سرزندگی
جهانی جدید، ارزش-آرمانهائی جدید (۳)
محمدرفیع محمودیان
•
سرزندگی بمعنای برخورداری از شور و شوق به زندگی و تمامی فعالیتها و کارهایی است که انسان در دست دارد. سرزندگی استوار بر بنیاد فردیت و کوشندگی و شور است. پیش شرط آن تفکیک زندگی به عرصه های گوناگون و انتخاب حوزه ای است که انسان بتواند در آن حوزه با شور و علاقه کوشا و هوشیاز عمل کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱٨ خرداد ۱٣۹۱ -
۷ ژوئن ۲۰۱۲
در جهان معاصر ارزش-آرمانهائی می توانند مطرح و مهم باشند که توجه به اقتدار و همچنین حقارت انسان، چه به صورت فرد و چه بصورت موجودی اجتماعی و عضو یا وابسته به گروه هائی همانند خانواده، گروه های اجتماعی و اجتماع، داشته باشند. از یکسو، امروز انسانها از توان و قدرت بیشتری (نسبت به گذشته) برای تعیین سمت و سوی زندگی شخصی و اجتماعی خود برخوردار هستند. زندگی از ثبات و امنیت بیشتری برخوردار شده است، رفاه به زندگی افراد بیشتری راه یافته است و بسیاری در زمینه هائی همانند تحصیل، مصرف و شغل از امکان انتخاب برخوردار هستند. در حوزه های همانند برابری جنسی، بازشناسی ویژگی های متفاوت جنسی یا فرهنگی و حمایت اجتماعی از برخی گروه های محروم نیز پیشروی های صورت گرفته است. افراد همچنین می توانند تا حد معینی - هر چند گاه در ابعادی بسیار محدود، در فرایند تصمیمگیری های اجتماعی و سیاسی دخالت کنند. از سوی دیگر، انسانها امروز بیش از پیش به حاشیه ی زندگی اجتماعی رانده شده اند. هر چند نمی توان گفت که آنها بیش از پیش در تنهائی و انزوا زندگی می کنند ولی می توان به جرأت بر این امر پای فشرد که ایجاد رابطه و تضمین تداوم آن به امری دشوار تبدیل شده است. در تقابل با نهادهای بشدت قدرتمند اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز فرد از توان بسیار اندکی برای حفظ استقلال و خودسامانی خویش برخوردار است. بعلاوه نوسانات اقتصادی و اجتماعی زندگی او را پی در پی دستخوش تغییرات ناخواسته، و حتی گاه با پیامدهای بس وخیم، می سازند. زندگی اجتماعی و فردی بیش از پیش آکنده از حسرت، فشارهای عصبی (استرس)، نگرانی و دلهره شده است. شتاب زندگی، کار زیاد، آینده ی مبهم، نوسانات شدید اقتصاد و روندهای اجتماعی و رنگ باختن باورهای ایدئولوژیک، همه، را سر در گم ساخته است. آسایش از انسان باز پس گرفته شده است. مهمترین احساس انسان در جهان معاصر، آنگونه که برخی روانشناسان اجتماعی به ما می گویند شرم است. چون هیچکس نمی تواند تمامی انتظارات اجتماعی در مورد هویت و موفقیت را برآورده سازد کمتر کسی از وجود خود و دستاوردهایش شرم ندارد. همه از ناسازگاری خود با معیارهای اجتماعی و ویژگی های هویتی خاص خود شرم دارند. از هم گسیختگی زندگی اجتماعی و شتاب فرایند سکولاریزاسیون و نابودی امید به آینده ای آرمانی، بنوبت خود، معنا را از زندگی زدوده است.
در این شرایط ارزش-آرمانهائی جدید برای انسانها مطرح شده اند. امروز انسانها از آن بیمناک هستند که به حاشیه ی زندگی اجتماعی رانده شده، امکان حضور و کنش در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی را از دست بدهند و محکوم به تنهائی و انزوا شوند. ارزشها و هدفهائی که امروز از آنها زیاد یاد می شود خودسامانی، فردیت، خودآمائی، سازگاری با سیر تحولات فنی و اجتماعی و رابطه ی ناب هستند. خواست آرمانی انسانها آن است که بتوانند تا حد ممکن کنشگر عرصه های گوناگون زندگی خود باشند، از امکان تحول و سازگار شدن با سیر تحولات البته بر مبنای میل و اراده ی خود برخوردار باشند و رابطه ای مبتنی بر دلبستگی با دیگران داشته باشند. به این خاطر می توان از سه ارزش-آرمان سرزندگی، پویندگی و دلبستگی سخن گفت. سرزندگی بمعنای برخورداری از شور و شوق به زندگی و تمامی فعالیتها و کارهایی است که انسان در دست دارد. سرزندگی استوار بر بنیاد فردیت و کوشندگی و شور است. پیش شرط آن تفکیک زندگی به عرصه های گوناگون و انتخاب حوزه ای است که انسان بتواند در آن حوزه با شور و علاقه کوشا و هوشیاز عمل کند. پویندگی در تقابل با ایستائی قرار دارد و به مفهوم برگذشتن هدفمند از وضعیتهای گوناگون، تجربه اندوزی و ورود به موقعیتهای جدید است. پویندگی شاید گاه توأم با تکوین باشد ولی مهم حرکت از یک وضعیت یا یک هویت به وضعیت و هویتی دیگر است. خودآمائی در آن دارای نقش مهمی است ولی نه یک سنخ از خودآمائی که سنخهای گوناگونی از آن. دلبستگی اشاره به یگانگی با دیگران در گستره ی زندگی شخصی و اجتماعی بر مبنای میل دوجانبه به همبودگی با یکدیگر دارد. هر یک از این سه ارزش-آرمان به دو ارزش-آرمان دیگر مرتبط و وابسته است. بدون پویندگی و دلبستگی نمی توان سرزنده بود؛ پویندگی بر مبنای سرزندگی و دلبستگی امری ممکن است؛ و دلبستگی به اتکاء سرزندگی و در فرایند پویندگی شکل می گیرد. به هر رو بهتر آن است که پیش از آنکه در مورد ارتباط و وابستگی این سه ارزش-آرمان بیکدگر سخن بگوئیم به ویژگی های یکایک آنها بپردازیم.
سرزندگی
در جهانی که انسان آنگونه که ماکس وبر به ما نشان داده در قفس آهنین دو دستگاه غول پیکر و پیچیده ی سرمایه داری و بوروکراسی گرفتار آمده است سرزندگی اهمیتی فوق العاده یافته است. در گستره ی زندگی اجتماعی و شخصی انسان نه به آزادی و به اراده ی خود که بر مبنای ساز و کار نظم حاکم کار و زندگی می کند. بامداد بسوی کار می شتابد و شامگاهان خسته و کوفته بخانه بازمی گردد. بگاه کار باید نظمی آهنین را گردن نهد، با جمعی گاه پریشان حال و گاه از خود و دیگران بیگانه بسازد و حتی خود را علاقمند بکار خویش نشان دهد. در خانه و در روابط اجتماعی، نیز، انسان مجبور است در چارچوب نظمی معین زندگی خود را پیش برد. به مجموعه ی قوانینی که کم و بیش تمامی رفتارهای اجتماعی را تنظیم می کنند تمکین کند و به هنجارهای اجتماعی وفاداری نشان دهد. بنوعی برنامه ی کار و زندگی برای هر کس پیشاپیش تعیین شده است. سرزندگی نه شورش بر علیه چنین نظم و روالی که تبدیل آن به گستره ی کنش بر مبنای شور و علاقه است. انسان از خود و دیگران انتظار دارد که سرزنده، با شور و شوق، زندگی را پیش برد و کارهای خود را انجام دهد. جنبه ای از سرزندگی لذت از انجام کاری است که انسان در دست دارد و زندگی ای است که می زید. جنبه ای دیگر از آن، انجام کار و پیشبرد زندگی به دقت تمام، با توجه به تمام جزئیات، و ساماندهی آن به بهترین شکل ممکن است. لذت و دقت بخودی خود با یکدیگر سازگار نیستند. دقت از انضباط و تمرکز نشأت می گیرد و هر دو نابود کننده ی لذت هستند؛ لذت نیز بیش از آن درونمند است که با دقت سر سازگاری داشته باشد. اما خودانگیختگی این دو را به یکدیگر متصل می سازد. دقت برخاسته از انضباطی اجباری، و نه دقتی خودانگیخته، ناقض لذت است. خودانگیختگی جنبه ای دیگر از سرزندگی است. سرزندگی را کسی نمی تواند هدفمند برای خود بیافریند. در اینصورت نه فقط پدیده ای جعلی است که به ضد خود یعنی اجبار آمیخته می شود. سرزندگی تا آنجا که خودانگیخته نزد انسان شکل می گیرد از اصالت برخوردار است. در نقطه ی مقابل سرزندگی مرگ اجتماعی قرار دارد. مرگ اجتماعی در تعریف ارلاندو پترسون از آن، آنهنگام رخ می دهد که فرد عضویت خود در اجتماع را از دست داده و از آن برون رانده شده است. بر این مبنا سرزندگی در بستر روابط اجتماعی ای شکل می گیرد که به فرد هویت و به زندگی معنا می بخشد.
به شکل یک ارزش-آرمان، سرزندگی خصلتی شخصی یا ویژگی هویتی نیست. مهم آن نیست که انسان شخصیتی سرزنده بدست آورد و روحیه ای شاد و پر نشاط داشته باشد بلکه مهم آن است که در موقعیتهای گوناگون رویکردی سرزنده داشته باشد. سرزندگی نه تابعی از شخصیت و هویت انسان که تابعی از موقعیت کنش است. در اینکه برخی دارای روحیه ای سرزنده و شاداب هستند و برخی دیگر مبتلا به نوعی از افسردگی یا بی خوصلگی هستند شکی نیست. در این نکته نیز شکی نیست که داشتن روحیه ای سرزنده برای همه بس مطلوبتر از ابتلا به افسردگی است. ولی بدست آوردن شخصیتی سرزنده یک آرمان ارزشمند برای مبارزه یا فعالیت اجتماعی نیست، یک آرزو یا یک حسرت است. در مقایسه شکلگیری موقعیتهای که بتوان در آن رویکردی سرزنده داشت یک آرمان است، آرمانی برخوردار از آن ارزش که برای تحقق آن دست به تلاش و مبارزه زد. ولی در چه موقعیتهائی رویکرد سرزنده دارای امکان پیدایش یا شکلگیری است؟ در این مورد پژوهش چندانی انجام نگرفته ولی می توان به اتکاء پژوهش راندال کولینز درباره ی نیروی (انرژی) عاطفی ، به نکاتی معین اشاراتی داشت. پیش از هر چیز ضروری است که کنش در کناکنش با دیگر کنشگرانی با برخوردی همدلانه صورت گیرد تا فرد دچار تشویش و دلهره نشود. در این زمینه، هر چه هنجارها مجردتر و کلی تر باشند و اجازه ی تفسیر بازتری را بدهند فرد از امکان خلاقیت بیشتر برخوردار خواهد بود. از سوی دیگر باید بیشترین میزان آزادی برای فرد در پیشبرد کنش یا شکل پیشبرد کنش وجود داشته باشد تا فرد بتواند از تمامی مهارتها و خلاقیتهای خود بهره جوید. همچنین فرد باید از امکان نمایش خود، نمایش توانمندی ها، مهارتها و تیزهوشی خود حتی تا حد اغراق، برخوردار باشد و بازشناسی دیگران را در مورد آنچه بنمایش می گذارد نیز بدست آورد. اگر این چند مورد را عواملی در قلمرو روانشناسی اجتماعی بشمار آوریم، از عواملی بیشتر اجتماعی نیز می توان نام برد. میزان ادغام اجتماعی و اعتماد (افراد به یکدیگر و نهادهای اجتماعی) احتمالاً مهمترین عوامل اجتماعی هستند. این دو عامل به فرد توان و اعتماد به نفس لازم را برای اتخاذ رویکردی سرزنده می بخشند. در آن پسزمینه، انسان با شور و احساس اقتدار دست به کنش می زند. عامل اجتماعی دیگری، میزان مشارکت انسانها در عرصه های تصمیمگیری و اجرای تصمیمها است. مشارکت قوی تر و همه جانبه تر زمینه را برای کنندگی یا اِعمال اراده ی بیشتر و سرزندگی بیشتر فراهم می اورد. ولی میزان مشارکت خود به عامل دیگری وابسته است. باز یا بسته بودن ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه نقشی تعیین کننده در این مورد ایفا می کنند. سرمایه داری و بوروکراسی هر دو ساختارهائی بسته هستند. یکی بر اساس سود و استثمار نیروی کار می چرخد و دیگری بر اساس کارآئی و عقلانیت هدفمند بنیان گذاشته شده است. اراده ی افراد، چه سرمایه داران و بوروکراتها و چه کارگران و توده های مردم، در چگونگی کارکرد آنها نقشی ندارد. ولی در هر دو مورد تجربه ی دوران بعد از جنگ اروپای غربی نشان داده است که می توان تا حد معین و محدودی اراده ی عمومی را بر آنها مسلط ساخت و در آن شرایطِ مشارکت را برقرار ساخت. این خود البته وابسته به میزان سرزندگی توده ها و کنشگران اجتماعی و سیاسی است. هر چه آنها فعالتر باشند و خواهان دخالت بیشتری در کارکرد نهادهای اقتصادی و سیاسی باشند تا همان حد درهای نهادها را بیشتر به روی اراده ی خود باز خواهند کرد.
سرزندگی در دوران مدرن
سرزندگی امری یا پدیده ای بیگانه با جامعه ی مدرن نیست. اصلاً زندگی مدرن بر اساس سرزندگی انسانها بنیاد گذاشته شده است. اقتصاد جهان مدرن بر پایه ی آفرینندگی، نوآوری و کار منضبط خودانگیخته بنیان گذاشته شده است؛ سیاست آن بر اساس مشارکت سرزنده ی شهروندان در عرصه هائی همچون نهادهای مدنی و انتخابات ادواری قرار دارد؛ و فرهنگ آن بر مبنای نو آوری و آفرینندگی هنرمندان و فرهنگ سازان از یکسو و رویکرد باز و مشتاقانه ی توده های مخاطب سازماندهی شده است. این نکته ای است که نه فقط از سوی مدافعین مدرنیته که از سوی منتقدین آن مطرح شده است. مارکس و وبر مشهور به بررسی و تأکید بر ساختار بسته ی جامعه مدرن هستند ولی آنها هر دو توجهی ویژه به عامل سرزندگی در پیدایش و تکوین جامعه ی مدرن نشان داده اند – هر چند هر دو نیز تأکید بر به اتمام رسیدن این سرزندگی دارند. مارکس در مانیفست پیدایش و تکوین سرمایه داری را به سرزندگی بورژوازی نسبت می دهد. به باور مارکس بورژوازی در پی سود بازارهای جدید برای کالاهایش می جوید و در این فرایند نه فقط مرزهای ملی و فاصله های جغرافیائی در می نوردد که به ستیز با دیدگاه ها و باورهای کهنه و سنتی بر می خیزد. بر مبنای درک مارکس بورژوازی را می توان طبقه ای انقلابی در دوران آغازین پیدایش جامعه ی سرمایه داری خواند. مارکس ولی سرمایه داری تکوین یافته را دشمن سرزندگی کارگران، توده های مردم و حتی خود سرمایه داران می داند. تمرکز فوق العاده ی سرمایه، سیر نزولی نرخ سود، بحرانهای ادواری و فقر روزافزون کارگران، شور مشارکت در فعالیتهای اقتصاد را نزد همه دچار کاهش می کند. ماکس وبر سوداگران پروتستانت را دارای نقشی مهمی در پیدایش سرمایه داری و بطور کلی تر جامعه ی مدرن می داند. وبر بر آن است سوداگران پروتستانت نه در پی سود که بخاطر باور به ارزشهائی دینی به استقبال کار سخت، سرمایه گذاری منظم هدفمند و زندگی سازمانیافته پیرامون انضباط و کار می شتافتند. آنها موفقیت در زندگی اینجهانی را نشانه ی سعادت اخروی می دیدند. با این حال، سرزندگی سوداگران پروتستانت سرزندگی تک ساحتی ای و بطور عمده متمرکز بر کار، انضباط و سرمایه گذاری بود. زندگی آنها زندگی خشک و پیراسته از هر نوع تفریح و لذت بود. آنها فقط در زمینه تولید و تجارت و موفقیت در زندگی مادی پر شوق و شوق عمل می کردند. به هر رو، وبر این سرزندگی را در دوران مدرن امری اتمام یافته می داند. سوداگران پروتستانت با انگیزه ی ارزشی سرمایه داری را بنیان گذاشتند ولی آنگاه که سرمایه داری تکوین یافت و به دستگاه بزرگ و پیچیده ای تبدیل شد (که امروز با آن روبرو هستیم) دیگر نیازی به آن انگیزه و شور وجود ندارد. امروز همه به ضرورت در چارچوب این دستگاه کار می کنند.
نئولیبرالها بر آن باورند که بر خلاف داوری وبر، حتی امروز، سرزندگی در حوزه ی فعالیتهای اقتصادی نه فقط امری ممکن که تضمین کننده ی رشد اقتصادی، رفاه و همبستگی اجتماعی است. آنها سرمایه داری را عرصه ای باز برای آزادی و رقابت کنشگران در زمینه ی رسیدن به هدفهای مادی دانسته و سرزندگی انسانها در آن عرصه را فراهم آورنده ی خوبی ها و خوشی های زندگی مدرن می شمرند. بطور کلی، هر چند مارکسیستها بر انسداد سرمایه داری بمثابه ی ساختار اقتصادی جامعه ی مدرن پای فشرده اند، این باور امروز تبلیغ می شود که بازار (سرمایه داری) با نظام پاداش مادی سریع خود همه کنشگران اقتصادی را، چه کارگران و چه سوداگران و سرمایه داران، به فعالیت بر می انگیزد. نئولیبرالها مدام در حال تبلیغ این باور هستند که سرمایه داری، با پاداش مادی فعالیت موفقیت آمیز در زمینه ی تولید کالا و خدمات، انسانها را به هوشیاری، آفرینندگی و نوآوری فرا می خواند. برای نئولیبرالها مقوله ی پاداش مادی از اهمیت خاصی برخوردار است. از یکسو پاداش مادی محسوس و قابل اندازه گیری است و از سوی دیگر در نظام سرمایه داری و دستگاه ایدئولوژیک آن قابل تبدیل به هر امتیاز و ارزش دیگری است. پول را نه فقط می توان در بازار به کالا تبدیل کرد بلکه با آن سلامتی، شادی، آرامش یا تفریح و لذت نیز خرید. چه بخاطر تبلیغات گسترده ی نئولیبرالها و چه بخاطر ساختار جامعه ی مدرن، در حالیکه در عرصه های دیگر زندگی اجتماعی نشان چندانی از سرزندگی بچشم نمی خورد، در عرصه ی فعالیتهای اقتصادی سرزندگیِ چشمگیری از بخش مهمی از جمعیت، از دستمزد بگیران گرفته تا سوداگران و سرمایه داران، دیده می شود. شاید برای کسب در آمد بیشتر یا شاید برای لذت از انجام یک کار و رسیدن به هدفی معین، بسیاری از انسانها با شور و شوق زندگی خود را اختصاص به کار ودیگر فعالیتهای اقتصادی می دهند.
حوزه ی فعالیتهای اقتصادی به کنار، در حوزه های اصلی زندگی اجتماعی معاصر نشان چندانی از سرزندگی دیده نمی شود. در حوزه ی سیاست شرکت در انتخابات ادواری هر چند سال یکبار اوج فعالیت شهروندان است. گاه حادثه ای رخ داده، بخشی از توده ها برای اعتراض به تحولی یا رویدادی به خیابانها می آیند یا در حوزه ی عمومی فعال می شوند ولی بطور معمول آنها پس از یک دوره ی کوتاه فعالیت بدون احساس خاصی به خانه و آرامش و لختی خود بازمی گردند. فعالیت مداوم سیاسی یا اختصاص به سیاستمداران دارد یا به شکل پرداخت شهریه ی عضویت در احزاب و اتحادیه های صنفی در آمده است. در حوزه ی فرهنگ نیز وضعیت متفاوتی برقرار نیست. شاید به تعداد هنرمندان، نویسندگان و پژوهشگران افزوده شده باشد و مصرفِ فراورده های فرهنگی شکل یک گرایشی همگانی یافته باشد ولی بازتولید فرهنگ بیش از پیش به متخصصینی سپرده شده است که بصورت حرفه ای و در قبال پاداش مادی آن کار را انجام می دهند. خیل توده ها امروز بیشتر و بیشتر مصرف کنندگان محض کالاهای فرهنگی، تماشاچی، شنونده و بیننده هستند. آنها بیش از هر چیز، در جستجوی آرامش و لذت، برای رهائی از خستگی و دغدغه ی کار به فرهنگ روی می آورند و بدانگاه نمی خواهند کسی جز مصرفکننده یا دریافت کننده ی محض باشند. در حوزه ی عمومی ِزندگی اجتماعی، سپهر تفریح، جمعهای دوستانه و زندگی باز شهری (یا دیدارهای چهره به چهره با دیگران در کوچه و خیابان)، نیز، با گرایشی مبتنی بر سرزندگی کنشگران روبرو نیستیم. در این حوزه انسانها دیگر فرصت خود نمائی، برساختن رابطه با دیگری و ابراز آشکار لطف و صممیت خود ندارند. آنها بیشتر سپهری پیشاپیش ساختار و سامان یافته را مقابل خود می بینند، ساختاری که اراده ی انسان بر آن تأثیری ندارد.
پیششرط ها و حوزه های سرزندگی
از آنجا که سرزندگی چیزی بیشتر، پیچیده تر و همزمان کمتر و ساده تر از آزادی است، شرایط رسیدن بدان نیز متفاوت با شرایط رسیدن به آزادی است. آزادی به یک تعریف به معنای غیاب نیروی مداخله گر در فرایند تصمیمگیری و رسیدن به خواستهای خود و به تعریفی دیگر خودسامانی و تصمیمگیری و کنش بر مبنای خواست و اراده ی واقعی خود است. در یک کلام، آزادی با رهائی از اجبار و مانع و کنش بر مبنای خواست خود تحقق پیدا می کند. مبنای آزادی نزد انسان وجود دارد. فقط کافی است تا انسان از موانع موجود بر سر راه خود، چه موانع خارجی همچون نهادهای سیاسی و اجتماعی و چه موانع درونی همچون احساسات آنی، رهائی یابد تا بتواند به آزادی دست یابد. در مقایسه، سرزندگی وابسته به برگذشتن از مانعی نیست. در درون انسان و در وجود انسان مبنا و بنیادی برای سرزندگی وجود ندارد. سرزندگی در وابستگی به شرایط کنش نزد انسان شکل می گیرد. شاید انسان در یک موقعیت معین پیشاپیش از شور و شوق خاصی برخوردار باشد ولی این شور و شوق خود محصول حضور انسان در عرصه های دیگر کنش و کناکنش است. سرزندگی برگرفتن انگیزه (بیشتر) و شور از شرایط کنش است و میزان برخورداری از آن را انسان بخوبی احساس می کند. مهم در این مورد نهاد سیاسی اجتماعی خاصی یا رویکرد افراد خاصی نیست بلکه مجموعه ی عوامل است. در این مجموعه، عامل شرایط و ساختار اجتماعی همانقدر دارای نقش است که شرایط و ساختار روانی-اجتماعی کنش. هم از اینرو در حالیکه آزادی خواستی همواره متوجه نهادهای سیاسی و اجتماعی بوده است، سرزندگی نه خواستی معین است و نه متوجه نهادهائی معین می شود. سرزندگی بیشتر خواستی کلی است. انسان می خواهد در تمامی لحظه های زندگی، در تمامی کنشهای خود سرزنده باشد ولی هیچ عامل معینی در تحقق آن نقش اصلی را ندارد تا انسان بتواند با تمرکز بر آن بدان دست یابد.
در مقایسه با آزادی، سرزندگی هیچگاه نمی تواند وهم آلود باشد. کسی که خود را سرزنده احساس می کند، کسی که با لذت از موقعیت خود و کاری که در دست دارد دست به کنش می زند و کنش خود را دقیق و قدرتمند پیش می برد به سرزندگی دست یافته است. شاید بتوان گفت او بیهوده احساس لذت می کند یا ندانسته قدرتمند و با دقت کنش خود را پیش می برد ولی سرزندگی او را نمی توان نفی کرد. در مورد آزادی می توان بسادگی تمام احساس آزادی، احساس بهره مندی از آزادی را توهم شمرد. می توان پنداشت که کسی هدایت شده یا از سر اجبار رفتار کند ولی خود را برخوردار از آزادی احساس کند. به این خاطر باید از آزادی تعریف مشخص و دقیقی ارائه داد تا در مورد آن دچار فریب و اشتباه نشد. نمونه ی بارز این رویکرد را می توان در مورد آزادی انتخاب و رقابت در نظام سرمایه داری دید. در حالیکه برخی لیبرالها و نئولیبرالها آندو را نمود بارز آزادی می دانند سوسیالیستها و در رأس آنها مارکسیستها آندو را نه نمود آزادی همه که نمود اجبار و اسارت انبوه توده ها می دانند. بحث سوسیالیستها و مارکسیستها آن نیست که آزادی انتخاب و رقابت در نظام سرمایه داری وجود ندارد، نقد آنها این است که انتخاب و رقابت فقط در چارچوب بسته ای صورت می گیرد. از یکسو، حوزه های انتخاب و رقابت محدود و سطحی هستند و از سوی دیگر میزان بهره مندی افراد از منابع موجود و الگوهای موجود فرهنگی انتخاب و فرجام رقابت را تعیین می کند. انسانها شاید احساس کنند که آزاد هستند تا انتخاب خود را داشته باشند و به رقابت با یکدیگر بپردازند ولی این چیزی جز یک توهم نیست. انتخاب و رقابت آنها در چارچوبی پیشاپیش تعیین شده رخ می دهد. این نکته را ولی نمی توان در مورد سرزندگی بیان کرد. سرزندگی همان احساس و رویکرد انسان بگاه کنش است. اگر کسی با شور و شوق دست به کنش می زند و موقعیت خود را موقعیتی خوشایند می یابد و برخوردی باز و پر نشاط بدان دارد او به سرزندگی دست یافته است. مهم اینجا احساس و رویکرد برخاسته از آن است، نه قدرت اراده و میزان تسلط بر شرایط.
حوزه های سرزندگی به گستردگی تمامی زندگی هستند. حوزه هائی همانند کار، خانه، روابط شخصی، روابط اجتماعی و تفریح می توانند عرصه ی سرزندگی باشند. کنش را، حال چه کنش ابزاری هدفمند، چه کنش ارزشی و چه کنش عاطفی، می توان سرشار از سرزندگی یا خالی از سرزندگی و با بی میلی و کسالت پیش برد. کار را هم می توان با شورر و شوق و با روحیه ای باز نسبت به فرایند انکشاف آن پیش برد و هم با بی میلی و از سر آنکه به هر رو باید انجام بگیرد. همین را در مورد دوستی و روابط خانوادگی نیز می توان گفت، هر چند که شاید اینجا انتظار بیشتری از انسان در مورد سرزندگی وجود دارد. روابط دوستی و خانوادگی مدرن بسی بیشتر از دیگر روابط اجتماعی استوار بر صمیمیت و عشق هستند. این روابط امروز بیشتر بر مبنای میل و علاقه ی افراد درگیر در آن شکل می گیرند و تداوم می یابند. ولی تجربه ی هر یک از ما بما می گوید که حتی در گستره ی دوستی و روابط خانوادگی می توان با بی میلی و کسالت رفتار کرد و به رابطه فقط بسان عاملی برای رفع نیازهای مادی و روانی نگریست. این را حتی در مورد تفریح نیز گفت. تفریح اساساً حوزه و عاملی برای تجربه ی شور و هیجان است. مردم بدان روی می آورند تا نیرو برای تداوم زندگی، برای کار کردن و حل مشکلات زندگی روزمره بدست آورند. ولی حتی در این حوزه نیز می توان بدون احساس شور و هیجان شرکت جست. امروز تفریح بیش از پیش شکل صنعتی یافته است که تجربه ای را به بهائی معین در اختیار انسانها قرار می دهد. بسیاری نیز به تفریح بسان منبع و گستره ی آرامش و استراحت می نگرند. در مجموع، در همه ی حوزه های اصلی زندگی خطر جدی در افتادن بدام الگوهای سنتی و کنش از سر بی میلی و کسالت انسان را تهدید می کنند. احتمال آن وجود دارد که کلیت گستره ی زندگی، از کار گرفته تا تفریح، به عرصه ی کنش از سر بی میلی و اجبار تبدیل شود.
نظام اقتصادی و سیاسی معاصر نیز با سرزندگی افراد سر سازگاری ندارد و از آن نه فقط استقبال نمی کند که به شکلی آنرا منع می کند. بوروکراسی با سرزندگی بهیچوجه تناسب ندارد. بوروکرات قرار است کاری که بدان محول شده با دقت و خشکی تمام بر مبنای مقررات و معیارهائی معین به انجام برساند. نوآوری، آفرینندگی و رویکردی پر شور و شوق به امور با کارکرد بوروکراسی و وفاداری آن به اصول و مقررات خوانائی ندارند. بوروکراسی اگر به خود اجازه دهد که اصول و مقررات را نادیده بگیرد چگونه می تواند از توده ها انتطار داشته باشد که در وفاداری به قوانین و نطم حاکم زندگی کنند. ساختار اقتصادی جامعه ی مدرن، سرمایه داری، به نوبت خود، برخوردی دوگانه به سرزندگی دارد. از یکسو به استقبال آن می شتابد. نوآوری و آفرینندگی سوداگران، سرمایه گذاران و کارگران را ارج می نهد. سود پاداش مالی ای است که به نوآوری و آفرینندگی در عرصه تولید کالا و خدمات تعلق می گیرد. در نظام ارزشی جامعه ی سرمایه داری نیز نوآوری و آفرینندگی ارزشمند بشمار می آید. کار ارزشمند کاری است که با شور و شوق و از سر میل و لذتجوئی انجام می شود. هر کارفرمائی خواهان آن است که کارکنانش کارهای خود را با شور و شوق انجام دهند تا هم کارهای خود را سریعتر و بهتر انجام دهند و هم کالاها و خدمات بهتری تولید کنند. ولی از سوی دیگر، سرمایه داری سرزندگی ناهدفمند و ناسازگار با کارکرد خود را بر نمی تابد. کارگران فقط حق دارند کار محول شده به خود را در چارچوبی پیشاپیش تعیین شده با شور و شوق انجام دهند. آنها مجاز نیستند که خود دست به نوآوری بزنند یا آنگونه که خود می خواهند کار را به انحام برسانند. هر نوع سرزندگی خودانگیخته (بطور نمونه در زمینه ی رابطه با دیگر همکاران یا تبدیل کار به عرصه ی خودنمائی و بازیگوشی) نیز تنبیه می شود. برای رسیدن به سرزندگی باید محدودیتهای نظم اقتصادی و و سیاسی حاکم را پشت سر نهاد، ولی تلاش در این زمینه خود سرزندگی را می طلبد، سرزندگی ای که به سختی در چارچوب نظم موجود به دست می آید. راه حل، گشایشی در وضعیت موجود و ایجاد حوزه های شور و سرزندگی است. در ادامه ی مقاله خواهیم دید چگونه می توان چنین گشایشی و چنین حوزه هائی را آفرید.
|