مجمع الجزایر ایران و داستان یکی بود یکی نبود‌!؟


ابراهیم فرشی


• اصرار بر حذف "گونه‌"ها جز دیکتاتوری، سرکوب و جنگ حاصلی در بر نخواهد داشت. در ایران هم در عرصه‌ ادبیات، سیاست و حکومت با برتری طلبی و دیگری ستیزی روبرو بوده‌ و هستیم. "چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد"! چه‌ کسانی خود را در این شعر باز می یابند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ خرداد ۱٣۹۱ -  ۲۲ می ۲۰۱۲


قصهها و داستانها با یکی بود یکی نبود شروع می شوند، اما داستان ما با اولین کنگره شعر و ادب حکومت اسلامی آغاز می شود.
در اولین کنگره‌ شعر و ادب ج.ا.ا. در سال ۱٣۶۰ در تالار رودکی، "حجازی، فدائی، محمد خامنه‌ای" اعضای کمسیون ارشاد اسلامی مجلس، علی معلم، عبدالکریم سروش و کسان دیگر، فردوسی، حافظ و خیام را به‌ چوب تکفیر بستند. این مجموعه‌ با دستاویز قراردان اشعار نصرت رحمانی که‌ به‌ زعم آنها خارج از نزاکت دینی بود‌، نیما و شعرنو را تخطئه‌ کردند. آنها شهریار شعر فارسی و سراینده‌ منظومه‌‌ "حیدربابایه سلام" را درهم شکسته،‌ به‌ نمایش کنگره گذاشتند و بجای شهریاران، شاعر فلانژ پاسدار۱ را‌ بعنوان سنبل شاعران انقلاب اسلامی، به‌ حاضران در کنگره‌ تحمیل کردند و این آغازی بود، بر پایان دگراندیشی و دگرنویسی که‌ در ادامه به‌ کشتار، زندان و شکنجه نخبگان انجامید!

جان بدربردگان و مهاجران مقیم در اروپا، برای حفظ آنچه در ایران مورد هجوم قرار گرفته بود، بنیاد و فرهنگکده راه انداختند، از آنجمله‌ بنیاد فرهنگی محوی. در تاریخ ۲۴ و ۲۵ شهریور(۱۵/ ۱۶ سپتامبر ۱۹۹۰) در شهر کلن کنگره‌ بزرگداشت شاهنامه‌ ابولقاسم فردوسی در سالن دانشگاه‌ کلن توسط این بنیاد برگزار شد٢. استادان زبان و ادبیات فارسی عبدالجواد فلاطوری، دکتر محمد دبیر سیاق، دکتر محمد ترابی، دکتر ذبیح اله‌ صفا، علی اکبر سعیدی سیرجانی، دکتر احمد تمیم داری، دکتر احسان یار شاطر، دکتر جلال متینی، دکتر جلال خالقی مطلق و کسان دیگر، در تمجید از شاهنامه‌ و جایگاه‌ آن در ایران، پاکستان، شبه‌ قاره‌ هند، چین و درمورد موضوعات مندرج در شاهنامه به‌ سخن پرداختند.‌ در کنگره تهران منولوگ اسلامی و در کنگره کلن منولوگ قوم گرایی حاکم بود.

قوم گرایان، شاهنامه‌ را نوعی مانیفیست هویت ملی بشمار می آورند و رهبر فعلی ج.ا.ایران هم اخیرا" شاهنامه‌ را "پر از حکمت" و فردوسی را "انسانی برخوردار از معارف ناب دینی" ارزیابی کرده است. رئیس جمهور حکومت اسلامی هم، اکنون بر این باور است که فردوسی "مکتب پیامبر اسلام را نجات داده‌ است" و " نقش مهمی در شکل گیری اندیشه‌ ولایی در ایران داشت"ه‌ است. رهبران فعلی جمهوری اسلامی و قومگرایان بازتاب هویت "دینی/قومی" خود را در شاهنامه و فردوسی می بینند. امری که درست و منطبق بر هویت تاریخی اقوام ساکن در فلات ایران می باشد.
تقابل دین گرا و قوم گرا که بعد از تشکیل حکومت اسلامی به اوج خود رسید، ظاهرا" اینک جای خود را به وحدت و برپایی مشترک کنگرهها داده است. گروه‌ دوم اکنون در کنگره‌ و سمینارهای جمهوری اسلامی ایران در داخل و خارج که‌ به‌ بزرگداشت فردوسی و دیگران اختصاص دارد، شرکت می کنند و اظهارات مشابه از هر دو طرف شنیده می شود، این پدیده به عرصه سیاست و رسانهها هم کشیده شده و برخی از چپهای سابق هم در این پروسه مشارکت دارند، که میتوان آنهارا چپهای قوم گرا تلقی کرد.

اگر جامعه‌ آنروز ایران منقلب نمی بود، چه‌ بسا دو کنگره‌ تهران و کلن در یک مسیر گام برمیداشتند. احساس مشترک بر بستر دین و قومیت در این سرزمین تاریخ هزاران ساله‌ دارد، که‌ بطور کامل در شاهنامه‌ فردوسی انعکاس پیداکرده‌ است. وجود شاهنامه‌، دیوان حافظ، گلستان و بوستان و همنشینی صدها ساله‌ این کتب با قرآن در خانه‌ها، پیوند تاریخی دین و قومیت در میان مردم و تسلط نخبگان "دینی/ قومی" بر جامعه‌ را بیش از بیش نمایان می کند٣. شاهنامه‌ و فردوسی شیعه مسلک و قوم گرا، امروز هم محور هویت شمار زیادی از مردم فارس و حاکمان می باشد.

هویت نهفته‌ در شاهنامه‌ و دیگر آثار نثر و نظم فارسی، یک هویت و آنهم هویت فارس را انعکاس می دهند. هیچ آذربایجانی، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن هویت خود را در شاهنامه‌ و آثار مشابه‌ جستجو نمی کند. تعمیم این هویت به همه‌‌ مردمان این سرزمین نادرست و غیرواقعی است. اظهارات اخیر خامنه‌ای و احمدی نژاد هم از طرفی پیام آشتی به‌ آن طیفی است که‌ هویت خود را بر دو وجه‌ فارس/ شیعه‌ استوار می کنند و از طرف دیگر خط کشی کامل با آن مردمانی است، که‌ چنین هویتی ندارند.

آنانکه‌ در کنگره‌ تهران در برابر هم قرار داشتند هر دو از یک ریشه‌ و تیره‌ بودند و فرهنگ، آئیین و اندیشه‌ قومی و دینی یکسان داشتند. دین اندیشی و تیره‌گرایی دو خصلت برجسته مردمان این خطه‌ اعم از آذری، عرب، کرد، بلوچ، فارس و دیگران بوده‌ که‌ مسیر نامشابهی را طی کرده‌اند و هیچگاه‌ ملتی آمیخته‌ نبوده‌اند. تمام کتیبه‌های بجا مانده‌ "همه‌ گونه" بودن و نه "همگون" بودن را در این سرزمین بازتاب می دهند.

در ترکیه‌ با حذف همه‌ گونه‌ بودن، نژادپرستی دست بالا را پیدا کرد. "ملت من ستاره‌ است، می درخشد/ او مال من است، ملت من است (سرود ملی ترکیه٤‌)." در مدارس ترکیه‌ که‌ بیش از ۱٣ ملت غیرترک در آن پرورش می یابند، هر روز این سرود خوانده‌ می شود" بیر تورک دونیایه‌ دیر/ یک ترک به‌ جهان می ارزد"

اصرار بر حذف "گونه‌"ها جز دیکتاتوری، سرکوب و جنگ حاصلی در بر نخواهد داشت. در ایران هم در عرصه‌ ادبیات، سیاست و حکومت با برتری طلبی و دیگری ستیزی روبرو بوده‌ و هستیم. "چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد"! چه‌ کسانی خود را در این شعر باز می یابند؟
"ز شیر شتر خوردن و سوسمار/ عرب را به جایی رسیده است کار- که تاج کیانی کند آرزو/ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو"! این شعر را هر کسی سروده‌ باشد، بغییر از خود، کسان دیگر را شایسته‌ داشتن کیان نمی داند و این تفکر بجز سرکوب دیگران به‌ چیز دیگری نمی اندیشد. تحمل نکردن جمهوری گیلان، آذربایجان، کردستان و سرکوب سی وسه‌ ساله‌ اخیر، تفو بر دیگران بوده‌! در ایران تفو بر دیگران نوعی فرهنگ است!

در این سرزمین بندرت با فرهیختگانی روبرو هستیم که تفکرات و فرهنگ غالب را به‌ نقد کشیده‌ باشند. اگر کسانی چون جمال زاده‌، هدایت، شاملو، دوستدار ناقد گوشه‌های از فرهنگ، باور و تاریخ این مملکت و مردم بوده‌‌ باشند، چوب تکفیر بر سرشان فرود آمده‌ و اگر غیرفارسها دادشان از بیعدالتی حاکمان و فرزانگان و اندیشمندان درآمده باشد‌، با جذمگرایی، اتهام زدن روبرو شدهاند. فرهنگی که‌ هنوز هم حاکم است.

اسکندر، اعراب مسلمان، مغول و بسیاری دیگر بر این سرزمین و مردمان آن حکومت کردند! از این راه‌ ایرانیان در وجه‌ عمده‌ فرهنگ استیلاگران را یا تحمل کردند یا آنرا از آن خود نمودند، ۲۰۰ سال سکوت، طرد زرتشت، مانی و میترا و پذیرش دین محمد، خود به‌ نوعی فرهنگ و عادت بدل شده‌ است. پذیرش فرهنگ خمینی هم از این مقوله‌ است. خمینی و گروه‌ او بر بستر کدام باور و فرهنگ و باتکیه‌ بر کدام مردم، توانستند یکی از خشن ترین حکومتهای تاریخ این سرزمین را برپا سازند؟ پیروان او چگونه‌ موفق شدند ٣٣ سال حکومت او را سرپا نگه‌ دارند؟ راز قبضه‌ حکومت و اپوزسیون توسط رهروان خمینی در چیست؟! آیا دست غیبی در کار است؟ کار کار انگلیسی ها و قیصر آلمان٥ است؟!! یا مشترکاتی میان دیکتاتوری و فرهنگ مردم وجود دارد؟

این دیکتاتوری یادگیری زبان عربی در مدارس را تحمیل می کند، پستهای اصلی حکومت ایران را به افراد شیعه‌ عراقی واگذار می کند، سرمایه‌های مردمان ایران را به‌ دیگر کشورها می بخشد، در برابر این بخشش ها تدریس زبان مادری غیرفارس ها ممنوع و غیرشیعه‌ها برای تصدی پست وزارت و ریاست جمهوری ناصالح تشخیص داده می شوند! در این سرزمین پذیرش معاهدههای چالدران، گلستان و ترکمنچای قابل هضم است، اما اداره‌ امور مناطق توسط خود مردم، شرکت آنها در بدست گرفتن سرنوشت خویش، قابل هضم نیست.

با آذری، کرد، بلوچ، عرب، افغان، تاجیک، ترکمن آنطرف مرزها کاری نداریم. اگر اینها هم آنطرف مرز می بودند، شامل قوانین بین الملل می شدند. حالا که ماندهاند شامل قوانین ما می شوند. از یک تا پنج قرن پیش هیچ حکومتی، سیاستمداری، اندیشمند و فرهنگسازی در فکر بازگرداندن سرزمین های بخشیده‌ شده به‌ دیگران نبوده‌ و نیست!! کسی به‌ مخیله‌اش خطور نمی کند مردمان عرب کناره‌های خلیج فارس و یا مردمان آذری، کرد، بلوچ، ترکمن آنطرف مرزها را جزو "ملت ایران" بخواند و یا بگوید ‌"فارسی" زبان ملی مردمان جمهوری آذربایجان، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان و اقلیم کردستان است، اما چون بخشی از این مردمان خواسته‌ یا ناخواسته‌ در زیر چتر سیاسی حکومت تهران باقی ماندهاند، می بایست پیه دیکتاتوری و سرکوب و محرومیت را هم به تن خود بمالند!؟

اگر بطور دقیق و فارغ از سیاست بازی و تئوری بافی به‌ عمق جامعه‌ امروز ایران و بخصوص به‌ خارج از ایران بنگریم حاصل این نوع سیاست، تفکر و فرهنگ را می بینیم. آذری، عرب، ترکمن، بلوچ و کردی که‌ اکنون در غرب زندگی می کنند و تعداد آنها بالغ بر چند ملیون می شود، کلنی خود را ساخته‌اند و کمترین ارتباط را با سازمان، تشکیلات و موسسات فارس ها دارند، امری که‌ در مورد فارسها هم صادق است. شیرازه‌ فکری، فرهنگی، زبانی و سیاسی "ایرانی بودن" به‌ معنای عام و معمول آن از هم گسسته‌ است. تنها اموری که‌ بصورت سراسری و عمومی باقی مانده‌ است سیستم حکومتی، اداری و نظام متکی بر زور و وحشت و سرکوب است، امری که‌ پایدار نخواهد ماند.
امروز هر کسی جای خود را پیدا کرده‌ است. دیگر خبری از کانون نویسندگان، مراکز هنری، فرهنگی و سیاسی دهه‌ چهل و پنجاه‌ نیست. روزگاری بخشی از رهبری و بدنه‌ سازمانهای سیاسی سراسری را غیرفارسها تشکیل می دادند، امروز چنین نیست. چهره‌های فعال غیر فارس دیروز در عرصه‌ فرهنگ و ادبیات فارسی، امروز هرکدام از راه‌ زبان مادری خود فعال هستند. روند بازگشت به‌ خویشتن خویش می تواند مثبت ارزیابی شود و شانسی برای درک متقابل تلقی گردد.
یکی شدن دوباره هویت "دینی/ قومی" فارس و برگزاری کنگرههای واحد اگر ضرورت باشد، برپایی کنگره مشترک "هویت" ها بر بستر دموکراسی و احقاق حقوق هم، می تواند ضرورت باشد. اگر چنین شود داستان ما چنین آغاز خواهد شد:"یکی هست، دیگران هم هستند..."

اردیبهشت امسال – آلمان


١- فرد مذبور پاسداری بود از اورمیه.
٢- نویسنده خود در هر دو کنگره‌ تهران و کلن شرکت داشت و در این رابطه مطلبی تحت عنوان "کنگره‌ فردوسی و ملت ها" نوشت، که‌ در هفته‌نامه‌ای بنام "اکثریت" چاپ آلمان منتشر می شد.
٣- انعکاس دین و قومیت در آثار ادبی غیر فارسی هم بازتاب گسترده‌ داشته‌ و این امر مختص فارسها نیست. ادبیات بلوچ، کرد، آذری، عرب نیز مملواز تلفیق این دو باهم است، در آثار شاعران ملی آذری، کرد و ترکمن محمد فضولی، احمد خانی، مختومقلی فراغی این تلفیق بخوبی نمایان است. در آثار این شاعران که قرنها پیش می زیستهاند، تحقیر دیگران و برتری طلبی دیده‌ نمیشود اما باب مقایسه‌ و انتقاد و گلایه‌ ازمردم خود دیده‌ می شود.
٤- O benim milletimin yıldızıdır, parlayacak;
O benimdir, o benim milletimindir ancak.
٥- در دو کتابی که در سال ٢٠٠٩ و ٢٠١٠ به زبانی آلمان بنامهای " آلمانی ها و ایران" نوشته‌ ماتیاس کونتسل (Matthias Küntzel - Die Deutschen und der Iran) و" سایه ارتش: سرویس های مخفی جهان اسلام" نوشته ویلهلم دیتل (Schattenarmeen: Die Geheimdienste der islamischen Welt   Wilhelm Dietl) اطلاعاتی در مورد اعلام جهاد سلطان عثمانی علیه‌ روسیه و بریتانیا‌ به‌ درخواست(فرمان) ویلهلم دوم قیصر اڵمان، که‌ اولین جهاد سیاسی بشمار می آید و ارتباط سازمان اطلاعات و دستگاهای امنیتی آلمان با رهبران مذهبی از جمله آیت اللهها قبل از انقلاب مشروطه و بعداز آن آمده است.