مــــا و جســدهایمان


کاوه بنایی


• مجامع بین الملی, چه در اروپا و چه خاصه آمریکا, در عدم حمایت از جنبش سبز, آنچه را بر زبان آوردند ناشی از عدم درخواست رهبران حنبش سبز از آنها و روشن نبودن راه نزدیکی عنوان کردند. این سند, افتخاری برای آقایان موسوی و کروبی ست که خط کشی آشکاری با "بشر دوستان زره پوش"دارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۱۲


بی حساب شدیم... آن ها به جای ما
تیر خوردند
ما با جسدهایمان
به خانه بر گشتیم.
"مریم نوابی نژاد"

سه سال گذشت. قریب به یک سال ونیم که, مردم خیابان را بر گزیدند تا صدای فریادشان را به گوش حاکمان برسانند, کاندیداهای معترض همراه مردم, در خیابانها, مورد حمله قرار گرفته, باتوم خوردند, گاز اشک آور استثشمام کردند و عاقبتِ آن پایداری, به حبس خانگی شان منجر گردید.
اینک یک سال و نیم است که, کاندیداهای معترض به انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در حبس خانگی بسر می برند. پس از سبعیتی که رژیم در برابر خواست های بحق و مسالمت آمیز مردم بخرج داد, معترضین با بجان خریدن انواع خطرها و پذیرش هزینه های گزاف اینک در قلعه های خود پناه گرفته اند. رژیم پس از مبادرت به بازداشت رهبران معترض به انتخابات, در مصاف با نیروی مقابل خود, با شیوه های کاملا سرکوبگرانه, به نقطه دلخواه اش آنها را هدایت کرده و با به کنترل درآوردن بحران ناشی از تقلب انتخاباتی, موج براه افتاده را از تب و تاب انداخت.
اعتراض به نتیجه یک انتخابات, بستری را گشود که به اندازه توان و نیاز معترضین دوام یافت. در بحبوحه این اعتراض, جریانی که از طرف رژیم مورد عتاب قرار گرفته بود با توجه به اینکه رژیم می دانست و تا حدودی خیالش آسوده بود که آنها (اصلاح طلبان) هم خون شان هستند و در یک کارگاه کوزه گری و در یک آتشدان قالب شان قوام یافته است. برای مردمی که روی خوش به این جریان نشان دادند مجازات سختی در نظر گرفت. تعداد انگشت شماری از کادرها و مسئولینی که در برپائی نظام جمهوری اسلامی در کنار آیت الله خمینی عمری را سپری نموده بودند, سر از زندان در آورده و چشیدن طعم "ورزشِ مردم*" شامل حال شان شد. با این رویکرد, رژیم این علامت را به جامعه داد که شکل نوئی از اداره مملکت را باید شاهد باشند.
حیات اصلاح طلبی روی تابوت آیت الله خمینی جوانه زد و از اندیشه مرده ای وام گرفت که در زمان حیات اش با خود هزاران تناقض را حمل می کرد. جنگ ویرانگر و ادامه جنون آمیز آن, فرصت های طلائی برای حکومت فراهم کرد تا در سایه آه و اسف آن, سرهای بیشماری از بر پا کنندگان انقلاب را بِبُرّند. روند این شیوه مهیب با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به ایجاد فضائی منجر گردید که رژیم در نهادینه کردنش از همه توانش سود بُرد.
چیزی که امروز بچشم می خورد, "دوران طلائی" باید آنگونه طی می شد! اما امروز در خود این شهامت را نمی یابند که به جنایات "دوران طلائی" اعتراف کنند, سعی در دادن بُعد مَلکوتی به شخصی می باشند که, بیاناتش در اوج قدرت بر روان جامعه مستندترین دلیل بر مجرم بودنش است.
اصلاح طلبی و اصلاح طلبان, اینک کلاف سر درگمی شده اند که از ناتوانی و ناچاری, زنگ های بیشماری را در اقلیم های متفاوت بصدا درآورده اند. بخشی که از راه "قـــدس" و با پاسپورت های جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا رحل اقامت گزیده اند, هریک بنا به فراخور حالی که دارند, در ادامه سیاست پاندولی خود, جذب مراکزی در خارج کشور گردیده اند. بدبختی در این است وقتی در داخل کشور, کشتی بی ناخدای شان غرق شد, در خارج از کشور به تکه تخته پاره هائی چسبیده اند که از خودشان عقب مانده تر هستند!
آن زلزله هشت ریشتری که با همت معترضین به تقلب انتخاباتی در خرداد ٨٨ فراهم شد, خواب زدگان در خارج را هم سهمی داد. توانستند سری در میان سرها شوند. با فروکش کردن آن تب و تاب, مردم با گزیدن شیوه هائی دیگر مقاومت, رژیم را در شکار بیشتر در خیابان ها و... ناکام نمود. از سوئی, مردم معترض و غیرمتشکل اگر میلیونی هم باشند, حیاتشان در روند اعتراض های یکسان و بی شکل, شکسته شده و انرژی نهادینه شده رو به افول می رود... آن شد که پیش روی ما است.
عدم هم زیستی اصلاح طلبان با مردم, تکیه بر دست هائی در داخل حکومت که یاری دهنده شان در شرایط بحرانی باشند, عملا منجر به این شد که, مردم با ظرفیت های ممکن شان توجه به آنان ننمایند. آنها هم در این رابطه و در طول یک دهه در احیاء تشکل ها بر نیامدند.
اینطور به نظر می رسد که اصلاح طلبان با پیشینه انهدام تشکل های غیرخودی, در دهه "دوران طلائی" به باورهائی از قدرت در سایه رسیدند که, احیا تشکل های فراگیر, رژیم را به سرکوب شدیدتر وادار خواهد کرد. این رفتار و عدم اعتقاد و اعتماد به نیروی متشکل توده ها ازآنان هویتی ساخته که رژیم را به شناخت هرچه بیشتر از اعماق جامعه وادارد و هوشیارش گرداند که دست یابی به نیروهای پتانسیل پس از بحران چه اندازه در استحکام پایه های حکومتش مفید خواهد بود.
پس از ظهورجنبش اعتراضی علیه تقلب انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری, و در شاکله قرار گرفتن کاندیداها, با آن برآمدی که یکسال و نیم شاهدش بودیم, رژیم توانست آن نیروی گریز از مرکز را مهار کند. طوری که اینک پس از سه سال از تاریخ کلید خوردن اعتراضات, اینطور می گویند که در میهن "نفس نمی توان کشید".
این حلقه را رژیم, هر روز بر گرده مردم در میهن تنگ تر می کند.
در بحبوحه انتقام گیری از اصلاح طلبان و مردمی که به میدان آمده بودند "طرح هدف مند کردن یارانه" را رژیم, در دستور کار خود قرار داد. اجرای این طرح, حمله به تهیدست ترین و زحمتکش ترین لایه اجتماعی که, در حرکت مواج شکل یافته خرداد ٨٨ با تردید به صحنه می نگریست و شاهد اعتراضاتی بود که در چارچوب نگاهش تصویر مبهمی از آن داشت. در زدودن این ابهام, رهبران معنوی جنبش, هیچ حرکت چشم گیری از خود بروز ندادند که این صدای اعتراض در خیابان, طول موج اش تا سفره زحمتکشان هم توان رسیدن دارد.
البته می توان به اصلاح طلبان حق داد که اینگونه بیندیشند! توجه به امر زحمتکشان قائده و قانون خاص خود را دارد و این لایه اجتماعی, عمدتا کمتر بحساب آن نوع تغییراتی می آید که آنها در نظر دارند.
روی این اصل, تکیه اصلاح طلبان به طبقه متوسط, که توانائی خرج از کیسه خود برای حرکت های اجتماعی شان را دارند, شرکت در این نوع کشمکش ها زمان خاص خود را طی می کند. برآنها هم اثرات برخوردهای خشونت آمیز ناشی از سرکوب وقتی خیابان را ترک می کنند, باقی می ماند.
روزی که ندا, گلوله خورد, آن روز هزاران جوان با نعش آن عزیز به خانه هایشان بازگشتند. آن نداها هرگز نه فراموش می شوند و نه خاموش می گردند.
پس از پاک سازی خیابان, رژیم برای ساکت کردن جامعه, زندان را مانند همیشه بخدمت گرفت. این روند تازه نیست. سی سال و این سه سال, شیوه اش همین بوده و هست.
موج انفجاری که مدت بیش از یک سال در میهن رخ داد, ترکشش به خارج هم اصابت کرد. در آن گیرودار سرو کله, فیلسوف ها, جامعه شناس ها, استراتژهای نظامی و... که پس از احیاء سکوت قبرستانی دهه ۶۰ در میهن, در دانشگاه های اروپائی و آمریکائی برای تحصیل اعزام گشته بودند, پیدا شد. آنها توانستند در سکوت اپوزسیون سرگشته در آن زمان, براحتی واحدهای درسی شان را پاس کنند وبی دغدغه بدون اینکه کسی به حضورشان در کشورهای مختلف اعتراضی کند, فارغ از تحصیل شوند و به شیوه ای دیگر, به تحکیم پایه های حکومت اسلامی اقدام کنند.اگر آنها را زمان تحصل شان, کمی میتکاندند, صدای خاموش شدگان خاوران ها, کشتار مردمان ستمدیده, اعم از کرد, ترک, بلوچ, ترکمن و عرب از نهادشان بر می خواست. اینک با آن پیشینه, به هیئت معترض ومنتقد نظام خود ساخته آمده اند.
این پدیده را باید از عمیق شدن فاصله بین قدرت و مردم فهمید. چراکه در روند دوری مردم از قدرت, بسیاری از حامیان حکومت را دچار بحران نموده و چاره ای جز پیوستن به نیروی تغییر ندارند. بخش بزرگی که نتیجه این دگردیسی است جایگاه خود را بازیافته و به تصحیح خطاهای گذشته اش بر آمده و با نقد بیرحمانه از آنچه روی داد, چراغ راهنمای حرکت آینده شان قرار دادند. اما با روندی که پیش روی ما قرار دارد, و گسستی که شکل یافت, با این وصف شاهد غلت زدن هائی هم هستیم که, با روح حرکت آغاز گشته از خرداد ٨٨ شباهتی ندارد.
مجامع بین الملی, چه در اروپا و چه خاصه آمریکا, در عدم حمایت از جنبش سبز, آنچه را بر زبان آوردند ناشی از عدم درخواست رهبران حنبش سبز از آنها و روشن نبودن راه نزدیکی عنوان کردند. این سند, افتخاری برای آقایان موسوی و کروبی ست که خط کشی آشکاری با "بشر دوستان زره پوش"دارند. اما بخشی از مریدان خردادی, بمحض اینکه در خاورمیانه بهار نابهنگام ظهور کرد و اپوزسیون خارج و داخل آن منطقه شرایط دخالت "بشردوستانه" را مهیا دیدند, دست بکار شده و انچه در چنته داشتند در از میان بر داشتن دیکتاتورها انجام دادند. این شاهدان بازاری وطنی , ابتدا در شهر "رم" سپس در "لندن" و "استکهلم" و نهایتا در "واشنگتن" دور هم جمع شده و منشوری را از ذهن دور از میهن خود بافتند. این حرکت آنها خوراندن جامی بدتر از شوکران به رهبران معنوی جنبش سبز بود.
همه این سناریوها در پیوند بازی های آمریکا, اروپا با سران حکومت ایران است.
اوباما همیشه ما را از طرح های رومیزی اش وحشت زده می کند. با فرستادن ناوهای جنگی اش به خلیج فارس و در هم پیوندی با دیگر متحدان اروپائی خود, آتش تنش را افروخته نگه می دارد. از آن طرف سران حکومت ایران هم بر طبل های هسته ای خود می کوبند و با تهدید همسایه ها و ایجاد دلهره و ترس در منطقه, خزانه مالی این کشور ها را تهی, در عوض زاغه های مهماتشان را با سلاح های انگلیسی, فرانسوی, آلمانی و آمریکائی انباشته می نمایند.
مسلما برای غرب بحران زده, رژیمی مانند ایران, سرکوبگر, دیکتاتورو ثروتمند مورد پسند است. آنها بسیار راحت تر می توانند زبان گفتگویشان را بر هم منطبق کنند تا نیروئی که ازآن بوی آزادی, دمکراسی ... می آید و هنوز دوران کودکی اش را طی می کند. چه بسا در رسیدن به توافق هائی باهم, در ازمیان بر داشتن این "فتنه",غربی ها, دست یاری هم به آنها بدهند. کما اینکه در بحبوحه جنگ و گریزهای خیابانی, درسال ٨٨ و ٨۹ بسیاری از کشورهای اروپائی, نرم افزار سرکوب را در معاملات پشت پرده در اختیار سرمایه داران نظامی, قرار می دادند. احتمالا اصلاح طلبانی که خود را وارد گود لابی های غربی نموده اند از این روش ها بی اطلاع نیستند. می خواهند سررشته امور را خود در دست داشته باشند و نشان از ناامید شدن نیروی تغییر در عرصه داخلی ست.
دست زدن به این نوع اعمال که هنوز رهبران جنبش در بازداشت حاکمان هستند, یک سازش آشکاردر بدو حادثه ای است که هنوز اتفاق نیافتاده است.
هر دوره ای از مراحل رشد و افول جنبشی نیروهای مختص به خود را در متن تولید می کند. پس از بازداشت خانگی کاندیداهای معترض, هر شخصیتی بنا به خاستگاه فکری که داشت در دوری و نزدیکی به جنبش ۲۲ خرداد, خودی نشان داد.
بازداشت رهبران معنوی جنبش توسط حاکمان, به زانو درآوردن نیروئی بود که میدان را واگذار نکرده بود و همچنان در راستای خط مشی بیانیه های آقای موسوی نفس می کشید. با یورش به کانون اصلی و بازداشت رهبران, عملا مردم در خلاء گرفتار گردیدند. متعاقب آن, دیگر دوستان جنبش سبز که بارها خود را یاور کاندیداها معترض عنوان می کردند, هیچ عکس العملی از خود بروز نداده و بازداشتی ها در دست نیروهای امنیتی از هرگونه تماسی حتی با خانواده خود محروم گشتند.
ادامه این وضعیت و مقاومت بازداشت شده ها در خانه های امن امنیتی, که هیچ مصالحه ای را نپذیرفتند, مقارن شد با انتخابات مجلس شورای اسلامی که قریب به اتفاق اپوزسیون و اصلاح طلبان تحریم انتخابات را سر لوحه شعار خود قرار دادند و حضور کم رنگ مردم در پای صندوق های رای, دلسردی مردم را از شیوه اداره امور حکایت نمود.
درین بین آقای خاتمی که بارها در راهپیمائی های سبزها شرکت کرده بود و از خود در نزد مردم چهره دیگری به نمایش گزارده بود با شرکت در انتخابات دومین جام شوکران را به رهبران بازداشتی خوراند.
وظیفه رژیم مشخص است. ساقط کردن هر گونه ارتباطی که سبب دوام جنبش می شود. در این رابطه عملکرد دوستان نادان رهبران بازداشتی, در داخل و خارج مزید بر علت گردیده و به توان رژیم در نابودی دستاوردهای جنبش قوت بخشیده است.
شاید به ظاهررژیم توانسته آن امنیتی را که مورد تصورش هست در جامعه احیاء کند و با امنیتی و نظامی کردن فضا, تخم ترس و وحشت را بپروراند. اما انچه مشهود است نارضایتی بی اندازه ای در لایه های مختلف جامعه است که, محصول عملکرد دولت مردان می باشد. این "آرامش خاکستری" غشای نازکی ست که بر روی نارضایتی عملا موجود سایه افکنده است. رژیم با مشکلات بیشماری در عرصه ملی و بین المللی روبروست.
در برون رفت از وضعیت بحرانی که قرار گرفته, درگیر کردن خود در ایجاد تنش های منطقه ای و به محاق بردن مسئله داخلی, بدنبال جایگاه مناسب خود در تحولات منطقه ای می باشد. در این رابطه از دست زدن به هر گونه اقدامی ابا ندارد.

کاوه بنائی ـ رم

* اصطلاحی در زندان بین زندانیان, شکنجه رابه تمسخر ورزش مردم می نامیدند!