هیچ کس سخن نگفت - کاوه بنایی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۱۲


هیچ کس سخن نگفت
نه میهمان
نه میزبان
نه گل های داوودی
                   " شاعر ناشناس"

با باز شدن فضای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری, کاندیدا ها با اتخاذ شیوه هائی, بنا به خواست گاه های نظری که داشتند, محیط را آماده پذیرش داده هایشان نمودند. مناظره های تلویزیونی و نقش رسانه ها در داغ کردن کشمکش های درون حکومتی بی تاثیر نبود. رها نمودن بندها, پریدن از موانع را جوانان بخوبی در آن مدت کوتاه آموخته, بکار بستند. پویندگان هر دو جریان انتخاباتی درگیر, بخوبی نقش خویش را بازی کردند. ایجاد آن فضا, مشارکت بیشتر در انتخابات را می طلبید.
اتفاقا, دقیقا, انتخابات مهندسی شده بود. سیستم با تجربه ٣۰ ساله شبکه اطلاعاتی و امنیتی خود که می توان پرشمارترین نیروی تشکیلاتی رژیم نامیدش (چراکه محال است رد این تشکیلات را از هرم قدرت تا تحتانی ترین قشر اجتماعی مشاهده نکنید) با هماهنگی کامل مسئله را پیش می برد. کودکانه است فکر کنیم که گشودن آن فضا در آن مدت محدود هدفی جز این داشته است. چهارسال زمامداری آقای احمدی نژاد, با هدف پیش برد شعارهای رادیکال و مردم فریب, عملا با بازی گردانی های هواخواهانش در جامعه, از سوی مردم همه جا "کارت قرمز" دریافت کرده و همه وعده های انتخاباتی ایشان, توخالی ازآب درآمد. در مقابل ایشان, کاندیداهای دیگر, نیروئی را هدایت می کردند که اعتقاد داشتند مسیر اشتباه طی شده و هنوز می توان با بازگشت به "دوران طلائی" کشتی شکسته را به سرمنزل مقصود برسانند.
آقای موسوی در عرصه بیرونی, مدت بیست سال, حضور عینی نداشت. مردم خاطرات نخست وزیری زمان آیت الله خمینی را از ایشان به یاد داشتند و جوانانی که بطور شبانه روز نزدیک به یک ماه در کوی و برزن ها و در ستادهای انتخاباتی ایشان فعال بودند, از گذشته ایشان اطلاعاتی نداشتند و درک مسائل زمان جنگ با سن شان همخوانی نداشت. اما در هر گوشه میهن, استخوانهای کاشته جوانانی را می دیدند که به نام مصلای عاشقان جبهه و جنگ معرفی شده بودند. همچنین, اهریمن جنگ از میان هر خانه, شکاری یافته و این همه, فرهنگ زندگی مردمی گشته بود که هرساله رژیم بر طبل یابودها می کوبید و از آن آبشخور تغذیه می کرد.
آقای موسوی را در زمان پست نخست وزیری اش دستی حمایت میکرد که اینک زیر خروارها خاک خوابیده بود. اما ایشان با ادبیاتی از آن زمان وقانون و حقوق شهروندی, نیروئی از درون جامعه را به کمک می طلبید که, خواهان تغییر این وضعیت بودند. زمینه فکری این پذیرش را هشت سال زمامداری اصلاح طلبان, زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی اگرچه با شکست, اما بر جای گذاشتن تاثیر خود, همراهی می نمود.
مردم گوش شده بودند. کاندیداها با هم گفتگو می کردند. در این بین آقای احمدی نژاد, با افشاگری های خود و حمله به آقای هاشمی رفسنجانی و چپاول خانواده ایشان, به باورهای مردم شوک وارد می کرد. اینطور به نظر می رسید که موضوع جدی, و قدرت به تغییر ذائقه دست یازیده است. همه این مسائل دست بدست هم دادند و به بیدار کردن "غول خفته" انجامید. محافل نزدیک به قدرت قطعا می دانستند چه پیش خواهد آمد. اما ابعاد آن در تصورشان نمی گنجید. فعالیت های روزهای انتخابات در ستادها و... خود آزمونی بود برای آنانی که روان پریشان جامعه را درک کنند. غلیان آن شور و هیجان در پایان روز انتخابات مشاهده شد, وقتی که حوزه های رای گیری مملو از جمعیت شده بود و حکایت از وقوع زلزله ای داشت که با خود بیدار باش را خبر می داد. در دوره قبل انتخاب ریاست جمهوری از این خبرها نبود. عرصه عمومی و بروز نشاطی که انتخابات گشوده بود عملا از شکستن شدن سبو خبر می داد. برخی از دوستان عجول آقای موسوی تبریک تلفنی هم گفته بودند.
تا اینکه ورق بازی بهم خورد. کودتا شکل خود را علیه برنده بازی آشکار کرد.هیچ گیجی و گنگی در کار نبود. اتفاقا آگاهانه و با برنامه و سبعانه پاسخ انتخاب مردم را دادند.
آن جمعیت میلیونی که جهت اعتراض دست به راهپیمائی سکوت زدند و مقابل قدرت چهره نمودند, وابسته به هیچ حزب و سازمان و جریان سیاسی نبودند. مردمی بودند که به اختیار خود, دست به انتخاب زده بودند. رژیم در تنبیه اجتماعی شان, نسبت به تعرضی که به ارکانش با رای به آقایان موسوی و شیخ مهدی کروبی, انجام داده بودند از شیوه بسیار ددمنشانه ای استفاده کرد. سرکوب و سرکوب, چراکه نیروی به میدان آمده در کلان شهرها, خیابان ها را به اشغال خود در آورده بودند.
نیروی مشق یافته رژیم, که مدت سی سال, در کوی و برزن ها, دانشگاه ها, کارخانه ها و هر جا که قلبی, ضربانش در تنظیم شکل یافته رژیم نبود مورد تعرض و سرکوب قرار داده بود. این بار با حدت و شدت بیشتر با بکار گیری مزدوران و زندانیان خطرناک که با وعده آزادی وهمچنین نیروی بسیج از مناطق محروم و دور افتاده بسیج شده بودند و با پرداخت وجه سرکوب توانست منویاتش را در خیابان ها, زندان ها و بازداشتگاهها پیش ببرد. این رویه در اغلب کشورها, با داشتن حکومت های دیکتاتور و مستبد نهادینه شده است. آنها به قصابی جمعیتی که بی دفاع تنها به جرم اعتراض مسالمت آمیز, با سلاح گرم وقمه و کارد و تیغ موکت بری, با بی رحمی به جنایت مشغول شدند. دراین اثنا به شناسائی و دستگیری افرادی مبادرت کرده و در زندان ها همه نوع اعمال شنیع ضد انسانی را نسبت به بازداشت شدگان انجام دادند.
علیرغم سبعیت رژیم, مردم معترض خاموش نشدند. شعارها پس از مدت کوتاهی از "رای من کو"به "مرگ بر دیکتاتور" نیل کرد. دیگر برای فاتحان خیابان ها در کلان شهرها صندوق رای و کاغذ های افسونگرمسئله نبود. افق دید مردم راس هرم قدرت را نشانه گرفته بود. آقای موسوی و شیخ مهدی کروبی, علی الخصوص آقای موسوی با دادن هیجده بیا نیه که می توان نام "۱٨ فرمان" بر آن نهاد, انرژی مشخصی به توده ها می داد و در اتحاد و یک پارجگی آنان کوشش می نمود. مردم در طی یک سال و نیم در جنگ و گریزهای خیابانی به زبان واحدی دست پیدا کرده بودند. هر بیانیه آقای موسوی راهنمای عمل مردم گشته بود و ریسمان اعتمادی که بر بستر آن, پیگیر خواسته های گوناگون خود باشند.
دراین اثنا, قدرت با کارنامه مشخصی در زندان ها و شکنجه و تجاوز و اعدام و سر به نیست کردن های بیشمار, کین مردم را نسبت به خود می پروراند. همچنان مردم در خیابانها با طرح و تغییر صورت شعارها به نقطه ای از مقاومت رسیدند که به بسیاری از نیروها که فکر می کردند کاملا سوار موج براه افتاده گشته اند, پیشی گرفتند. آنها, قاصدان ستادهای کاندیداهای معترض انتخابات, خط قرمزها را در میادین و عرصه عمومی بیان کردند. هر جا مواجه با حرکت هائی می شدند که با رویکردهایشان همخوانی نداشت, سدی شرعی می تراشیدند و دکترین نارنجی را هوار می کشیدند. قدرت توانست خویشاوندان اش را در بحران بیابد. در چنین حالتی (درجنبش های خودانگیخته, نفوذ سازمانهائی که سودای تمرکز قدرت در دستان خودشان را دارند را باید محدود کرد...روزا لوکزامبوگ) نیروئی بچشم نمی خورد تا بر این معضل چیره شود. شکاف اشکال خود را از خیابان ها تا زندانها نشان داد. گرچه رهبران معنوی از گونه گونی حضور سخن می گفتند اما رنگ سبز, شمایل اش را همه جا عرضه می کرد. این بحران را هدایتی آگاهانه می طلبید و متاسفانه دراین گیرو دار که رژیم به نتیجه بازداشت خانگی رسید عملا کنترل بحران را بدست گرفت. در پدیداری این شکاف, مسئولیت مستقیم متوجه آن دسته از اصلاح طلبانی است که در آن گیرودار داعیه رهبری جنبش را داشتند.
با قبول مهاجرت بخشی از اصلاح طلبان به خارج از کشور چه وابسته به احزاب قانونی منحل شده و غیرو, هر جریانی خود را نماینده سبزها معرفی می کرد. با اطلاق کلمه سبز جائی از نشو نمای دیگر نحله ها را نمی دادند. همه را به رنگ خود فرا خواندند. دربین شان از فیلم ساز هفت تیرکش تا فیلسوف مدار بسته زندان اوین بچشم می خورد.
آنها با حضور در اجتماعات. ترتیب مصاحبه ها و طرح مسائلی عملا از خود این گونه اثر بر جای می گذاشتند که مالک آن حرکت هستند. در کنارشان جریانات اپوزسیون که مدت طولانی در رخوت ناشی از حضور پشت مرزی, حیات خود را بطور خودکفا پیش می بردند را به تحرک وا داشتند. این نوع نزدیکی را ما مجددا شاهد هستیم اما این بار در قالب معترض و مهاجر, راست می گویند تاریخ دوبار تکرار می شود بار اول به شکل تراژدیک دهه ۶۰ و با آن کارنامه وحشتناک که هنوز اثرش را می توان شاهد بود و باردیگر به صورت کمدی, این نزدیکی با نیروئی که هنوز قلبی به شکل عمامه در سینه دارد, راه به ناکجا آباد است.
خارج از کشور, مسئله خاص خود را دارد. چه نیروهای وابسته رژیم, چه لابی های دول بیگانه در خطی مشخص , شروع به درو کردن نیروهای تغییر می نمایند. با ایجاد فضاهائی که ناشناخته هم نیست,با بکارگرفتن طعمه هائی, شکارشان را برای ضیافت های خود فراهم می کنند. مرزهای این نوع همکاری کاملا روش است. آن دسته از اطلاح طلبان که, هنوز فکر می کنند با سپهر قرار دادن مردم و قبول هزینه بر گرده شان, می توانند حاکمان را راضی به حضور در قدرت نمایند, کمتر از سرکوبگران نیستند که تیر بر سینه فرزندان مردم می زنند.
بحران ها در درون خود هسته های مقاومت را تولید می کنند.
رژیم در آفرینش بحران با ندانم کاری هایش ید طولانی دارد. پس از دل آسودگی ظاهری کنترل موضوع انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری, طرح هدفمند کردن یارانه ها را در دستور کارش قرار داد. با تنگ کردن عرصه به تحتانی ترین اقشار اجتماعی بر بسترمقابله با تحریم ها, نارضایتی در سطح جامعه عمق بیشتری یافته است. مجددا حکومت به سمت بحرانی فراگیرتر کشیده خواهد شد و در این رابطه هر چه بحران فراگیرتر شود کنترل حرکت های اجتماعی برای رژیم دشوارترمی شود. بعید نیست که حکومت در این وانفسای هیچستان به آرایش جدید از بین توابین اصلاح طلب, به ایجاد فضائی دست نزند و دلقک هائی را به حضور در خیمه شب بازی اش فرا نخواند. چرا که هم اکنون زمزمه هایش شنیده می شود. این می تواند پایان آن مسیری باشد که با طرح شعارهائی مدت سه سال معضل اش شده بود.

کاوه بنائی ــ رم