تأملی در نوشته هایِ آقایِ یوسف عزیزی بنی طُرُف


امیر جهانفر


• شما توهین به هر عرب به طور عام را، توهین به خود و هموطنان عرب می دانید، که به نظر من درست می گویید. ولی خود شما، نوشته و اظهاراتِ عده ای عرب ستیز را، زیر این عنوان کلی "...من که فارس هستم..." به حسابِ همهِ فارس زبان ها می گزارید؟ چرا همهِ ما را هدف درشت گویی ها و اتهام ناروا قرار می دهید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ تير ۱٣۹۱ -  ٣۰ ژوئن ۲۰۱۲


آقای یوسف عزیزی بنی طُرُف
پیرو سخنرانیِ تاریخ 13 نوامبر 2011 شما در اتاقِ پالتاکِ "آذر تاک " (1)، مصمم بودم در اسرع وقت، نظرات و انتقاداتم را، به تفصیل مطرح کنم. متأسّفانه تصادف و بیماری، اجازه نداد تا زودتر از این به وعده ام وفا کنم. لذا کوشش میکنم برای یادآوریِ شما و خوانندگان، هر جا که لازم است، نشانیِ نوشته هایِ شما، و یا منابعِ استفاده شده را، در زیر این یادداشت، مشخص نمایم. بدیهی است امکانِ ارزیابیِ همه‍ی نظراتِ شما، از حوصله یِ این نوشته، خارج است.
مایلم قبل از ورودِ به موضوع، چند مورد را به اطلاع برسانم:
در بخش هایی از این نوشته، همان گونه که در ارتباط با وقایع تاریخی خواهید خواند، ممکن است شائبه یِ طرفداریِ من از سلسله‍ی پهلوی، به ذهن خطور کند. زینهار که چنین مباد. آشکارا می گویم که احداث راه و راه آهن، فرودگاه و بندر، ساختِ دانشگاه، و بی شمار پروژه های عمرانیِ دیگر، اعزام دانشجو به خارج، تشکیلِ ادارات، دادگستری و آموزش و پرورش به سبکِ نوین، کوتاه کردن دستِ آخوندها و کشفِ حجاب، در دورانِ کوتاه حکومتِ رضاشاه، و با بودجه‍ی محدودی که داشت، در تاریخِ اخیرِ ایران و حتی کشورهایِ همسایه، کم نظیر بود. نمی توان انکار کرد که پیروزی هایِ اوّلیه در جنگِ با عراق، تا آزاد سازیِ خرّمشهر، در شهریورِ 1361 علارغم جان بازی هایِ نیروهایِ مردمی (بویژه همه یِ ساکنانِ مناطقِ مرزیِ غربِ کشور)، بدونِ از جان گذشتگیِ نظامیانِ آموزش دیده و و طن دوست، و پشتیبانیِ تسلیحاتیِ مدرنِ (تانک، توپخانه، هواپیما و هلیکوپتر) به جا مانده از ارتشِ شاهنشاهی، به آن زودی حاصل نمی شد. متأسفانه روی دیگرِ سکّه یِ حکومتِ سلسله‍ی پهلوی، یعنی رویِ کار آمدن با حمایتِ بیگانگان، اِعمالِ سیستم حکومتِ فردی و استبدادِ حکومتی به همراه سانسورِ گسترده، نبودِ آزادی بیان و مطبوعات، عقدِ قرارداد هایِ زیان بارِ نفت، بدونِ مشورت با کارشناسانِ دلسوز، اشتیاقِ (حرص) فراوان به جمع آوریِ ثروت و جز آنها، تمامیِ خدماتِ انجام شده را تحت الشعاع قرار داده، و لطماتِ بسیاری به رشدِ فرهنگی، سیاسی و اجتماعیِ جامعه‍ی ایران وارد نمود.
ضمنن آنجا که از اقوام نام میبرم، کوشش کرده ام به ترتیبِ الفبا باشد.   
1 – "زبانِ مادری تنها یک ابزار میانجی میان گویشورانِِ آن نیست. اگر این سخن را بپذیریم که آدمی با آموختنِ هر زبانی، از یک جهان بینی نوین برخوردار می‌شود، زبان مادری را باید آن ابزاری بدانیم، که نخستین جهان بینیِ هر کسی را در ناخودآگاهِ او جای می‌دهد، چرا که آموزش زبان- و این سخن را تنها و تنها دربارهِ زبانِ مادری می‌توان نوشت - از همان زمانی آغاز می‌شود که فرد هنوز زاده نشده است، و در زهدانِ مادر صداهایِ برون را می‌شنود و رفته رفته با آنها خو می‌گیرد، نخستین صدا، صدایِ مادر است. همه آن صداهایی که از دهانِ مادر بدر می‌آیند، بویژه سخن گفتن و آوازخواندن در ناخودآگاهِ کودک جای می‌گیرند و پس از زاده شدن نیز او را بیاد آرامشِ درونِ زهدانِ مادر می‌اندازند. پس نه تنها جهان بینی، که "کیستیِ" آدمی نیز از درونِ زهدانِ مادر شکل می‌گیرد". این حق، مانند برابریِ زن و مرد در همه زمینه‌ها، برخورداری از بهداشت و آموزش و پرورش و کار، و آزادیِ اندیشه از آن دسته حقوقِ شهروندی است که بر سرِ آن بگومگو و چون و چرا نمی‌توان کرد و آنرا به رأی نیز نمی‌توان گذاشت. جلوگیری از آموزشِ زبان مادری و آفرینش فرهنگی به آن زبان به همان اندازه بیخردانه و ناشدنی است، که به یک شهروند بگوئیم حق ندارد با پولی که از مادرش به او رسیده خانه‌ای بخرد و یا آنرا سرمایه کند و با کار و تلاش خود از آن سود ببرد (2). بنا براین، بدون هیچ پیش شرطی، با نظر شما و همفکرانتان، مبنی بر حق آموزش کلاسیکِ زبان هایِ مادریِ رایج در کشورمان، انتشار آزاد کتاب و نشریات به این زبان ها، موافق بوده و آن را از حقوقِ مسلّم و غیر قابل انکار یک جامعهِ دموکرات میدانم.
2 – من براین باورم که هیچ یک از نژادهایِ زرد، سرخ، سفید یا سیاه، بر دیگر برتری ندارد. شادروان پرویز شاپور، در یکی از کاریکلماتور هایش، تعبیر جالبی دارد "سایه‍ی چهار نژاد، یک رنگ است". لذا با احترام به همه‍ی کوششگران علیه نژاد پرستی، دیگرستیزی و خودبرتربینی، هرگونه برتری جویی قومی، نژادی، جنسی، زبانی، فرهنگی، عقیدتی (مذهبی) و غیره را، که مفصّلن در نوشته‍ی قبلیِ من در شهروند ذکر شده (3)، تقبیح کرده، و آن را شدیدن محکوم میکنم. تردیدی نیست که تنفر قومی و برتر شمردن خود بر دیگری، واقعیتی غیرِ قابل انکار در میانِ قشرِ وسیعی از افراد کشورِ ما میباشد. بنا به نوشته‍ی شما و دیگر فعالان و کنشگران، این ستیز به گروه و یا قومِ خاصی محدود نشده، و کم و بیش، همه‍ی اقوامِ کشور را شامل میشود. متداول ترین آنها، واژه هایِ زشتی است که به هموطنان ترک، عرب، کرد، لر و فارسی زبانان... نسبت داده می شود. درد آورترین آنها، جوک هایِ بسیار کثیف و چندش آوری است که در باره‍ی هموطنانِ شریف گیلانی و مازندرانی گفته میشود.
بنا به نوشته‍ی آقای ماشاءالله رزمی در ایران امروز 12 تیر 1385، چینی‌ها، روس‌ها، اروپائی‌ها، عرب‌ها و فارس‌ها (احتمالاً می توان عده ای از ارامنه را هم به این لیست افزود – از من)، هر یک به شیوهِ خود و بدرجاتِ مختلف، دارای اخلاقِ ترک ستیز هستند (نقل به مضمون). و در فرازی دیگر می نویسند: "گاها نیز بعضی از کردها که خود و حقوقشان بوسیله پان ایرانیست‌ها پایمال شده است برای مخالفت با ترک‌ها به همان گفتارهای پان ایرانیست‌ها متوسّل می‌شوند، بدینجهت ترک‌ها یِ معتقد به اصالتِ ترکی می‌گویند: "ترک غیر از ترک دوستی ندارد".
ممکن است عده ای از مردم کشورهای یاد شده، به هر دلیلی دارای گرایش ترک ستیز باشند، ولی ترک ستیز بودن همهِ آنها، یعنی جمعیتی بیش از دو میلیارد نفر، اغراق و دور از ذهن به نظر می رسد.
3 – در اینجا به چند مثال، علاوه بر نمونه های ارائه شده توسط شما، به عنوان مشتی از خروار، اشاره میکنم.
اولین نمونه: "... خیلی ساده بگویم که من فکر کردم زبان فارسی را که در شرایط بسیار سخت به من تحمیل شده بود، اگر یاد نگیرم و خوب هم یاد نگیرم، کاری از پیش نخواهم برد. من باید از این زبان انتقام می گرفتم...". از همه‍ی خوانندگانی که هموطنِ نویسندهِ این متن را می شناسند، درخواست میکنم نام ایشان را ذکر نکنند. چون نوشتهِ ایشان مربوط به چندین سال پیش است، و بعید نیست در حال حاضر، نظر دیگری داشته باشند. ضمن اینکه هدفِ من تنها اشاره به وجود این گونه جریان فکری، بین بعضی از هموطنان بوده، و شخصِ نویسنده، یا وابستگی عقیدتی، قومی و فرهنگیِ او، مطلقاً مورد نظر نمیباشد.
نمونه‍ی دیگر، گزارش خانم فرشته مولوی، در شهروند شمارهِ 1341 تاریخ هفتم جولای 2011، تحت عنوان "تَگَری به کتاب" است (4). گزارشی دردآور از فحش ها و کلماتِ رکیک هموطنان ترک و فارسی زبان، در صفحات کتاب فارسی کتابخانه مرجع تورنتو.
نمونهِ سوم که می تواند موجب تحریک احساساتِ عدّه ای از هموطنان عرب شده باشد، توسط آقای علیرضا اصغر زاده، دوست شما و در حضور شما، در سمینار فوریهِ 2011 بیان شده است. دریغ از شنیدن جمله ای از طرف شما در نفی نتیجه گیری ایشان. آقای اصغرزاده مانند عده ای دیگر، واژهِ "تازی" را "سگ" معنی کرده بودند.
یقین دارم که میدانید در زبان فارسی، و اصولن در کلیهِ زبانها (ازجمله ترکی و عربی)، یک واژه، میتواند معانی مختلفی داشته باشد. نمونه های متعددّی را میتوان ارائه کرد. من به پاره ای از این واژه ها در زبان های فارسی (با استفاده از لغت نامه‍ی دهخدا)، و انگلیسی، اشاره میکنم.
تازی، دارای چهار معنی، از جمله: عربی، عرب و کسی که در عربستان میماند، همچنین نوعی سگ شکاری ایرانی. شیر، با معانی بسیار، از جمله‍ی سه معنیِ بسیار آشنای شیر نوشیدنی، شیر آب و حیوان جنگلی معروف به سلطان حیوانات. عَجَم، دارای چندین معنی، مانند کندزبانان، غیر عرب و باشندگان ایران و توران. غذا، دارای هفت معنی، از جمله خورش و خوراکی و همچنین بولِ (ادرار، شاش) شتر.
در زبان انگلیسی این مشابهات لغوی، کمتر از زبان فارسی نیست. به چند نمونه بسنده می کنم. یکی Tear به معنای (اشک، گریه، دراندن، گسیختن، ...)، و دیگری Bear (بردن، حمل کردن، ...، زاییدن، میوه دادن، تاب آوردن، تحمّل کردن. در عین حال به معنی خرس، و در صورتی که با حروف درشت نوشته شود، لقبی است برای روسیّه و دولت شوروی سابق. همین واژه‍ی Ethnic که مرتّبن در سخنرانی های هموطنان، به کار برده می شود، دارای معانیِ: نژادی، قومی، ... و کافر میباشد.
وقتی یک فارسی زبان می گوید غذا و غذا خوری، آیا شایسته است آن را ادرار و محل خوردن ادرار شتر معنی کنیم؟
امیدوارم این گونه معنی کردن واژه ها از سوی آقای اصغرزاده، فقط ناشی از بی اطلاعی و ناآشناییِ ایشان، به زبان فارسی باشد.
4 – با کمال تأسّف شاهدیم که این دیگر ستیزی ها، در کشورهای پیشرفته غربی هم دیده میشود، آن هم توأم با خشونت عملی و قتل. معروف ترین آنها، کشتار کورِ (به رگبار بستن) حدود یکصد نفر در کمپی در نروژ، کشتن چند نفر در بریتیش کلمبیای کانادا، و تهدید نژاد پرستانهِ یک زن و شوهر (زن سفید پوست و شوهر سیاه پوست) در نیومارکت انتاریو (شمال شهر تورنتو - کانادا)، مبنی بر اینکه یا از محله بیرون بروید و یا با مرگ روبرو شوید (صفحه 17 شهروند 1367 پنجم ژانویه 2012). البته پس از ترسیمِ صلیب شکستهِ نازی ها پشت درِ گاراژ آنها. گروههای نئونازی آلمان، تعداد زیادی عضو داشته و گفته می شود که عده ای از آن ها میتوانند خشونت گرا باشند.
علارغم آنکه دولت های غربی، با تهیه قوانین بازدارنده و آموزش جامعه، به طور جّدی با این تمایلات برخورد کرده و میکنند، ولی با تأسّف شاهدیم که این پدیده های نامیمون، هر از گاهی تکرار می شود، کشتار اخیر عدّه ای از مردم و پلیس در کشور فرانسه از آن جمله است.
5 – خوش بختانه تاکنون در کشورمان، جز از طرف حکومتگران، کمتر شاهد چنین وقایعی از سویِ مردم، بوده ایم. در معدود مواردی چون درگیری های اوایل انقلاب در آذربایجان غربی، تردید دارم که بتوان نفرت قومی را، به عنوان عاملِ اصلیِ آن نام برد. امیدوارم تبلیغ نفرت توسط دولتیان و افراطیون (قومی، نژادی، زبانی و دینی)، کشور ما را گرفتار مصیبت های ذکر شده در بند 4 بالا نکند.
6 – شما نوشته اید "در واقع اگر بخواهیم دربارهِ روندِ تاریخیِ نژادپرستی نسبت به ملیّت های غیر فارس در ایران صحبت کنیم یکی از عمده ترین نمودهای این پدیده، همانا راسیسم ضدعربی و ضدترکی است که ریشه هایش به نهضت شعوبیه می رسد و ابوالقاسم فردوسی یکی از سردمداران آن بود. شاهنامه که مجموعه ای از اساطیر بیش نیست، یکی از منابع عمدهِ تغذیهِ نژادپرستی علیه عرب ها و ترک ها در ایران معاصر است".
کاش شما علت برپایی جنبش شعوبیه، در اویل قرن دوم هجری (فردوسی متولد اوایل قرن چهارم هجری است) را هم، شرح می دادید.
چرایی برپایی چنین جنبشی به رفتار اعراب به طور عام، و حکومت گران عرب به طور خاص، با ایرانیان و نژادهای ناعرب باز گشته، و هدف اصلی، مبارزه با حکومتگران عرب، و قطع سلطه آن ها از سرزمین شان بوده است. تا آنجا که این جنبش، برای براندازی امویان، با عبّاسیان نیز همراهی کرد. و پس از آن، با ملاحظهِ رفتار حکومتگران جدید، ناگزیر به ادامه مبارزه با آنان شد. این جنبش به رهبریِ مردمانی از حوزهِ شرقی امپراطوری عرب، آنچنان گیرایی و کششی داشت، که توده‌های بزرگی از رسته‌های گونه گون اجتماع را به خود کشید، و تبلیغات ایشان به اندازه‌ای بود که دیگر ملل و حتّا عرب‌ها نیز به جرگهِ آن در آمدند. گواهِ این سخن گُسترهِ نام‌های سرشناس شعوبیه در کتاب‌های تاریخی و ادبی است.
7 – مثال ها زیاد است، به تعداد کمی از آن ها اشاره میکنم. حکام عرب با عجم ها، حتی بعد از گرویدن به اسلام، به عنوان انسان‌های درجه دوم برخورد می‌کردند. حتّا در بصره، مسجد موالی(تازه مسلمانان)، از دیگران جدا بود. اموی ها، با استناد به احادیث مجعول زبان مردم عجم را تحقیر می‌کردند. از زمان معاویه، و در تمام دوران حکومت امویان، و با هدف تحقیر، همهِ (توجه شود، همه) ساکنانِ حوزهِ شرقی امپراطوری عرب را، عجم/ عجمی، یعنی کند زبان و نفهم مینامیدند. تعصب امویها به حدّی بود که قتیبه بن مسلم والی خراسان، علیه کسانی که خط خوارزمی می‌نوشتند و سنّت علمی سرزمین خود را می‌شناختند، با شدّت عمل برخورد می‌کرد.   
مقدّسی (که در قرن چهارم هجری می زیست) در احسن التّقاسیم فی معرفه الاقالیم، یکی از این احادیث را بدین مضمون نقل نموده‌است: "مبغوض‌ترین زبانها در نزد خدا زبان فارسی است، و زبان خوزستان زبان شیطان است و زبان اهل جهنّم زبان بخارایی و زبان اهل جنّت (بهشت-از من) زبان عربی است". این همان روایتی است که سال گذشته، بخشی از آن توسط آخوندی در بالای منبر بیان شد، البته زبان فارسی را جایگزین زبان بخارایی کرد. شعر آقای سید مصطفی بادکوبه ای زیر عنوان خدای عرب، که در اخبار روز سی ام می 2011 (5) به آن اشاره کردید، به همین مناسبت، و نوعی عکس العمل بود. با همهِ اینها، من با این گونه بیانات، که بطور کلی اعراب را مورد خطاب قرار میدهد (از طرف هرکسی، حتّا شخصیتی مانند فردوسی)، موافق نیستم. ولی بجا بود شما هم امانتداری کرده، به توضیحات و پوزش خواهی آقای بادکوبه ای، از اعراب کشورمان، که قبل از شعر خوانی بیان داشتند، اشاره ای می کردید. ضمناً شنیده ام که آقای بادکوبه ای عضو جبهه ملّی نبوده، و به جرم سرودن این شعر زندانی شده، و گویا هنوز هم در زندان هستند.
شما در مصاحبه با هفته نامهِ عصر کارون (6)، در پاسخ سئوال خبرنگار مبنی بر این که عده ای از فعالان عرب مقالاتی نوشته و سخنانی گفته اند که هویت ملی و باستانی ما را زیر سئوال میبرند (نقل به مضمون) ضمن مخالفت با این گفتمان، بیان کردید که "گفتمان شووینیستی عمدتا توسط روشنفکران قومیّت مسلط ترویج میشود که تریبونها و رسانه های بیشتری را در اختیار دارند و زبانشان و کلامشان عرصه عمومی بیشتری را پوشش میدهد وگرنه حالا کسی در مقاله ای در نشریه محلی بنویسد که شاید هزار نفر هم در اهواز آن را نخوانند، این تاثیر چندانی ندارد". حرف شما بسیار جالب و متین است. فقط در عجبم که چرا شعر آقای بادکوبه ای را، که در جمعی کمتر از 300 نفر، آن هم در همدان خوانده شده، وبه همین ترتیب شعر خوانیٍ آقای عالی پیام در اجتماع 100 تا 150 نفر را، این چنین بزرگ نمایی می کنید؟

من به دُر فشانی های دهه های اخیرِ حکومتگران کشورهای عربی (از جمله حکومتگران سابق عراق که می گفتند خداوند مگس و عجم و جهود را نباید خلق میکرد) و بخشی از مردمِ تحتِ تأثیرِ تبلیغاتِ این حکام نمی پردازم. چون شما در بیان خود، به زمان حال بسنده نکرده، و با معیارهای کنونی، مواردی را در لابلای تاریخ، و گذشته های دور، جستجو و عرضه کرده اید، به عنوان آخرین مثال، به نظر ابن خلدون (732- 808 ه‍ ق)، مورخ عرب اهل تونس، درکتاب المقدمه اشاره میکنم:
"خوی آنان (امیدوارم که منظور ابن خلدون، حکومتگران عرب بوده، نه اعراب به طور عام) غارتگری است که هر چه را در دست دیگران بیابند می ربایند و تاراج می کنند، و روزی آنان در پرتو نیزه های ایشان فراهم می آید. و در ربودن اموال دیگران به اندازه و حد معینی قائل نیستند، بلکه چشم ایشان به هرگونه ثروت یا کالا یا ابزار زندگی بیفتد آن را غارت می کنند...تمام هَمِّ ایشان مصروف ربودن اموال مردم از راه غارتگری یا باج ستانی است...اگر از آغاز خلقت به کشورهایی بنگریم که تازیان آنها را با جهانگشایی و زور متصرف شده اند، خواهیم دید که چگونه عمران و تمدن از آن ممالک رخت بربسته، و سرزمین های آباد و مسکون آنها ویران و خالی از جمعیت شده است، چنان که گویی آن ممالک به کلی دگرگون گردیده است". البته ابن خلدون در این بخش از نوشته خود، کتاب سوزان و نابودی آثار فرهنگی، تحمیل زبان عربی، تجاوز به زنان و قتل عام مردم به جرم دفاع از شهر و دیارشان، و گرداندن آسیاب با خون مردم بیگناه را از قلم انداخته است.
8 – شما در مورد شاهنامه، با لحنی تحقیر آمیز، می نویسید "شاهنامه که مجموعه ای از اساطیر بیش نیست". و این چه شباهت عجیبی با گفتهِ سلطان محمود غزنوی دارد. در مورد فردوسی و اهمیت شاهنامه، فردوسی شناسان بسیاری اعم از ایرانی و غیر ایرانی، مقالات فراوانی نوشته اند. شایسته است به آنها مراجعه شود. کوشش می کنم با بضاعت مختصرم، توضیح کوتاهی داده و شرح بیشتر را به کارشناسان واگزار نمایم.
اهمیت شاهنامه، عمدتن به خاطر تلاش این بزرگمرد، در ادامهِ راهِ پیشینیان خود، دراحیای زبان فارسی است. آن جا که به درستی می گوید:
بسی رنج بردم درین سال سی      عجم زنده کردم بدین پارسی
ویا این که:
پی افکندم از نظم کاخی بلند       که از باد و باران نبیند گزند
از حدود پنجاه هزار بیت شعرِ شاهنامه، تعداد واژه های غیر فارسی، کمتر از حدود پنج درصد است. این در زمانه ای است که منطقه (افغانستان، ایران ...)، گرچه حکمران بومی دارد، ولی مشروعیت آنها، با تأیید و تصویب خلفای عباسی بوده، و فشار استعماری آنها بر زبان بومی و زیست فرهنگی مردم، به شدت برقرار است. سرفرازان و وطن دوستان، به آسانی و اشاره یا اقدام مستقیمِ حکومتگران عرب، اعدام می شوند. سوگ نامهِ جان گداز اعدام حسنک وزیر، به روایت ابوالفضل بیهقی را باید خواند، تا با مختصری از این بیداد آشنا شد..
آقای جلال خالقی مطلق، پژوهشگر فرهیختهِ شاهنامه (مصاحبه با آقای ایرج ادیب زاده، نشریه سلام تورنتو 31 جولای 2008 تورنتو) بر این باور است که "دو سوم شاهنامه، مربوط به دوران ساسانیان است، که کمتر مورد توجه بوده است. در این بخشِ از این کتاب، آگاهی های منحصر به فردی در زمینهِ تشکیلات اداری و قوانین دولت ساسانی، آداب و رسوم خانوادگی و اجتماعی، طبقات مختلفِ مردم، ادبیات توده و اشرافی و ادبیات اندرز و نکات بسیار ارزنده ای را در دسترس ما می گزارد، و پنجرهِ دیگری را در مورد اهمیت ناشناختهِ این کتاب باز می گشاید".
خلق چنین اثری، که حکایت از توانایی ادبیِ و اطلاعات وسیعِ سراینده آن دارد، به جز شاهکار، چه نامی می تواند داشته باشد؟
شاهنامه از منظر اساطیری هم، یک شاهکار است. آن چنان که حتی عده ای از غیر فارسی زبان ها هم، آن را بزرگ ترین کتاب حماسی میدانند. اگر قرار باشد کتاب حماسی و اساطیری بی اهمیت باشد، این همه توجه به کتابهای اسطوره نویسان یونان، روم ... را چگونه باید توجیه کرد؟
9 – توجه داشته باشید که ذکر بخشی از عملکرد تاریخی حکومتگران خونریز عرب در این یادداشت، منحصراً در پاسخ به روایت های شما از آن دوران است. ستمگری و تجاوز، شیوهِ اغلب حگومتگران و پادشاهان در طول تاریخ بوده. پیغمبر اسلام، در مکّه از آیه های رحمت می گفت، و به محض قدرت یافتنِ در مدینه، آیه های قتال و قصاص را نازل کرد. آیت الله خمینی در پاریس وعدهِ حقوق بشر و آزادی می داد، ولی با ورود به ایران، جز بی عدالتی و کشتار مردم بیگناه، کاری نکرد. وقتی هم مغایرت گفته هایش را یادآور شدند، گفت "خدعه کردم".
داستان های فراوانی از کله ها منار ساختن، چشم درآوردن در مقیاس وسیع، زنده زنده خوردن محکومین توسط آدمخواران سلطنتی، کشتار ملت های بیگناه و تاراج اموال آنها، و نظایر آن خوانده و شنیده ایم. باور دارم که کند و کاو تاریخ و پیدا کردن نقطهِ ضعفی، برای نکوهشِ مفاخرِ ادبیِ آن دوران، که در راه مبارزه با سیطرهِ حکومتگرانِ سفاک و خونریز، از سَرِ درد، فریادی برآورده و ناسزایی گفته اند، کارساز نیست.
امیر کبیر یکی از بزرگان تاریخ ما و از مفاخر ملی کشور است. خدمات ارزندهِ او چه قبل و چه در دوران کوتاه صدارتش، زبانزد خاص و عام است. بدون ورود به جزئیات، و با عنایت به برخی از عملکردهای آن روانشاد، هنوز نامش به نیکی بر تارک تاریخ ایران می درخشد. آیا می توانیم با معیارهای امروزی، او را محکوم کنیم؟ به نظر من پاسخ منفی است. بزرگانی چون فردوسی هم این چنینند، آنها را با متر و معیار امروز، و بدون در نظر گرفتن شرایطِ دوران زندگی شان، و رنجهایی که از حکومتگران دیده اند، داوری نکنیم.   
10 – نوشته اید که "اندیشه های افراطی فارس محور ... توسط شخصی به نام حسینقلی یا حسینعلی آقا... (در زمان فتحعلی شاه قاجار)، به ایران آورده شد". و از کتاب کنت دو گوبینو، سفیر فرانسه نقل کرده اید که "... او تازیان را دشمن ایرانیان و ایران می دانست و ستایشگر آئین زرتشت بود. وی اعتقاد داشت که برای احیای زبان ملّی، باید همهِ لغت های عربی را از زبان فارسی بیرون ریخت ..." (1). آقای بنی طرف، شما که عضو کانون نویسندگان ایران بودید، و می دانید که پالایش کامل یک زبان از واژه های وارداتی، که حاصل سده ها هم نشینی با یکدیگر است، عملی نبوده (کاری که فردوسی هم نتوانست انجام دهد)، و اصولن چنین برنامه ای نه می توانست و نه می تواند اجرایی شود. زیرا همه زبان های جهان به ویژه همسایگان، با هم داد و ستد واژگانی داشته اند و دارند و خواهند داشت . وجود کلمات عربی، ترکی و ...، در زبان فارسی امری طبیعی است، همان گونه که در این زبانها واژه هایی با ریشه فارسی وجود دارد.
پس از گذشت بیش از 150 سال از تاریخِ روایت فوق، و همچنین فعالیت گروه های به تعبیر شما عرب ستیز (با ذهن شیطانیِ معتقد به پاکی نژاد آریایی نظیر محمود افشار و ذبیح بهروز و فروغی و همپالکی های آنان)، ملاحظه می کنید که تعداد واژه های فارسی به کار برده شده، در همین نوشتهِ من، بسیار کمتر از لغات عربی و یا ریشهِ عربی است.
از همهِ اینها گذشته، آیا پالایش زبان فارسی، از واژه های عربی، نشانه عرب ستیزی و یا فارس گرایی افراطی است؟ با چنین باوری، اصرار در حفظ لغات عربی در زبان فارسی را، نمی توان عرب گرایی و فارسی ستیزی افراطی دانست؟
11 – پیشنهاد آقا خان کرمانی برای خرید قسمتی از زمین های ثروت خیز خوزستان، توسط پارسیان هند، را به طرح تئودور هرتسل، شبیه دانسته اید. نوشته اید که ناصرالدین شاه زیر بارِ این معامله نرفت و نتیجه‍ی لازم از این کار گرفته نشد. چرا قصاص قبل از جنایت میکنید. آن هم در مورد طرحی که هیچ گاه (در بندهای 12 و 13 به آن اشاره خواهم کرد)، به اجرا در نیامده است.
طرح چنین شباهت هایی، با عنایت به جنایات مستمر اعمال شده توسط حکومتگران اسراییل در حق مردم فلسطین، و بی اعتنایی به قطعنامه های سازمان ملل متحد، قیاس بیهوده و بی پایه ای است.
12 – نوشته اید که "طرح فاشیستی و ضد انسانی "خرید عربستان" آقاخان کرمانی که هموطنان عربمان را هدف قرار داده بود، گرچه ظاهرن در دورهِ ناصرالدین شاه اجرا نشد، اما با گسترش افکار تند ناسیونالیستی فارس محور در ایران، به تدریج زمینه های لازم را پیدا کرد و بخشی از آن در اوایل دورهِ رضاشاه پهلوی به اجرا درآمد".
"در سال 1304 شمسی و دقیقن پس از سرنگونی شیخ خزعل، آخرین فرمانروای عرب اقلیم عربستان (خوزستان کنونی)، شماری از سرمایه داران و زمین خواران زردشتی از شهر یزد و از پارسیان هند، طرح میرزا آقاخان کرمانی را به رضا شاه یادآور شدند. "اردشیر جی" عامل درجه اول انگلیس در ایران آن زمان، واسطه این کار بود. وی از پارسیان هند و معرف رضا خان به سفارت انگلیس در تهران برای انجام کودتا علیه خاندان قاجار بود. از این رو، رضا شاه سلطنت خودرا مدیون اردشیر جی می دانست. ضمنا اردشیر جی پدر شاپور جی عامل اصلی کودتای 28 مرداد 32 است. این سرمایه داران و زمین خواران زردشتی غیر بومی پس از توافق با رضا شاه، زمین های مرغوب زراعی کشاورزان عرب در کرانه باختری رود کارون در شهر اهواز را به ثمن بخس خریدند. این منطقه که "سید عباس" نام داشت در روزگار محمد رضا پهلوی "کیان پارس" نام گرفت که هم اکنون از گران ترین و شیک ترین محله های شهر اهواز به شمار می رود. تا سه چهار سال پیش، هنوز میان شهرداری اهواز و شرکت های زردشتی مالک این زمین ها- که اغلب به مستغلات بدل شده اند– اختلاف وجود داشت و البته در مورد توسعه بلوار ساحلی شط کارون یا مسایلی از این دست" (1).
شما نیک میدانید که بسیاری از مستغلات کیان پارس، قبل از انقلاب 57 به خریداران، فروخته شده، و دیگر در اختیار مالکین اوّلیّهِ آن نیست.
دردههِ سیِ شمسی، منطقهِ بسیار وسیعی به نام شهرآرا، در غرب تهران آن زمان، که حالا از مناطق بسیار مرغوب، و تقریباً مرکزیِ شهر است، و سه اتوبان در شرق، شمال و غرب آن قرار دارد، برای شهرک سازی، به آقای دریانی، از هموطنان ترک، واگزار گردید. من منطقهِ کیان پارس را برای بار اول در دههِ چهل شمسی دیده ام. مساحت شهرآرا، آن اندازه وسیع است که به هیچوجه با کیان پارس قابل مقایسه نمی باشد.
در همین دهه، منطقهِ وسیعی از جنگل و زمین های کنار دریا، برای احداث مجموعهِ تفریحی در متل قو، به آقای جمشید جوانشیر، آن هم از هموطنان ترک واگزار شد.
از ذکر سرمایه گزاری های آقای عرب، صاحب هتل آبادان، در سطح کشور خودداری میکنم. قطعن این را هم میدانید که نمایندگی کوکا کولا و فولکس واگن، در اختیار یک هموطن عرب بود. برای طولانی نشدن این نوشته، به همین چند مثال بسنده میکنم.
13 – آقای بنی طرف، کشور ایران ملکِ مشاعِ همهِ اتباع کشور منجمله زردشتی ها بوده، و در شرایطی که اقوام مختلف ساکن کشور، به راحتی اجازه خرید و فروش زمین و ساختمان را در همه‍ی نقاط کشور داشتند، مستثنی کردن زردشتیان ایران، که بعضاً بیش از 2000 سال در این کشور ساکنند، تبعیضی آشکار بوده، و تشبیه آنها به بانیان صهیونیسم بین الملل، توهینی دردآور میباشد. نمونه ای از بی عدالتی در حق زردشتیان، فتوای آیت الله خامنه ای است "اگر یک زردشتی مسلمان شود، تمام ارث خانواده، به این تازه مسلمان، تعلق گرفته و دیگر وراث از ارث محرومند".
پیشنهاد میکنم همین نوشته خود را یکبار دیگر بخوانید، و ببینید که طرح ضد انسانی "خرید عربستانِ" ادعایی شما، منتهی به خرید یک قطعه زمین در اهواز شده، آن هم در شرایطی که رضاشاه قادر به تصرف و خرید زمین های زیادی بود و کسی جرأت مخالفت با او را نداشت. اینجاست که باید به قدرت خیال بافی شما در انطباق طرح ضد انسانی "خرید عربستان" و خرید یک قطعه زمین در اهواز (که حدود 80 سال پس از خرید، به "گران ترین و شیک ترین محله های شهر اهواز" تبدیل شده)، با طرح تئودور هرتسل، آفرین گفت.
من از شهرک اصفهان نو اطلاعی ندارم، ولی میدانم که شهرک یزد نو در منطقهِ بایر و غیر مسکون مرز عراق برای عده ای از کشاورزان یزدی، با دسترسی از طریق یک جادهِ خاکی کم عرض، که با اندک بارندگی غیر قابل عبور می شد، پی افکنده شد. این کشاورزان سخت کوش و با تجربهِ حاشیهِ کویر، با ابتدایی ترین امکانات (مدتها زندگی در چادر و کانتینر، در هوای گرم و طاقت فرسای منطقه)، آن را به محل زیست و کشاورزی تبدیل کردند، به نحوی که قبل از انقلاب، عده ای از هموطنان عرب هم در آن ساکن شدند. نوشته اید که این دو شهرک پس از انقلاب بهمن 57 توسط بومیان عرب، دوباره به صاحبانِ اصلی شان باز گردانده شد. لابد به یزدی ها و اصفهانی ها هم اجازه زندگی در محل داده نشده، و مجبور به ترک منطقه و استان و اصطلاحن، نَفیِ بَلَد شدند.
14 – در مصاحبه با خانم سیما سحر زرهی (7)، می گویید "به عنوان رهبران اقلیت ها، بار دیگر در کنار فارس ها نخواهیم جنگید، مگر رسماً حقوق ما را بپذیرند. اگر شروط ما در نظر گرفته نشود، ما در جنبش شما شرکت نمی کنیم. رهبران جنبش سبز باید اعلام کنند که در چشم اندازشان برای ایران نوین، حقوق اقلیت ها گنجانده شده است. آنها باید فدرالیسم را در خط مشی سیاسی خود بپذیرند". در شرایطی که مقالات متعددی در حمایت از انقلابیون بهار عربیِ غیرِهموطن نوشته اید، چگونه حمایت از جنبش سبز را مشروط به پیش شرط میکنید. آیا قربانیان جنایت و تجاوز در زندان کهریزک، و کشتار بی رحمانهِ آنان در انتخابات سال 1388، نه به عنوان هموطن، بلکه به عنوان یک انسان، حقی بر شما ندارند؟ شما این نگرش را، چه می نامید؟
آقای بنی طرف، شما میدانید که تعیین نوع حکومت (فدرال یا جز آن)، نه از اختیارات رهبران مردم (اعم از نمادین و غیر نمادین، و یا شما که معلوم نیست کی و چگونه به عنوان رهبر انتخاب شده اید)، بلکه از اختیارات ویژه مردم است و نمی تواند جز با رأی ملت ایران، آن هم در یک انتخابات آزاد حاصل شود. بنابراین گفتمان شما، گفتمان وحدت نیست، و با شرط غیر قابل اجرای آن در حال حاضر، یک گفتمان تفرقه است. و شوربختانه، شبیهِ شعارِ "جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر یا کمتر" است.
شما می گویید که "دموکراسی اساسن یک فرهنگ است و نیاز به وقت فراوان دارد، تا در ذهنیت یک جامعهِ استبداد زده یا دارای سنّت های نیرومند و قبیله ای جا بیافتد" (صفحه‍ی 7 شهروند 1348 تاریخ 25 اوت 2011). در پی گیری این گفته‍ی بسیار متین شما، باید بدون هیچ پیش شرطی، ابتدا به ملت آگاهی داد، مزایا ومعایب انواع حکومت ها را باز گفت، و سپس رأی گیری کرد. در غیر اینصورت در فردای پیروزی ملت بر رژیم انسان ستیز جمهوری اسلامی، عده ای با رأی گیری آری یا نه، بختک دیگری احتمالن به مراتب بدتر از این رژیم را مستقر خواهند کرد.
15 – شما و عده ای دیگر از هموطنان، سابقه‍ی نام ایران و زبان فارسی را، به برآمدن رضاشاه پهلوی نسبت میدهید. این نظر شما دور از حقیقت است. من در نوشته‍ی قبلی خود توضیح جامعی ارائه کرده، و اشاره کردم که زمانی، زبان فارسی در گُستَرِهِ جغرافیایی وسیعی، از بنگلادش و شبه قاره هند تا ترکیه امروزی، زبان رسمی کشورها بود. تفصیل بیشتر آن در منبع شماره‍ی (3) در دسترس بوده و از تکرار آن خودداری میکنم.
روایت خودتان از کتاب کنت دو گوبینو (بند 10 بالا)، و استفاده از واژه های ایرانیان و ایران، زبان فارسی و زبان ملی، را به یاد آورید. اگر به قراردادهای آن دوران، به ویژه عهد نامه های ننگینِ گلستان و ترکمان چای، نظری بیندازید، باز هم این واژه ها را خواهید دید.
از شرح اولین روزنامه های چند منطقه از کشور که به زبان فارسی بوده صرفنظر کرده، و تنها به چند مستند، از بی شمار مستندات دوران قاجاریه اشاره میکنم. پیشنهاد دارم تا با جست و جو در اینترنت، مشاهده کنید که بر روی اسکناس های یک، پنج، بیست و پنجاه تومانی ناصرالدین شاه قاجار، عبارتِ "طهران، بانک شاهنشاهی ایران" درج شده است.
دارالفنون، که می‌شود گفت نخستین دانشگاه در تاریخ مدرن ایران میباشد، به همت روانشاد امیر کبیر، و در شروع پادشاهیِ ناصرالدین شاهِ قاجار، بنیان گذاشته شد. اولین گروهِ دانشجویان، اغلب شاهزادگان و فرزندان خانواده های اعیان بودند. قبل از جایگزینیِ اساتید خارجی با استادهای ایرانی، دروس مختلف توسط آنها به زبان فرانسه تدریس، و بوسیله‍ی مترجمین، به زبان فارسی ترجمه میشد. هم در این دوره و هم پس از جایگزینیِ اساتید خارجی، تمام کتابهای درسی، به زبان فارسی ترجمه یا تدوین میشد. به خاطر بیاوریم که این اقدامات، حدود 80 سال قبل از به قدرت رسیدن رضا شاه انجام میشده است.                                                                                                                                                   
16 – مدرسهِ ابتدایی به سبک نوین، برای اولین بار در سال 1268 شمسی در شهر تبریز، توسط روانشاد میرزا حسن تبریزی (معروف به رشدیه) در مسجدی در محلهِ ششکلان راه اندازی شد. هر بار که متحجران، با هجوم به مدرسه، آن را تعطیل میکردند، آن زنده یاد پس از مدتی، در محله ای دیگر مدرسه ای جدید دایر میکرد، و این کار تا زمان سفر به تهران، هشت بار در محل های مختلف شهر تبریز، تکرارشد.
گروهی از متحجران، به تحریک روحانیون، زنگ مدرسه وی را به ناقوس کلیسا تشبیه کردند، آن شادروان برای آرام کردن اوضاع، تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن استفاده نکند، و به جای آن، یکی از دانش آموزان، با صدای بلند، شعر زیر را که سرودهِ خود او بود می خواند:
هر آنکه پیِ علم و دانایی است    بداند که وقت صف آرایی است

17– قانون اساسی مشروطهِ سال 1285 شمسی و متمّم سال 1286 آن، به زبان فارسی است. عده ای از هموطنان ایراد میگیرند که، درست است که قانون اساسی به زبان فارسی است، ولی در این قانون اساسی، زبان فارسی، به عنوان زبان رسمیِ کشور ذکر نشده است. این راست است که چنین بندی در قانون اساسی وجود ندارد، ولی هیچ سندی هم وجود ندارد که نشان دهد در زمان طرح قانون اساسی و تصویب آن، زبان دیگری هم بدین منظور مطرح شده باشد. توجه به این واقعیت ضروریست که بند بندِ اصول قانون اساسی و به طور کلی همه‍ی قوانین، حاصلِ بحث های طولانیِ نمایندگان مجلس بوده و چکیدهِ آن بحث ها، به عنوان قانون، تصویب و منتشر میشود. تمام مذاکراتِ نمایدگانِ مجلسِ موسسان، به زبان فارسی طرح و ثبت شده، و کوچک ترین اشاره ای به زبان های دیگر کشور نشده است. در همین قانون اساسی، خطابهِ افتتاحیّهِ مجلس توسط پادشاه (اصل 10)، قَسَم نامهِ پادشاه جدید و یا نایب السلطنه (اصل 39 متمم قانون اساسی)، قَسَم نامهِ نمایندگان جدید (اصل 11)، به زبان فارسی است.
ماده 9 فصل اولِ قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، چنین می گوید: "شرایط‌ انتخاب‌ شدن‌ همان‌ شرایط‌ انتخاب‌ کردن‌ است‌ بعلاوه‌ باید انتخاب‌ شدگان‌ سواد فارسی‌ کامل‌ داشته‌ باشند و سنشان‌ کمتر از سی‌ سال‌ نباشد و داخل‌ خدمت‌ دولتی‌ نباشند". این قانون مصوب ربیع الثانی سال 1325 هجریِ قمری برابر با اردیبهشت 1286 هجری شمسی (سلطنت محمد علی شاه) است.
لازم به یادآوری است که عدم درج زبان رسمی در قانون اساسی کشورها، ویژهِ کشور ایران نبوده، و در اصول قانون اساسی هیچیک از کشورهایی که دارای یک زبان رسمی هستند، مانند آمریکا، آلمان، ایتالیا، فرانسه ... (به جز کشور ترکیه، و کشورهای چند زبانهِ کنونی)، هیچ ماده ای برای زبان رسمی کشور، منظور نشده است.
نکتهِ قابل توجه آن که، همهِ این وقایع، حدود 14 سال قبل از کودتای رضا خان، و 19 سال پیش از سلطنت رضاشاه، اتفاق افتاده، و سوگمندانه در این فاصله، قانون انجمن های ایالتی و ولایتی اجرا نشده است. رضا شاه پهلوی و مجموعهِ حکومتی او هم، این راه را ادامه داده اند.
به نوشتهِ ماشالله آجودانی در کتاب "یا مرگ یا تجدد"، "این ادعاهای پنهان و آشکاری که مدعی است زبان فارسی، با تحکم و قلدری رضا شاه پهلوی و به زور نظام اجباری، به مردم ایران تحمیل شده، _ و یا به بیان شما در سمینار فوریه‍ی 2011، به ما قالب شده(8) _ از نوع جعلیات و تبلیغات پا در هوایی است که پایه و اساس تاریخی ندارد".
18 – آقای بنی طُرُف، زبان فارسی، از گذشته های دور، زبان رسمی کشور بود. اگر مدعی هستید که این زبان به عنوان زبان همهِ ملیّت های ایرانی قالب شده، توسط اجداد شما و ما و همهِ اقوام، در طول تاریخ، و همچنین در زمان انقلاب مشروطیت، قالب شده است، نه توسط حکومت منفور پهلوی و پان ایرانیست های آریایی.
یادآوری می کنم که شرح این سوابق، منحصرن برای نشان دادن واقعیت های تاریخی و نادرستی روایت شما، و همچنین آگاهی خوانندگان بوده، و نباید به عنوانِ اعلامِ برتریِ زبان فارسی، بر دیگر زبانها، علی الخصوص زبانهای موجود در کشورمان، تلقی شود. چون هیچ زبانی برتر و شیرین تر از زبان مادری، برای گویشوران آن زبان نیست. زبان های بسیاری در گذر تاریخ منقرض شده و بعضی از آنها، در حال انقراضند. آنچه در کشور ما موجود است، زبانها، گویشها و لهجه های متعدد موزاییک اقوام کشور ماست، که امیدوارم همه در شکوفایی و اعتلای آنها بکوشیم.
19– ایران کشوری کثیرالملّه نیست. استدلال کرده اید که در گذشته، کشور ایران، ممالک محروسه‍ی ایران نامیده میشده، و در متمم قانون اساسی مشروطیّت نیز، اینگونه ذکر شده است. یادآور می شوم که در تمام اصول این قانون اساسی و متمّم آن، تنها یکبار، و آن هم در اصل 90 از ممالک محروسه‍ی ایران نام برده شده است. در جای جایِ همین قانون اساسی، حدود سی بار، از ایران، مملکت ایران و واژه‍ی ملت ایران نام برده شده، و حتّا یکبار هم از ممالک و ملل ایران یاد نشده. سرتاپای آن قانون و متمم آن هم، بر پایهِ وجود یک ملت و یک کشور (اصلی متداول، هم در آن زمان، و در حال حاضر، در همهِ کشورها) نوشته شده است. در این جا باز گناهکاران اصلی (البته اگر ثابت شود که گناهی صورت گرفته)، اجداد شما و ما و دیگر اقوام کشور هستند.
میدانیم که معنای مملکت در قبل از صد سال پیش، با معنای امروزیِ آن، تفاوت فاحشی داشت. "در تلگرافها و نامه ها و دیگر نوشته های آن دوران، علاوه بر "ملت آذربایجان"، از "ملت کرمان" گرفته تا "ملت تهران" و "ملت ورامین" و حتا در جایی "ملت زرتشتی" هم به چشم می خورد، این ملت ولی آن ملتی که ما می پنداریم نیست. این واژه برای نخستین بار در نوشته های اندیشمندان دوران روشنگری مانند آخوندزاده و کرمانی و رشدیه و طالبوف و دیگران، بروزگار پادشاهی ناصرالدین شاه بود که با این برداشت بکارگرفته شد. همانگونه که واژه "وطن" نیز در چارچوب و راستای زایش ناسیونالیسم ایرانی، از درونمایه ای دیگر برخوردار شد و به نوشته‍ی عارف قزوینی "اگر من هیچ خدمت دیگر به موسیقی و ادبیّات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختم که ایرانی از ده هزار نفر، یک نفر نمی دانست وطن یعنی چه. تنها تصور می کردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زائیده شده باشد" (9).
20 – اغلب حکام ممالک محروسهِ دوران قاجاریه، شاهزادگان قاجاری، مانند ظل السلطان و نظایر او بودند. محدودهِ ممالک یاد شده، وابستگیِ سد در سد به محل سکونت اقوام نداشت. ضمناً محدوده های یاد شده مرتّبن در حال تغییر بود. هر حاکمی که زور بیشتری داشت (مانند ظِل السلطان)، و یا مورد توجه مرکز نشینان بود، به محدودهِ ممالک مجاور دست اندازی میکرد. بعضی از این ممالک محروسه، زبان قومی واحدی هم نداشتند.
با در نظر گرفتن عقب ماندگی های همه جانبه کشور در یکصد و اندی سال قبل، مشابه دانستنِ شیوه هایِ انتصابی و روش حکومت فردی و ستمگرانه حکام محلیِ آن دوران، با حکومت فدرال (حتی نوع سنتی آن)، عقب گردی غیر قابل انتظار میباشد.
21 – در اینجا فشرده ای از مصاحبه‍ی آقای ضیاء صدرالاشرافی با نشریه‍ی شهروند 1126 تاریخ 17 می 2007، در بارهِ ملت را می نویسم:
"... ملت گروه بزرگی از اجتماع انسانی است که افراد آن با آگاهی و در جو تفاهم و آزادیهای قانونی و برابری انسانی، با اراده زیست جمعی با هم بر روی سرزمین معینی زندگی می کنند و دارای شرایط لازم ملیت اند که عبارت است از داشتن پایتخت معینی که تحت حاکمیت دولت مستقل خودی قرار دارد، دولتی که بنابه قوانین مصوبه ی نمایندگان آن ملت، به اداره و دفاع از آن سرزمین در برابر بیگانگان و حفظ منافع ملی افراد آن کشور موظف بوده و در عین حال نمود فرد فرد مردمان آن سرزمین محسوب می شود ... لذا به طور خلاصه شرایط لازم ملت بودن عبارتند از: پول، پرچم، و دولت مستقل داشتن، که در پایتخت از مرزهایش، با گمرک و نیروهای انتظامی و ارتش دفاع می کند، و در سازمان ملل متحد برای دولت آن ملت یک کرسی با رأی برابر اعطا می شود ...". سطر اول این تعریف، "یعنی اجتماع انسانی، با آگاهی و در جو تفاهم و آزادی های قانونی و برابری انسانی، با ارادهِ زیست جمعی با هم ..." تعریفی آرمانی بوده، و کمتر ملتی در جهان، کشور خود را، تحت این شرایط، تشکیل داده است. با همه اینها، تعریف جامعی است.
برابر همین تعریف است که می بینیم، کشور هندوستان با آن تنوع قومی و زبانی، دارای یک ملت، به نام ملت هند است. بلژیک و سوئیس و بسیاری کشورهای دیگر نیز همینطور. یکسانی زبان هم نتوانسته ملت های آمریکا، ایرلند، انگلیس ...، و یا افغانستان، ایران ... را هم نام کند. بهتر است به همین چند نمونه بسنده کرده، و ببینیم در کشور پیشرفته ای مانند کانادا، چگونه عمل شده است.
با آنکه از جولای سال 1969، و برطبق لایحهٔ "زبان رسمی کانادا" زبان فرانسه، یکی از زبان های رسمی کشور کاناداست، ولی تا سال 2006، اهالی کِبِک عنوان ملّت نداشتند. در نوامبر سال 2006، با تصویب مجلس فدرال، ملّت کِبِک، به عنوان ملّتی در داخل کانادای متّحد، شناخته شد، ولی همچون گذشته، کانادا، با داشتنِ ملت های نخستین (Aboriginal) و کِبِک، دارای یک ملت، بنام "ملت کانادا" می باشد.
فرض کنیم که بخواهیم عملکرد کانادا را سرمشق خود قرار دهیم، در اینصورت شناخته شدن اقوام ایرانی، به عنوان ملّتی در داخل کشور ایران، نیازمند تصویب آن، توسّط نمایندگان مجلسی برخاسته از رأی آزاد ملت ایران میباشد. و تا آن زمان، هر ادعایی در این زمینه، توسّط هر شخص حقیقی و یا حقوقی، از جمله آقای خاتمی رئیس جمهور قبلی ایران (که بنا باظهار آقای بنی طُرُف، در یکی از سخنرانیهای خود ایران را کشوری کثیرالملّه گفته اند) مطرح شود، بی اعتبار و غیر قابل استناد بوده، و طرح مجدد آن نمی تواند جز لجبازی، تعبیر دیگری داشته باشد.
22 – در شهروند شماره 1330 تاریخ 21 آوریل 2011 نوشته اید " واقعیت اینست که برانداختنِ حاکمیت عرب ها در ولایتی که تا سال 1925 به طور خودمختار بر آن حکم می راندند، یعنی لغو حاکمیت ملی آنان در نظام " ممالک محروسه " دوره‍ی قاجار و جایگزینی آن با حکومت متمرکز شاهنشاهی و سپس جمهوری اسلامی... "
اگر اشتباه نکنم شما کتابی در باره‍ی شیخ خزعل نوشته و به یقین به بسیاری از اطلاعات مربوط به ایشان دسترسی دارید. تعجب میکنم چگونه با وجود آن همه اسناد و مدارک، باز هم حکومت او را، حاکمیت ملی میدانید. آیا حکومت ها تنها به دلیل همزبانی میتوانند حکومت ملی تلقی شوند؟ دیدیم که ملت های تونس، لیبی و مصر به چنین نگرشی باور نداشتند.
مختصری در باره‍ی شیخ خزعل می نویسم، و نتیجه گیری را به انصاف شما و داوری خوانندگان، وامیگزارم.   
شیخ خزعل پس از کشتن برادرش شیخ مزعل (که از طرف پدرش به جانشینی برگزیده شده بود)، به دست گماشتگان خود، توانست قدرت را در دست بگیرد. اگر لازم باشد، چرایی این قتل را هم بعدها خواهم نوشت.
شادروان احمد کسروی در تاریخ 500 سالهِ خوزستان میگوید "محصول خرمایش آن چنان عایدی زیادی داشت که در هندوستان او را به همین جهت "مَلِکُ‌التَمر" (یعنی سلطان خرما-از من) می‌نامیدند. با این حال وی در محمره و آبادان و ناصری فروش نان و گوشت و چیزهای خوردنی را آزاد نگذاشته ... و از این راه سالانه سود گزافی می‌برد" (10). بنا به روایتی دیگر، حدود دو سوم املاک خوزستان هم متعلق به ایشان بود.
ایشان از دولت انگلیس و حکومت هند، نشان ها و فرمان‌های مهم نظامی، از جمله نشان " فرماندهی شوالیهِ " امپراطوری بریتانیا را داشت. نمایندهِ انگلستان در خلیج فارس در ۱۹۱۰ ( ۱۲۸۹ شمسی ) طی قراردادی با شیخ خزعل متعهد گردید، در صورت تجاوز ایران به قلمرو حکومتی وی از وی پشتیبانی کند، در عوض شیخ متعهد گردید بدون موافقت قبلی انگلستان دست به انتخاب جانشین و ولیعهد نزند.
اعلیحضرت خزعل (عنوانی که کنسول انگلستان در اهواز، در تلگراف سپتامبر 1923 برابر با شهریور 1302 از آن استفاده کرده است)، در بغداد به لژ فراماسونری وارد، و به درجه‍ی استاد اعظم این لژ نایل شده و سپس لژ تحت نظر خود را در خوزستان دایر می کند.
روایت استبداد و عیاشی های شیخ خزعل، تعداد همسران بی شمار حرمسرایش، و همچنین کمک به مشروطه خواهان از یک طرف، و بده بستان با آخرین پادشاه قاجار را، به فرصتی دیگر موکول میکنم.
23 – در سخنرانی بیستم فوریه 2011 تورنتو که شما هم حضور داشتید، آقای امیر حسن پور گفتند که "... نمی شود گفت که همهِ ملت فارس، به ملیت های دیگر ستم میکند. این ستم در دوران پهلوی به بعد، عمدتن از طرف دولت شده، ولی افراد دیگر هم بوده اند. یک فرد زحمتکش شیرازی یا کرمانی اصلن امکان ستم کردن به کرد یا آذربایجانی را ندارد، و ستم ملی رابطه دارد با قدرت سیاسی در شرایط امروز ...". ولی شما اهانت عده ای فارسی زبان کوته فکر و افراطی را به همهِ فارسی زبانان تَسَرّی داده، و از قول آنها میگویید "... هموطن عرب بیا برادر من باش، ولی من فحش بهت میدهم، هزار و یک اهانت بهت روا می کنم، اسمت را هم عوض میکنم، شما حق ندارید که به خرمشهر محمره بگویید ... شما حق ندارید شما حیوانید، من که فارس هستم برایتان اسم میگزارم. این گفتمان، گفتمان اشتباهی است و وحدت ایجاد نمی کند". با شما موافقم که این گفتمان اشتباه است، ولی آیا توجه دارید که این گفتمان، بیشتر گفتمان حکومتی، و معدودی از هموطنان افراطیِ ما (اعم از فارسی زبان و غیر فارسی زبان) می باشد؟ من با این نظر شما موافقم که گفتمان های دیگر ستیز، وحدت ایجاد نمیکند. ولی با کمال تأسف می بینم که گفتمان شما با حکومتگران و افراطیون، تفاوتی ندارد. فارس واژه ای عام است، و شامل همهِ ایرانیان قوم فارس (آن گونه که شما می نامید) و فارسی زبانان میشود.
شما توهین به هر عرب به طور عام را، توهین به خود و هموطنان عرب می دانید، که به نظر من درست می گویید. ولی خود شما، نوشته و اظهاراتِ عده ای عرب ستیز را، زیر این عنوان کلی "...من که فارس هستم..." به حسابِ همهِ فارس زبان ها می گزارید؟ چرا همهِ ما را هدف درشت گویی ها و اتهام ناروا قرار می دهید؟
با توجه به ویژگی های موجود برای اقوام کشور (بلوچ، ترک، عرب، کرد، ...)، شاید مشکل از من باشد که تلاشهایم برای یافتن قوم فارس، تاکنون به نتیجه ای نرسیده، لطفن برایِ یکبار هم که شده، مشخص کنید قوم فارس کیست، چه ویژگی هایی دارد، و در چه مناطقی از کشور زندگی می کند. پیشنهاد می کنم قبل از پاسخ به این سئوال، و برای آگاهیِ بیشتر، بخشی از کتاب آقای عزّت مصلی نژاد به نام "انقلاب خمینی و انقلاب حسینی" با دستمایه‍ی طنز را که به چالش زبانی در جامعه‍ی ایرانی اختصاص دارد، در شهروند 1338 تاریخ 16 ژوئن 2011 (11) مطالعه کنید .
24 – من با نظر شما مبنی بر نام گزاری آبادی ها، شهرها و استان ها، براساس خواسته ساکنان آن مناطق موافقم. بدیهی است این کار توسط نمایندگان منتخب مجلس و یا مجالس کشور می تواند اجرا شود.
نام خلیج فارس، با قدمتی چند هزار ساله، نامی جهانی و مورد استفاده سازمان ملل متحد است. اولین بار در دهه‍ی 50 قرن گذشته‍ی میلادی، آقای عبدالناصر، سردمدار و مبلغ پان عربیسم افراطی، این نام را دگرگون کرده. کشورهای عربی، علارغم درج نام خلیج فارس، در نقشه های تا دهه‍ی پنجاهِ میلادیِ خود، می توانند هر نامی که میخواهند بر آن بگزارند، ولی شما به عنوان یک ایرانی که مدعی دغدغه های قوم ستیزی بوده و به درستی به تغییر نامهای قدیمی استان خوزستان اعتراض می کنید، چرا خلیج فارس را خلیج می نامید؟ آیا روا نیست بگوییم که علیرغم ادعاهایتان، فارس ستیزی در ناخودآگاه ذهن شما خانه دارد؟
گویا نام گزاری آقای عبدالناصر بر این استدلال استوار بوده، که چون بیشتر ساکنان اطراف خلیج فارس، عرب هستند، پس منطقی است نام آن، به خلیج عربی تغییر داده شود، و گویا شما هم بر همین نظر هستید (12). این نوع استدلال بسیار ابتدایی و کاملاً بی اساس و بیشتر به یاوه شبیه است. چون در این صورت باید نام های مناطق زیر هم به سرنوشتی مشابه دچار گردند.
خلیج عدن (بین یمن، سومالی و جیبوتی)، خلیج تایلند (بین تایلند، کامبوج، مالزی و ویتنام)، همچنین دریای عمان با بیشترین ساحل با ایران و پاکستان، خلیج فنلاند (استونی، روسیه و فنلاند)، خلیج مکزیک (کوبا، مکزیک و بیشترین خشکی با آمریکا) و جز آن. به نظر می رسد که در این مناطق، یا تنفر قومی و ملّی وجود ندارد، و یا به آن شدّت نیست که دامن نام های بین المللی را بگیرد.
25 – شما در اخبار روز تاریخ 30 ماه مه 2011 (5) نوشته اید "... جغرافیای مردم عرب، از شوشتر و دزفول در شمال آغاز می شود و یه عبادان و بندر قصبه (اروند کنار) در جنوب، و از روستای صویره در شرق تا فکه و موسیان در غرب گسترده است ... براساس پژوهش های میدانی و مطالعاتی ام، بین ۶۶ تا ۷۰ در صد جمعیت استان خوزستان (عربستان ایران) را عرب ها تشکیل می دهند.
بنا به نوشته شما در شهروند (1) "... اما همهِ اینها در یک سو و عرب ستیزی در میان لایه هایی از اقلیت غیر عرب مقیم شهرهای اهواز، عبادان (آبادان)، معشور (ماهشهر) و دیگر شهرهای استان در سوی دیگر است. راسیسم در این جا شکلی ملموس و رو در رو دارد ...".
از آمار جمعیتیِ غیر موثق عرب ها صرفنظر می کنم. با فرض درستیِ مطالعات میدانی شما، آن هم در جمهوری اسلامی، آیا زبان حدود یک سوم اقلیت های غیر عرب و همچنین عرب ستیزان مقیم شهرهای اهواز، ... و دیگر شهرهای استان عربی است؟
با توجه به تعریف شما از قومیت، شامل زبان مشترک، جغرافیای مشترک، تاریخ مشترک و فرهنگ و ویژگیهای روانی مشترک، آیا بهتر نیست در مورد جغرافیایِ مردمِ عرب، تجدید نظر کنید. درست است که شوشتر و دزفول و دیگر شهرهای شمال و شرق خوزستان، از نظر تقسیمات کشوری جزو جغرافیای خوزستان هستند، ولی فاقد مشترکات نامبردهِ شما با دیگر نقاط خوزستان بوده، تعداد عربها هم در این مناطق قابل توجه نیست. و بنا به تعریف شما، نمی توانند بخشی از جغرافیای مردم عرب باشند. با تأسف باید بگویم این ادعای شما شباهت زیادی به نقشه های بعضی از افراطیون کشور در مورد جغرافیای قومی شان داشته، و یادآور طرح " نیل تا فرات " حکومتگران اسراییل است.
با شیوه‍ی نگاه شما به مسائل این استان که قبلن به آن اشاره شد (بند 13)، آیا با به قدرت رسیدن شما و همفکرانتان در یک نظام فدرال، نباید منتظر سلب مالکیت آنها و اخراجشان از این استان باشیم؟ امیدوارم نگرانی من بیهوده باشد.
26 – در اخبار روز 7 اکتبر 2011 نوشتید "ارتشبد فردوست در خاطرات خود، از نقش سازمان موساد علیه جنبش های ایرانی مخالف شاه – و از جمله جنبش مردم عرب اهواز – سخن گفته است" (13). چنین روایتی جعلی و دروغ محض است.
تنها صفحات 364 تا 371 این کتاب (سازمان برون مرزی اسراییل در ایران)، در ارتباط با فعالیت این سازمان در ایلام، خوزستان و کردستان است. صفحات 442 تا 446 (اسراییل و آموزش ساواک)، و همچنین 551 تا 554 (با سرفصل اسراییل) در موضوع سابقه‍ی به رسمیت شناختن اسراییل و توانایی های فنیِ آن، هیچ ارتباطی به فعّالیت اسراییل و موساد علیه جنبش های ایرانی مخالف شاه _ و از جمله جنبش مردم عرب اهواز _ ندارد.
در این کتاب، فعا لیت جاسوسی اسراییل در ایران، به طور خلاصه ، این گونه بیان شده است "اسراییل دارای سه پایگاه، یکی در خوزستان، دیگری در ایلام و سومی در کردستان (مرکز بانه یا مریوان) بود. ... هدف پایگاه های برون مرزی اسراییل در ایران، عراق و کشورهای عربی بود ... اکثر مأمورین پایگاه عراقی بودند، ولی پایگاه خوزستان موفق شد تعدادی مأمور کویتی و بحرینی و امیرنشین های امارات، و حتی افرادی از عربستان سعودی را استخدام و به کار گمارد. به طوری که از این سه پایگاه، کلیه اطلاعات لازم از عراق و تا حدودی از کویت و عربستان و سوریه، جمع آوری می شد". صفحات 367 و 368 کتاب (14).   
27 – حکومتگران ایران، از حدود هزار سال قبل ترک بوده اند. از حدود ششصد سال پیش و با برآمدن صفویان، که خود را از نسل علی ابن ابوطالب میدانستند، عرب تبارها سهم موثر در حکومت داشته اند. گفته می شود که پدر بزرگ رضاشاه قفقازی بوده. رضاشاه در سفرش به ترکیه، برخلاف عرف سیاسی، که روسای کشورها به زبان رسمی کشور خود صحبت کرده و حرفهایشان، ترجمه می شود، با آتاتورک به زبان ترکی صحبت کرده است. محمد رضاشاه، فارس ترین پادشاه ایران، یک نیمه ترک بود، چون مادرش ترک قفقازی بوده. بعضی از هموطنانِ ترک، اراکی ها را ترک به حساب می آورند، پس خمینی هم ترک بوده و خامنه ای هم همچنین. در حال حاضر هم کثیری از اتباع ایرانی - عراقی، مشاغل عمده‍ی حکومتی را به عهده دارند.
من بر این باورم که بی کفایتی و ملت ستیزیِ حکومتگران کشور را، نمی توان به حساب هیچ یک از اقوام کشور، به ویژه هموطنان ترک نوشت. عرب های کشورما هم، هیچ ارتباطی با درنده خویی بعضی از سلاطین صفوی و یا عرب تباران جمهوری اسلامی ندارند. به همین ترتیب جنایات این حکومتگران، ربطی به گویشوران زبان فارسی، یا به تعبیر شما قوم فارس ندارد.
یکی از مناسک حج، پرتاب سنگ به نماد شیطان است. پس به بهانهِ مظالم حکومت های پهلوی و جمهوری اسلامی، به ویژه در زمینه‍ی عدم آموزش اقوام به زبان مادری، اهریمنی نمادین به نام فارس، قوم فارس و زبان فارسی خلق نکنیم، و به هر بهانه آن ها را شریک جرم و جنایت حکومتگران معرفی نکنیم.
عدم امکان آموزش به زبان مادری، و بیداد حکومتگرانِ مستبد نسبت به ملت ایران، ستمی مضاعف به غیر فارسی زبانان است. با توجه به تنوع لهجه های متعدد زبان فارسی، ما هم در زمینهِ یادگیری زبان فارسی مشکلاتی داریم، میدانم که این مشکل، قابل مقایسه با مشکلات غیر فارسی زبانان نیست، ولی ستم مضاعفی، علاوه بر ظلم حکومتگران، بر ما تحمیل می شود. و آن هم قضاوت نا عادلانهِ هموطنان ماست که نامردمی ها و جنایاتِ حکومتگران را به حساب ما می گزارند. آن هم نه قضاوت افراد عادی و کم اطلاع، بَل روشنفکرانی چون شما.
با وجود همهِ این چالش ها، اقوام کشور ما، علارغم تبلیغات گسترده قوم گرایان، بارها و بارها، بدون توجه به دد منشی های حکومتگران، از کیان کشور خود دفاع کرده، و همبستگی ملی خود را حفظ کرده اند. یقین دارم که بیشترِ اقوام کشورمان، به ادعای حکومتگران هم زبان خود در کشورهای همجوار، به ویژه رئیس جمهور موروثی آذربایجان، که خود را رهبر 50 میلیون آذری های جهان می داند، با ریشخند برخورد می کنند.
28 – جمهوری اسلامی نه فارس گرا و نه فارس محور و نه حتی اسلامی است. این حکومت، مسلمانی خود را در حملهِ اوایل انقلاب به کردستان، و در فاجعهِ دهکدهِ قارنا، ثابت کرد. جمهوری اسلامی، مافیایی است که جز به منافع گروه خود، به چیزی دیگر نمی اندیشد. تظاهر به محاکمهِ دزدان هزاران میلیاردی اموال مردم می کند، ولی انگشتان آفتابه دزدان را قطع می کند. این رژیمِ به تعبیر شما، فارس گرا، با همه‍ی اعتراضات داخلی و خارجی، آثار تاریخی را به زیر آب برده و مجسمه های قهرمانان اسطوره ای عده ای از مردم کشور، مانند آرش کمانگیر (ساری) و آریو برزن (یاسوج) را، جمع آوری و تخریب می کند.
تجسّم کنید رنج ابدی مادری فارسی زبان را که اجازه ندارد تنها فرزندش را، در گورستان عمومی شهر دفن کند، و ناگزیر تنها اتاق منزل محقرش را به این امر اختصاص داده و شب و روز بر روی گور فرزندش زندگی کند.
بیداد و جنایات حکومتگران جمهوری اسلامی، هیچ قوم و قبیله و عقیده ای را نادیده نگرفته، از دریدن حلقوم کارون حاجی زاده، کودک بیگناه کرمانی، تا سلاخی کردن فروهرها و مختاری ها ...، تا تجاوز، کشتار و اعدام هزاران زن و مرد، پیر و جوان و کودک بیگناه، از همه‍ی اقوام ایرانی، در کارنامه‍ی سیاه این حکومت ثبت است.
فاجعه‍ی خشک شدن دریاچه‍ی اورمیه، مهارلو، زاینده رود، ... تا کم آبی و آلودگی کارون، تالاب انزلی، و بی شمار فاجعه های زیست محیطی بی شمار دیگر، ارمغان جمهوری اسلامی است. این فاجعه ها در آذربایجان، اصفهان، خوزستان، فارس، ... و خلاصه در همه نقاط کشور، رخ داده است.
سرنوشت یهودیان آلمان، در زمان هیتلر را به یاد بیاوریم، و بدیده بگیریم که همهِ ملت آلمان یهود ستیز نبوده، بلکه حکومتگران نازی با تبلیغات یهود ستیز و به طور کلی دیگر ستیز، بخشی از آلمانی ها را، آمادهِ آن جنایات کردند. تردیدی نیست که عده ای از مردم کشور ما، قوم ستیزند و این ستیز به قوم خاصی محدود نشده، و همان طور که اشاره شد، کم و بیش همهِ اقوام کشور، دیگر ستیزند. بنابراین، تا استقرار حکومتی ملی، تنها میتوان با کار فرهنگی، و بدون دمیدن در تنور نفرت های قومی، ادبیات قوم ستیز را به حد اقل رساند.
29 – آقای شهرام نگاری (هموطن بهائی) در مصاحبه با شهروند (شماره‍ی 1341 هفت جولای 2011) میگوید "دلم می خواست این شعر کشیش مارتین نیمولر، که به اشتباه به برتولت برشت نسبت داده شده را در آغاز این گفت و گو بیاورم، تا هر که در آغازنسبت به سرنوشت دگر اندیش ها از جمله بهائیان (من به گفتهِ ایشان اضافه میکنم، همهِ ملت ایران با هر سابقهِ قومی، نژادی، زبانی، مذهبی و غیره) اهمیت نمی داده، بداند که در یک نظام سرکوبگر، بالاخره زمانی به سروقت خود او هم خواهند آمد، زمانی که دیگر کسی نیست که کمک کند".
آن ها نخست برای بردن کمونیست ها آمدند، و من اعتراض نکردم، چون کمونیست نبودم. سپس برای بردن سوسیال دموکرات ها آمدند، و من اعتراض نکردم، چون سوسیال دموکرات نبودم. به دنبال سندیکالیست ها آمدند، و من اعتراض نکردم، چون سندیکالیست نبودم. برای بردن یهودیان آمدند، و من اعتراض نکردم، چون یهودی نبودم. و سرانجام به دنبال من آمدند، و آنگاه کسی باقی نمانده بود، که از من دفاع کند.
یک یادآوری و راهنمایی- نوشتید که واژهِ نژاد در لغت نامهِ دهخدابه معنای "اصل" آمده است و معنای دیگری برای آن نوشته نشده. شما می باید جستجوی خود را در دنبالهِ همین واژه ادامه میدادید، تا با دسترسی به چندین صفحه از توضیحات آن مرحوم و همکارانش، به همراه مثالهای متعدد ارائه شده، متوجه معانی دیگر واژهِ نژاد، که نزدیکی زیادی با تعریف شما دارد، می شدید. تردیدی نیست که اطلاعات تهیه شده در حدود 70 سال پیش و احیانن به هنگام نشده، ممکن است با دانش روز هماهنگ نباشد.

با احترام – امیر جهانفر

منایع:
(1) - www.shahrvand.com
(2) - سلسله مقالات آقای مزدک بامدادان. زبان مادری و کیستی ملی، بخش سوم.
(3) - www.shahrvand.com
(4) - www.shahrvand.com
(5) - www.akhbar-rooz.com
(6) - www.andischeh.com
(7) - www.shahrvand.com
(8) - www.shahrvand.com
(9) - سلسله مقالات آقای مزدک بامدادان. زبان مادری و کیستی ملی، بخش چهارم، و صفحه هفت مشروطه ایرانی، ماشاءالله آجودانی.
(10) – برای اطلاع بیشتر از میزان آزمندی و سیاهدلی او، به صفحات 262 تا 264 تاریخ پانصد ساله خوزستان، مراجعه شود.
(11) - www.shahrvand.com
(12) - www.akhbar-rooz.com
(13) -   www.akhbar-rooz.com
(14) – کتابِ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست. چاپ اول 1369 انتشارات اطلاعات.