نقد ایدئولوژی چیست؟
راحل جیگی


مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• ایدئولوژی ها رابطه ما با جهان و ، بنابر این، افق تفسیری را تشکیل می دهند که در آن ما خود را و نیز شرایط اجتماعی، هم چنین روشی را درک می کنیم که ما را درون این شرایط به جنبش در می آورد. اگر بنابر این مفهوم، ایدئولوژی ها وسیله ای هستند که بنابر آن ارتباط های فرمانروا «در سرها و قلب های افراد» جایگیر می شوند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۷ خرداد ۱٣۹۱ -  ۶ ژوئن ۲۰۱۲


      نقد ایدئولوژی چیست؟ در دید نخست پاسخ به کلی ساده است: نقد ایدئولوژی همان نقد ایدئولوژی ها است. اما ایدئولوژی ها چه هستند؟ این جا نیز پاسخ آسان به نظر می آید: ایدئولوژی ها همانا ایده ها هستند. نه فقط ایده های بی ربط هر فرد، بلکه ایده هایی که خود را (به طور منظم)در رابطه های معین باز می یابند و شکل می دهند. این ها سیستم های اقتصادی اندکه، به علاوه در عمل اثر می گذارندو نتیجه های یک پراکسیس اجتماعی معین هستند. (۱) علاوه براین، ایدئولوژی ها، به نظر می رسند، وضعیت عجیبی دارند. وقتی می گوییم چیزی که «ایدئولوژیک» است، نمی خواهد فقط از این رو نادرست یا اشتباه نشان داده شود. البته، خصلت اشتباه، نمایش نادرست یا دگرگون شده واقعیت به ایدئولوژی تعلق دارند. اما کسی که خود را زیر تأثیر یک ایدئولوژی می یابد، تنها تسلیم وضعیت «نادرست» نشده است، بلکه هم چنین «در کشمکش» با تفسیر نادرست این وضعیت است. به بیان دیگر، ایدئولوژی ها رابطه ما با جهان و ، بنابر این، افق تفسیری را تشکیل می دهند که در آن ما خود را و نیز شرایط اجتماعی، هم چنین روشی را درک می کنیم که ما را درون این شرایط به جنبش در می آورد. اگر بنابر این مفهوم، ایدئولوژی ها وسیله ای هستند که بنابر آن ارتباط های فرمانروا «در سرها و قلب های افراد» (۲) جایگیر می شوند، در این صورت، نقد ایدئولوژی شرایطی را آشکار یا کشف می کند که به فرمان روایی امکان می دهند خود را تحمیل کند.

       اکنونیت نقد ایدئولوژی
       در سنت نقد ایدئولوژی (در مجموع سنت تئوری نقد از زمان مارکس) (٣) که من می خواهم این جا آن را بررسی کنم و در معنی که مایلم این جا دنبال کنم (یعنی معنی که بنابر آن ایدئولوژی باید چیزی سلبی را نشان دهد، نقد ایدئولوژی که برای فرارفت از این وضعیت سلبی بر انگیخته می شود)، نقد ایدئولوژی نمونه بسیار ویژه نقد را نشان می دهد. (۴)
       از این رو، چهار جنبه، ویژگی های روش نقد ایدئولوژی هستند :
       ۱ – نقد ایدئولوژی نقد فرمان روایی است، امّا به این نقد با روشی معین «در ژرفا» می پردازد و به عنوان یک انتقاد علیه مکانیسم هایی عمل می کند که می توان آن را به عنوان «تولید کننده امر بدیهی» (ver- selbstversändlichung) ، توصیف کرد، بنابر این مکانیسم ها یی که این احساس را که رابطه های اجتماعی و رابطه های موجود در نفس خود را تولید می کنند، نا پذیرفتنی اند. از این مکانیسم ها پدیدارهای بومی گردانیدن- هنگامی که چیز «ساخته شده» به طور اجتماعی به عنوان مشخص ناپذیرفتنی نمایش داده شده – هم چنین پدیدارهایی چون پدیدارهای همگانی شدن ویژه، که کارکردی تا این اندازه با اهمیت در تحلیل مارکسی مکانیسم قانونیت جامعه بورژوایی دارد، سر بر می آورد. بنابر این، نقد ایدئولوژی نقد فرمان روایی به منزله نقد مکانیسم های تولید کنندهِ آن چه که امر بدیهی و، برعکس، به عنوان رمز گشایی این مکانیسم ها چون مکانیسم فرمان روایی است.
       ۲ – نقد ایدئولوژی از تضادهای درونی یا خود تضادها، تضادهای درونی یک وضعیت معین حرکت می کند. این نقد، دگر سانی در درکی که افراد از خودشان و جهان، همان طور در درکی که گوهرهای اجتماعی از خودشان دارند، آشکار می کند. نقد ایدئولوژی بی میانجی «حقیقت» را رویاروی نادرست قرار نمی دهد. بلکه (در مفهومی بغرنج که من هنوز باید آن را روشن کنم) چیز معین را بر پایه سنجه های خاص این مفهوم نقد می کند.
       ٣ – نقد ایدئولوژی (در سنت یاد شده) همواره استوار بر شکل «تفسیر گمان» آن طور که پل ریکو آن را می نامید، بوده است. از این رو، این نقد نسبت به خود- تفسیر شکل بندی های اجتماعی و افراد با پایش و نیز با گمان نسبت به منافعی که در نخستین برخورد با افراد پیش رو قرار گرفته، عمل می کند.
       ۴ – پیوستگی میان تحلیل و نقد، ویژگی روش نقد ایدئولوژی است. در واقع این پیوستگی ویژگی پایدار در این روش است که به چیزی مربوط می گردد که بنابر تحلیل یک وضعیت از واقعیت است که نقد این واقعیت باید به کار بسته شود.
       بنابر این، بسیاری از عنصرها نشان می دهند که «ایدئولوژیک» یا روش کارکرد «ایدئولوژیکِ» فرمان روایی در جامعه کنونی کم تر نشده است. تصوری که بنابر آن فرمان روایی امروز به طور مستقیم، بنابر این، بدون میانجی ایدئولوژیک عمل می کند، به عقیده من دفاع ناپذیر است. (۵) در مثل، نوسازی نو لیبرالی دانشگاه ها که بسیاری ها از آن تأسف می خورند از راه دستور خود کامانه صورت نگرفت، بلکه بنابر همه نوع دور زدن های ماهرانه برخی کاربرد های دموکراتیک انجام گرفت.
روندهای اجتماعی بسیار عام ناپایدار سازی ارتباط های واقعی نیز از راه ایده آل های مستقل و نوآورانه که به یاری خواسته شده اند، عمل می کنند، که در آن ها به دشواری می توان ناپدید شد، نه حتا هنگامی که روشن به نظر می رسد که بنابر این ایده آل ها است که امروز روند های طرد، توجیه می شود. در برابر چنین پدیدارهایی می توان تأیید کرد که ارتباط های اجتماعی ، نقد ایدئولوژی را لازم می دانند.
       با این همه، به خاطر دلیل های گوناگون،و دشواری ها با «نقد ایدئولوژی» در تئوری برتری دارند. آیا موضع هدایتگر حقیقت یا واقعیت نا پنهان را که نقد برای آشکار کردن چیزی به عنوان «ایدئولوژی ناب» نیاز دارد، ازدست نداده ایم؟ اگر نقد ایدئولوژی می کوشداز فرمان روایی بر پایه حل تصویر های نادرست از خویش و از جهان یا ارتباط های موهوم که توسط جامعه القا شده، فراتر رود، بنابر کدام دیدگاه خواهد توانست این کار را انجام دهد؟ آن چه که این جا مسئله بر انگیز است، تنها نا قرینگی ظاهری نا پذیرفتنی نیست که به نظر می رسد بین نقد ایدئولوژی و سوژه ای که توسط ایدئولوژی گمراه شده، وجود دارد، (۶) بلکه این روش نقد ایدئولوژی در نفس خود است. مسئله این است که بدانیم آیا این نقد می تواند روش عام یک نقد یگانه باشد، یا این که وابسته به سنجه های هنجاری ای باقی می ماند که باید مستقل از آن بیان شود.
         به منظور دست یازیدن به دفاع از نقد ایدئولوژی که هم زمان بازسازی نقد و اکنونیت سازی باشد، (۷) مایلم دو مسئله زیر را نقطه حرکت اندیشه ورزی هایم قرار دهم . مسئله نخست عبارت از تحلیل آدور نویی است که طبق آن ایدئولوژی ها همواره هم زمان درست و نادرست اند. (٨) مسئله دوّم نگرش «نقد» آنتون لایست است که بنابر آن مدعی است که نقد ایدئولوژی یک «نقد نا اخلاقی کننده یا ناهنجارین »، است که «با وجود این یک معنای هنجارین دارد»، تشکیل دهنده «استوره نقد ایدئولوژی» است. (۹) تز من این است که به درستی در این ساختار آشکارا متناقض-تفسیر درست و نادرست و در هم تنیدگی عنصرهای تشکیل دهنده هنجاری و نا هنجارین- است که نوآوری و بهره وری نقد ایدئولوژی پوشیده می ماند. به هر رو، می توان این دو مسئله را در پرتو تفسیر کردن نقد ایدئولوژی به عنوان نقدی پایدار حل کرد.
          نخستین تناقض : نفوذ متقابل درست و نادرست
          حال نخستین تناقض را بررسی می کنیم : چگونه یک ایدئولوژی می تواند «هم زمان درست و نادرست باشد؟» آیا در واقع او با یک نگرش درست و نادرست است- و اگر مسئله چنین است، چگونه چنین چیزی ممکن است؟ اگر ایدئولوژی ها باید هم زمان درست و نادرست باشند، آیا در این صورت نمی توان به همان ترتیب (یا بهتر) تأیید کرد که آن ها نه درست و نه نادرست اند؟ از این رو، ما نه فقط با یک تفسیردرست و نادرست، بلکه با یک ناکافی بودن واقعی سنجه حقیقت سرو کار داریم. نخست بررسی کنیم که آدور نو هنگامی که نشان می دهد که ایدئولوژی ها «هم زمان درست و نادرست اند»، کدام حالت های واقعیت را در نظر دارد.
       یک نمونه مشهور، (حتا اگر بغرنج باشد) را در نظر می گیریم که از نقد ایدئولوژی، نقد خصلت ایدئولوژیک ایده آل های آزادی و برابری مورد تأیید مارکس آن طور که خود را در جامعه بورژوایی سرمایه داری می نمایانند، سر چشمه می گیرد. (۱۰) ایدئولوژی آزادی و برابری ، آن گونه که مارکس آن را درک می کند، در واقع، (حتا بنابر تفسیر مارکسی) به کلی «هم زمان درست و نادرست» است. از یک سو، اندیشه آزادی و برابری ، زاده حقوق طبیعی که جامعه بورژوایی سرمایه داری آن را به عنوان اصل آغازین سازمان دهی به یاری می خواند، با واقعیت جامعه بورژوایی مطابقت دارد. قرارداد کار سرمایه داری بین موجودهای برابر و آزاد (درسطح صوری، حقوقی) به امضا رسیده است. البته، آن ها، این جا شریکان قراردادی مستقل اند که در ارتباط با یکدیگر قرار می گیرند و به عنوان موجودهای آزاد و برابر در راستای معین عمل می کنند: کارگر رعیت نیست، دیگر هیچ کرانمندی وضعیت زاده فئودالی که در آن وقت ارزش داشت، ندارد. با وجود این، از سوی دیگر، به نظر می رسد، واقعیت رابطه های کار سرمایه داری این هنجارهای بورژوایی را رد می کند. نه فقط اغلب کارگران ناگزیرند (در تگنای مردن از گرسنگی) در چنین رابطه هایی وارد شوند، بلکه نابرابری واقعی مادی تعهد کنندگان ، بنابر تحلیل مارکس اتفاقی نیست، زیرابه طور منظم تولید می شود.
       بنابر این، می توانیم بگوییم که اصطلاح «هم زمان درست و نادرست» به یقین کارایی سخنوری دارد. که البته تناقض تشکیل دهنده آن برای حل کردن آسان است. اندیشه آزادی و برابری از دیدگاه معین- دیدگاه وضعیت حقوقی و سیاسی شرکت کنندگان که به طور مناسب واقعیتی را وصف می کند که باید آن را وصف کند، به کلی «درست» است. البته می توان یک دیدگاه دوم را تشخیص داد که می توانیم آن را دیدگاه کارایی مادی بنامیم که بنابر آن این فرضیدن به روشنی نادرست است که آزادی و برابری اکنون در جامعه بورژوایی واقعیت یافته است.
       با این همه به خاطر پیچیده بودن کلیت، باید این جا واقعیت دیگری را نشان داد که به عقیده مارکس، ایدئولوژی آزادی و برابری در نفس خود یک عامل در شکل بندی اجبار و نابرابری است. این به آن معناست که او تولید کننده نتیجه ها است، به طوری که در نفس خود به تباهی ایده های مجسم در آن کمک می کند. ایده آل های هنجاری هنوز به سادگی به طور ناقص کارایی پیدا نکرده اندآن ها در واقعیت یافتن خود تغییر نکرده اند. پس آزادی و برابری در هیچ حالت فقط «ایده ها » نیستند؛ این ها ایده هایی هستندکه به طور اجتماعی کارآمد شده اند و در نهادهای اجتماعی رسوب کرده اند. کارایی آن ها عبارت از پوشاندن خویشتن در حرکت واقعی شدن شان است- و مارکس این را به عنوان نتیجه ناگزیر و نه فقط اتفاقی تلقی می کند.
       این خصلت، به طور منظم متضاد ایده ها با پراکسیس اجتماعی که در آن ها پراکنده اند، متمایل به درک ایدئولوژی به عنوان «آگاهی ضروری دروغین» اند. (۱۱) بنابر این، این فرمول بغرنج تر از آن است که آن جا به نظر نمی آید. الف) از یک سو، (آگاهی به روش به کلی سنتی) در مقیاسی که در آن یک تفسیر نادرست و یک درک نادرست واقعیت را می یابیم، نادرست است. ب) با وجود این، این آگاهی به خاطر این که به رغم همه چیز با واقعیت مطابقت دارد، ضروری است و در باز تولیدش نقش جانشین ناپذیر بازی می کند. ج ) البته، در جای سوّم، آگاهی به درستی از یک سو، تنها نادرست و از سوی دیگر، ضروری نیست. او هم زمان هردو آن ها است: نا درست به طور ضروری، یعنی نادرست بنابر ضرورت. آگاهی بنابر ضرورت نادرست است، به خاطر این که نمی تواند به هیچ وجه به نحو دیگر نادرست باشد، و او نمی تواند به نحو دیگر نادرست باشد، نه به خاطر این که او باید در نفس خود به ضرورت اشتباه کند (به خاطر این که کنار خود یک کمبود شناختی دارد) ، بلکه به خاطر این که با یک واقعیت نادرست مطابقت دارد . مسئله تنها یک آگاهی نادرست نیست، بلکه یک آگاهی نادرست به طور اجتماعی القا شده است.
       از این رو، نخستین تناقض نقد ایدئولوژی اکنون یک معنای شناسایی پذیر پیدا کرده است:

          - ایدئولوژی ها در مقیاسی که هم زمان مناسب و نامناسب، موافق یا ناموافق با واقعیت اند (این رابطه انطباق هر چه باشد و با هر روشی که آن را درک می کنیم)، «هم زمان درست و نادرست» اند. از لحاظ این که آن ها به طور اجتماعی القاشده اند، توهم یا اشتباهِ شناختی اند، اما برعکس، یک اشتباه به تقریب به جا، به خاطر این که در ساخت واقعیت ریشه دوانده است.
       - ایدئولوژی ها « هم زمان درست و نادرست» اند، در مقیاسی که هنجاری که آن ها را به آن نزدیک می کند، ارزش حقیقت واقعیت نیافته را دارد. نقد ایدئولوژی، بنابر این هنجار آزادی و برابری را نقد نمی کند، بلکه سامان نیافتگی ناقص اش را نقد می کند. هم زمان واقعیت سامان نیافته اش ارزش حقیقت اش را دست نخورده نمی گذارد. (۱۲)
       از این راه حل تناقض، نتیجه های شمارمندی برای نقد ایدئولوژی به دست می آید:
       ۱ ) او هم چنین باید از دریافت نادرست وضعیت یا حالت واقعیت (اجتماعی) و ساخت خود این واقعیت نقد کند. ایدئولوژی ها تنها «هم زمان درست و نادرست» نیستند. آن ها نیز همواره یک مسئله هم زمان شناختی و هنجاری اند.نقد ایدئولوژی آشکار می کند که ما چیزی از روش نادرست (شرایط اجتماعی) و این که این شرایط نادرست اند را درک می کنیم. در این مقیاس، او فقط اصلاح اشتباه های شناختی، و نیز دگرگونی - «رهایی بخش» - وضعیت را در نظر دارد.
         ۲ ) اگر اکنون، از رابطه بین نادرستی شناختی و هنجاری این نتیجه به دست می آید که نقد ایدئولوژی نمی تواند تنها استوار بر کشف اشتباه و نا حقیقت در مفهوم عادی- و بنابر این در کوشش برای جانشین کردن مفهوم درست به جای مفهوم نادرست باشد - ، این نقد هم چنین فقط استوار بر مفهوم هنجاری کنش درست نیست. او خمیر مایه روند علمی دگرگونی است که مربوط به واقعیت اجتماعی و مفهومی است که نگران آن هستیم و در آن هر دو باید دگرگون شوند.
       بنابر این، نخستین تناقض به مسئله دریافت درست یک حالت از واقعیت باز می گردد و نیازمند گذار از دریافت به پراکسیس است؛ چگونه نقد ایدئولوژی رفتار کردن مارا رهبری می کند یا به بیان دیگر چگونه با مسئله پراتیک ارتباط دارد. من یا ما چه باید بکنیم؟
       دومین تناقض: «یک نقد نا هنجارین که معنی هنجارین دارد؟»
       بدین ترتیب، من از آن جا به دومین تناقض های در بیان آمده بالاتر می رسم: نقد ایدئولوژی یک «نقد ناهنجارین خواهد بود که با این همه، معنی هنجارین دارد». این ادعا است که نقد آنتون لایست، چنان که هست، تشکیل دهنده «استوره نقد ایدئولوژی» یعنی درک نادرست از نقد ایدئولوژی در نفس خود است، حتا اگرفریبنده باشد.
       در چه مقیاسی نقد ایدئولوزی به درستی«ناهنجارین [است] که با این همه معنی هنجارین» - یعنی نقد [دارد]؟ (یا، دقیق تر، در چه مقیاسی مدعی است که او آن است؟)
       به هر رو، نخستین بخش اثبات، برای توجیه کردن آسان به نظر می رسد. نقد ایدئولوژی در مقیاسی که از روشی که باید چیزی باشد، گزارش نمی دهد، ناهنجارین است (در مثل روشی که می بایست نهاد هایی اجتماعی پی افکند که مناسب یا درست باشند) . البته، جایی که او فقط به تحلیل می پردازد، نهادها و پراتیک های اجتماعی که او برخورد می کند، چگونه تشکیل شده اند؟ در واقع، نقد ایدئولوژی آن جا که وارد عمل می شود، نخست نشانه هایی گرد می آورد، پیوستگی ها را روشن می کند، به تضادهای درونی باز می گردد، مکانیسم هایی را کشف می کند که به راز پوشی این تضادها و تحلیل های منافع فرمان روایی کمک می کنند. از این رو، ثابت شده است که یک ساختار خود را به نحو دیگری که مدعی است باشد، می نمایاند، چون هنجارهای مشخص کارکرد دیگری جز کارکردی دارند که نخست آن را در آن جا می بینیم، یا این که آن ها پیدایش دیگر یا نتیجه دیگری جز نتیجه هایی که به آن ها اندیشیده ایم، دارند.
       در عوض ، برخورد به دومین بخش اثبات و پاسخ به مسئله، به دانستن این نکته نیاز است که در چه مقیاسی نقد ایدئولوژی با این همه، ممکن است، نقد بسیار دشوار باشد. در واقع، کم ترین چیزی که می توان گفت این است که آن چه می تواند از چنین تحلیل ها، رمز گشایی ها، آشکار سازی ها- و روشی که به آن دست می یازیم- ، نتیجه شود، روشن نیست. آیا راز پوشی کارکرد، نتیجه یا پیدایش یک پراکسیس یا یک نهاد اجتماعی، به راستی، به خاطر این که این نتیجه یا این کارکرد باید دور افکنده شوند، مسئله برانگیز نیست؟ پاسخ به مسئله که بنابر نقد ایدئولوژی در باره cui bono    (به سود چه کسی) مطرح شده، از این قرارکه «این دریافت از جهان برای کی مفید است»، آیا در نمی یابد تکیه نقدش تنها مشروط به این است که فرض کنیم که این کاربرد به این یا آن ترتیب زیان آور یا نادرست است؟ (۱٣)
         انتقاداز «درک نکردن خویش» که «برای نقد ایدئولوژی است، به نظر می رسد بدین ترتیب تأیید می شود» (۱۴) می توان آن را به ترتیب زیر دوباره فرمول بندی کرد: نقد ایدئولوژی یک اقدام انگلی از دیدگاه هنجاری، وابسته به سنجه های هنجاری است که در نفس خود نمی تواند به وجود آید. پس ما نوعی «تقسیم کار» خواهیم داشت: یک تئوری هنجاری در مفهوم کتاب ستبر هنجارها، نقد ایدئولوژی، به آشکارکردن وضعیت هایی کمک می کند که با آن اختلاف دارند. بنابر این، به روش بسیار سنتی، «تحلیل» و «نقد» باید جدا شوند. تحلیل کنار نقد ایدئولوژی قرا می گیرد، اما کارِ به راستی نقد تصمیم هنجاری خارج از حوزه اش قرار دارد. از این رو، نقد ایدئولوژی یک شکل مستقل از نقد نخواهد بود. و با روش بسیار سنتی «یا به روش کانتی» سنجه های نقد چیزی خواهد بودکه می توان گفت به طور «بیرونی» از «چشم انداز شکل نا کجاآباد» یا یک دیدگاه بی طرفانه آن طور که به این یا آن ترتیب بر پایه فلسفه اخلاق بنا شده، ناشی می شود. البته، یک چنین «تقسیم کار» به کلی با درک خویش نقد ایدئولوژی در تضاد است. البته، خواست مستقل بودن اش استوار بر ادعای هم زمان بودن اش است، هم به عنوان تحلیل، نقد (و نه یک شرح ساده آن چه که هست) و، هم به عنوان نقد، تحلیل (و نه یک خواست ساده در ارتباط با آن چه که هست).
       آیا نقد ایدئولوژی، از این رو، چیزی به عنوان شکل جدلی یک «منطق شکنی طبیعت گرایانه» یک قیاس بودن بنابر مسئولیت است؟ در واقع، امکان نقد ایدئولوژی استوار بر دو پیش انگاری است:
       الف ) در باره فرضیه یگانگی توصیف و ارزشگذاری . نقد ایدئولوژی وجود درک دیگر و ارزشگذاری دیگر داده های اجتماعی را خواستار است. از دریافت بازبینی شده، وضعیت ارزشگذاری جدید ناشی می شود، در مقیاسی که خود موضوع نقد ایدئولوژی، از این قرار همواره پیش از این دوگانه بوده است. ایدئولوژی ها به عنوان روش های درک کردن جهان، هنجاری اند. به عنوان دریافت هایی از جهان، آن ها آن چه را که به طور کلی گزینش های رفتار کردن ممکن اند، تعیین می کنند و از این راه یک روش بسیار ابتدایی – آن چه که باید انجام گیرد، مشخص می سازند. آن ها فضای امکان های رفتار کردن را محدود می کنند و این مرزبندی، این تعین، این کرانمندی امکان ها، که بر پایه آن ها نقد ایدئولوژی توجه را جلب می کند، خودشان یک رویداد هنجاری اند. بنابر این، نقد ایدئولوژی تنها استوار بر آشکارکردن خصلت هنجاری شرح های (معین؟) نیست. در صورتی که او به اقدام در «انحلال» موجود منتهی نگردد، علاقمند به فرارفت و دگرگونی وضعیت موجود چیز ها در راستای یک وضعیت جدید و بهتر است.
         ب ) این خواست به نوبه خود به روش نقد درونبود (آن طور که در بالا نشان داده شد) به روشی مربوط است که شایسته بیرون کشیدن سنجه های نقد بر پایه چیز ی است که در نفس خود (بنابر تحلیل آن چه که نقد شده) نقد کرده است.
         تناقض «روش نقد نا هنجاری که با این همه یک معنی هنجاری دارد، » اکنون می تواندبه شیوه زیر حل شود: البته، نقد ایدئولوژی «یک معنی هنجاری» دارد، امّا هنجارگرایانه نیست. این کاربرد واژه که توسط میکاییل تونیسن (۱۵) رواج یافت، برقراری سنجه های هنجاری بیرونی را نشان می دهد که با مقیاس آن ها واقعیت – مقیاس واقعیت با «بایست انتزاعی» را می سنجد. آن جایی که نقد ایدئولوژی در عوض واقعیت موجود را در مقیاس سنجه های درونبود می سنجد. بدین ترتیب، بنابر تفسیر من او در معنی هنجارین باقی می ماند، در مقیاسی که بنابر تضادهای درونی هنجارها و واقعیت مشخص – بنابر کارکردشان و خصلت آفریننده بحران های شان – به بر پا داشتن سنجه های فرا رفت شان نایل می آید. بنابر این، نقد ایدئولوژی مدعی آفریدن سنجه های نقد در خود روند نقد است و به دقت، کارگاه باز شناخت های تحلیلی و تصمیم گیری هنجاری- نقدی (تحلیل و نقد) دو جنبه از همان روند هستند.
       بنابر این ، به عقیده من، مطرح کردن روش نقد درونبود چنان که شکل «ضعیف تر» (ویژگی نگر) نقد «درونی» متمایز می شود، باقی می ماند.

         نقد ایدئولوژی به عنوان نقد درونبود

         در چه راستا نقد ایدئولوژی به شیوه «درونبود» عمل می کند (۱۶) – و در آن نتیجه ها برای سنجه های درستی و نادرستی این نقد کدام اند؟ به عقیده من، برای بیان کردن تا اندازه ای کوتاه آن، (۱۷) چهار ویژگی نقد درونبود را مشخص می کنند.
       نخست، از این رو، نقد درونبوداز هنجارهای جدا نشدنی وضعیت (اجتماعی) موجود حرکت می کند. با این همه، از دیدگاه نقد درونبود و در تقابل با شکل های فقط درونی (یا علم تفسیر – نوآوری) نقد، این هنجارها فقط ارزش هایی نیستندکه برای ما «ما به منزله همبود» (۱٨) یک روش ممکن (یا سنتی) خاص اند، آن ها تشکیل دهندگان پراتیک های معین اجتماعی و چارچوب نهادی شان هستند و از این رو، فقط داده های واقعیتمند نیستند، بلکه ادعای درست و معقولانه بودن را می پرورانند.
       دوّم، از این رو، نقد درونبود به درستی از مدل برهان آوری نمونه نقد درونی (یا علم تفسیر – نوآوری) که بیانگر این واقعیت است که یک همبود رابطه با ایده آل های اش را از دست داده، پیروی نمی کند (در مثل مدل میهن دوستی اولیور استون این است که در فیلم های اش به ارزش افزایی ایده آل هایی مبادرت می کند که آمریکای بهتر را در برابر واقعیت سیاسی تباه شده به خاک سپرده است). در واقع، او رابطه بین هنجارها و واقعیت را در وضعیت مورد بررسی برای حل یا فرو کاستگی، البته، به صورت وارونه یا تغییر یافته در خود، حفظ نمی کند. معنی آن این است که هنجار ها (همان طور که در وضعیت پیشین اشاره شد، ارزش های آزادی و برابری تشکیل دهنده جامعه بورژوایی) کارا هستند؛ اما ضمن کارا بودن، در معنی شان متضاد یا تغییر یافته اند – در مثل در مقیاسی که آن ها بدون تضاد به اجرا در نمی آیند یا به ناگزیر در واقعیت یافتن شان علیه خودشان یا علیه نیت آغازین شان گرایش دارند. نهاد ها یا پراتیک های اجتماعی مورد بحث اصول اقتصادی ای را مجسم می سازند که هم زمان تشکیل دهنده هستی شان هستند (در مثل، این مورد هنگامی است که به مسئولیتی اختصاص دارد که انجام نا پذیر است، یا خواستار آفرینندگی است که بدین ترتیب، همسان گری و غیره را بیافریند) .
         سوّم ، از این رو، نتیجه زیر از آن به دست می آید: نقد درونبود دگرگون کننده است. این نقد به اصلاح نظام موجود و رونق دوباره هنجارها و ایده آل ها کم تر از دگرگونی آن ها نظر دارد. برای نقد درونی «بازگشت به پس» وجود ندارد. این نقد مانندنقد درونی محافظه کار نیست که می کوشدتوافقی که پیش از این بین هنجارها و واقعیت عمل می کرد، احیا گردد، بلکه بنابر ضرورت تبدیل کردن یک وضعیت متضاد به چیز جدید است.
          دگرگونی که به این ترتیب ضروری می شود، و این امر قطعی است، به هر دو عنصر: واقعیت ناقص و هنجارها در نفس خود مربوط می شود. (۱۹) این واقعیت که هنجارها در وضعیت مشخص واقعی نشده اند، آن ها را دست نخوره باقی نمی گذارد. بنابر این، نقد درونبود تنها از واقعیت ناقص به یاری سنجه هنجار نقد نمی کند، او به طور مشخص از شیوه کارکرددیگر نقد می کند. یک واقعیت که در آن هنجارها فقط می توانند به طور متضاد واقعیت یابند، نیازمند دگرگونی هر دو، یعنی واقعیت و هنجار اند.
          تضاد ها بین هنجارهای آزادی و برابری (زاده حقوق طبیعی) و واقعیت، برای برقرار ماندن شان در مثال ما فقط می توانند بنابر اصل جدید سازمان دهی اقتصادی و اجتماعی حل شوند. بنابر این، این امر نیازمند دگرگونی ایده های آزادی و برابری در نفس خود- درک کامل یا ژرف این ایده آل ها، بنابر این درک آزادی (در این حالت) به عنوان «آزادی مثبت» و «دریافت مادی برابری» است.
         به عنوان مسئله سنجه نقد این نتیجه به دست می آیدکه «واقعیت یابی» این ایده آل ها واقعیت یابی هنجار موجود نیست که اکنون جانشین می شود. بلکه دگرگونی اساسی این ایده آل ها بر پایه درونبود ممکن آن ها است.
       بنابر این، در آن مسئله پایه هنجاری این سنجه ها چیست؟ این خصلت پویا ( پویا – دگرگون کننده) ی نقد درونبودبه واپسین نقطه قطعی می رسد: دگرگونی طرح ریزی شده بالاتر، چنان که توسط نقد درونبود میانجی شده، باید به عنوان روند پرورش و نوآموزی (۲۰) درک شود. سه جنبه اکنون برای توصیف کردن این روند آزمون اهمیت دارند:
       الف – تضادهایی که مسئله عبارت از آن ها است، تضادهای منطقی نیستند، بلکه تضادهای عملی اند: این به آن معناست که این تضادها مربوط به «چیزهای نا ممکن اندیشیدن» نیستند، بلکه به سنجه ها، آزمون های ناقص یا ناکام انجامیده اند. (۲۱)
       ب – نقد درونبود ، به منزله انگیزنده یک چنین روند، به سادگی ویرانگر نیست، بلکه سازنده یا مثبت است. «چیز نو»، این جا همواره نتیجه دگرگونی «چیز قدیم » است، که از آن (در سه مفهوم فعل aufhaben : لغو کردن ، حفظ کردن و چیره شدن) «فراتر رفته » است. به عنوان بیان کردن آن در سه فرمول هگلی، او بنابر شیوه نفی معین انجام می گیرد.
       ج – به طور مشخص به خاطر این که در آن آزمون و گره گشایی بحران ها که از یک چنین روند آزمون «فراتر رفته» اند می تواند به عنوان روند پیشرفت، دگرگونی در راستای بهتر (در راستایی که به ویژه در وهله نخست شدید نیست) درک گردد.
       بدین ترتیب، ادعاهای درستی نقد ایدئولوژی (به عنوان نقد درونبود) استوار بر این اندیشه است که نتیجه روند نقد یا دگرگونی که او می کوشد آن را بیاموزاند، راه حل اختصاص داده شده به یک بحران است که به طور منظم ضروری و تولیدی (استوار بر رابطه های موجود اجتماعی) است (زیرا وسیله راه حل آن را در نظر دارد). حقیقت یا درستی اساسی نقد ایدئولوژی از این راه استوار بر گونه ای «نمایه تاریخی» بنابر این، عقلانیت روند نوآموزی یا آزمون است که باید به عنوان تاریخ حل و فرارفت از کمبودها و بحران ها ، به عنوان روند حل مسئله درک گردد. و بر عکس، سمت گیری به سوی تضاد و سنجه از «بی کارکردی» سنجه نا درستی شناختی به عنوان نادرستی هنجاری به وجود می آید. بنابر این، فرض این است که وجود یک تضاد عملی نوعی مانع عملی می آفریند. (۲۲) ایدئولوژیک بدین وسیله چیزی است که در واقعیت «عدالت برقرار نمی کند» و مانع پراکسیس اجتماعی ما است.
          البته، هر چند که من این جا، به طور طبیعی مدل هگل را در طرح در مفهوم اندکی عمل باورانه دوباره فرمول بندی می کنم، «دشواری ها در نقد ایدئولوژی» در شکل های جدید پدیدار می گردد، به بیان دیگر، آشکار می شود که یکپارچگی نقد ایدئولوژی در برنامه نقد درونبود، مسئله ها را ضمن آفریدن چیز های نو حل می کند.
       در واقع، چگونه می توان یک چنین روند دگرگونی میانجی شده را توسط نقد درونبود به عنوان فرارفت به سوی بهتر توصیف کرد. آیا می توانیم از توسل جستن به یک غایت نهایی تاریخ یا روند های کنونی بپرهیزیم؟ و به طور کلی چگونه باید بحران را به عنوان انگیزنده این پیشرفت درک کرد، وانگهی آیا نگرش پیشرفت های تاریخی بیشتر این را القا می کند که بحران ها (و راه حل آن ها ) «به طور عینی معلوم» نیستند، بلکه بیشتر به تفسیرها، روند های درک خویش و پیوستگی کنش های الهام گرفته از این روند ها وابسته اند؟ من این جا به دادن برخی نشانه ها برای حل کردن این مسئله ها بسنده می کنم.
       نخست باید این روند های پیشرفت را به عنوان امر خطا ناپذیر مستعد «گریز به بالا» در راستای یک وضعیت هر بار بهتر شرح داد. (۲٣) از این رو ، سنجه آن چه که «در هر بار بهتر» است، توانایی حل کردن مسئله ها و بحران هایی را داردکه رونما می شود.این راه حل (برای اصلاح کردن اندیشه آ . ماکلن تیر). (۲۴) نیازمند توانایی درک کردن این مسئله است که چگونه این بحران رویداده و در بازگفتن تاریخ قانع کننده، شایسته فهماندن چرایی این راه حل، می تواند مسئله را حل کند. ازاین رو، باید دانست که این تفسیر «ساخته شده» یا مطابق با «واقعیت» می تواند اثبات نا پذیری خود را بنمایاند (و ممکن است که این وجه تمایز، خود را تا این اندازه با اهمیت نشان ندهد).
       در جای دوّم ، اگر نقد ایدئولوژی به عنوان نقد درونبود یک «روش برقرار کننده پیوستگی ها» است، بنابر این، می توان گفت: باید به این پراکسیس برقراری رابطه ها چرخشی «سازنده – اجراگر» بدهد: رابطه ها به عنوان تضادهایی که اصل انگیزنده این نقد را تشکیل می دهند، هم زمان «مشخص» و «ساخته شده» اند. از آن این نتیجه به دست می آیدکه تحلیل گسترش یافته توسط نقد ایدئولوژی اکنونی شدن ناب رابطه های متضاد واقعیت اجتماعی نیست، هم چنین نتیجه تحلیل فقط پیشایندیا فقط رهبری بنابر تصمیم های هنجارین آغازین نیست. حتا اگر تضادهایی را که این جا در باره آن ها صحبت می کنیم قدرت الزام آوری که اغلب توانسته ایم در بافتار نقد ایدئولوژی به آن ها نسبت می دهیم، نداشته باشد، آن ها «به سادگی ساخته شده»نیستند. آن ها نتیجه مسئله های پراتیک اند که البته شک کردن در باره آن ها نا ممکن نیست، ولی- به عنوان نشانه خود را با این یا آن روش «می نمایانند»، یعنی نتیجه های عملی و شکل های طرد را به وجود می آورند. بنابر این، نقد ایدئولوژی نمی تواند روی تحلیل خود و ارزش یابی اش، نه روی «دلیل های واپسین» الزام آور، نه روی تفسیر واقعیت اجتماعی که اعتبار مطلق برای خود بازیگران دارد، تکیه کند. او تحلیل خواهد کردو همواره هم زمان مسئله ها و تضاد هایی به وجود خواهد آورد. بنابر این، او به نوعی «توازن اندیشه ورزی یا تفسیر» و تعدیل چشم اندازهای ذهنی (چشم اندازهای بازیگران) و عینی وابسته است. واقعیت (اجتماعی) هماره چیزی است که مارا در برابر مقاومت قرار می دهد. با این همه، بی آن که به یک«داده» ناب محدود شود و مارا بدون سنجه ها بگذارد.
         
برگردان به فرانسه کاتیا ژنل و فرانسوآ لوگراند
برگردان به فارسی خرداد ماه ۱٣۹۱
   
          یادداشت ها :
         ۱ – از این رو، ایدئولوژی ها تنها در سیستم های ایده ها نهان نیستند، بلکه در پراتیک ها و شکل های بیرون نیز نهان اند. بنابر این، پراتیک های موثر از حیث ایدئولوژیک و بر عکس نقد پراتیک ایدئولوژی یا دقیق تر پراتیک های نقد ایدئولوژی – از گی دو بور تا یودیت باتلر یا مشخص تر از کنش های گسست از انترناسیونال وضع باور تا پراتیک های شگفت معاصر وجود دارد...
         ۲ – همان طور که و . اف . هوگ با اندکی تأکید در طرح تئوری ایدئولوژی آن را بیان کرده است. انتشارات: camera obscura der ideologie Berlin Argument- verlag, ۱۹٨۴ .
         ٣ – در آن چه که در پی می آید، من نقد ایدئولوژی را به مفهوم وسیع روش اندیشه نقد مطرح می کنم. این روش (به شیوه صحبت کردن مانند یورگه لاررن در باره «مفهوم ایدئولوژی» لندن، هو جینسون، ۱۹۷۹) توسط مارکس به کمال رسیده است، حتا اگر در «مالکیت» انحصاری مارکسیسم نباشد. در این باره مقدمه کوتاه اما بسیار مفید در باره نقد ایدئولوژی در نزد هربرت . اشندلباخ می یابیم: «نقد ایدئولوژی چیست؟»...ارگومنت شماره ۵۰ ، ۱۹۶۹ . . .
       ۴ – در این مفهوم، مسئله دانستن این نکته است که آیا نقد ایدئولوژی شیوه ویژه ای از نقد است، یا اگر هدف ویژه ای برای دانستن ایدئولوژی ها دارد، بیهوده است. نقد ایدئولوژی شکلی از نقد است که ویژگی آن درک کردن یا رمز گشایی موضوع آن به عنوان ایدئولوژی است. ما به چیزی به عنوان ایدئولوژیک پیش از مداخله کردن نقد ایدئولوژی توجه نداریم.
       ۵ – آدورنو پیش از این به احتمال این فرض را نسبت به« شفافیت» رابطه های اجتماعی در سرمایه داری سازمان یافته بیان کرده است، بنگریدبه: ت . و آدورنو، والتر دیرکز «مروری بر جامعه شناسی» فرانکفورت / ماین، سور کامپ. ۱۹۵۶ ص ۱۷۰ . از زمانی که می پذیریم جامعه ها پیوستگی شان را به ویژه از عامل های هنجار به دست می آورند و به طور کلی می پذیرند که چیزی به عنوان درک های درونی فردی و جمعی وجود دارد و این درک ها در ترکیب اجتماعی نقش بازی می کنند: باید اعتراف کنیم که آن ها نیز می توانند همواره «ایدئولوژیک» باشند. این ها به طور طبیعی فرض هایی هستند که من نمی توانم این جا آن ها را توجیه کنم ، البته، این تأکید که بنابر آن ایدئولوژی وجود ندارد، مثل این است که بگوییم [دیگر] جامعه وجود نخواهد داشت .
       ۶ – به منظور کوشش برای اکنونی شدن نقد ایدئولوژی در شکلی که استوار بر یک چنین رویارویی نیست و می کوشد از پروبلماتیک ناقرینگی بین چشم انداز درونی افراد مربوط به چشم انداز بیرونی نقد ایدئولوژی فراتر رود، بنگرید به روبن سلیکات . . . مجموعه ها، ج ۱٣ شماره ۱ ، ۲۰۰۵
       ۷ – طرح دفاع از نقد ایدئولوژی «به زحمت می ارزد» (برخلاف آن چه که ریچارد رورتی در «فمینیسم، ایدئولوژی، ساخت شکنی» :« یک چشم انداز عمل گرایانه» در «بازنمایی ایدئولوژی» اسلاوژ زیزک تأیید می کند، همان جا، ص ۲٣۲) .
       ٨ – ت . و . آدورنو «سهم آموزش ایدئولوژی» در نوشته های جامعه شناسی ۱، مجموعه نوشته ها ٨، فرانکفورت، ماین suhrkamp ، ۱۹۷۲ ص ۴۶۵ .
         ۹ – آنتون لایست، «پیچیدگی ها با نقد ایدئولوژی» در . اِ . آنگرن، گ، لوهمان، «اخلاق و مارکس». . . ۱۹٨۶ ، ص ۶۹
       ۱۰ – من این جا شکل یا چهره های برهان آوری نقد مارکسیستی سرمایه داری و نه حکم های اساسی اش را حفظ می کنم و این را به طور کلی به عنوان شکل های نقد ایدئولوژی، بدون رجوع کردن به قطعه ها مطرح می کنم که از سوی دیگر ، در مجموع نارضایت بخشی ها باقی می مانند که در آن خود مارکس روشمندانه گفتمان ایدئولوژی را توضیح می دهد.
       ۱۱ – در مثل، بنگرید به کارل مانهایم، ایدئولوژی و اتوپی، توبینگن، کلوسترمان، ۱۹۹۵
       ۱۲ – من پایین تر به این واقعیت که به کلی روشن نیست، باز می گردم که برای رابطه بین سنجه و نقد قطعی است.
       ۱٣ – مسئله برای نقد ایدئولوژی نمی تواند عبارت از کشف تضاد ها به ذات خود باشد. رمز گشایی در ارتباط با نقد ایدئولوژی همراه با ارزش یابی سلبی نتیجه های این تضاد است. اگر می بینیم که او خود را یک وضعیت اجتماعی – به دشواری تصور کردنی که آن را می پذیرم – نشان می دهد، در آن به طور رسمی نابرابری توصیه شده است، البته،جایی که در واقعیت توزیع فراوان برابرانه فرمان رواست- نقد ایدئولوژی بی شک به ندرت با این وضعیت برخورد می کند. با این همه، در یک چنین وضعیت، لحن زننده ای که خاص نقد ایدئولوژی است، غایب خواهد بود. این به ویژه در این واقعیت چیره می شود که بخواهیم وضعیت واقعی را حفظ کنیم، حتا اگر بخواهیم با دور اندیشی بر توهم چیره شویم، در صورتی که در وضعیت وارونه، فرا رفت از توهم ایدئولوژیک باید در خدمت دگرگونی شرایط قرار گیرد.
       ۱۴ – درک نکردن دوگانه خویش : هنگامی است که ادعاهای هنجاری اش را نفی می کند و هنگامی است که می پندارد آن ها را به کار می برد.
       ۱۵ – میکاییل تورنیسِن، یزدان شناسی سلبی زمان، فرانکفورت، ماین، suhrkamp ، ۱۹۹۱
       ۱۶ – هر نقد درونبود، البته نقد ایدئولوژی نیست: نقد ایدئولوژی همواره نقد فرمانروایی است : بنابر این ، این وضعیت در دیگر حوزه های بکارگیری نقد درونبود وجود ندارد.
       ۱۷ – من این تزها را با روش بسیار مفصل در نخستین فصل تز زیستگاه ام شرح داده ام ، «نقد شکل های زندگی» ، MS. Francfort (Main)
         ۱٨ – برای روشنگری یک چنین نمونه نقد، بنگرید به م . والسر . «نقد و مفهوم مشترک»، پاریس، دکووِرت، ۱۹۹۱
       ۱۹ – بنابر این، رجوع کردن به «اعتبار از دست رفته» هنجار در مسیر احیا و ترمیم، و با درک کردن ساده از راه یک هنجار که «هنوز» ارزش ندارد، ممکن نیست. هنجارها هم چنین بنابر واقعیت یافتن شان یک «پدیدار شدن» دست نخورده حقیقت، اما یک انگیزنده و یک جنبه پویای گسترش نیستند.
       ۲۰ - «راه» پدیدار شناسی روح یک چنین روند آزمون، به عنوان روندی است که بنابر آزمون کمبودها و بحران ها غنی می شود (بنگرید به هگل، پدیدار شناسی روح، مقدمه)، روانکاوی می تواند به عنوان چنین روندی درک شود، زیرا می توان حرکت آن را به عنوان «دیالک تیک دگرگونی» درک کرد (بنگرید به گوتفرید فیشر، دیالک تیک دگرگونی های روانکاوی و روان درمانی، هایدلبرگ، آسانگر، ۱۹٨۹ ).
       ۲۱ – یک واقعیت اجتماعی که بدین ترتیب توسط بحران ها معین می شود- این فرض در هگل و در مارکس مشترک است – تنها از حیث اخلاقی نا درست نیست، بلکه با این یا آن روش «عمل نمی کند» .
       ۲۲ – ما از «مفهوم پویایی ایدئولوژی که به ارزش یابی ها یی»از مانهایم «می پردازد» چندان دور نیستیم که بنابر آن می توان گفت: «از دیدگاه ما، خودآگاهی نادرست و ایدئولوژیک است، که روش سمت گیری کردن آن به واقعیت تازه راه نیافته و آن را با مقوله های باطل شده پوشانده است» (کارل مانهایم، «ایدئولوژی و اتوپی»، همان جا. ص ٨۵) «راه حلِ» من این جا با راه حل مانهایم شباهت دارد .
       ۲٣ – بنگرید به این گفتگو، آ . . هونت، «فروکاست نا پذیری پیشرفت . توصیف کانت در باره رابطه میان تاریخ و اخلاق»
       ۲۴ – بنگرید به این گفتگو، آ . ماکلن تیر، «شناخت شناسیک بحران، گزارش هیجان انگیز و فلسفه علم»، مونیست شماره ۶۰، ۱۹۷۷ ، صص ۴۷۲ – ۴۵٣ و عقلانیت کی، کدام عدالت؟ ایندیانا، دانشگاه نوتر دام، ۱۹٨٨