مردم را می کُشند و می روند
بر سر میزهای مذاکره می نشینند


محمدعلی اصفهانی


• مسأله ی ما اتم نیست. مسأله ی ما حقوق اولیه ی انسانی مردممان است. از حقوق مدنی و آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته، تا حقوق زحمتکشان و محرومان؛ و تا به سر و سامان نسبی رسیدن وضعیت معیشت مردم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۹ خرداد ۱٣۹۱ -  ٨ ژوئن ۲۰۱۲


در آستانه ی ورود جنبش خرداد به چهارمین سال خود، ناگفته ها آن قدر زیاد هستند که انتخاب موضوعی و نوشتن در باره ی آن را، در جریان تردید نسبت به اولویت ها از امروز به فردا و از فردا به پس فردا موکول می کنند.
ولی مشاهده ی سه موضوع به هم پیوسته در این روز ها، مرا به نوشتن این سطور در هم فشرده واداشت.
برای هر یک از نکات مطرح شده در این نوشته، باید مقاله یا مقالاتی جداگانه نوشت. و از همین رو، آنچه در زیرمی آید فقط پیش درآمدی بر متن است و بس.

موضوع اول


این که خامنه ای و بزرگتر ها و کوچک تر های او، در جریان مجموعه مذاکرات اخیر هسته یی ، «جام زهر» بنوشند، و یا آن که شکر بخورند مهم نیست. مهم این است که تنش های اتمی موجود، هرچه کمتر و سبک تر شوند.
و مهم این است که ما از کمتر و سبک تر شدن احتمالی این تنش ها چگونه در جهت منافع جنبش و مطرح شدن مسائل واقعی جامعه، که تحت الشعاع بحران ساختگی اتمی قرار گرفته اند استفاده کنیم.
دشمنان مردم، این روزها به شدت نگران آرام شدن تنش های اتمی هستند، و به طرز کم سابقه یی دستپاچه شده اند و دارند خودشان را به در و دیوار می کوبند:

ـ به قول میشل وارشاوسکی، چند دیوانه در اسراییل (۱) به علاوه ی هار ترین جناح امپریالیسم که بر خلاف جناح دیگر، اهل «مماشات» و «استمالت» نیست، و علی رغم نظر «مماشاتگران» که به راه حلی غیر نظامی می اندیشند، مرتباً خواهان بمباران ایران و حمله ی نظامی به ایران و ویران کردن تمام تأسیسات زیربنایی و روبنایی ایران، و قتل عام اتمی و غیر اتمی ایرانیان می شود،

ـ تشکیلاتی در اپوزیسیون، که در پروسه ی شکل گیری تدریجی ماهیت، با شتابی روز افزون، به ورطه ی در خود فرو برنده و در خود غرق کننده ی خیانت به مردم فرو غلتیده است، و اینک دیگر از آرمان های گذشته ی دور و دیرمانده اش، به جز کاریکاتوری نه خنده آور که تأسف برانگیز، چیز دیگری به جا نمانده است،

ـ و بخشی از حاکمیتی که جنایت، طبیعت آن است؛ و لازمه ی وجود آن است؛ و مایه ی دوام آن است بر سریر قدرت.

این ها دست به کار شده اند ـ و هر کدام به خاطر منافع خودش ـ که یا این مذاکرات را به شکست بکشانند، یا در آینده یی نزدیک، و هنگامی که احیاناً امیدی به موفقیت نسبی این مذاکرات برود، گرد و غباری به راه بیاندازند، و به قول خودشان فیل تازه یی هوا کنند.

نئوکان ها و موجوداتی شبیه آن ها در آمریکا و اروپا با تمام توان خود، برای منافع خود و منافع اسراییل، و برای حذف اوباما، و دوباره به روی کار آوردن همپالکی های خود در انتخابات پنج ماه دیگر ریاست جمهوری آمریکا، موضوع بسیار حساسی به نام ایران را به عنوان «سرمایه» ی قمار، روی میز گذاشته اند و با کارت سازمان مجاهدین خلق (تا پایان قمار، و نه بعد از آن) مشغول بازی خطرناکی بر سر سرنوشت میهن ما، و سرنوشت منطقه، و سرنوشت کل جهان هستند.

یکی از نمونه های بارز، و یکی از استراتژیست های مارخورده و افعی شده ی این موجودات،‌ جان بولتون است که پیش از این، چندین بار در باره اش نوشته ام. (۲)
این جنایتکار مافیایی، که از بزرگترین حامیان حمله ی نظامی به ایران توسط آمریکا و اسراییل است، و تا کنون کمتر فرصتی را برای «اثبات» ضرورت قتل عام مردم ما از دست داده است، در همین چهارم ژوئن، چند روز بعد از آن که اعلام کرده بود که اسراییل می بایست سه سال و نیم پیش، ایران را بمباران می کرد و تا حالا تأخیر کرده است، به بهانه ی مذاکرات بغداد، مقاله یی در روزنامه ی واشنگتن تایمز (وابسته به باند اسراییل ـ نئوکان) علیه رفع احتمالی تنش موجود بر سر مسائل هسته یی، و در تشجیع اسراییل به حمله به ایران با کمک آمریکا نوشته است.
کسانی که مایلند اصل مقاله ی او به زبان انگلیسی را بخوانند می توانند به لینک پاورقی مراجعه کنند. (۳)
مجموعه «استدلال» های او بی مایه تر از آن هستند که به زحمت ترجمه بیارزند؛ و من در اینجا فقط به قسمت های کوتاهی از مقاله ی او اشاره می کنم.
در این مقاله که با عنوان «رؤیاهای بغداد» نوشته شده است، جان بولتون، از آنچه «بی نتیجه بودن مذاکرات بغداد» می نامد، اظهار شادمانی می کند و می نویسد که «خوشبختانه، این مذاکرات، به هیچ توافق اصولی یی منجر نشده است».
او با تمسخر اضافه می کند که علی رغم این اما:
به ما اطمینان داده شده است که نشست بغداد، موفق بوده است. چرا؟ چون طرف های مذاکره، برای بار سوم، و این بار در مسکو، با هم ملاقات خواهند کرد؛ و شاید ملاقات چهارم در تهران انجام بپذیرد. باز هم ما در تله ی گفتگو های پایان ناپذیر افتاده ایم.
و آنگاه برای جا انداختن ایده ی حمله ی نظامی به ایران، به اوباما و کسانی همچون او که بر کارآیی تحریم های اقتصادی و شیوه های دیگری غیر از حمله ی نظامی تکیه می کنند حمله ور می شود.
او با نگرانی ـ و در واقع با وحشتِ از دست رفتن آخرین فرصت ها تا پنج ماه دیگرـ به سر و روی خود می کوبد که:
مذاکره کنندگان آمریکایی، بعد از مذاکرات، خود را به صورت منابع ناشناس، نفس نفس زنان به اسراییل رسانیده اند تا اسراییل را [بر خلاف واقع] مطمئن کنند که آمریکا را با خود دارد. آن ها به احتمال زیاد وانمود کرده اند که مذاکرات بغداد، آنقدر موفق بوده است که اسراییل نباید به حمله ی پیشگیرانه [قتل عام اتمی مردم ایران] حتی فکر هم بکند.

اما پس از این ناله و زاری، به خودش و موجودات پست تر از خودش، و به رله کنندگان رهنمود های خود و همسانان خود امید می دهد که:
اسراییلی ها بدون هیچ تردیدی، در همان حال که لبخندی مؤدبانه می زدند، عزم خود را در حمله به ایران، قوی تر می کردند.
و می افزاید:
این یک طنز خیلی جالب است که اوباما و ایران، هر دو، سعی کرده اند که به اسراییل فشار وارد کنند که به فکر بمباران ایران نباشد. اما اگر اوباما به انتخابات آینده فکر می کند، اسراییل، به واقعیت «فیزیکی» می اندیشد؛ و آنچه راهنمای عمل اسراییل است، این واقعیت فیزیکی [بمباران ایران] است، نه دیپلماسی و «بوکس بازی های پوچ و مسخره و نمایشی.»

در همین حال، در کنگره ی آمریکا، و در نقاط دیگر جهان، کنفرانس ها و سمپوزیوم هایی در مورد خطر اتمی ایران برگزار می شوند با شرکت جان بولتون و جمع وسیعی از کثیف ترین و بدسابقه ترین شخصیت های آمریکایی که تعدادی از آن ها بی شبهه جزء جنایتکاران جنگی، یا جنایتکاران علیه بشریت به حساب می آیند.
در این کنفرانس ها و سمپوزیوم ها، بر ضرورت استفاده از کارت سازمان مجاهدین خلق، تأکید می شود. و تلخی قضیه در این است که موضوع خروج نام سازمان مجاهدین خلق از لیست سیاه آمریکا، و موضوع پادگان اشرف و قتلگاه عراق، به تلویح یا به تصریح، با موضوع ضرورت تجاوز نظامی به ایران، و ممانعت از راهکار های غیر نظامی، در هم می آمیزد. و امری انسانی، یعنی خروج نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی یک دولت تروریست، و دفاع از حقوق اولیه ی کسانی که بهای ذهن گرایی رهبران خود را می پردازند، اینچنین در این درهم آمیختگی، لوث می شود.

جان بولتون ها و تام ریچ ها و رودی جولیانی ها و آدمیرال جیمز جونز ها و رؤسای سابق سیا و اف بی آی (که فعلاً شکم خود را برای بازیابی پست های از دست رفته صابون می زنند) را چه باک اگر با این عمل خود، جناح اوباما را به سوی رفتارهای هر چه غیرانسانی تر با ساکنان کمپ اشرف و کمپ لیبرتی سوق می دهند؟
و رهبری «عاشورا» به روایت آخوند های روضه خوان طلب مجاهدین را هم چه بهتر از این که شرایطی فراهم آید و تعدادی «شهید» که رسماً به «فدیه» های رهبر ملقب شده اند و می شوند، بر تعداد شهیدان قبلی اضافه شود؟ (۴)

موضوع دوم

موضوع دوم، در ارتباط مستقیم با موضوع اول است:
از همان ایام شروع دمیدن در تنور «بحران اتمی» به وسیله ی ملایان از یکسو، و اسراییل و آمریکای جرج بوش پسر، و مجاهدین که پس از سقوط صدام، آینده ی خود را در پیوند با دار و دسته ی اخیر جستجو می کردند و می کنند از سوی دیگر، بارها و بارها از ضرورت تمرکز بر موضوع اصلی و محوری برای مردم خودمان، نه برای اسراییل و «جامعه ی جهانی»، نوشته ام؛ و این که فقر و فلاکت، بی کاری، ستم طبقاتی در وسیع ترین و سبعانه ترین شکل، خفقان و اختناق و پامال کردن ابتدایی ترین حقوق انسانی و مدنی و سیاسی، زندان و شکنجه و قطع دست و پا، و اعدام های روزمره که اخیراً مطابق یک آمار به چیزی در حد متوسط هر سه ساعت یک اعدام رسیده است، مسأله ی ما ست؛ و هر آن کس که عالمانه و عامدانه می خواهد این مسأله را به نفع مسأله ی اول در محاق ببرد ـ بی برو برگرد ـ در تمامی این جنایات سهیم است. اگرچه برای قربانی، در آشکار اشک تمساح بریزد، و آه و ناله سر دهد.
هموست که صندلی را از زیر پای اعدامی هایی که دوستاقبانان نظام به پای چوبه های اعدام می برند به کنار می زند.
هموست که دست و پای قربانی را می بندد تا قاتل، کارد بر گلوی او بمالد.
هموست که که کارگران را فوج فوج از کارخانه ها بیرون می کند.
هموست که در زندان ها تازیانه را به دست شکنجه گران می دهد.
هموست که کودکان کار را به جای مدرسه، روانه ی خیابان ها و کوره های آجرپزی و کارگاه ها می کند.
هموست که دختران جوان ایران را برای بردگی به شیخ نشین های خلیج فارس می فرستد.
هموست که در تمامی فجایع، همدست خامنه ای و حکومتگران ریز و درشت دیگر است. اگرچه به عنوان یک رقیب، و یک خصم آشتی ناپذیر. (۵)

هنوز بغض خواندن خبر مرگ هفت زندانی در هفت روز پی در پی، در زندان رجایی شهر، در من نشکسته بود، که خواندم که علاوه بر زندان های دیگر، فقط در همین یک زندان کوچک، ماهانه به طور متوسط بین ده تا پانزده زندانی می میرند.
و هنوز در فکر آن بودم که مطلبی را که در این باره نوشته بودم تکمیل کنم که خبر مرگ هشتمین زندانی در همین زندان، منتشر شد.
(و در این دو سه روز اخیر هم باز خبر های دیگری از این دست.)

مطلبی که نوشته بودم، طولانی بود و تلخ. و «خودملامتگر». و با الهام از آنچه در سال ۱۳۸۵ در رثای اکبر محمدی و قتل او در زندان، و مرگ نامیدن آن قتل نوشته بودم. با عنوان «اگر حتی یک زندانی دیگر بمیرد». (۶)
و به همین دلیل، در تکمیلش این پا و آن پا می کردم و می کنم.
به مرگ پی در پی هشت زندانی در زندان رجایی شهر، در همین روز های گذشته بیاندیشیم. و به این که جدا از بقیه ی زندان ها، به طور متوسط، ماهانه بین ده تا پانزده نفر فقط از زندانیان همین یک زندان، به دلایل مختلف، درون زندان جان می بازند.
هشت نفر در همین چند روز گذشته.
و ده تا پانزده نفر به طور متوسط در هر ماه، فقط در یک زندان.

رقم ها را یکبار دیگر در ذهن خود مرور کنیم.
رقم هایی را که رقم نیستند. انسانند.

مردم ما ـ آن ها که این همه ستم را هر روز و هر شب و هر دقیقه با گوشت و پوست و دل و جان خود لمس می کنند ـ این را می دانند. اما بگذار ما هم به خود یادآوری کنیم که:
مسأله ی ما اتم نیست. مسأله ی ما حقوق اولیه ی انسانی مردممان است. از حقوق مدنی و آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته، تا حقوق زحمتکشان و محرومان؛ و تا به سر و سامان نسبی رسیدن وضعیت معیشت مردم.

این، حرف بی معنایی است که اگر نظام ایران، به فرض بسیار بعید (و در شرایط کنونی، عملاً محال) به دو تابمب اتمی فکسنی هم دست بیابد، آنچنان نیرومند خواهد شد که لازم می آید دنیا به آن باج بدهد، و بنابر این دیگر هر کاری که دلش بخواهد می تواند بکند.
این را خود آن سفلگانی که نقشه ی تجاوز نظامی به ایران را می کشند به خوبی می دانند. اتم برای آن ها فقط یک بهانه است:
ـ بهانه یی برای اسراییل به منظور نابود کردن هر آنچه ملایان نتوانسته اند نابود کنند در کشور ما؛ و جلو گیری از تحقق ایده ی یک ایران مستقل و یکپارچه و نیرومند و دموکراتیک در فردا. ایرانی که حرف اول و آخر را در منطقه خواهد زد. ایرانی که کابوس همیشگی اسراییل بود و هست.
ـ بهانه یی برای هار ترین جناح های امپریالیسم، و به خصوص نئوکان ها با آن مکتب و استراتژی و ایده ئولوژی ویژه ی خود، به منظور بر هم زدن نقشه ی جغرافیای منطقه.

موضوع سوم

میهن ما، شاید امروز وارد تعیین کننده ترین مرحله ی سرنوشت خود در سی و سه سال اخیر شده باشد. به دلیل آن که نظام حاکم ـ در هیأت کنونی خودش ـ دیگر دوام آوردنی نیست، و دارد فرو می پاشد. یا به نفع مردم، یا به نفع یکی از جناح های تشکیل دهنده ی آن، و یا به نفع کسانی که ایران را در شکل کنونی اش روی نقشه ی جغرافیا نمی خواهند.

نظام حاکم، در هیأت کنونی خودش، دارد فرو می پاشد. مجموعه ی تضاد های داخلی و خارجی، این را می گویند. و می شود در این باره نوشت و این ادعا را به خوبی مستدل کرد.
اگر در گذشته، آلترناتیوی مردمی و فراگیر در مقابل این نظام در کار نبود، از خرداد ۱۳۸۸ تا امروز (و فراموش نکنیم که نه الزاماً برای تا همیشه) یک آلترناتیو مردمی ـ با همه ی کمبود ها و ضعف هایش ـ شکل گرفته است. شکلی هنوز بی شکل هرچند.
در این آلترناتیو، تمام افراد و نیرو های درون خلقی، از منتهی الیه راست صف خلق، تا منتهی الیه چپ صف خلق، حضور دارند. حضوری بالفعل، و یا حضوری بالقوه.

هم آن ها که بالفعل حاضرند باید در خود تجدید نظر کنند؛ و هم آن ها که می توانند حضور بالفعل داشته باشند اما ندارند.
اولی ها برای یافتن نقاط ضعفی در خود که در رکود نسبی و موقت جنبش، نقشی مهم داشته است.
و دومی ها برای یافتن نقاط ضعفی در خود که در نپیوستن به روح جنبش (نمی گویم حتماً به خود جنبش) مؤثر بوده است.
همه چیز، همیشه همان نیست که ما می خواهیم. اگر همه چیز همیشه همان بود که ما می خواستیم، دیگر همه چیز بی معنا و روزمرّه می شد. هم در پهنه ی زندگی، و هم در پهنه ی مبارزه.
واقعیت جنبش موجود، همین است که هست. واقعیت فعلی آن. چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید.
واقعیتی اما که می توان آن را به سوی حقیقت، و به سود حقیقت، تغییر داد...

با عبور از گذشته نه، بلکه با نقد گذشته است، و با نقد گذشته نه، بلکه با پذیرش مسئولیت گذشته است که می توان به آینده رسید.
نه هر آینده یی. آن آینده که مثل گذشته نباشد. و مثل حال هم نباشد. و مثل آینده یی که می آید هم نباشد.
مثل آینده یی باشد که نمی آید. بلکه آورده می شود.
توسط خود ما.

در دست به دست شدن پی در پی لحظه ها، نه دیروزی در کار است و نه امروزی و نه فردایی. نه گذشته یی در کار است و نه حالی و نه مستقبلی.
هرچه هست، وجودی ناموجود و اعتباری و وابسته است به نام زمان.
اگر ما باشیم که از زمان می گذریم، و نه زمان باشد که از ما می گذرد، دیروز یا امروز یا فردا محاط در ماست، نه محیط بر ما.
و اگر زمان باشد که از ما می گذرد، و نه ما باشیم که از زمان می گذریم، دست و پا زدن هامان بیهوده است. چرا که همیشه به سقف و در و دار و دیوار زمان می خوریم و به زمین می افتیم!

سی و سه سالی می گذرد که هر کدام ما، چه به صفت فردی و چه به صفت جمعی، می کوشیم تا کاری کنیم که بشاید.
به نتایجی هم رسیده ایم. اما برآیند این نتایج چه بود؟ یعنی چه شد؟ یعنی چه هست؟
آن ها هنوز حاکمند و ما هنوز محکوم.
این، نه نشان قدرت آن ها، بلکه نشان ضعف ماست.
و این ضعف هم نه نشان ضعیف بودن ما، بلکه نشان نامکشوف بودن قدرت خودمان به نزد خودمان است.
در آستانه ی ورود جنبش خرداد به چهارمین سال خود، کمی هم دسته جمعی در برابر آیینه بایستیم و به خودمان خیره شویم.
شاید که بتوانیم خودمان را و قدرت خودمان در کنار یکدیگر را کشف کنیم.
۱۹ خرداد ۱۳۹۱

یادداشت ها:
۱ ـ میشل وارشاوسکی هشدار می دهد: ایران را خطر یک «فرار به جلو» ی جنایتکارانه و شبیه به خودکشی اسراییل تهدید می کند ـ با ترجمه و توضیحات همین قلم
www.ghoghnoos.org

۲ ـ در باره ی جان بولتون، از جمله، و فقط به عنوان نمونه:
جان بولتون کیست و چه خوابی برای ایران دیده است؟ ـ به همین قلم، در هنگام انتصاب فرا قانونی جان بولتون به عنوان نماینده ی آمریکا در سازمان ملل متحد، با کمک جانورانی در حزب دموکرات، که به یاری جرج بوش و او شتافته بودند. چرا که از فرط بدنامی و بدسابقه بودن و رسوایی جان بولتون، نمایندگانی از حزب جمهوری خواه، حاضر به آلودن خود به ننگ رأی دادن به او نبودند.
www.ghoghnoos.org

«جان بولتون می گوید که تنها راه، حمله ی نظامی به ایران است ـ او را و همدستان او را انتخاب می کنیم، یا جنبش را و مردم را؟» ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org

مراقب جنبش خودمان باشیم
www.ghoghnoos.org

۳ ـ لینک مقاله ی ۴ ژوئن جان بولتون ، تحت عنوان «رؤیا های بغداد»، و در تشجیع حمله ی نظامی به ایران، در واشنگتن تایمز
www.washingtontimes.com/news/2012/jun/4/baghdad-dreaming

۴ ـ در تقابل با فرهنگ شهید پروری و خرید و فروش شهیدان در مسجد یا کریدور
(یک وادی آن طرف تر عاشورا)
www.ghoghnoos.org

۵ ـ کسانی می کوشند تا همچون نظام حاکم بر ایران، اما در موضع رقابت پیاده با سواره، بحث دامن زدن به بحران ساختگی اتمی، و زمینه سازی حمله ی نظامی به ایران را با بحث اصولی ضرورت یا عدم ضرورت استفاده از انرژی هسته یی یکی جلوه دهند؛ و با تکرار لوس و دلقک وار شعار «انرژی هسته یی، حق مسلم ما ست»، به لودگی و مسخرگی بپردازند، و مخالفان حمله ی نظامی به ایران را مثلاً به این شعار بچسبانند.
و یا به هرزه درآیی و هرزه نویسی علیه صلح طلبان و مخالفان عمل خائنانه ی زمینه سازی تجاوز به ایران، از یکدیگر سبقت بگیرند و عنداللزوم نیز بنا به فرموده، گله وار، به آنان حمله ور شوند.
بر خود این دلقکان بادمجان دور قاب چین و کاسه لیس، حَرجی نیست. چرا که به اقتضای طبیعت همه ی موجودات زبونی از نوع خودشان عمل می کنند. اما صاحبان اینان از دوم خرداد ۱۳۷۶ تا به امروز، پیوسته در فراهم آوردن امکان سرکوب خصم مشترک، یعنی مردمی که به نیروی خود باور آورده اند و می خواهند از شکاف های درون حاکمیت به نفع خویش استفاده کنند، همدست و همکار اهریمن جماران بودند و هستند. چرا که در رشدِ باور مردم به نیروی مستقل خود، زوال فرهنگ وابستگی و آویختن به دامان دشمنان مردم را می بینند. زوال فرهنگ خود را. و عادتِ بدل به طبیعت ثانوی شده ی خود را.

در باره ی ساختگی بودن بحران اتمی، به منظور جاگزین کردن بحران حقوق بشر و بحران های واقعی دیگر با آن، بسیار نوشته ام؛ اما شاید خواندن مقاله ی زیر که در سال ۱۳۸۴ و درست به هنگام جلوس احمدی نژاد بر صندلی دور اول ریاست جمهوری اش نوشته بودم، به لحاظ این که جزء اولین هشدار هایی است که در این زمینه داده شده است، مناسب تر باشد:
می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی جایگزین سازند ـ ۱۹ تیر ۱۳۸۴
www.ghoghnoos.org

۶ ـ اگر حتی یک زندانی دیگر «بمیرد»
www.ghoghnoos.org