منورالفکر
«تکه ای از رمان بچه های اعماق ـ جلد سوم»


مسعود نقره کار


• ننه جون نان خرد کردن اش که تمام شد دست و صورت اش را با آب حوض شست و گفت: « شما دیگه چرا این حرفارو می زنین ، منورالفکر دیگه چه صیغه ایه، من که بالاخره سر در نیاوردم اینا چه موجوداتی هستن، هرموقعم که اسمشون میاد این شریعت میاد جلو نظرم و کله ش و لامپی که توش روشنه، اگه بقیه شونم مثه این باشن که واویلاست». ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ خرداد ۱٣۹۱ -  ۲۹ می ۲۰۱۲


 
 
خیره ی ماهی های سرخ وسفید وسیاهی که توی حوض کاشی ی آبی رنگ بازیگوشی می کردند، شده بود.
ننه جون نان برای ماهی ها خرد می کرد و ماهی ها انگاری دور سفره ای برای قاپ زدن نان مسابقه گذاشته بودند. گهگاه با لبه ی انگشت نشانه و شست اش بر آب می کوبید وبا شلپ شلوپ آب سرو صدا راه می انداخت و موجکی درست می کرد تا ماهی ها به طرف اش بیایند:
« مراقب باش غرق نشی شریعت»
آقا شریعت که هنوزخیره ی ماهی ها بود، شوارب سبیل های بلنداش را از روی لب های اش کناری زد و گفت:« چی فرمودید خانم؟فرمودید منورالفکرها مخل وضع موجود اند؟»
ننه جون رو کرد به پدر: «عرض نکردم علی اکبر خان،این مرد تو یه عالمی دیگه س»
پدر فرش تبریز نو روی تخت چوبی زیر درخت سیب قندک می انداخت :« نه شریعت عزیز، فرمودند منورالفکرها خیالاتی هستن و دست و پا چلفتی، در یک حوض کاشی ی نیم مترعمق هم غرق میشن.»
عمو اصغر پوزخندی زد:« تو عالم هپروته، شایدم صدا میشنفه، ببریم بذاریمش توی یه غار،خدارو چی دیدی شاید سراز پیغمبری در آورد ». ننه جون صدای اش را بلند کرد:« خبه، خبه، کفر نگو اصغر، به جای این حرفای صد تا یه غاز پاشو به داداشت کمک کن و سر فرشو بگیر».
پدر با کف دست فرش را صاف و صوف می کرد: « البته حرفش حقه ، منورالفکر مخل جامعه ست و سربار، یه گاری پر از حرفای قلمبه سلمبه که تازه یابوشم عوضی بستن ».
ننه جون نان خرد کردن اش که تمام شد دست و صورت اش را با آب حوض شست و گفت: « شما دیگه چرا این حرفارو می زنین ، منورالفکر دیگه چه صیغه ایه، من که بالاخره سر در نیاوردم اینا چه موجوداتی هستن، هرموقعم که اسمشون میاد این شریعت میاد جلو نظرم و کله ش و لامپی که توش روشنه، اگه بقیه شونم مثه این باشن که واویلاست».
شریعت هنوزبه ماهی ها خیره بود.« آنچه عرضه می کنند دروغ است ،وصله ناجورند و برج عاج نشین و موجوداتی که کارشون قابل پیش بینی نیست و....»، عمواصغر پرید وسط حرف اش و با طعنه گفت: «چائی تو بزن شریعت، یخ کرد.»
آقا شریعت عصبانی شده بود:« چشم چایی ام را هم می نوشم اما خواستم در ادامه عرض کنم که تعبیرشرعی منورالفکر،البته با پوزش از حضار محترم، این است: صدور باد در میانه ی نماز، یعنی کسی که ستون را هدف می گیرد. البته با عذرخواهی از ننه جون و احترام خانم و بزرگترها» .
عمو اصغرطوری که ننه جون و مادر نشنوند، گفت: « عرض کرده بودم که منورالفکرها فقط از سوراخ حرف می زنن و فکروذکرشون اونجاس، والبته سوراخ مبارک خودشونم نمی توونن کنترل کنن، حقم دارن، سوراخی که هندونه با فوت بره توش حتمی غیر قابل کنترله ، خب اینا اونوقت می خوان یه مملکتو کنترل کنن.قربان تو شریعت عزیز برم، توحتی یه خونواده درست نکردی که ما ببینیم می توونی یه خوونواده رو اداره کنی یا نه، تا چه برسه به یه مملکت. البته بزرگترها بنده رو ببخشن، واسه اینکه اطلاعاتتون زیاد بشه میگم ، چون ایشون از صدور باد صحبت کردن بد نیس بگم که فرق باد منورالفکرها با باد دیگرون اینه که مال اینا صدای پاره شدن کاغذ و مجله و کتاب و شکستن مداد میده، واویلا، نیگا کن منم شدم منورالفکر،عین اونا حرف می زنم، بی خیال، باد با باد فرق می کنه، مثلا ماله بنده که راننده ی تریلی ام صدای چاق کردن دنده ی تریلی هیجده چرخ می ده توی سر بالایی،ماله حاج حسین آقا صدای پاره کردن پارچه میده و مثل قنوت خوندنش کاملا از مخرج ادا میشه و... »
صدای مادر از توی آشپزخانه اما عمواصغررا ساکت کرد:« الحق و والانصاف که جمعتون مردونه س، یه ذره ادب و معرفت توش نیس، هرچی هست چرندیات و پائین تنه ای و زیر ناف ،حالا من هیچ، احترام این پیرزنو نیگه دارین.»
آقا شریعت حرف را عوض کرد، ودرحالی که به پدر نگاه می کرد و مجله فردوسی ورق می زد، گفت: « این هم که شده ارگان هپلی هپوها، به یک دکان دو نبش بدل شده».
حاج حسین آقا تقه ای به در زد و یا الله گویان پا به حیاط گذاشت. مادر ظرفی پرازهندوانه قاچ کرده و سینی چای وسط تخت گذاشت. به حاج حسین آقا و بقیه تعارف کرد. حاج حسین آقا در حالیکه حبه ی قند توی چائی اش خیس می کرد گفت:
« این اکبر آقام کارائی می کنه که دین و ایمونو از بین می برن ، آخه اون کلاه چیه میذاره رو سرش، عینهو لگن بی ادبی ی بچه می مونه ، یا اون افساره خرو به گردنش آویزون می کنه ، این ادا اطوارا ماله منورالفکرائیه که نخ شون تو دسته اجنبی هاس »
مادرکه چای توی نعلبکی می ریخت با خنده گفت:« حاج حسین آقا به جای امر به معروف و نهی از منکر مواظب باشین چائی تون سرد نشه »
آقا شریعت قهقهه زد:« دین و ایمانی که با تمیزی و زیبائی به خطر بیافتد بهتر که از بین برود، والحق هم به درد صدور باد می خورد» و یک وری شد که..... نگاه مادر راست اش کرد. سرزیر گوش عمواصغرآورد و گفت: « عذر می خواهم،خانم اجازه ندادند پاسخ حاج حسین آقا را عربی واز مخرج ادا کنم»
عمواصغر از خنده ریسه رفت:«ای قربان تو منورالفکر برم، حیرتی ام که چرا با این ماخلق الله آژان نشدی».