•
اعتراف به شرم به گونه ای فردی پاسخ گوی جنایتی که امروز در حق رفقای افغان ما در درون جامعه ی پوسیده و جنایتکار ما و به دست همه ی ما رخ داده است نخواهد بود. ابراز شرمساری صرف وقیحانه ترین و بی ارزش ترین کاری است که میتوان کرد. آنچه شاید ما را کمی از این بار هولناک گناه رها کند تنها و تنها اعتراف است. اعتراف به آنچه که ما هستیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۲ تير ۱٣۹۱ -
۲ ژوئيه ۲۰۱۲
جنایت در خشونت بارترین اشکال آن سرشت نمای فرد فرد ما ایرانی هاست. کمترین تردیدی در این امرنیست. جنایتکار بودن، این است آنچه ما را در جهان امروز معنا میکند. هر چقدر که در مقابل این هویت بایستیم هرچه بیشتر انکارش کنیم بیشتر بر آن تاکید ورزیده ایم. آنچه جهان در نگریستن به ما درخواهد یافت و آنچه ما در نگریستن به خویشتن درمیابیم چیزی جز پتانسیل جنایت نیست. این است دلیل ترس جهان از ما و ترس ما از یکدیگر.
آنچه ما را از یک جنایتکار می ترساند بیش از آنکه به نیرو و توان او در ارتکاب جنایت مربوط شود به نیرو و توان جنایت در تسخیر وجود آن فرد مربوط است. ترسناک بودن ما به انباشت هولناک جنایت در کالبد و حافظه ی جمعی ما ایرانیان بازمی گردد. جنایت برای ما امری طبیعی است و هیچ چیز ترسناک تر از این نیست.
با این حال جامعه ی ایرانی خود نخستین قربانی است. از دل این قربانی بودن تاریخی است که ترسناک ترین هیولاها سربرمی آورند. تاریخ قربانی بودن است که در لحظه لحظه ی خود رویای قربانی گرفتن را می پروراند. تاریخ محرومیت آلمانی است که نازیسم را پدید می آورد. تاریخ هولوکاست است که صهیونیسم را پدید می آورد. تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی است که افغان ستیزی را می آفریند. خشونتی که از بیرون به کالبد یک مردم تزریق میشود باید دفع شود. وقتی هیچ سوراخی برای دفع آن یا برای برگرداندن آن به منبع اصلی وجود نداشته باشد. خشونت در درون آن کالبد تقسیم میشود. خشونت به گردش در میآید و هر آنچه به درون این کالبد وارد شود سهمی از آن خواهد داشت. در عین حال خشونت ذخیره می شود تا زمانی دیوانه وار به هر سو فوران کند. جامعه ی ایرانی در دو وجه جنایت پیشه است و در هر دو وجه آن به طرز حقیرانه ای، به طرز ترحم برانگیزی چنین است.
وجه اول، مظلومیت جامعه ی ایرانی است. جامعه ای که میل به اعتراض، میل به مبارزه با ظلم آشکاری که به آن می رود را ندارد. جامعه ای که زندگی در حقیرانه ترین معنای خود را به مرگ ترجیح می دهد. جامعه ای که از تصور مبارزه بیزار است. جامعه ای که خشونت طبیعی خود را، خشونت طبیعی که هر حیوانی علیه حیوان دیگری که به غذای او حمله می کند از خود بروز میدهد، چنان سرکوب کرده است که دیگر برایش قابل تصور نیست، تا بدانجا که فکر انقلاب هم به خنده می اندازد اش. جامعه ای که در مقابل خشونت و جنایت ستمگرانش به آنها بردباری و مظلومیت هدیه می دهد هر آنجا که در مواجهه با مظلومیت و بردباری قرار گیرد آنرا با خشونت و جنایت پاسخ خواهد داد. اینگونه است که زنان، کارگران، شهرستانی ها، اقلیت های قومی و نژادی همه در کنار هم قربانیان جنایت و خشونت این جامعه خواهند بود.
این گروه ها همه تصویری واقعی از چنین جامعه ای را نشان میدهند. تصویری که برای جامعه ای تا به این درجه تحقیر شده قابل تحمل نیست. تصویر آسیب پذیری زنان، تصویر رنج کشیدگی کارگران، تصویر محرومیت شهرستانی ها و تصویر مظلومیت افغان ها آینه ای است در مقابل جامعه ای آسیب پذیر، رنج کشیده، محروم و مظلوم که با تمام توانش سعی کرده این تصویر را از حافظه ی خود دور کند تا در عمق حقارتش در توهم شکوه به سر ببرد. جامعه ای تا بدین درجه مزور و مفلوک با هربار نگاه کرن به این تصاویر، تصویر خود را در مقابل ستمگرانش می بیند. چنین تصویری برای او قابل تحمل نیست. با جنایتی که در قبال این تصاویر مرتکب می شود نفرت خود را از تصویر واقعی خویش نشان میدهد. نفرت فرد فرد ایرانیان از یکدیگر نیز ریشه در همین تصویر دارد. تصویر هر ایرانی ِ"دیگر" برای ایرانی آینه ای در مقابل بی عملی، سرسپردگی و حقارت خویشتن است. در لحظه ی ارتکاب این جنایات جامعه خود را مجازات می کند و در عین حال خویشتن را در توهم جای گرفتن در جایگاه "اقتدار" ستمگرانش نشئه میکند. ادیپ تنها نامی است که بر این جامعه می توان نهاد. افسانه ی ادیپ هر دو وجه جنایت پیشگی ایرانی را توضیح میدهد. آنچه ادیپ را بدل به جنایتکار میکند کشتن ناخواسته ی پدر(قدرت پیشین)، و تجاوز به مادر(سرزمین) نیست، بلکه کور کردن خویشتن است که ارتکاب های پیشینی او را هم بدل به جنایت میکند. به زبان دیگر ادیپ در لحظه ای بدل به جنایتکار می شود که در موقعیت تصمیم گیری است. تصمیم او بازگرداندن خشونت به منبع اصلی آن (خدایان) نیست پس چاره ای ندارد جز آنکه این خشونت را در قبال خویشتن به کار برد. ادیپ به جای اعلام جنگ بر عیله خدایان با مجازات کردن خود بر ادامه ی جنایت در قبال بی گناهی صحه می گذارد.
وجه دوم جنایت پیشگی ما، پذیرش این خصلت همچون تقدیر است. ایرانیت جنایت بر علیه خویش و در درون خویش را پذیرفته است. او خود را کور کرده است، خود را درون خویشتن محبوس کرده است تا نه توان نگریستن در چشم ستمگرانش را داشته باشد و نه توان نگریستن به نتیجه عمل خویش را. این است حقیقت نظاره و سکوت کردن در قبال هر جنایتی که درون جامعه ی ایرانی رخ میدهد. ایرانیت خود را بدل به زیستگاه جنایت کرده است بی آنکه بخواهد به آن پایان دهد. در کمال حقارت او هر تصویر واقعی از خویش را میکشد و در نهایت او امکان نگریستن به جنایت خویش را می کشد. از نظاره کردن و سکوت کردن در قبال اعدام های دهه ی شصت تا نظاره کردن و سکوت کردن در قبال آتش زدن خانه های برادران و خواهران افغان اش او سکوت کرده است. او خود را درون خویشتن و پشت نقاب میهمان نوازی، مهربانی، جوانمردی، آریایی بودن، با شکوه بودن، سلحشور بودن و آزاده بودن پنهان کرده است. او راهی جز نابود کردن آینه ها در مقابل خویش ندارد. اگر او زن را لگدمال نکند، اگر کارگر را تحقیر و ناپدید نکند، اگر شهرستانی را حاشیه نشین و بی ارزش نکند اگر افغان را نکشد راهی نخواهد داشت جز آنکه با خویشتن خویش هر روز و هر لحظه روبرو شود. بپذیرد که همچون زن مورد تجاوز قرار میگیرد، همچون کارگر از دست رنج خود محروم می شود و همچون شهرستانی در حاشیه ی انزوای جهان قرار گرفته و همچون افغان قربانی ظلم و خشونت است. ایرانیت با قبول این تصاویر واقعی از شرم خواهد مرد. یا مجبور است اعتراف کند که مدتها پیش از این مرده است. سکوت او در قبال جنایاتی که درون او و درقبال این تصاویر رخ میدهد نشان از میل حقیرانه ی ایرانیت است برای جدا کردن خویش از واقعیت خویش برای نابود کردن هر تصویری از اکنون خویش تا همچنان در نشئگی تصویری نمادین، دروغین و اثیری از ایران پرشکوه، ایران کوروش و داریوش ایران آریایی، ایران قدرتمند باقی بماند. اون درمقابل آتش زدن خانه های افغان ها سکوت می کند همانطور که در قبال شکنجه و حبس مبارزان خویش سکوت می کند. امروز هیچ مبارزی در ایران ایرانی نیست. او زن است، کارگر است، افغان است، کرد است، لر است، عرب است، او رنج کشیده است و اینها همه علیه ایرانیت امروز جامعه ی ما مبارزه میکنند. ایرانیتی که در دل خود رویای نابودی اعراب را می پرورد. ایرانیتی که در تنهایی خود بدش نمی آید که بمب اتم داشته باشد. ایرانیتی که اگر امکانش را داشته باشد هولوکاست را از نو بیدار خواهد کرد.
اعتراف به شرم به گونه ای فردی پاسخ گوی جنایتی که امروز در حق رفقای افغان ما در درون جامعه ی پوسیده و جنایتکار ما و به دست همه ی ما رخ داده است نخواهد بود. ابراز شرمساری صرف وقیحانه ترین و بی ارزش ترین کاری است که میتوان کرد. آنچه شاید ما را کمی از این بار هولناک گناه رها کند تنها و تنها اعتراف است. اعتراف به آنچه که ما هستیم. اعتراف به تصویر واقعی خویشتن کمترین کاری است که از ما بر خواهد آمد. اعتراف به نژادپرستی نهادینه شده در عمیق ترین لایه های ایرانیت. اعتراف به فاشیسم به عنوان تنها کیش راستین ما ایرانی ها. اعتراف به هیولایی که در درون ما زندگی میکند. این کمترین کاری است که می توان کرد.
|