بود و در غبار باغ
مهتاب در شاخهها پی چیزی میگشت
جغد ناپیدایی، آوازش در چنتهی باد
قصهی مرگ ستاره میسرود
من که روز روشن باغبان باغ بودم
اکنون از خانهی خود سخت میترسیدم
سایهی بید که هر نیمه روز
دامن دایهی آسودن بود
اکنون در نیمرخ تاریکی ماه
چه هیولایی شده بود
ناگهان ارواح در تیرگی شکمش جنبیدند
روح سرگشتهای از زهدانش بیرون جست
نسترنبر شاخهها ویران کرد
باغ دخمه شد، پرنده سوخته.
و بلور جویبار
که با کوهپایهها پیوندم میداد در شرشر آب
اکنون ماری شده بود بر شانهی باغ
دخترانی که از تنشان چشمهی خواهش میریخت
در پریشانی باغ،
نیمرخ تاریک ماه در روبرو
گونههاشان خیس، خیره بر تصویری لب جوی
و ز بخاری که از ژرف زمین برمیخاست
بوی خاک نیز فراموش شده بود
و صداها، صداها از ته باغ
دستشان درازتر از شاخهی بید،
بر گردن من، نامم را به خود میخواندند
چه پیامبران هول انگیزی
حتی دل مرگ در جامهی شب سنگیتر بود
و خدایی که صداها، صداهای ته باغ
و هراس و غم و تنهایی ما را میپایید
به خیالش که دگر
به ظلمت باغ پا ننهیم
و چه پنداری! و چه پنداری!
من که روز روشن باغبان باغ بودم
و ز نسیم باد بر شاخهی بید
گهوارهی بیتابم تابی میخورد
تمنایی هر نیمهی شب از بستر خواب
میکند بیدارم
با چه شوری ز جای من میجهم
در جستجویی بیتمام
پی آن آفتابی
که جایی در دل باغ پنهان شده است.
۱۰ مه ۲۰۱۲ آتلانتا
www.divanpress.com
|