برای تو و برای رویایی که در سر داریم


• مازیار مهرپور در یورش ماموران حکومت به جلسه ی کارگران، دستگیر شد و هنوز در زندان به سر می برد. همسر مازیار، زهره اسدپور نامه ی زیر را برای او نوشته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ تير ۱٣۹۱ -  ٣۰ ژوئن ۲۰۱۲


اخبار روز: به دنبال حمله ی ماموران انتظامی به مجمع عمومی کمیته ی هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری در روز ۲۶ خرداد ماه گذشته، بیش از پنجاه نفر از کارگران بازداشت شدند که ۹ نفر از آن ها هنوز در زندان به سر می برند. مازیار مهرپور از جمله فعالان کارگری است که هنوز در زندان به سر می برد. همسر مازیار، زهره اسدپور نامه ی زیر را برای همسر زندانی خود نوشته است که سایت کمیته ی هماهنگی آن را منتشر کرده است:


اعتصاب سراسری است، مردم برخاسته‌اند تا از بازپس گیری امتیازاتی که از سرمایه داری گرفته‌اند جلوگیری کنند، چند زن و مرد پرچم و بروشور به دست در کنار ایستگاه مترو ایستاده‌اند و در میان رهگذران بروشورهایی علیه اصلاحات جدید در نظام تامین تامین اجتماعی که مانع شمول گستردهٔ خدمات پزشکی به مردم می‌شود، توزیع می‌کنند. نازلی محو پرچم‌های رنگارنگ شده است. زن رنگین پوستی نزدیک می‌شود، بروشوری به دستم می‌دهد و با لبخند می‌گوید «برای آیندهٔ دخترت....» و من می‌مانم و نازلی که می‌خواهد از ربط آیندهٔ او و این تجمعات بگویم.... و من که زار می‌زنم.... هزاران کیلومتر دور از ایران، بی‌تاب برگشتن، دور افتاده از حلقهٔ کوشندگانی که آگاهانه مانده‌اند «در بد‌ترین دقایق این شام مرگزای»....

چند ساعت بعد درمیعاد‌گاه هر روزه‌مان در دوسوی اقیانوس آرامم می‌کنی و بی‌تابیم را به آرامش می‌خوانی و اطمینانم می‌دهی که «ما نیز سهم خود را پرداخته‌ایم و می‌پردازیم از این هزینهٔ همگانی که سالهاست این مردم پرداخته‌اند در آرزوی دنیایی انسانی‌تر»

زمان چندانی نگذشت از آن روزهای خنک اردیبهشت لندن تا ۲۶ خرداد سوزان کرج که مجمع عمومیتان آماج هجوم آنان شد که کابوس «تشکل یابی» کارگران، آن چنان خواب‌های آرامشان را بر هم می‌زند که مسلحانه و از در و دیوار هجوم می‌آورند بر پاک باختگانی که آمده‌اند و آماده‌اند تا بر سر ایمانشان از «سر» نیز بگذرند. و از و حشت این کابوس است که تیر خشم گزمه گان، از همسایگان محل «مجمع» نیز در نمی‌گذرد و مردمی بی‌خبر از همه جا از خانه‌هایشان بیرون کشیده می‌شوند به جرم همسایگی با آنان که برخاسته‌اند تا بکاهند از دهشتناکی روزگار تاریک این مردمان....

حالا تو در جامعه‌ای که به زعم حاکمان آن، امنیت ملی‌اش، نه با دستمزدهای به مراتب پایین‌تر از خط فقر، نه با قراردادهای سفید امضا، نه با کلیه‌هایی که در غم نان به حراج گذاشته می‌شود، نه با شمار روزافزون دخترکان و پسرکانی که به صف کودکان کار می‌پیوندند، بلکه با چاره اندیشی‌ای جمعی برای گشودن گرهٔ کار فروبستهٔ کارگران به خطر می‌افتد، پرتاب شده‌ای به جمع آنان که امنیت ملی را به خطر انداخته‌اند. در «امنیتی» که در فقدان مردم عادی تعریف شده است، امنیتی که گویا معادل گرفته شده است نه با امنیت «پابرهنگانی که صاحبان انقلاب» تعریف می‌شدند که با امنیت سرمایه، چه افتخار آمیز است مخل امنیت ملی بودن و به این اتهام پشت دیوارهای زندان روزگار به سر بردن.

و از همین رو است که من ذره‌ای پشیمان نیستم از اینکه از تو نخواستم تا تن به عافیت بدهی و نروی، نخواستم تا نگرانی پدرانه‌ات از حال کودکمان که در تب می‌سوخت، ماندنت را توجیه کند...

و می‌دانم، حتی اکنون که در آغوش گرفتن دوباره‌ات در گرو امر دوستاق‌بان است، و سهم ما از دیدارت کابین‌های ملاقات است که هفته‌ای یک بار برای دقاقیقی چند ما را در بر می‌گیرد،، هنوز نه من و نه تو و باور کن نه نازلی تردیدی نداریم که باید آن روز می‌رفتی....

سخت نبود درک اینکه رفتن آن روز تو برای آیندهٔ نازلی و نازلی‌ها است. پس چه باک اگر که امروز نازلی بدون تو باشد. نازلی دیگر خوب می‌فهمد که آیندهٔ نسل او در گرو مبارزات امروز نسل ما است، نسلی که در لندن بروشور توزیع می‌کند و به اعتصاب می‌پیوندد، در میدان التحریر تحصن می‌کند، در اسپانیا و یونان علیه نظام سرمایه به تظاهرات بر می‌خیزد و در ایران برای تشکل یابی کارگران می‌کوشد و در همه جای دنیا رویای جهانی عادلانه‌تر را در سر دارد...

زهره اسد‌پور، همسر مازیار مهرپور
۱۰ تیر ماه ۱۳۹۱