حسنی مبارک، سکولارها، و اخوان المسلمین در مصر
بهرام خراسانی
•
راهی که امروز بسیاری از سکولارها و روشنفکران مصری برگزیده اند، رخدادی تازه و فرخنده است که باید آن را پاس داشت و همچون فرصتی کمیاب، از آن سود جست. در برابر، فریاد اخوان المسلمین و توده های مستبد هوادار آنها برای اعدام این یا آن، راهی است به سوی تاریکی و چند دهه درجا زدن جامعه مصر
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱٨ خرداد ۱٣۹۱ -
۷ ژوئن ۲۰۱۲
نیک میدانم که کسی چون این نگارنده، نمی تواند حتی در رفتار سیاسی هم میهنان خویش؛ دگرگونی چشمگیری پدید آورد. چه رسد به تأثیر بر دیگر کنشگران سیاسی جهان. منظورم از این هم میهنان نیز، همه ۷۵ میلیون نفر ایرانی، نیستند. بلکه بیشتر اپوزیسیون کنونی حکومت ایران، و کسانی با پیشینه ی زندگی سیاسی، و ادعای نقش آفرینی اجتماعی است. از این رو؛ بسیار ناباورانه است که سخن ما در دگرگونی رفتار مردمان دیگر سرزمینها، کارگر افتد. حتی اگر به گوش آنها برسد، که با پیوندهای سستی که ما با دیگر مردمان جهان داریم، چنین چشمداشتی؛ ساده دلانه است. اما به این بهانه، نمیتوان در برابر پی آمدهای چاهی که فراراه دیگر مردمان دهان باز کرده و روزی ما آن را آزموده ایم، خاموش نشست. حتی اگر صدای ما از ته چاه برآید، و یا از روزنه ی گلویی فشرده شده.
سخن بر سر آن فرایندی است که امروز در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا رخ داده، و به جا یا نا به جا، "بهار عربی" نام گرفته است. از آن میان نیز به ویژه، سخن بر سر رویداد محاکمه ی حسنی مبارک، رئیس جمهور پیشین مصر است. رویدادی که کشاکش درونی بازیگران آن؛ شاید بتواند گذر از ستیز آیینی با حکومتها، به مبارزه ای سیاسی و مدرن برای بهبود زندگی گیتیایی مردم این سرزمینها را درپی داشته باشد. دوگانه اندیشی در محاکمه حسنی مبارک، شاید به چنین دست آوردی نیانجامد. اما هرچه هست یا خواهد بود، تجربه ای ارزشمند خواهد بود.
۱) مصر، زادگاه و گهواره ی یکی از کهن ترین تمدنهای جهان است. سرزمین کاهنان دین پیشه، و نیز دانشمندان و مهندسین شگفتی آفرین باستان. مصری ها، مردمان غیرعربی بوده اند که بخش بزرگی از آنها تقریباً در سده نهم میلادی، عرب شده اند، و در سده بیستم، پرچمدار پان عربیسم و ناسیونالیسم عرب. چه ما چنین واژگانی را درست و به جا و هنوز معتبر بدانیم، یا نه. اما دست کم ده درسد آنها، همچنان قبطی برجای مانده و مهر پر رنگ خود را بر فرهنگ این سرزمین، برجای نهاده اند. همان نقشی که آیین های کهن ایرانی، بر فرهنگ کنونی فلات ایران و ایران تاریخی، برجای گذاشته اند. مصریها؛ نامسلمانانی بوده اند که سرانجام در سده ۱۴ میلادی، بخش بزرگی از آنها مسلمان شده اند. اما هنوز دست کم ده درسد آنها، مسلمان نیستند. مصر یکی از خاستگاه های مهم پان اسلامیسم و نیز بنیادگرایی اسلامی بوده است. به همین گونه، خاستگاه پخته ترین رویکردای سکولار، در به اصطلاح جهان عرب. دو رویکردی که هنوز نبرد پیروزی که بر که، در آن پایان نیافته است، و چندان روشن نیست که چه هنگام، چگونه و به سود کدامیک از آن دو پایان یابد. اما در گذشته ی ۶۰ ساله ی این کشور عربی و مسلمان، ایستادگی سکولارها در برابر بنیادگرایان دینی، آشکارتر و پایدارتر از هر کشور دیگر در خاورمیانه و شمال آفریقا، بوده است.
مصر بارها از سوی دیگر کشورها، گشوده شده است. مانند هخامنشیان، رومیان، فرانسویان، و عثمانیان. به همین گونه، بارها الهام بخش جنبش های رهایی بخش و خاستگاه نیروهای پیشرو منطقه بوده است. این کشور؛ در دوره هایی و هنوز هم، تکیه گاه بسیاری از جنبش ها و کشورهای عربی، و سپر بلای آنها بوده و هست. با اینهمه، این کشور، نخستین جایی بوده که دولتمردان آن؛ شهامت پاسخگویی دگرگونه به پارادایم سیاسی چیره بر جهان عرب، و شکستن تابوی مذاکره و سازش با اسراییل را در سال ۱۹۷۷، در خود یافته اند. پاسخی که چه درست و چه نادرست، هیزم تنور تبلیغاتی بنیادگرایان اسلامی را فراهم کرده، و تاکنون، دست کم جان یک رئیس جمهور مصر را در اکتبر ۱۹٨۱ گرفته است. در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی ایران در آن هنگام، انور سادات یکی از "سه مفسد" فرایند سازش با اسراییل به شمار می رفت. "کارتر و بگین"، دو جزء دیگر این سه گوشه را می ساختند. "مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین"، شعاری بود که در آن هنگام، از سوی هواداران جمهوری اسلامی، برعلیه روند آشتی بین مصر و اسراییل، داده می شد.
کشور مصر، از دیرباز، پیوندهایی تاریخی و رفتاری با کشور ایران داشته است. تصویر ایرانیان از این سرزمین، بی آنکه مردم این دو سرزمین به ویژه در حدود ٣۰ سال گذشته، سفرهای دو سویه ی چندان زیادی داشته باشند، تا کنون دلچسب و تهی از هرگونه بداندیشی و یا داوری ناخوشایند بوده است. ایران، یکی از کشورهایی است که در سال ۱٣٣۰ خورشیدی ایرانی، بیدرنگ پس از اعلام استقلال مصر از انگلیس، این کشور را به رسمیت شناخت. اولین همسر محمدرضاشاه، مصری بوده است. همچنین گفته می شود که خانم "تحیه کاظم" همسر عبدالناصر، ایرانی است. و یا اینکه همسر فلان دیپلمات سرشناس و همروزگار مصری، خانمی ایرانی است. شاید چندان هم تصادفی نیست که این روزها، دختر زنده یاد عبدالناصر، از مردم سرزمین خود میخواهد که از پیمودن راه حکومتداری جمهوری اسلامی؛ پرهیز کنند. مصر سرزمینی است که یکی از چهره های سیاسی برجسته، و چشم و چراغ ناسیونالیست های عرب و سازمان غیر متعهدها یعنی عبدالناصر، احترام زیادی برای دکتر مصدق قایل بوده و از جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران، پشتیبانی کرده است. گیرم که ساختن عبارت ناچسب، نادرست و بی سرانجام خلیج عربی را هم، به او نسبت بدهند.
۲) دست کم از ۶۰ سال پیش و از هنگام سرنگونی تقریباً بی خونریزی حکومت پادشاهی ملک فاروق، کشور مصر توسط نظامیان؛ چه بازنشسته و چه سرکار؛ اداره میشود. در همین سالها؛ زمامداران این کشور؛ هم در جانبداری از "آرمان" فلسطین با اسراییل وارد جنگ شده اند، و هم درپی دست یابی مصلحت جویانه به "منافع ملی" خویش و صلح پایدار بین اسراییل و فلسطینی ها؛ سازش با اسراییل را پذیرفته اند. امضا کنندگان مصری پیمان صلح کمپ دیوید، نه وابستگان به امپریالیسم، بلکه قهرمانان خوشنام جنگ میان مصر و اسراییل بوده اند. کسانی که در آکادمی علومی نظامی شوروی آموزش دیده، و بیشتر به اردوگاه سوسیالیزم و دولت شوروی نزدیک بودند، تا اردوگاه امپریالیسم و دولت آمریکا. هم جمال عبدالناصر، هم انور سادات، و هم حسنی مبارک؛ در زمره ی قهرمانان ملی مصر در جنگهای با اسراییل بوده اند. آوردگاهی که شاید از اسلامگرایان کنونی مصر، کمتر در آن نشانی باشد.
حسنی مبارک آخرین رئیس جمهور مصر؛ ٣۰ سال این پست سیاسی را در دستان خویش نگه داشت. نوعی دیکتاتوری یک نفره با پشتیبانی نیروهای مسلح، و نزدیکی با دولتهای قدرتمند و اثرگذار جهان. در سالهای پایانی حکومت او؛ حتی نشانه هایی از شکل گیری جمهوریهای موروثی مانند سوریه، لیبی، کوبا و آذربایجان نیز در این کشور به چشم می خورد. یعنی، در رفتار حسنی مبارک، هم شیفتگی چشمگیر به ریاست مادام العمر بر این کشور دیده میشد، و هم اشتیاق به سپردن مرده ریگ قدرت به فرزندان خود. گفته میشود که در خیزش مصریها برعلیه حکومت موجود، حدود ٨۰۰ تن به دست نیروهای لباس شخصی و شتر سوار هوادار حسنی مبارک، کشته شده اند. اما حضور آرام ارتش مصر در هنگامه ی شورشها، و احترام نسبی مردم به ارتش، و سرانجام کناره گیری به هنگام حسنی مبارک از قدرت، تا حد زیادی توانست از گسترش ناآرامیها و کشتار گسترده در این کشور ٨۵ میلیون نفری، پیشگیری کند.
مصر، یکی از قدرتهای بزرگ منطقه با ارتشی کارآمد، متشکل، و جنگ آزموده است. کشوری که توانسته است پس از جنگهایی چند با بچه ترسان این منطقه یعنی اسراییل؛ با این کشور به سازش برسد و نقش لنگری برای پیشگیری از خیزاب های جنگ و کشمکشهای سیاسی در این منطقه را بازی کند. کشمکشهایی که بنا بر سرشت این منطقه از جهان، نمیتوان چیستی نیک اندیشانه آن را تضمین کرد. آخرین رئیس جمهور این کشور یعنی حسنی مبارک، توانسته بود همهنگام با پیشگیری نسبی از خیزش بنیادگرایی اسلامی که ریشه هایی قوی و رونده در مصر دارد، پیوندهایی استوار با جهان غرب را برپا نگهدارد. تا حد زیادی به اقتصاد مصر سر و سامان بخشد؛ کمکهای مالی چشمگیر از جهان غرب دریافت کند؛ و در زمره رهبران با پرستیژ منطقه جای گیرد. مصر، شاید بیش از هر کشور دیگر منطقه، پستهای دیپلماتیک جهان را از آن دیپلماتهای خود ساخته، و حسنی مبارک، تا حد زیادی همچون معتمد مردم و کشورهای عربی، شناخته شده بود. دست کم، با پرستیژتر و نوگراتر از شاه عربستان و یا امیر قطر.
خیزاب های بهار عربی، از تونس آغاز شد و پس از آن، به مصر رسید. دو کشور با پیشینه ی تاریخی درخشان، و فرهنگ اجتماعی نسبتاً مدرن. هم حبیب بورقیبه و هم عبدالناصر، از رهبران خوشنام جهان سوم در دوران پس از جنگ جهانی دوم به شمار می روند. رهبرانی فرهیخته و آرمانگرا؛ که هم شانه ی نهرو، تیتو، دکتر مصدق، و احمد سوکارنو جای میگیرند. عملکرد کسانی چون عمر البشیر، حافظ اسدها (پدر و پسر)، و معمر قذافی؛ نشان میدهد که حسنی مبارک با جایگاهی که در ارتش مصر داشت، و پرستیژ و توانی که این ارتش داشت، می توانست حمام خونی داغتر از بشار اسد، و یا ویرانگرتر از لیبی؛ در مصر به راه اندازد. پوپولیسم و بنیادگرایی اخوان المسلمین و بخش سنتی ساختار اجتماعی مصر نیز؛ به خوبی می توانست هیزمِ داغ کردن این حمام خون را تأمین کند. رویدادهای پس از سقوط مبارک مانند ویران سازی کلیساها و یورش به ستادهای انتخاباتی رقیب، می تواند آمادگی و فشردگی فنر بنیادگرایان مصر برای چنین غوغایی را به خوبی نشان دهد. اما هرچه بود، در آن هنگام چنین نشد. پس از این، هنوز ناروشن است، امیدواریم که آنچنان نشود. مبارک با همه ی جبروتی که برای خود تصور میکرد، اندرز دوستانش را پذیرفت، وقدرت را واگذاشت. بی آنکه در آن هنگام، سوپاپ اطمینان دیگ جوشان بنیادگرایی و انقلابی گری را، از کار بیندازد.
شاید رویکرد آیینی به مبارزات اجتماعی، همه ی اینها را شگردی امپریالیستی برای خاموش کردن خیزابهای انقلابی به شمار آورد. انقلابی که نه کسی چشم به راه آن بوده، و اگر هم رخ میداد یا بدهد، شاید تنها خوشه چینانی چون اخوان المسلمین و بنیادگرایان اسلامی از آن سود می برند. همچنین، شاید کسانی، پشتیبانی از مهار انسان کشی و نسل کشی را، سازش و همخوابگی با ارتجاع و بورژوازی بخوانند. اما از دید این نگارنده، روند یک ساله ای که تا کنون رویدادهای سیاسی مصر سپری کرده، هوشمندانه و شاید بهترین راه ممکن بوده است. گرامیداشت این روند نیز، کاری پسندیده است. آنچه ناپسند است، دمیدن در کوره انتقامجویی، کینه های سیاسی، و بت های قبیله ای ذهنی است. باید بر این بت های درون خویش چیره شویم.
٣) با برکناری حسنی مبارک از قدرت در فوریه ۲۰۱۱، دو رویکرد پیرامون سرنوشت سیاسی و آینده ی شخص او در مصر، و شاید در دیگر کشورهای جهان، پدید آمد. یکی رویکرد استوار بر مدنیت نوین و واگذاری داوری به دادگاه های مدرن قانونی و این جهانی؛ دیگری رویکرد استوار بر کینه توزی، تصفیه حسابهای شخصی و گروهی، دادگاههای سوار بر خیزاب کور توده های مستبد، و بر باد دادن دودمان فرمانروایان پیشین. رویکرد نخست، میوه یک جامعه استوار بر اندیشه، و کارکرد یک دولت مدرن است. اما رویکرد دوم؛ ریشه در اندیشه های پیشامدرن و دولت های شبه فئودالی و نابرومند دارد. هرچند که مانند انقلاب فرانسه، خود پدید آورنده اندیشه و دولت مدرن باشند، اما این اندیشه و دولت، هنوز نهادینه، و برومند نشده باشد.
شوربختانه در همه ی انقلابهای اجتماعی بزرگ تاریخ جهان، و در همه یا بیشتر دگرگونیهای سیاسی بنیادین کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین؛ دست کم در دو سده ی گذشته؛ از رویکرد یا الگوی دوم پیروی شده است. انقلاب فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاب ۵۷ ایران؛ و یا کودتای بعثی عبدالکریم قاسم در عراق، کودتای نظامیان شیلی علیه آلنده، کودتای سرهنگان ترکیه و یونان، و مانند آنها. در این الگوی پیشامدرن؛ نخست، دودمان سران نظام پیشین بر باد می رود؛ پس از آن و در سایه تقدیس خشونت و انقلابیگیری؛ دودمان و هستی بخشهای بزرگی از انقلابیون، نابود می شود. معمولاً در این رویکرد؛ خشونت مقدس، ایدئولوژی و آیین های مقدس، باور به پاکسازی قومی و مسلکی، و حق تصمیم گیری پاکان خود خوانده درباره ناپاکان قدرت از کف داده؛ اصلی ترین ابزار و بهانه فرمانروایان تازه، علیه فرمانروایان پیشین به شمار میرود. البته در این میان، ابزارهای اجرایی حکومتهای پیشین؛ مانند چماقداران حکومتی، قمه کشها، موتور سواران و شتر سواران؛ به ناگاه ناپدید می شوند، و گویی که اساساً چنین کسانی هرگز وجود نداشته اند. اگر شک دارید، کمی به پیرامون خود بنگرید.
پس از برکناری حسن مبارک و دادگاه های مقدمانی، سرانجام، دادگاه بررسی اتهامات حسنی مبارک و همدستان او، در تاریخ ۱٣ خردا ۱٣۹۱ خورشیدی ایرانی در قاهره برگزار، و حسنی مبارک به حبس ابد، محکوم شد. اما این حکم، با واکنشی دوگانه از سوی دو رویکردی که پیشتر گفتیم، رو به رو شد. بنا بر نوشته ایرنا و دیگر خبرگزاریهای جهان؛ "در پی اعلام این احکام، جلسه دادگاه به صحنه درگیری تبدیل شد وخانواده های شهدا و مجروحان انقلاب مصر که در جلسه دادگاه حضور داشتند به این احکام که به نسبت اتهام های وارده به متهمان، بسیار سبک صادر شده است، اعتراض کردند. در بیرون مقر دادگاه هم درگیری های شدیدی رخ داد. خانواده های قربانیان انقلاب با سر دادن شعارهایی بر لزوم سرنگونی شورای نظامی حاکم بر کشور تاکید و اعلام کردند اعضای این شورا در توطئه علیه ملت مصر مشارکت دارند". حکم دادگاه مصر درباره حسنی مبارک، از سوی هواداران او و بسیاری از نیروهای پیشرو و نوگرای جهان، پذیرفته شد. در برابر، گروهی نیز این حکم را نپسندیدند و جز به کشتن مبارک و همدستان او راضی نشدند. محمد مرسی یکی از کاندیداهای دور دوم انتخابات ریاست جمهوری مصر از گروه اخوان المسلمین، جزو کسانی است که گویا جز خون مبارک و همدستانش، چیز دیگری عطش او را سیراب نمیکند. او که بخش عمده زندگی خود را در آمریکا گذرانده و فرزندان او نیز شهروند آن کشور هستند، از برگزاری دوباره جلسات محاکمه و محکومیت مرگ برای مبارک، همچون وعده های انتخاباتی خود در دور دوم انتخابات، نام برده است. کاندیدای دوم مبارزه انتخاباتی و نخست وزیر دولت مبارک، یعنی احمد شفیق، حکم دادگاه در باره مبارک و همکاران او را، پذیرفته است.
۴) داوری پیرامون حکم دادگاه حسنی مبارک و شخصیت سیاسی او، در صلاحیت این نگارنده نیست. فزون بر آن، هنوز نمیتوان گفت که در چند روز آینده، کدامیک از دو رویکردی که گفتیم، دست بالا را خواهند داشت، و نماینده کدام گرایش، رئیس جمهور مصر خواهد شد. اما میتوان گفت که هم دوری گزینی دادگاه حسنی مبارک از مرگ آفرینی، و هم اینکه یکی از کارگزاران نظام حکومتی سرنگون شده، بتواند نفر دوم در رقابت پست ریاست جمهوری این کشور بزرگ شود؛ رخدادهای فرخنده ای هستند. چنین رویدادهایی؛ حتی اگر به فرجام هم نرسند؛ گویای آغازِ پایان رویکرد آیینی به سیاست و سیاست ورزی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا است. این رویکردها، به ویژه در کشور مصر که جایگاه بسیاری از سنت های ناپسند و کهنه است، بسی ارزشمند است.
اما این رویدادها، چه جایگاهی در پهنه ی گذشته، اکنون، و آینده روشنفکری و کنشگری سیاسی ایران زمین دارد؟ و نیز تجربه ی ایران، چه آموزه هایی برای سیاست ورزان مصری و دیگر کشورهای همانند میتواند داشته باشد؟ و چرا باید کسانی در ایران، به آن بیندیشند و چیزی پیرامون آن، بنگارند. چیزی که از هم اکنون میدانم "در بلا پیچیده" هایی، از آن همچون سندی برای ریشخند نگارنده، و غیرانقلابی نامیدن او، بهره خواهند گرفت.
ایران، از کشورهای پیشتاز نبرد برای مدرنیسم در منطقه خاورمیانه است. کشوری که پشت آن زخمی هزاران تازیانه تاریخ است. کشوری که نخستین انقلاب مدرن را در بیش از سد سال پیش، در منطقه انجام داده است. اما درست در روزهای پس از انقلاب مشروطیت، برای مجازات جوانی به هر دلیل، او را در برابر چشمان مادرش، روی زمین می خوابانند و با پتک، مغز او را متلاشی میکنند. ایران، کشوری است که در انقلاب ۵۷، بسیاری از نیروهای سکولار، انقلابی، و غیراسلامی آن؛ چشم بر اعدام بی محاکمه و یا با محاکمه شرعی کارگزاران رژیم پیشین بستند، و گاه، از کندی تیغ حکومت تازه در کشتار وابستگان به رژیم پیشین، ناخرسند بودند. هیچ دودل نیستم که این رفتار، نه از روی بدگوهری، بلکه برپایه یک پارادایم نادرست و بدگوهر بوده است. پارادایم انقلابیگری، و "یا این یا آن". پارادایم استوار بر خنجر خون ریز، برای درمان درد. پارادایم تنبیه و تازیانه، به جای آموزش و شکوفایی توان انسانها. پارادایمی که در آن، هر گرگ زاده ای، سرانجام گرگ میشود.
هویدا و چندین نفر دیگر از کارگزاران نظام شاهنشاهی را بی محاکمه کشتند، و نیروهای پیشرو، نه اشکی برای آنها ریختند و نه آن کار را نکوهش کردند. هیچکس. نه آنکه همکاری انتقاد آمیز با حکومت تازه را بایسته میدید، و نه کسی که جز حضرت مارکس و روزا لوکزامبرگ، کسی را شایان انقلابی بودن نمی دانست. اما همینکه خشونت جاگیر و مقدس شد، آنگاه حکومت جدید، هزاران تن از نیروهای پاکدامن، ایران دوست و انقلابی را با محاکمه و بی محاکمه کشت. بی آنکه کسی درجهان آگاه شود، و کسی اشکی بر کشته ی ما بیفشاند. این وضعیت، حتی به آنجا انجامید که بسیاری ناپاکان که قبضه شمشیر را در دست خویش یافتند، در آن روزها، به غلط خود را پاک و برحق پنداشتند و ریختن خون دیگران را، کلید بهشتی برای جهان آخرت خود.
آنچه امروز در مصر و به ویژه در اردوی اخوان المسلمین در جریان است، تا حدودی همانست که ٣۴ سال پیش در ایران، رخ داد. بسیاری از مردم عادی یا توده های مستبد؛ و نیز برخی روشنفکران انقلابی پشتیبان حکومت جدید؛ در آن هنگام، هیچیک از کارگزاران رژیم پیشین را، حتی شایسته زندگی عادی هم نمیدانستند. ستاره فرمانفرما را دستگیر و تحویل دفتر رهبری جدید میدادند تا محاکمه، و شاید اعدام شود. ایران را تنها هنگامی خواستنی می پنداشتیم، که شاه را کفن کرده باشیم. "اعدام باید گردد"، جمله ای مقدس شده بود. شعاری که طناب دار بسیاری از خود ما نیز، شد. و در گذر زمان و پس از تابش آفتابی هرچند کم سو، کابوس شبی شد برای گروهی از ناپاکان که در آن هنگام، خود را مریم مقدس، ذوالفقار عدل علی، و یا هر توهم همانندی می پنداشتند.
راهی که امروز بسیاری از سکولارها و روشنفکران مصری برگزیده اند، رخدادی تازه و فرخنده است که باید آن را پاس داشت و همچون فرصتی کمیاب، از آن سود جست. این راه، به سوی نور است. در برابر، فریاد اخوان المسلمین وتوده های مستبد هوادار آنها برای اعدام این یا آن، راهی است به سوی تاریکی و چند دهه درجا زدن جامعه مصر. وعده های آقای محمد مرسی پیرامون آزادی زنان و شعارهای مشابه نیز، چیزی جز پاشیدن خاک بر چشم یک ملت، و فریب آن برای برپایی یک استبداد دینی، نیست.
پیروز باشیم
۱٨ خرداد ۱٣۹۱
|