کوتوله های سنگی


طاهره بارئی


• خوب که نگاه میکنم
می بینم ای داد بیداد
بُت های سنگی عصر ابراهیم
هنوز نشکسته اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ خرداد ۱٣۹۱ -  ۲۷ می ۲۰۱۲


 
 خوب که نگاه میکنم
می بینم ای داد بیداد
بُت های سنگی عصر ابراهیم
هنوز نشکسته اند
و مثل کوتوله های باغچه
با کمر های سفت بسته
و لبخند مکاَ ر
سرتاسر خاک این سیاره را
زیر پا تلف میکنند

می بینم از سر صبح
یکی از همین ها
با چشمهای سنگی
پشت پنجره نشسته
و متقاضیِ هر چیزی ست
که در دستهایم زل میزند

طفلک پیرمرد
به خیال خود
با تبری محقر
وچوب و آهنی که
از هم ور میرفت
حساب همه را رسیده بود

دیگر نه اشگی
از خم و راست شدن انسانها
روی تپه های تنهائی
نه فشرده شدن دل
از آنهمه بنده منشی و تملق ها

سلام به روشنی چشم
نظاره ی مردمی
که هر چه نزدیک تربروی
بازنخواهی دانست
کدامیک سرور
کدام مردم عادیند

دیدار ها
رد وبدل کردن برابری
سلامها
نقشی
که خطوطی تازه
به چهره ی همسان بودن می بخشد
و مال بیابان
آنکه لازمه ی دیدارش
اجازه شرفیابی ست

اما نه
اتفاقی افتاده
و گرنه بجای این موجود سنگی
که شانه ام را چنگ زده
و اصرارش بر تسلط
پافشاریش در به خاک کشیدن
به ستوهم می آورد
پرنده اقبال
یا حداقل
قُمری و کفتری می نشست
و جیک جیک و بغ بغوئی مُتَرنم بود

خوب که نگاه میکنم
می بینم در فضله‍ی اقتدار راه میرویم
ونیروئی غریب
از خانه ی همین سنگی ها
ما را با خشونت به سوی بند زدن آجر ها می کشاند
و گردن نازکمان
از دم تیغشان آویزان است

فکر میکنم
پدر پیر اقوام و ملل
خوابش برده
و بر لبه‍ی تبرش
ژن ِ منم منم
چون جانوری حریص
غرولند کنان زنده مانده و تکثیر شده
به خودم نوید میدهم
که ازینطرف
ژنِ پدرانِ مهربان اقوام و ملل نیز
زنده مانده است
و آن تبر کوچک دست ساز
هزاران با ر
روز های حراجِ وسائل خاک خورده در زیرزمین
در خیابانها ی شهر
به معرض فروش گذاشته شده

به خودم نوید میدهم
که توی اقتدار
مثل همین اسباب بازی قدیمی
خالی شدنی ست
ابراهیم میدانست
و تبری در کار نبوده
اصالت با گلستان است
آتش
هیاهوئی بیش نیست

زیر درختی می ایستم
به صدای پرنده ها گوش میکنم
و خودم را به ناف جهانی می بندم
که سنگی ها را از آن تکانده اند