بار دیگر در خیابان های شهری که امن نیست


جلوه جواهری


• همه اینها که در طول کمتر از سه ساعت رخ داد، چه دستاوردی داشت؟ بار دیگر دولت می خواهد هم خیابان های شهر را کنترل کند و هم زنان را مهار. اما تا چه حد برای رسیدن به اهداف خود که بر ضد اهداف جامعه است توانسته موفق شود؟ قیافه هیچ کدام از دستگیر شدگان قیافه پشیمانی نبود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ تير ۱٣۹۱ -  ۴ ژوئيه ۲۰۱۲


سوار متروی کرج تهران شدم. به محض اینکه جایی برای نشستن یافتم به خواندن کتاب «سیاست های خیابانی؛ جنبش تهی دستان در ایران» نوشته آصف بیات ادامه دادم. نویسنده در این کتاب به بررسی تلاش «روزمره» و «پیگیر» گروه های فرودست جامعه از جمله فروشندگان دوره گرد برای بهبود وضع مسکن و معیشت و کار خود، و راهکارهایی که برای رسیدن به این اهداف برگزیده اند پرداخته و نشان می دهد که چگونه شبکه ای از پیوندهای منفعل و کوتاه مدت که بین آنان وجود دارد یا بسته به شرایط به وجود می آید، زمینه ساز «سیاست های خیابانی» می شود؛ سیاست هایی که به مرور به تصرف و تغییر خیابان های شهر منجر می شود. از همین رو، صاحبان قدرت و ذی نفعان هر چه بیشتر سعی در «کنترل» خیابان های شهر دارند تا بتوانند منافع پیشین خود را حفظ کنند. اما پیشروی آرام این گروه های اجتماعی در نهایت توانسته به عقب نشینی دولت در بسیاری از مواقع منجر شود.

همچنان که به خواندن کتاب مشغول بودم، چند مامور مرد وارد واگن مخصوص زنان شدند و واگن را برای یافتن فروشندگان داخل مترو تفتیش کردند. زنان فروشنده هم، خیلی آرام و با کمک هم، کالاهای شان را مخفی کردند. مامور مترو موفق شد دو فروشنده زن را بگیرد. آن ها را در صندلی های جلوی واگن نشاندند و جنس هایشان را ضبط کردند. ۵ عصر بود و این زنان خسته از کاری که از صبح شروع کرده بودند، آرام بر صندلی های خود تکیه دادند بدون هیچ شکایتی و شاید با اضطرابی سرخورده که «بر سر اجناس شان چه می آید». یک نفر از مسافران در اعتراض به مامور مترو گفت: «چرا جلوی کار این ها رو می گیرید مگه برای همه کار پیدا کردید؟ چی کار کنند برن معتاد و دزد بشن خوبه؟»

در ایستگاه های بعدی زنان فروشنده دیگری سوار شدند. به یکی گفتم: «مراقب باشید مامور مترو یک نفر را گرفته». کمی خود را جمع کرد و با صدای آهسته گفت: «این چند روز حسابی درگیر بودیم به خصوص تو تهران با وجود این همه مامور، کمتر می تونیم اجناس مون رو بفروشیم». با این وجود، این زنان گویا هیچ چاره ای نداشتند، هم چنان به تبلیغ و فروش کالاهای خود ادامه دادند؛ هر چند آهسته و محتاط.

از زنی حدودا بالای ۵۰ سال که نسبتا بار زیادی حمل می کرد، پرسیدم: «وقتی مامورا شما رو می گیرن چی کار می کنن؟ شده که بازداشت هم بشید؟». گفت: «بازداشت که نمی کنن مگر اینکه دهن به دهن شون بزاریم ... معمولا اجناس مون را می گیرن اما وقتی بهشون اصرار کنیم پس می دن. منتها یه بار دیدم که اجناس یه زن رو پس ندادن و بیچاره خیلی مشکل پیدا کرد». پرسیدم چقدر کار می کنند و آیا سود حاصله آن قدر هست که حاضر به چنین کار سنگینی با پذیرش خطرات آن شده اند. گفت که سود چندانی از کار عایدشان نمی شود اما کار دیگری هم پیدا نمی کنند. از صبح تا بعد از ظهر گاهی هم تا شب زمانی که جنسی باشد، کار می کنند و هربار مجبور به حمل بار زیادی از این قطار به قطار دیگر هستند. پرسیدم: «کار و کاسبی تون نسبت به قبل فرقی هم کرده؟». پاسخ داد: «خیلی بدتر شده. جنس ها گرون تر شدن و مردم هم اوضاع مالی شون با این گرونی ها بدتر شده، برای همین خیلی کمتر می تونیم جنس بفروشیم. خود شما الان با این اوضاع حاضری چیزی بخری؟ نه، خب من هم بودم نمی خریدم...» بار دیگر مامور مترو به واگن آمد و این بار برای مدتی در آن ماند. زنان فروشنده به ناچار پیاده شدند.

به تهران رسیدم. وارد میدان هفت حوض که شدم، ون های گشت ارشاد را دیدم که سرتاسر میدان هفت حوض را قرق کرده بودند. خواهی نخواهی حس غریبی به من دست داد؛ یک جور حس ناامنی. یک مامور زن و دو مامور مرد صدایم کردند. گفتم: «چه کار دارید؟» یکی از ماموران زن گفت: «سوار ون شو بهت می گم چی کار دارم» گفتم: «همین الان باید بگید که چی کار دارید من کار مهمی دارم بیکار که نیستم». گفت مشخص می شود نگران نباشید. من را سوار ون کرد و دیگر هیچ پاسخی به من نداد. ون تقریبا پر شده بود. گویی امتیاز یا طرحی است که ماموران هر کدام چند نفر را بازداشت کنند، هر از چند گاه تعداد افراد بازداشت شده توسط چه کسی را برای هم مشخص می کردند. ون چندین بار چرخ زد تا بتوانند زن های دیگری را دستگیر کنند.

صدای یک نفر در آمد که: « بسه عصبی شدیم خانم! از ساعت ۴ اینجاییم. حتمن مامانم تا الان خیلی نگران شده، لااقل بگذارید زنگ بزنم». مامور گفت که ۴۵ دقیقه دیگر اجازه تماس می دهد. گوشی دستم بود شماره ای گرفتم و اطلاع دادم که گشت ارشاد مرا گرفته است. فردی که مرا گرفته بود وارد ون شد و اعتراض کرد که موبایلم را خاموش کنم من هم گفتم که به عنوان متهم حقوقی دارم و باید اطلاع بدهم. تنها کسی بودم که همچنان موبایل همراهم بود. به چند نفر توصیه کردم که تماس بگیرند. به دختری که نگران مادر خود بود هم گوشی خود را دادم. دختر به قدری مضطرب بود که نتوانست شماره بگیرد و گوشی را پس داد و گفت: «می ترسم هم دردسر شما بشه و هم خودم». زنی که در مسیر رفتن به بیمارستان برای عمل پدرش دستگیر شده و بسیار نگران بود هر چند وقت یک بار تذکر می داد: «پدرم نگران می شه، حداقل بزارید یه زنگ بزنم». وقتی بی توجهی ماموران را دید سرانجام آنها را به باد فحش گرفت و گفت: «شما هیچ وجدان دارید؟». مامور هم درآمد که: «ما نه وجدان داریم و نه دین و ایمون هرچی دلتون می خواد بگید». زنی دیگر که به همراه دختر خود بازداشت شده بود، ناراحتی قلبی داشت و شاکی بود که حداقل بگذارید پنجره های ون را بازکنیم. سرانجام در اثر بی توجهی ماموران به خواسته اش، از حال رفت. به توصیه دخترش برای او قرص زیرزبانی گرفتند، اما هیچ کس به این فکر نیفتاد که می توانند او را آزاد کنند.

به افراد داخل ون نگاه کردم. قیافه ها و رنگ ها بسیار نامربوط و سن ها نامربوط تر بود. به صورت کاملا مشهودی، دستگیری ها سلیقه ای بود. بسیاری از افراد حاضر در ون دختران کم سن و سال با لباس های بسیار معمولی بودند یا زنان جاافتاده ای که دو برابر ماموران سن داشتند. به دختر بغل دستی ام نگاه کردم، بسیار جوان می زد و ظاهر آرام و ساده ای هم داشت. سن او را پرسیدم گفت: «تازه ۱۴ سالم شده». از چند نفر دیگر هم سن شان را پرسیدم و متوجه شدم که سن بسیاری از بازداشت شدگان بین ۱۲ تا ۱۶ سال است. به ماموری که همراه مان بود اعتراض کردم که: «شما هیچ دوره ای در رابطه با اینکه چطور با کودکان برخورد کنید، گذروندید؟ حق ندارید با ما دستگیرشون کنید و با ما یه جا ببریدشون». مامور نگاهی کرد و رفت.»

فضای متشنج و بی نظمی بر ون حاکم بود. پلیس های زن از هرگونه توضیح درباره علت بازداشت و اینکه چه می خواهند بکنند، سرباز می زدند. دستگیر شدگان هم که تحمل شان سرآمده بود گاه و بی گاه پلیس های زن را مورد فحش و ناسزا قرار می دادند و ابهت آنان را در برابر کاری که خودشان هم هیچ دفاعی از آن نداشتند فرو می ریختند. مدتی به سرگردانی گذشت تا آنکه بلاخره تصمیم گرفتند ما را به پلیس امنیت اخلاقی وزرا منتقل کنند. وقتی فهمیدم دیگر به کارم نمی رسم، کتاب را از کیف خود درآوردم و به خواندن ادامه دادم. داخل وزرا بسیار شلوغ و بی نظم بود. هیچ نظمی برای رسیدگی به کارهای بازداشت شدگان وجود نداشت. همه با هم به دور یک میز می رفتند تا گوشی موبایل خود را تحویل دهند. با اینکه هیچ گونه نظارتی بر افراد نبود و کیف ها را هم نمی گشتند اما همه بازداشت شدگان به صورت داوطلبانه گوشی های خود را تحویل می دادند و به این صورت خود را از دادن اطلاعات حداقلی به همراهان شان محروم می کردند. آنها بیشتر نگران آن بودند که به خاطر سرزدن کوچکترین خطایی در بازداشت بمانند. سن پایین آنها کمک می کرد که نتوانند از خود دفاع کنند یا در مقابل توهین های ماموران واکنشی جز داد و بیداد و گریه داشته باشند.

برخی چهره ها برای ماموران آشنا بودند. یکی از ماموران به یکی از دختران بازداشت شده که کم سن و سال به نظر می رسید گفت: «بار ۶۰ -۷۰ امیه که بازداشت می شی خجالت بکش!» دختر خیلی عادی گفت: «دنبل زدن خجالت داره؟ می خوام برم ورزش کنم، نمی تونم که لباس بلند بپوشم، باید راحت باشم». مادر یکی از دختران که به دلیل شلوار تنگ خود بازداشت شده بود، برای او مانتو فرستاده بود، دختر مانتو را به من نشان داد و گفت: «ببین مامانم چی برام فرستاده. از مانتوی خودم کوتاه تره».

لحظه به لحظه بی نظمی ها فشار بیشتری بر ماموران و بازداشت شدگان می آورد و باعث درگیری لفظی بیشتری بین آنان می شد. یکی از بازداشت شدگان که برای سفر از اصفهان به تهران آمده بود با التماس می خواست که به کارش رسیدگی بیشتری شود. مامور که با او لج کرده بود سرانجام برگه اظهارات او را پاره و او را از اتاق بیرون کرد. به من برگه تعهد دادند. بر روی برگه نوشتم که به نحوه بازداشت خود اعتراض دادم و توضیح دادم. مامور بدون هیچ گونه توجه به اظهاراتی که کرده بودم، مرا همراه دیگران به خارج از بازداشت گاه هدایت کرد. وقتی بیرون آمدم شنیدم چطور افرادی که بیرون هستند به ماموران ناسزا می گویند. یکی از آنها به ماموران گفت: «من از شما ممنونم که کار برای من درست کردید. دو ساله که بیکارم داشتم فکر می کردم یا موادفروش بشم یا کار مسلحانه کنم. اما امروز منو نجات دادید و کار برام جور کردید».

همه اینها که در طول کمتر از سه ساعت رخ داد، چه دستاوردی داشت؟ بار دیگر دولت می خواهد هم خیابان های شهر را کنترل کند و هم زنان را مهار. اما تا چه حد برای رسیدن به اهداف خود که بر ضد اهداف جامعه است توانسته موفق شود؟ قیافه هیچ کدام از دستگیر شدگان قیافه پشیمانی نبود. آنها بیشتر به بدشانسی خود فکر می کردند و به نظر نمی آمد که نحوه پوشش خود را بخواهند تغییر دهند. اما همین سه ساعت بازداشت چه هزینه ای را به نیروی انتظامی وارد کرده است؟ چقدر در بی اعتبار شدن نقش پلیس به ویژه پلیس زن موثر است؛ پلیسی که امید می رفت تا بتواند نقشی در مهار خشونت علیه زنان داشته باشد اما خود به ابزاری برای سرکوب آنان تبدیل شده؟ دستگیری دختر ۱۲ یا ۱۴ ساله چقدر می تواند به جرم خیز شدن جامعه جوان ایران کمک کند؟ و در نهایت، این خیابان ها تا چه حد می تواند تحت کنترل پلیس دوام بیاورد؟
 
منبع: تا قانون خانواده برابر